eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29هزار عکس
7.4هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣8⃣ من تعجّب مى كنم عمرسعد كه به شيرخواره امام حسين(ع) رحم نكرد و مى خواست نسل امام را از روى زمين بردارد، چگونه مى شود كه از كشتن امام سجّاد(ع) منصرف مى شود؟ اراده خدا اين است كه نسل حضرت زهرا(س) تا روز قيامت باقى بماند. عمرسعد به گروهى از سربازان خود دستور مى دهد تا در اطراف خيمه هاى نيم سوخته، نگهبانى بدهند و نگذارند ديگر كسى آسيبى به آنها برساند و مواظب باشند تا مبادا كسى فرار كند. دستور فرمانده كل قوا اعلام مى شود كه ديگر كسى حقّ ندارد به هيچ وجه نزديك اسيران بشود.496 آرامش نسبى در فضاى خيمه ها حاكم مى شود و زنان و كودكان آرام آرام به سوى خيمه هاى نيم سوخته باز مى گردند. خورشيد روز عاشورا در حال غروب كردن است. به دستور عمرسعد آب در اختيار اسيران قرار مى گيرد. عمرسعد مى خواهد در صحراى كربلا بماند، چون سپاه كوفه خسته است و توان حركت به سوى كوفه را ندارد. از طرف ديگر ابن زياد منتظر خبر است و بايد خبر پيروزى را به او برسانند. عمرسعد خُولى را مأمور مى كند تا پيش از حركت سپاه، سرِ امام را براى ابن زياد ببرد. سرِ امام كه پيش از اين بر سر نيزه كرده اند را از بالاى نيزه پايين مى آورند و تحويل خولى مى دهند. او همراه عدّه اى به سوى كوفه پيش مى تازد. خُولى و همراهان پس از طى مسافتى طولانى و بدون معطّلى، زمانى به كوفه مى رسند كه پاسى از شب گذشته است. او به سوى قصر ابن زياد مى رود، امّا درِ قصر بسته و ابن زياد در خواب خوش است. او مى خواهد مژدگانى خوبى از ابن زياد بگيرد، پس بايد وقتى بيايد كه ابن زياد سر حال باشد. براى همين، به سوى منزل باز مى گردد تا فردا صبح نزد او بيايد. ــ درِ خانه ما را مى زنند. ــ راست مى گويى، به نظر تو كيست كه اين وقت شب به درِ خانه ما آمده است. اين دو زن نمى دانند كه اكنون شوهرشان، پشت در است. آيا اين دو زن را مى شناسى؟ اينها همسران خولى هستند. يكى به نام "نَوار"، و ديگرى به نام "اَسَديّه" است. صداى خُولى از پشت در بلند مى شود: "در را باز كنيد كه بسيار خسته ام". همسران خُولى در را باز مى كنند و او وارد خانه مى شود و تصميم مى گيرد نزد نَوار برود.497 خولى همراه نَوار به سوى اتاق او حركت مى كند. خُولى، سرِ امام را از كيسه اى كه در دست دارد بيرون مى آورد و آن را زير طشتى كه در حياط خانه است، قرار مى دهد و به اتاق مى رود. نَوار براى شوهرش نوشيدنى و غذا مى آورد. بعد از شام، نَوار از خُولى مى پرسد: ــ خُولى، چه خبر؟ شنيدم تو هم به كربلا رفته بودى؟ ــ تو چه كار به اين كارها دارى. مهم اين است كه با دست پر آمدم، من امشب گنج بزرگى آورده ام. ــ گنج! راست مى گويى؟ ــ آرى، من سرِ حسين را با خود آورده ام. ــ واى بر تو! براى من، سرِ پسر پيامبر را به سوغات آوردى. به خدا قسم ديگر با تو زندگى نمى كنم.498 نَوار از اتاق بيرون مى دود و خولى او را صدا مى زند، امّا او جوابى نمى دهد. نَوارمى خواهد براى هميشه از خانه خُولى برود كه ناگهان مى بيند وسط حياطِ خانه، ستونى از نور به سوى آسمان كشيده شده است. خدايا! اين ستون نور چيست؟ او جلو مى رود. اين نور از آن طشت است. كبوترانى سفيد رنگ دور آن طشت پرواز مى كنند.499 نَوار كنار طشت نورانى مى نشيند و تا صبح بر امام حسين(ع) گريه مى كند. * * * صبح روز يازدهم محرّم است. خولى در خانه خود هنوز در خواب است. ناگهان از خواب بيدار مى شود و نگاهى به بيرون مى كند. آفتاب طلوع كرده است، اى واى، دير شد! به سرعت لباس هاى خود را مى پوشد و به حياط مى آيد. سر امام را از زير طشت برمى دارد و به سوى قصر ابن زياد حركت مى كند. او كنار درِ قصر مى ايستد و به نگهبانان مى گويد: "من از كربلا آمده ام و بايد ابن زياد را ببينم". آرى! امروز ابن زياد عدّه اى از بزرگان كوفه را به قصر دعوت كرده است. ابن زياد بر روى تخت نشسته است. خولى وارد قصر مى شود و سلام مى كند و مى گويد: "اى ابن زياد! در پاى من طلاى بسيارى بريز كه سر بهترين مرد دنيا را آورده ام". آن گاه سرِ امام را از كيسه بيرون مى آورد و پيش ابن زياد مى گذارد. ابن زياد از سخن او برآشفته مى شود، كه چه شده است كه او از حسين اين گونه تعريف مى كند. خولى براى اينکه جایزه بیشتری بگیرد این گونه سخن گفت ، اما غافل از آنکه این سخن ، ابن زیاد را ناراحت می کند و هیچ جایزه ای به وی نمی دهد و او با ناامیدی قصر را ترک می کتد، ـ500 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣9⃣ ــ چه مى گويى اى دختر على! ــ من در طول اين سفر هيچ خواسته اى از تو نداشتم، امّا بيا و به خاطر خدا، تنها خواسته مرا قبول كن. ــ خواسته تو چيست؟ ــ اى شمر! از تو مى خواهم كه ما را از دروازه اى وارد شهر كنى كه خلوت باشد. ما دوست نداريم نامحرمان، ما را در اين حالت ببينند. شمر خنده اى مى كند و به جاى خود برمى گردد. به نظر شما آيا شمر اين پيشنهاد را خواهد پذيرفت. شمر اين نامرد روزگار كه دين ندارد. او تصميم گرفته است تا اسيران از شلوغ ترين دروازه وارد شهر بشوند. پيكى را مى فرستد تا به مسئولان شهر خبر دهند كه ما از دروازه "ساعات" وارد مى شويم.551 در شهر شام چه خبر است؟ همه مردم كنار دروازه ساعات جمع شده اند. نگاه كن! شهر را آذين بسته اند. همه جا شربت است و شيرينى. زنان را نگاه كن، ساز مى زنند و آواز مى خوانند. مسافرانى كه اهل شام نيستند در تعجّب اند، يكى از آنها از مردى سؤال مى كند: ــ چه خبر شده است كه شما اين قدر خوشحال ايد؟ مگر امروز روز عيد شماست؟ ــ مگر خبر ندارى كه عدّه اى بر خليفه مسلمانان، يزيد، شورش كرده اند و يزيد همه آنها را كشته است. امروز اسيران آنها را به شام مى آورند. ــ آنها را از كدام دروازه، وارد شهر مى كنند؟ ــ از دروازه ساعات. همه مردم به طرف دروازه حركت مى كنند. خداى من! چه جمعيّتى اين جا جمع شده است!كاروان اسيران آمدند. يك نفر در جلو كاروان فرياد مى زند: "اى اهل شام، اينان اسيران خانواده لعنت شده اند. اينان خانواده فسق و فجوراند".552 مردم كف مى زنند و شادى مى كنند. خداى من! چه مى بينم؟ زنانى داغديده و رنج سفر كشيده بر روى شترها سوار هستند. جوانى كه غُلّ و زنجير بر گردن اوست، سرهايى كه بر روى نيزه ها است و كودكانى كه گريه مى كنند. كاروان اسيران، آرام آرام به سوى مركز شهر پيش مى رود. آن پيرمرد را مى شناسى؟ او سهل بن سعد، از ياران پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است و اكنون از سوى بيت المقدس مى آيد. او امروز وارد شهر شده و خودش هم غريب است و دلش به حال اين غريبان مى سوزد.553 سهل بن سعد آنها را نمى شناسد و همين طور به سرهاى شهدا نگاه مى كند; امّا ناگهان مات و مبهوت مى شود. اين سر چقدر شبيه رسول خداست؟ خدايا، اين سر كيست كه اين قدر نزد من آشناست؟ سهل جلو مى رود و رو به يكى از دختران مى كند: ــ دخترم! شما كه هستيد؟ ــ من سكينه ام دختر حسين كه فرزند دختر پيامبر است. ــ واى بر من، چه مى شنوم، شما... اشك در چشمان سهل حلقه مى زند. آيا به راستى آن سرى كه من بر بالاى نيزه مى بينم سرِ حسين(ع) است؟ ــ اى سكينه! من از ياران جدّت رسول خدا هستم. شايد بتوانم كمكى به شما بكنم، آيا خواسته اى از من داريد؟ ــ آرى! از شما مى خواهم به نيزه داران بگويى سرها را مقدارى جلوتر ببرند تا مردم نگاهشان به سرهاى شهدا باشد و اين قدر به ما نگاه نكنند. سهل چهارصد دينار برمى دارد و نزد مسئول نيزه داران مى رود و به او مى گويد: ــ آيا حاضرى چهارصد دينار بگيرى و در مقابل آن كارى برايم انجام بدهى؟ ــ خواسته ات چيست؟ ــ مى خواهم سرها را مقدارى جلوتر ببرى. او پول ها را مى گيرد و سرها را مقدارى جلوتر مى برد.554 اكنون يزيد دستور داده است تا اسيران را مدّت زيادى در مركز شهر نگه دارند تا مردم بيشتر نظاره گر آنها باشند. هيچ اسيرى نبايد گريه كند. اين دستور شمر است و سربازان مواظب اند صداى گريه كسى بلند نشود. در اين ميان صداى گريه اُمّ كُلْثوم بلند مى شود كه با صداى غمناك مى گويد: "يا جدّاه، يا رسول الله!". يكى از سربازان مى دود و سيلى محكمى به صورت اُمّ كلثوم مى زند. آرى! آنها مى ترسند كه مردم بفهمند اين اسيران، فرزندان پيامبر اسلام هستند.555 مردان بى غيرت شام مى آيند و دختران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را تماشا مى كنند. آنها به هم مى گويند: "نگاه كنيد، ما تاكنون اسيرانى به اين زيبايى نديده بوديم". اين سخن دل امام سجّاد(ع) را به درد مى آورد. مردم به تماشاى گل هاى پيامبر آمده اند. آنها شيرينى و شربت پخش مى كنند و صداى ساز و دهل نيز، همه جا را گرفته است. نگاه كن! آن پيرمرد را مى گويم، او از بزرگان شام است و براى ديدن اسيران مى آيد. همه مردم راه را براى او باز مى كنند. پيرمرد جلو مى آيد و به امام سجاد(ع) مى گويد: "خدا را شكر كه مسلمانان از شرّ شما راحت شدند و يزيد بر شما پيروز شد".556 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣0⃣1⃣ همه مردم سراسيمه مى دوند. داغ حسين(ع) براى آنها تازه شده است. غوغايى برپا مى شود. بَشير مى خواهد به سوى امام سجّاد(ع)برگردد، امّا مى بيند همه راه ها بسته شده و ازدحام جمعيّت است. بنابراين از اسب پياده مى شود و پياده به سوى خيمه امام سجّاد(ع)مى رود. چه قيامتى برپا شده است! بَشير وارد خيمه امام سجّاد(ع) مى شود. امام را مى بيند در حالى كه اشك مى ريزد و دستمالى در دست دارد و اشك چشم خود را پاك مى كند. مردم به خدمت او مى رسند و به او تسليت مى گويند. صداى گريه و ناله از هر سو بلند است.608 امام مى خواهد براى مردم سخن بگويد. همه مردم ساكت مى شوند. پايان اين سفر رسيده است، پس بايد چكيده و خلاصه اين سفر براى تاريخ ثبت شود: "من خدا را به خاطر سختى هاى بزرگ و مصيبت هاى دردناك و بلاهاى سخت شكر و سپاس مى گويم".609 مردم مدينه متعجب اند. به راستى، اين كيست كه اين چنين سخن مى گويد؟ او با چشم خود شهادت پدر، برادران، عموها و... را ديده است. او به سفر اسارت رفته است و آب دهان انداختن اهل شام به سوى خواهرانش را ديده است، امّا چگونه است كه باز خدا را شكر مى كند؟ آرى! تاريخ مى داند كه امام خدا را شكر مى كند. زيرا اين كاروان پيش از بازگشت به مدينه توانسته است اسلام را در سرزمين شام زنده كند. آرى! اين كاروان ابتدا به كربلا رفت و خون هاى زيادى را در راه دين نثار كرد. سپس با وجود رنج ها و سختى ها رهسپار شام شد تا دين پيامبر را از مرگ حتمى نجات دهد. آيا نبايد خدا را شكر كرد كه اسلام نجات پيدا كرده است؟ دينى كه پيامبر براى آن، بسيار خونِ دل خورده بود، بار ديگر زنده شد. خون حسين(ع)، تا روز قيامت درخت اسلام را آبيارى مى كند. يزيد به خاطر كينه اى كه از پيامبر و خاندان او به دل داشت، مى خواست اسلام را ريشه كن كند. او قصد داشت به عنوان خليفه مسلمانان، ضربه هاى هولناكى را به اسلام بزند و اين امام حسين(ع) بود كه با قيام خود اسلام را نجات داد. آرى! تا زمانى كه صداى اذان از گلدسته ها بلند است، امام حسين(ع) پيروز است. گوش كن! اكنون امام سجاد(ع) آخرين سخنان خود را بيان مى فرمايد: اى مردم! پدرم، امام حسين(ع) را شهيد كردند. خاندان او را به اسارت گرفته و سر او را به نيزه كردند و به شهرهاى مختلف بردند. كدام دل مى تواند بعد از شهادت او شادى كند. هفت آسمان در عزاى او گريستند. همه فرشتگان خداوند و همه ذرّات دنيا بر او گريه كردند. ما را به گونه اى به اسارت بردند كه گويى ما فرزندان قوم كافريم! شما به ياد داريد كه پيامبر چقدر سفارش ما را به امّت خود مى نمود و از آنها مى خواست كه به ما محبّت كنند. به خدا قسم، اگر پيامبر به جاى آن سفارش ها، از امّت خود مى خواست كه با فرزندان او بجنگند، امّت او بيش از اين نمى توانستند در حق ما ظلم كنند. اين چه مصيبت بزرگ و جان سوزى بود كه امّتى مسلمان بر خاندان پيامبرشان روا داشتند؟ ما اين مصيبت ها را به پيشگاه خدا عرضه مى كنيم كه او روزى انتقام ما را خواهد گرفت.610 سخن امام به پايان مى رسد و پيام مهم او براى هميشه در تاريخ مى ماند. مردم مدينه به ياد دارند كه پيامبر چقدر نسبت به فرزندانش سفارش مى كرد. آنها فراموش نكرده اند كه پيامبر همواره از مردم مى خواست تا به فرزندان او عشق بورزند. به راستى، امّت اسلام بعد از رسول خدا با فرزندان او چگونه رفتار كردند؟ آخرين سخن امام نيز، اشاره به روزى دارد كه انتقام گيرنده خون امام حسين(ع)خواهد آمد. آرى! او روزى خواهد آمد. بياييد من و شما هم براى آمدنش دعا كنيم. * * نویسنده : دکتر مهدی خدامیان *سخنی با خواننده:ممنون که این مدت مرا همراهی کردید اجرتون با اباعبدالله(ع)*😍 قسمت اول https://eitaa.com/zohoreshgh/4206 ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊🎀 🍃🌸✨ 🎉✨🌺 🎊 🎀 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌹🌴 🌴🌹 😘❤️ ⃣ اين بار مى خواهى مرا كجا ببرى؟ حق با توست، بايد بدانى مقصد ما در اين سفر كجاست. آماده باش، مى خواهم تو را به شهر "سامرّا" در شمال كشور عراق ببرم. ما به قرن سوّم هجرى مى رويم. سفرى به عمق تاريخ! چرا سامرّا؟ چرا قرن سوّم؟ مى دانى كه در طول سفر جواب همه سؤال هاى خود را مى گيرى; براى همين تصميم خود را بگير و همراه من بيا! همسفر خوبم! ما وقت زيادى نداريم، بايد سريع حركت كنيم. سوار بر اسب خود مى شويم و به سوى عراق پيش مى تازيم. مدّتى مى گذرد، دشت ها و بيابان ها را پشت سر مى گذاريم. فكر مى كنم ما ديگر به نزديكى سامرّا رسيده باشيم. آن برجِ متوكّل است كه به چشم مى آيد، اين علامتِ آن است كه راه زيادى تا مقصد نداريم.1 اكنون به دروازه شهر رسيده ايم، بهتر است وارد شهر بشويم. سامرّا چه شهر آبادى است! خيابان ها، بازارها و ساختمان هاى زيبا! هر جا را نگاه مى كنى، قصرهاى باشكوه مى بينى! آيا مى خواهى نام بعضى از قصرها را برايت بگويم: قصر عروس، قصر صبح، قصر بستان. خدا مى داند كه حكومت عبّاسى چقدر پول براى ساختن اين قصرها مصرف كرده است. فقط در ساختن قصر عروس، سى ميليون درهم خرج شد، يعنى چيزى معادل 150 ميليارد تومان.2 در داخل شهر قدم مى زنيم، تو از زيبايى اين شهر تعجّب كرده اى! اينجا عروس شهرهاى دنياست و مى دانم دوست دارى از تاريخ اين شهر باخبر شوى.3 الآن عبّاسيان بر جهان اسلام حكومت مى كنند. آنها در ابتدا به اسم انتقام گرفتن از قاتلان امام حسين(ع) قيام كردند و حكومت اُمويان را سرنگون ساختند; امّا وقتى شيرينى حكومت را چشيدند، بزرگ ترين ستم ها را به امامان نمودند. حتماً شنيده اى كه "هارون"، خليفه عبّاسى، امام كاظم(ع) را سال ها در بغداد زندانى كرد و سرانجام آن حضرت را شهيد كرد. وقتى "مأمون" به خلافت رسيد پايتخت خود را به خراسان انتقال داد و امام رضا(ع) را مجبور كرد تا ولايت عهدى را قبول كند و آن حضرت را مظلومانه به شهادت رسانيد. امام جواد(ع) هم به دست يكى ديگر از خلفاى عباسى به شهادت رسيد. وقتى حكومت به دست "متوكّل" رسيد پايتخت خود را به سامرّا منتقل كرد و امام هادى(ع) را از مدينه به اين شهر آورد. الآن امام هادى(ع) همراه با تنها فرزندش، حسن عسكرى(ع) در اين شهر زندگى مى كنند.4 البته فكر نكنى كه امام هادى(ع) اين شهر را براى زندگى انتخاب كرده است، بلكه حكومت عبّاسيان او را مجبور به اين كار ساخته است. * * * وقتى به مردم نگاه مى كنى مى بينى كه بيشتر آنها تُرك هستند. تعجّب مى كنى، اينجا كشورى عربى است، پس اين همه تُرك اينجا چه مى كنند؟ خوب است از آن پيرمرد كه آنجا ايستاده است اين سؤال را بپرسيم: ــ پدر جان! چرا در اين شهر اين همه تُرك زندگى مى كنند؟ ــ مگر نمى دانى اصلاً اين شهر براى آنها ساخته شده است؟ ــ نه، ما خبر نداريم. ــ مأمون در حكومت خود به ايرانى ها خيلى بها مى داد; امّا آنها به اهل بيت(ع) علاقه زيادى نشان مى دادند و همين باعث مشكلات زيادى در نهادهاى حكومتى مى شد; براى همين بعد از مأمون، عبّاسيان تصميم گرفتند از ترك هاى كشور تركيه ـ كه بيشتر آنها سُنى مذهب بودند - استفاده كنند. آنها سربازان تُرك را استخدام كردند و به بغداد آوردند. ــ اگر اين تُرك ها به بغداد آورده شدند پس چرا حالا در سامّرا هستند؟ ــ شهر بغداد گنجايش اين همه جمعيّت را نداشت. در ضمن ترك ها در اين شهر به مال و ناموس مردم رحم نمى كردند. عبّاسيان ديدند كه اگر اين وضع ادامه پيدا كند مردم شورش خواهند كرد. براى همين آنها شهر سامرّا را ساختند و نيروى نظامى خود را ـ كه همان ترك ها بودند - به سامرّا منتقل كردند و سپس خودِ عبّاسيان هم به اينجا آمدند.5 ــ يعنى الآن سامرّا پايتخت جهان اسلام شده است؟ ــ مگر نمى دانى در حال حاضر خليفه مسلمانان - مُعتَزّ عبّاسى - در اين شهر است؟ ــ پس اين كاخ هاى باشكوه براى خليفه است؟ ــ آرى. او در اين شهر كاخ هاى زيادى ساخته است. اصلاً مى دانى چرا اين شهر را "سامرّا" ناميده اند؟ ــ نه. ــ اصل اسم اين شهر "سُرَّ مَنْ رأى" بوده است. يعنى "شاد شد هر كس اينجا را ديد"، مردم براى راحتى تلفّظ، آن را خلاصه كردند و به آن "سامرّا" گفتند. عبّاسيان پول زيادى صرف ساختن اين شهر كردند.6 ما ديگر به جواب هاى خود رسيده ايم. از پيرمرد تشكّر مى كنيم و به راه خود ادامه مى دهيم. ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎀 🎊 🎉✨🌺 🍃🌸✨ 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊🎀
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊🎀 🍃🌸✨ 🎉✨🌺 🎊 🎀 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌹🌴 🌴🌹 😘 ⃣1⃣ ــ امام نامه اى را با كيسه اى به من داد و گفت در اين كيسه 220 سكّه طلاست و به من دستور داد تا به بغداد بروم. او نشانه هاى كنيزى را به من داد و من بايد آن كنيز را خريدارى كنم. با شنيدن اين سخن مقدارى به فكر فرو مى روم. امام و خريدن كنيز! آخر من چگونه براى جوانان بنويسم كه امام مى خواهد كنيزى براى خود بخرد. در اين كار چه افتخارى وجود دارد؟ چرا امام به بِشر گفت كه اين مأموريّت براى تو افتخارى هميشگى خواهد داشت؟ در همين فكرها هستم كه صداى بِشر مرا به خود مى آورد: ــ به چه فكر مى كنى؟ مگر نمى دانى امام هادى(ع) مى خواهد براى پسرش همسر مناسبى انتخاب كند؟ ــ يعنى امام حسن عسكرى(ع) تا به حال ازدواج نكرده است؟ ــ نه، مگر هر دخترى لياقت دارد همسر آن حضرت بشود؟ ــ يعنى اين كنيزى كه شما براى خريدنش مى رويد قرار است همسر امام عسكرى(ع) بشود؟ ــ آرى، درست است او امروز كنيز است; امّا در واقع ملكه هستى خواهد شد. من ديگر جواب سؤال خود را يافته ام. به راستى كه اين مأموريّت، مايه افتخار است.26 اكنون نگاهى به تو مى كنم. تو ديگر خسته نيستى. مى دانم مى خواهى تا همراه بِشر بروى. ما به سوى بغداد مى رويم... * * * فاصله سامرّا تا بغداد حدود 120 كيلومتر است و ما مى توانيم اين مسافت را با اسب، دو روزه طى كنيم. شب را در ميان راه اتراق كرده و صبح زود حركت مى كنيم. در مسيرِ راه بِشر به ما مى گويد: ــ فكر مى كنم اين كنيزى كه ما به دنبال او هستيم اهل روم باشد. ــ چطور مگر؟ ــ آخر امام هادى(ع) نامه اى را به من داد تا به آن كنيز بدهم اين نامه به خط رومى نوشته شده است. ــ عجب! تو نگاهى به من مى كنى. ديگر يقين دارى اين كنيزى كه ما در جستجوى او هستيم همان مليكا است. همان بانويى كه دختر قيصر روم است و... ما بايد قبل از غروب آفتاب به بغداد برسيم و گرنه دروازه هاى شهر بسته خواهد شد. پس به سرعت پيش مى تازيم. موقع غروب آفتاب مى رسيم. چه شهر بزرگى! بغداد پايتخت فرهنگى جهان اسلام است. در اين شهر، شيعيان زيادى زندگى مى كنند. بِشر دوستان زيادى در اين شهر دارد. به خانه يكى از آنها میرويم. صبح زود از خواب بيدار مى شوم. بِشر هنوز خواب است: ــ چقدر مى خوابى، بلند شو! مگر يادت رفته است كه بايد مأموريّت خود را انجام بدهى؟ ــ هنوز وقتش نشده است. امروز سه شنبه است; ما بايد تا روز جمعه صبر كنيم. ــ چرا روز جمعه؟ ــ امام هادى(ع) همه جزئيّات را به من گفته است. روز جمعه كشتى كنيزان از رود دجله به بغداد مى رسد. عجله نكن! دجله رود پر آبى است كه از مركز شهر مى گذرد، از شمال بغداد وارد مى شود و از جنوب اين شهر خارج مى شود. كشتى هاى كوچك در آن رفت و آمد دارند. اكنون مليكا در راه بغداد است. خوشا به حال او! همه زنان دنيا بايد به او حسرت بخورند. درست است كه الآن اسير است; امّا به زودى همه فرشتگان اسير نگاه او خواهند شد. بايد صبر كنيم تا روز جمعه فرا رسد. چند روز مى گذرد، همراه با بِشر به كنار رود دجله مى رويم. چند كشتى از راه مى رسند، كنيزهاى رومى را از كشتى پياده مى كنند. آنها در آخرين جنگ روم اسير شده اند. كنيزان را در كنار رود دجله مى نشانند. چند نفر مأمور فروش آنها هستند. ما چگونه مى توانيم در ميان اين همه كنيز، مليكا را پيدا كنيم؟ بِشر رو به من مى كند و مى گويد: اين قدر عجله نكن! همه چيز درست مى شود. بِشر به سوى يكى از مأموران مى رود. از او سؤال مى كند: ــ آيا شما آقاى نَحّاس را مى شناسى؟ ــ آرى، آنجا را نگاه كن! آن مرد قد بلند كه آنجا ايستاده است، نَحّاس است. ما به سوى او مى رويم. او مسئول فروش گروهى از كنيزان است. بِشر از ما مى خواهد تا گوشه اى زير سايه بنشينيم. ساعتى مى گذرد، كنيزان يكى پس از ديگرى فروخته مى شوند. فقط چند كنيز ديگر مانده اند. يكى از آنها صورتش را با پارچه اى پوشانده است. يك نفر به اين سو مى آيد، مثل اينكه يكى از تاجران بغداد است كه هوس خريدن كنيز كرده است. مرد تاجر رو به نحّاس مى كند و مى گويد: ــ من آن كنيز را مى خواهم بخرم! ــ براى خريدن آن چقدر پول مى دهى؟ ــ سيصد سكّه طلا! ــ باشد، قبول است، سكّه هاى طلايت را بده تا بشمارم. ــ بيا اين هم سه كيسه طلا! در هر كيسه، صد سكّه طلاست. صدايى به گوش مى رسد: آهاى مردِ عرب! اگر سليمانِ زمان هم باشى به كنيزى تو در نمى آيم. پول خود را بيهوده خرج نكن! به سراغ كنيز ديگر برو. نحّاس تعجّب مى كند، اين كنيز رومى به عربى هم سخن مى گويد. ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎀 🎊 🎉✨🌺 🍃🌸✨ 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊🎀
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊🎀 🍃🌸✨ 🎉✨🌺 🎊 🎀 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌹🌴 🌴🌹 😘 ⃣2⃣ پس وقتى عيسى(ع) مى آيد پشت سر مهدى(عج) نماز مى خواند، معلوم مى شود كه مقام مهدى(عج)، بالاتر از عيسى(ع) است. اگر عيسى(ع) به اذن خدا توانست در گهواره سخن بگويد مهدى(عج) هم به اذن خدا مى تواند اين كار را بكند. * * * اكنون مهدى(عج)، سر خود را به سوى آسمان مى گيرد و چنين دعا مى كند: "بار خدايا! وعده اى را كه به من دادى محقّق نما و زمين را به دست من پر از عدل و داد نما. بار خدايا! به دست من گشايشى براى دوستانم قرار بده".66 آرى، مهدى در اين لحظات براى ظهورش دعا مى كند، او مى داند كه دوستانش سختى هاى زيادى خواهند كشيد. او براى دوستانش هم دعا مى كند. حكيمه جلو مى رود تا مهدى(عج) را در آغوش بگيرد. به بازوىِ راست مهدى(عج)نگاه مى كند، مى بيند كه با خطّى از نور آيه 81 سوره "اسرا" بر آن نوشته شده است: (جَآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِـلُ) حق آمد و باطل نابود شد. به راستى كه باطل، نابودشدنى است.67 حكيمه در فكر فرو مى رود به راستى چه رمز و رازى در اين آيه است كه بر بازوى مهدى(عج) نوشته شده است؟ آيا مى دانى سرگذشت اين آيه چيست؟ بت پرستان در كنار كعبه صدها بت قرار داده بودند و آن بت ها را به جاى خداى يگانه مى پرستيدند. وقتى پيامبر در سال هشتم هجرى شهر مكّه را فتح نمود به سوى كعبه آمد و همه آن بت ها را سرنگون ساخت. وقتى پيامبر بت ها را بر زمين مى انداخت، اين آيه را با صداى بلند مى خواند.68 اكنون همان آيه به بازوى مهدى(عج) نوشته شده است، زيرا او كسى است كه همه بت هاى جهان را نابود خواهد كرد. بت هايى كه بشر با دست خود ساخته يا با ذهن خود آفريده است و آنها را پرستش مى كند. امروز بايد اين آيه بر بازوى مهدى(عج) نوشته باشد تا همه بدانند كه اين دست و بازو با همه دست ها فرق مى كند. اين دست، همان دستى است كه پايان همه سياهى ها را رقم خواهد زد.69 * * * مهدى(عج) در هاله اى از نور است. حكيمه جلو مى آيد او را در پارچه اى مى پيچد و در آغوش مى گيرد. مهدى(عج) به چهره عمّه مهربانش لبخند مى زند، حكيمه مى خواهد او را ببوسد، بوى خوشى به مشامش مى رسد كه تا به حال آن را احساس نكرده است.70 شايد اين بوى گل ياس است! خوشا به حال حكيمه! حكيمه اوّلين كسى است كه چهره دلرباى مهدى(عج) را مى بيند. حكيمه قطراتى از آب را بر چهره مهدى(عج) مى يابد، گويا موهاى اين نوزاد خيس است. حكيمه تعجّب مى كند. ولى به زودى راز قطرات آب بر چهره زيباى اين كودك را مى يابد. نمى دانم آيا نام "رضوان" را شنيده اى؟ او فرشته اى است كه مأمور اصلى بهشت است.71 لحظاتى پيش، "رضوان" به دستور خدا، مهدى(عج) را در آب "كوثر" غسل داده است.72 و تو مى دانى كه كوثر نهرى است كه در بهشت خدا جارى است.73 صدايى به گوش حكيمه مى رسد: "عمّه جان! پسرم را برايم بياور تا او را ببينم". اين امام عسكرى(ع) است كه در بيرون اتاق ايستاده است و مى خواهد فرزندش را ببيند. معلوم است پدرى كه سال ها در انتظار فرزند بوده است اكنون چه شور و نشاطى دارد. حكيمه مهدى(عج) را به نزد پدر مى برد، همين كه چشم پسر به پدر مى افتد سلام مى كند. پدر لبخندى مى زند و جواب او را با مهربانى مى دهد. حكيمه مهدى(عج) را بر روى دست پدر قرار مى دهد. امام فرزندش را در آغوش مى گيرد و بر صورتش بوسه زده و به گوشش اذان مى گويد. امام دستى بر سر فرزند خويش مى كشد و مى گويد: به اذن خدا، سخن بگو فرزندم! همه هستى منتظر شنيدن سخن مهدى(عج) است. مهدى(عج) به صورت پدر نگاه مى كند و لبخند مى زند. پدر از او خواسته است تا سخنى بگويد. به راستى او چه خواهد گفت؟ او بايد چيزى بگويد كه دل پدر شاد شود. اين پدر سال ها است كه گرفتار ظلم و ستم عبّاسيان است. صداى زيباىِ مهدى(عح) سكوت فضا را مى شكند: بسم الله الرّحمن الرّحيم گويا او مى خواهد قرآن بخواند! گوش كن، او آيه پنجم سوره "قصص" را مى خواند: (وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الاَْرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَ رِثِينَ ) و ما اراده كرده ايم تا بر كسانى كه مورد ظلم واقع شدند، منّت بنهيم و آنها را پيشواى مردم گردانيم و آنها را وارث زمين كنيم.74 چرا مهدى(عج) اين آيه را مى خواند؟ چه رازى در اين آيه وجود دارد؟ من با شنيدن اين آيه به ياد خاطره اى افتادم. آيا دوست دارى آن خاطره را برايت بگويم؟ ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎀 🎊 🎉✨🌺 🍃🌸✨ 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊🎀
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊🎀 🍃🌸✨ 🎉✨🌺 🎀 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌹🌴 🌴🌹 😘 ⃣3⃣ همسفرم! ديگر موقع بازگشت است، خودت مى دانى كه ما نبايد در اين شهر زياد بمانيم. آماده سفر مى شويم. ما نمى توانيم به خانه امام عسكرى(ع) برويم. از همين جا دست روى سينه مى گذاريم و خداحافظى مى كنيم. از شهر بيرون مى آييم. سوارى را مى بينيم كه آشنا به نظر مى آيد. آيا تو او را مى شناسى؟ سلام مى كنم و مى گويم: ــ آيا ما قبلاً همديگر را جايى نديده ايم؟ ــ فكر مى كنم در خانه امام عسكرى(ع) همديگر را ملاقات كرديم. آن شبى كه امام عسكرى(ع)، خبر ولادت فرزندش را به شيعيانش داد. ــ يادم آمد. شما از ياران امام عسكرى(ع) هستيد. اكنون كجا مى رويد؟ ــ امام نامه اى را به من داده است تا آن را به ايران ببرم. ــ چه جالب. ما هم داريم به ايران مى رويم. ــ پس ما مى توانيم همسفران خوبى براى هم باشيم. حركت مى كنيم....وقتى وارد خاكِ ايران مى شويم او به من خبر مى دهد كه اين نامه براى يكى از شيعيان شهر قم است. من خوشحال مى شوم زيرا من هم به شهر قم مى روم. ما دشت ها، كوه ها و صحراها را پشت سر مى گذاريم. روزها و شب ها مى گذرد. حالا ديگر در نزديكى شهر قم هستيم. قم پايتخت فرهنگى جهان تشيّع است. امروز شيعيان در سامرّا و بغداد و كوفه در شرايط سختى هستند; قم پايگاهى براى مكتب تشيّع شده است. شيعيان در اين شهر از آزادىِ خوبى برخوردار هستند. من رو به نامه رسان مى كنم و مى پرسم: ــ ببخشيد، شما نامه را مى خواهيد به چه كسى بدهيد؟ ــ امام عسكرى(ع) اين نامه را به من داده تا به "احمد بن اسحاق قمّى" بدهم. آيا تو او را مى شناسى؟ ــ همه او را مى شناسند او از علماى بزرگ اين شهر است و همه به او احترام مى گذارند. اهل قم او را "شيخ" صدا مى زنند.124 ــ من مى خواهم به خانه او بروم. خيلى خوشحال مى شوم كه مى توانم به او كمكى بكنم; شايد به اين وسيله بتوانم از متن نامه باخبر شوم. ابتدا براى زيارت به حرم حضرت معصومه(س) مى رويم. آن بانويى كه خورشيد اين شهر است. ساعتى در حرم مى مانيم، نماز زيارت مى خوانيم، اينجا بوى مدينه مى دهد، تو بوىِ گل ياس را مى توانى در اينجا احساس كنى. بعد از زيارت به سوى خانه شيخ مى رويم، در را مى زنيم امّا متوجّه مى شويم كه شيخ در خانه نيست. از آشنايان سؤال مى كنيم كه شيخ را كجا مى توانيم پيدا كنيم، جواب مى دهند بايد به خارج از شهر برويم. كنار رودخانه. در آنجا مسجدى مى سازند. او در آنجاست. تو از من مى پرسى: چرا مسجد را در خارج از شهر مى سازند؟ من نمى دانم چه جوابى به تو بدهم، صبر كن تا از يكى بپرسم. به سمت خارج شهر حركت مى كنيم تا به كنار رودخانه برسيم. نگاه كن، گويا همه مردم شهر در اينجا جمع شده اند. همه مشغول كار هستند و در ساختن اين مسجد كمك مى كنند. يكى از دوستانم را مى بينم. صدايش مى زنم و از او توضيح مى خواهم. او مى گويد: ــ مگر خبر ندارى كه اين مسجد به دستور امام ساخته مى شود؟ ــ نه، من مسافرت بودم و تازه از راه رسيده ام. ــ چند ماه قبل نامه اى از سامرّا به شيخ احمد بن اسحاق رسيد. در آن نامه امام عسكرى(ع) از شيخ خواسته شده بود تا مسجد بزرگى در اين مكان ساخته شود. ــ چرا اين مسجد در خارج از شهر ساخته مى شود؟ ــ اين دستور امام است. اين مسجد براى هميشه تاريخ شيعه است. روزگارى خواهد آمد كه شهر قم بسيار بزرگ مى شود و اين مسجد در مركز شهر خواهد بود. به زودى ساختمان مسجد تمام مى شود و تو مى توانى در آن نماز بخوانى. شيعيان در طول تاريخ به اين مسجد خواهند آمد و نماز خواهند خواند. شايسته است تو نيز وقتى به قم سفر مى كنى در اين مسجد نمازى بخوانى. اينجا مسجد امام عسكرى(ع) است. به سوى شيخ احمد بن اسحاق مى رويم تا فرستاده امام عسكرى(ع)، نامه را تحويل بدهد. او همان پيرمردى است كه آنجا در كنار جوانان كار مى كند. نزد او مى رويم. سلام مى كنيم و جواب مى شنويم. نامه رسان به او خبر مى دهد كه نامه اى از سامرّا آورده است. چهره شيخ مانند گل مى شكفد. او به سوى رودخانه مى رود تا دست گِل آلود را بشويد، فصل بهار است و در رودخانه آب زلالى جارى شده است. اكنون شيخ نامه را تحويل مى گيرد و بر روى چشم مى گذارد. همه مى خواهند بدانند در اين نامه چه نوشته شده است. شيخ عادت داشت كه نامه هاى امام عسكرى(ع) را براى مردم قم مى خواند. شيخ نامه را باز مى كند و آن را مى خواند، اشك شوق در چشمانش حلقه مى زند. همه منتظر هستند بدانند در نامه چه چيزى نوشته شده است; امّا شيخ نامه را در جيب خود مى گذارد و به سوى خانه خود حركت مى كند. همه تعجّب مى كنند; چرا او نامه را براى آنها نمى خواند؟ چرا؟ ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db 🎀 🎉✨🌺 🍃🌸✨ 🌺🍃🎊∝∝🎀∝∝
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ☀️🕊🕋 🕋🕊☀️ ⃣ چرا اين كتاب را در دست گرفته اى و با چه انگيزه اى اين كتاب را مطالعه مى كنى؟ هيچ مى دانى من مى خواهم تو را به سفرى دور و دراز ببرم؟ همسفر خوب من ! از تو مى خواهم تا همراه من به آينده بيايى ! آينده اى كه ديدنش آرزوى همه است. من تو را به روزگارى مى برم كه قرار است امام زمان در آن ظهور كند; آرى، سخن من در مورد روزگار ظهور است. من مى خواهم حوادث آن روزگار را برايت بگويم. آيا آماده هستى؟ حتماً بارها شنيده اى كه وعده خدا بسيار نزديك است. پس برخيز و همراه من به مكّه بيا... امروز، بيستم "ذى الحجّه" است . من و تو الآن در شهر مكّه، كنار كعبه هستيم . بيست روز ديگر تا ظهور باقى مانده است. امام زمان روز دهم "مُحرّم" كنار كعبه ظهور مى كند.1 نگاه كن! ببين كه كعبه چقدر زيبا، جلوه نمايى مى كند ! آيا موافقى با هم طوافى گرد كعبه بنماييم؟ به راستى چرا "مسجدالحرام" اين قدر خلوت است؟ ! شنيده بودم كه خانه خدا بسيار شلوغ است و هيچ وقت دور خانه خدا خلوت نمى شود. چرا امروز اينجا اين قدر خلوت است؟ آيا عشق و علاقه مردم به كعبه كم شده است؟ مكّه حرم امن خدا است; امّا امروز سپاهيان "سُفيانى" اين شهر را محاصره كرده اند و به همين علّت است كه شهر اين قدر خلوت است.2 همسفرم! آيا "سُفيانى" را مى شناسى؟ آيا مى خواهى كمى درباره او برايت سخن بگويم؟ "سفيانى" يكى از دشمنان امام زمان است و قيام او از علامت هاى ظهور معرّفى شده است.3 تقريباً پنج ماه قبل، او در سوريه دست به كودتاى نظامى زد و حكومت اين كشور را به دست گرفت، سپس به عراق حمله كرد و شهر كوفه را به تصرّف خود درآورد ودر اين شهر جنايات زيادى انجام داد و تعداد زيادى از شيعيان اين شهر را قتل عام كرد.4 سفيانى سپاهى را به مدينه فرستاد و توانست اين شهر را هم تصرّف كند. اكنون، سفيانى در انديشه تصرّف شهر مكّه است; زيرا شنيده است امام زمان در اين شهر ظهور مى كند. او دستور داده تا تعدادى از سربازانش به مكّه بروند و اين شهر را محاصره كنند. اكنون شهر مكّه در تصرّف سپاهيان سفيانى است. سؤالى ذهن مرا به خود مشغول كرده است: امام زمان و ياران او چگونه اين حلقه محاصره را خواهند شكست؟ سپاهيان سفيانى با دقّت همه راه هاى ورودى شهر را كنترل مى كنند. آماده شو ! ما بايد به بيرون شهر برويم، همان جايى كه قرار است جوانى ماه رو وارد شهر شود. آنجا را نگاه كن ! آيا آن جوان سى ساله را مى بينى كه به شكل و شمايل يك چوپان است؟ او در دست خود يك چوب دستى دارد و آرام آرام از ميان سپاه سفيانى عبور مى كند. خيلى عجيب است ! سپاه سفيانى كه نمى گذارند هيچ كس وارد شهر شود، چرا مانع ورود اين جوان نمى شوند؟ نمى دانم او را شناختى يا نه؟ ! اين جوان، همان مولاى من و توست كه به امر خدا به شكل يك چوپان، وارد شهر مى شود.5 او از راه دورى آمده است. او از "يَمَن" به "مدينه" رفته و مدّتى در شهر پيامبر منزل كرده است و با حمله سپاه سفيانى به مدينه، از آنجا خارج شده و اكنون به مكّه رسيده است.6 صورت نورانيش چون ماه شب چهارده مى درخشد.7 به گونه راستش نگاه كن ! آن خال زيبا را مى بينى كه چون ستاره اى مى درخشد؟8 اين جوان، فرزند پيامبر است و مى آيد تا دين جَدّش را زنده كند...9 امام زمان وارد شهر مى شود، ودر كنار كوه هاى اين شهر منزل مى كند. شهر مكّه، شهر خدا و كعبه، محور خداپرستى است و چون هدف امام، ريشه كن كردن كفر است، حركت خود را از مكّه شروع مى كند. هنوز تا زمان ظهور، فرصت باقى است. امام زودتر به مكّه آمده است تا براى انجام كارهاى مقدماتى رسيدگى كند. .... 📚 : دکتر مهدی خدامیان ✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ☀️🕊🕋 🕋🕊☀️ ⃣1⃣ اكنون همه سربازان و ياران امام در مكّه جمع شده اند. آنها آمده اند تا جان خود را فداى امام كنند. امام لباس رزم بر تن كرده و آماده حركت به سوى مدينه شده است. آيا مى دانى كه لباس رزم امام، همان پيراهن يوسف(ع) است؟ به راستى چرا امام اين لباس را به تن كرده است؟ آيا مى دانى لباس امام، لباسى معمولى نيست، بلكه لباسى ضدّ آتش است.91 تعجّب نكن، بگذار تاريخ آن را برايت بگويم. پيراهن يوسف(ع) در اصل از ابراهيم(ع) بود. هنگامى كه نمرود مى خواست ابراهيم(ع) را به جرم خداپرستى در آتش اندازد، جبرئيل به زمين آمد تا بزرگ پرچمدار توحيد را يارى كند. او همراه خود لباسى از بهشت آورد. به خاطرِ همين لباس، ابراهيم(ع) در آتش نسوخت.92 پس از ابراهيم(ع)، اين لباس به فرزندان او به ارث رسيد تا اينكه لباس يوسف(ع) شد و باعث روشنى چشمان يعقوب! اين لباس نسل به نسل گشت تا پيامبر اسلام و بعد از او امامان معصوم(عليهم السلام)، يكى بعد از ديگرى به ارث بردند.93 و اكنون روشن شد كه چرا خداوند اين پيراهن را براى امام زمان نگه داشته است؟ همسفرم! مگر آتش نمرود بزرگترين آتش آن روزگار نبود؟ يك بيابان آتش كه شعله هاى آن به آسمان مى رسيد ! نمرود با امكاناتى كه در اختيار داشت آتشى به آن بزرگى ايجاد كرد و ابراهيم(ع) را در ميان آن آتش انداخت; امّا خدا، پيامبر خود را با آن پيراهن يارى كرد و امروز همان پيراهن در تن امام زمان است. امام آماده حركت شده است، من دقّت مى كنم تا ببينم امام با چه اسلحه اى مى خواهد به جنگ دشمنان برود. امام به جاى اسلحه، يك چوب دستى دارد! با خود مى گويم كه چرا فرمانده اين لشكر، اين چوب را با خود برداشته است؟ آخر ما مى خواهيم به جنگ توپ و تانك و موشك برويم. هر چه فكر مى كنم جوابى براى خود نمى يابم; براى همين از يكى از ياران امام سؤال مى كنم كه چرا امام به جاى اسلحه اين چوب دستى را با خود برداشته است؟ او برايم مى گويد: اين چوبى كه در دست امام قرار دارد، همان عصاى موسى(ع) است.94 با اين كه چوب اين عصا هزاران سال پيش، از درخت بريده شده است; امّا هنوز تر و تازه است، مثل اينكه همين الآن آن را، از درخت قطع كرده اى.95 در زمان موسى(ع)، بشر در سحر و جادو پيشرفت زيادى كرده بود و به اصطلاح، فن آورى بشر آن روز، سحر و جادو بود; امّا وقتى موسى(ع)عصاى خود را به زمين زد، ناگهان آن عصا به اژدهايى تبديل شد كه همه آن سحر و جادوها را در يك چشم به هم زدن بلعيد. امروز هم بشر هر چه پيشرفت كرده و هر فناورى جديدى داشته باشد بايد بداند كه امام زمان با همين عصا به مقابله با دشمنان خواهد رفت. اين عصا، يك عصاى شگفت انگيز است كه هر دستورى را كه امام به آن بدهد، انجام مى دهد.96 تازه حالا فهميده ام كه اين چوب، يك عصاى سخن گو هم هست و با امام سخن مى گويد!97 آرى، آنچه كه بشر به دست خود ساخته است توسط اين عصا بلعيده مى شود، تانك باشد يا هواپيما يا موشك، چه فرق مى كند، كافى است امام به عصا امر كند. قرآن در مورد عصاى موسى(ع) سخن گفته است. آن عصا يك بيابان سحر و جادو را بلعيد، اين نكته را قبول مى كنى چون قرآن اين را مى گويد. پس دور از ذهن نخواهد بود كه اين عصا بتواند هواپيما و موشك را هم ببلعد.98 هنر بشر آن روز سحر و جادو بود، هنر بشر امروز هر چه مى خواهد باشد. اين عصا به اذن خدا مى تواند مقابل آن بايستد. آيا مى دانى وقتى امام، اين عصا را بر زمين بزند، آن عصا تبديل به چه چيزى مى شود؟ من نمى دانم از چه لفظى استفاده كنم؟ آيا مى توانم بگويم تبديل به اژدهايى بزرگ مى شود؟ مى ترسم بگويى كه اين نويسنده چه حرف هاى عجيب و غريبى مى زند. واقعاً نمى دانم چه بگويم؟ هيچ چيز بهتر از اين نيست كه سخن امام باقر(ع) را برايت بگويم. تو كه ديگر سخن آن حضرت را قبول دارى كه فرمود: "چون قائم ما، عصاى خود را به زمين بزند، آن عصا، شكاف بر مى دارد، شكافى به اندازه فاصله زمين تا آسمان ! و آن عصا هر چه را كه مقابلش باشد، مى بلعد".99 .... 📚 : دکتر مهدی خدامیان ✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ☀️🕊🕋 🕋🕊☀️ ⃣2⃣ خوب است سؤال ديگرى را مطرح كنم: آيا مى دانى وقتى يكى از پيامبران بنى اسرائيل از دنيا مى رفت چه كسى جانشين او مى شد؟ هر كس كه اين صندوق نزد او يافت مى شد، پيامبر بعدى بود و يهوديان در مقابل او تسليم مى شدند.156 اكنون برنامه امام اين است كه آن صندوق را به يهوديان نشان بدهد. وقتى يهوديان صندوق گمشده خود را نزد امام مى بينند خيلى تعجّب مى كنند. عدّه زيادى از آنها به امام ايمان مى آورند; زيرا آنان بر اين اعتقاد هستند كه صندوق مقدّس را نزد هر كس يافتند بايد تسليم او شوند.157 عدّه كمى از آنان با اينكه حق را مى بينند از قبول آن خوددارى مى كنند و امام با آنها وارد جنگ مى شود و آنها را شكست مى دهد. خبر مى رسد كه كشورها يكى پس از ديگرى توسط ياران امام زمان فتح شده اند. و جالب آنكه بسيارى از كشورها بدون هيچ گونه مقاومتى تسليم شده اند و از جان و دل حكومت عدل مهدوى را پذيرفته اند و ياران امام فقط با سيزده شهر و گروه جنگ كرده اند.158 آرى در سرتاسر جهان، حكومت واحدى تشكيل شده است.159 و در جاى جاى دنيا صداى توحيد و يكتاپرستى طنين انداز است و همه شهرهاى دنيا پر از انسان هايى است كه محبّت اهل بيت(عليهم السلام) را در سينه دارند.160 تنها دين جهان، دين اسلام است و اين همان وعده اى بود كه خدا به پيامبرش داده بود.161 از روزى كه امام زمان در مكّه ظهور كرد تا امروز كه حكومت واحد جهانى تشكيل شده است، فقط هشت ماه گذشته است.162 اكنون ديگر امام، اسلحه خود را بر زمين مى گذارد; زيرا در سرتاسر زمين امنيّت برقرار شده است. امام كوفه را به عنوان محل سكونت و زندگى خود انتخاب مى كند و اين شهر پايتخت حكومت جهانى مى شود. مسجد كوفه ديگر گنجايش مردم را ندارد به همين دليل، امام اقدام به ساختن چند مسجد جديد در شهر كوفه مى كند.163 امام، مسجد سهله را به عنوان منزل خود اختيار مى كند. اين مسجد خانه ادريس (ع) و خانه ابراهيم(ع) بوده است.164 درست است كه همه دنيا در اختيار امام زمان است و همه ثروت هاى جهان در دست اوست; امّا روش زندگى او بسيار ساده و بى آلايش است.165 آرى، امام به روش جدّ خود حضرت على(ع) عمل مى كند كه در زمان حكومت، غذاى او همواره نان جو بود. امام هر كجا كه مى رود ابرى بالاى سر او سايه انداخته است، اين يك ابر سخنگو است و با صدايى زيبا ندا مى دهد: "اين مهدى است".166 .... 📚 : دکتر مهدی خدامیان ✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣ هفته اشك و فتنه، 22 صفر تا 28 صفر سال 11 هجرى قمرى 1 ـ شدت يافتن بيمارى پيامبر (صلى الله عليه وآله): روز 22 ماه صفر، سه شنبه صداى اذان مغرب به گوش مى رسد و مردم در مسجد منتظر آمدن پيامبر هستند تا نماز را با آن حضرت بخوانند. امّا هر چه صبر مى كنند از پيامبر خبرى نمى شود، گويا حال پيامبر بدتر شده است. على(ع) به مسجد مى آيد و در محراب مى ايستد و مردم پشت سر او نماز مى خوانند.1 2 ـ نقشه و نقش عايشه: روز 22 ماه صفر، سه شنبه ابوبكر و عُمَر در اردوگاه اُسامه هستند، وقتى كه ابوبكر مى خواست از مدينه برود نزد دختر خود، عايشه رفت و به او گفت: "من به دستور پيامبر به جهاد مى روم، اگر يك وقت ديدى كه بيمارى پيامبر بدتر از اين شد به من خبر بده تا من بيايم و يك بار ديگر پيامبر را ببينم". اكنون، عايشه پيكى را به سوى اردوگاه اُسامه مى فرستد تا به پدرش خبر دهد كه هر چه زودتر به مدينه بازگردد چرا كه بيمارى پيامبر سخت شده است. هوا تاريك است و اسب سوارى از مدينه به سوى اردوگاه اُسامه به پيش مى رود. وقتى او به اردوگاه مى رسد سراغ خيمه ابوبكر را مى گيرد. (عمر هم كنار ابوبكر است)، او به ابوبكر مى گويد: "من از مدينه مى آيم، عايشه مرا فرستاده تا به تو هم خبر دهم كه ديگر اميدى به شفاى پيامبر نيست و او براى نماز مغرب به مسجد نيامده است، هر چه زودتر خود را به مدينه برسان!". عُمَر تا اين سخن را مى شنود از جا برخاسته و رو به ابوبكر مى كند و مى گويد: "برخيز، ما بايد هر چه سريعتر خود را به مدينه برسانيم". عُمَر و ابوبكر در اين نيمه شب به سوى مدينه حركت مى كنند.2 3 ـ ديدار از قبرستان بقيع: روز 22 ماه صفر، سه شنبه پيامبر از خواب بيدار مى شوند، او دستور مى دهد تا چند نفر از يارانش نزد او بيايند، على(ع) و چند نفر ديگر حاضر مى شوند، پيامبر به آنان مى گويد: "خدا از من خواسته است كه به ديدار اهل بقيع بروم".3 پيامبر دست در دست على(ع) گذاشته و آرام آرام به سوى بقيع مى رود، وقتى او به بقيع مى رسد چنين مى گويد: "آگاه باشيد فتنه ها همچون شب هاى تاريك به سوى شما مى آيند".4 4 ـ تخلّف از لشكر اسامه: روز 23 ماه صفر، چهارشنبه اين صداى اذان بلال است كه در شهر مدينه طنين انداخته است، مردم، كم كم به سوى مسجد مى شتابند تا نماز صبح را پشت سر پيامبر بخوانند. آمدن پيامبر به طول مى كشد، به راستى آيا پيامبر براى خواندن نماز خواهد آمد؟ امّا گويا تب پيامبر بسيار شديد شده است، او نمى تواند به مسجد بيايد.5 ناگهان ابوبكر وارد مسجد مى شود، او مى خواهد به سوى محراب برود و امامِ جماعت بشود، همه تعجّب مى كنند كه او در اينجا چه مى كند؟ خبر به گوش پيامبر مى رسد، او مى گويد: "مرا بلند كنيد و به مسجد ببريد". پيامبر دستمالى را بر سر خود مى بندد و با كمك على(ع) و فضل بن عبّاس به سوى مسجد مى رود، پيامبر از ابوبكر مى خواهد از محراب بيرون بيايد. پيامبر نمى تواند روى پاى خود بايستد، براى همين مى نشيند و نماز را به صورت نشسته مى خواند.6 بعد از نماز، پيامبر رو به ابوبكر مى كند و مى فرمايد: "مگر من به شما نگفته بودم كه به سپاه اُسامه بپيونديد؟ چرا از دستور من سرپيچى كرديد و به مدينه بازگشتيد؟". ابوبكر در جواب مى گويد: "من به اردوگاه اُسامه رفته بودم امّا چون شنيدم حال شما بدتر شده است با خود گفتم بيايم و يك بار ديگر شما را ببينم". پيامبر رو به آنها مى كند و مى فرمايد: "هر چه سريعتر به سپاه اُسامه ملحق شويد و به سوى روم حركت كنيد، بار خدايا! هر كس كه از سپاه اُسامه تخلّف كند، لعنت كن".7 5 ـ ماجراى قلم و دوات: روز 24 ماه صفر، پنج شنبه حدود سى نفر از مسلمانان در خانه پيامبر جمع شده اند.8 آنها براى عيادت پيامبر آمده اند، خيلى از آنها اشك حسرت مى ريزند و از اين كه قدر اين پيامبر مهربانى ها را ندانستند، غصّه مى خورند. پيامبر رو به ياران خود مى كند و مى فرمايد: "براى من قلم و دوات بياوريد تا براى شما مطلبى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد". يك نفر بلند مى شود تا قلم و كاغذى بياورد كه ناگهان صدايى همه را حيران مى كند: "بنشين! اين مرد هذيان مى گويد، قرآن ما را بس است". سخن او ادامه پيدا مى كند: "بيمارى بر اين مرد غلبه كرده است، مگر شما قرآن نداريد؟ ديگر براى چه مى خواهيد پيامبر برايتان چيزى بنويسد؟". او عُمَر است كه چنين سخن مى گويد.9 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ 62 ـ نماز صبح و پشيمانى ابوبكر مردم آماده مى شوند تا نماز خود را با ابوبكر بخوانند، على(عليه السلام) در گوشه اى از مسجد، نمازِ خودش را مى خواند، خالد در مكان مناسبى قرار مى گيرد. نماز برپا مى شود، طرفداران ابوبكر به او اقتدا مى كنند، آخرِ نماز است، ابوبكر تشهد مى خواند. الآن وقت آن است كه ابوبكر سلام نماز را بخواند. امّا چرا او سكوت كرده است؟ گويا او نمى داند چه كند. سلام نماز را بدهد يا نه؟ اگر سلام بدهد خالد شمشير خواهد كشيد. ابوبكر قبل از سلام مى گويد: يا خالد! لاتَفْعَلَنَّ ما أَمَرْتُكَ: اى خالد! آنچه گفتم انجام نده! و سپس سلام مى دهد. اكنون على(ع) از جاى خود برمى خيزد، و رو به خالد مى كند: ــ اى خالد، خليفه به تو چه دستورى داده بود؟ ــ به من گفته بود كه گردن تو را بزنم. در اين هنگام، على(ع) دست مى برد و با يك حركت، خالد را بر زمين مى اندازد و گلوى او را مى گيرد. خالد فرياد مى زند و مردم را به كمك مى طلبد، عباس عموى پيامبر جلو مى آيد و از على(ع) مى خواهد خالد را رها كند.109 63 _خطبه فاطمه ( علیهاالسلام) وقتی فاطمه (س) متوجه می شود که خلیفه برای کشتن علی (ع) نقشه ريخته است بسيار ناراحت مى شود. آنها حقّ على(ع) را گرفتند، فدك را غصب كردند، اكنون مى خواهند على(ع)را هم از فاطمه(س) بگيرند. ديگر نمى توان سكوت كرد، وقت فرياد است. فاطمه(س) مى داند كه امروز تمام حقّ در قامت على(ع) جلوه كرده است و او براى يارى على(ع)به مسجد مى آيد. فاطمه(س) در گوشه اى از مسجد مى نشيند، در همان جا پرده اى مى زنند. سكوت بر فضاى مسجد، سايه افكنده است.110 64 ـ سخنان آتشين فاطمه(عليها السلام) فاطمه(س) سخن خود را آغاز مى كند: "من خداى بزرگ را براى همه آن نعمت هايى كه به ما داده است شكر مى كنم، من گواهى مى دهم كه پدرم، محمّد فرستاده اوست...". او سخن خويش را اين گونه ادامه مى دهد: "شما سخن پيامبر خود را در مورد على رها كرديد و به دنبال هوس هاى خود رفتيد، شما به خاندان پيامبر خود خيانت كرديد". سپس رو به انصار (مردم مدينه) مى كند و مى گويد: "اى كسانى كه دين پدرم را يارى كرديد! چرا به دادخواهى من جواب نمى دهيد؟...".111 65 ـ پاسخ ابوبكر ابوبكر با صداى بلند به فاطمه(س)مى گويد: "...من خدا را شاهد مى گيرم كه از پيامبر شنيدم كه فرمود: "ما پيامبران، هيچ ثروتى از خود به ارث نمى گذاريم، ما فقط، علم و حكمت به ارث مى گذاريم،و هر چه از ما باقى بماند براى همه مردم است".112 66 ـ پاسخ فاطمه(عليها السلام) به ابوبكر صداى فاطمه(س) در فضاى مسجد مى پيچد: "اى ابوبكر! قرآن مى گويد كه سليمان از داوود ارث برد، مگر داوود پيامبر نبود، پس چگونه شد كه سليمان از او ارث برد؟...".113 67 ـ نجواى فاطمه(عليها السلام) با قبر پدر اكنون، فاطمه(س) رو به قبر پيامبر مى كند و چنين مى گويد: "تا زمانى كه تو زنده بودى همه مردم به من احترام مى گذاشتند و من پيش همه عزيز بودم، ولى اكنون كه تو از ميان ما رفته اى، در حقّ من ستم مى كنند و من هر لحظه در فراق تو اشك مى ريزم".114 مسجد سراسر اشك و گريه مى شود، سر و صداها بلند مى شود، هياهويى بر پا مى گردد.115 68 ـ نگرانى ابوبكر از عذاب يك روز از خطبه فاطمه(س) مى گذرد، خليفه براى فريب افكار عمومى، به تكاپو مى افتد. او به عُمَر چنين مى گويد: ــ ديدى كه فاطمه چگونه مرا از عذاب فرداى قيامت ترساند. ــ تو نماز بخوان، دين خدا را به پا دار، به مردم احسان و نيكى كن، ديگر نگران نباش، مگر قرآن نخوانده اى؟ ــ چطور؟ ــ قرآن در سوره هود در آيه 114 مى گويد: "كارهاى خوب، گناهان را پاك مى كند"، تو فاطمه را ناراحت كرده اى امّا اين يك گناه است وقتى تو كارهاى خوب زيادى انجام دهى مى توانى آن گناه را از بين ببرى. ــ اى عُمَر، تو چقدر غصّه و غم هاى مرا بر طرف ساختى، خدا تو را براى من نگه دارد.116 البته مشخص است كه ناراحتى ابوبكر، سياست او بود، اگر او واقعاً پيشمان بود بايد حكومت را به على(ع) تحويل مى داد. 69 ـ توهين ابوبكر به خاندان عصمت! مسجد پر از جمعيّت شده است، ابوبكر بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: "او روباهى است كه شاهدش دم اوست. او همانند امّ طِحال است، همان زنى كه دوست داشت نزديكان او دامن آلوده باشند. ببينيد او چگونه فتنه انگيزى مى كند. نگاه كنيد او چگونه دیگران را به یاری خود دعوت می کند". 117 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
4_196006905636717687.mp3
13.58M
#شهر_مه_گرفته صداى موسيقى گوشخراشى مي آيد، موسيقى عجيبيست!!! صداى ما را از جهنم آخرالزمان ميشنويد... #قسمت1⃣ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_196006905636717718.mp3
6.93M
#شهر_مه_گرفته صداى موسيقى گوشخراشى مي آيد، موسيقى عجيبيست!!! صداى ما را از جهنم آخرالزمان ميشنويد... #قسمت1⃣1⃣ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_196006905636717918.mp3
2.7M
#ذوالقرنین_کیست؟!! استاد رائفی پور #قسمت1⃣ عالیه حتما گوش بدید و منتشر کنید👌👌 http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴 🌴 🌹غریبی امام حسن (ع) و حماسه صلح🌹 ⃣ چرا اين كتاب را در دست گرفته اى ؟ آيا مى دانى كه من مى خواهم در اين كتاب تو را به سفرى در عمق تاريخ ببرم ؟ آيا همسفر من مى شوى ؟ ما بايد به سال چهل هجرى قمرى برويم، روز جمعه، بيست و يكم ماه رمضان .1 اينجا چه خبر است ؟ چرا همه مردم در حال گريه و زارى هستند ؟ دور تا دور خانه حضرت على(ع) پر از جمعيّت است . آرى، مردم شهر فهميده اند كه حضرت على(ع) به ديدار خدا شتافته است . گويا ضربه شمشير ابن مُلجَم، كار خود را كرده است، ديگر مردم كوفه، امام مهربانى چون حضرت على(ع) ندارند . افسوس و صد افسوس كه مردم قدر امام خود را ندانستند و امروز اين چنين بر سر و سينه مى زنند . آرزوى حضرتعلى(ع) اين بود كه از دست اين مردم راحت شود و امروز به آرزوى خود رسيده است .2 مردم، براى تشييع پيكر امام خود جمع شده اند، لحظه به لحظه بر تعداد جمعيّت افزوده مى شود . اما ناگهان، درِ خانه باز مى شود و امام حسن(ع) بيرون مى آيد و رو به مردم مى كند و به آنها خبر مى دهد كه ديشب، نيمى از شب گذشته، بدن حضرتعلى(ع) دفن شد ! همه، متحيّر مى شوند، چرا نيمه شب ؟ ما مى خواستيم مراسم باشكوهى برگزار كنيم، ما مى خواستيم با امام خود وداع كنيم . به راستى قبر آن حضرت كجاست ؟ جايى در ميانِ نى زارهاى خارج شهر ! ــ اى مردم، قبر پدرم حضرتعلى(ع)، مخفى خواهد بود، چرا كه اگر دشمنان او بدانند قبر او كجاست بدن او را از قبر بيرون خواهند آورد ! اكنون صداى گريه مردم بلند مى شود، آنها در حسرت عميقى فرو مى روند .3 اكنون ساعت ده صبح است، و جمعيّت زيادى در كنار خانه حضرتعلى(ع) جمع شده اند، ديگر جاى سوزن انداختن نيست، عدّه اى از مردم نيز به مسجد كوفه رفته اند . اشك از چشم همه جارى است، شهر كوفه سراسر غم و عزاست . همه مى دانند كه حضرتعلى(ع)، فرزند خود، امام حسن(ع) را به عنوان امام بعد از خود معرفى نموده است، آنها مى خواهند با او بيعت كنند . همسفر خوبم ! خوب نگاه كن، اين مردم خودشان براى بيعت كردن با امام حسن(ع)آمده اند، هيچ كس آنها را مجبور نكرده است ! همه منتظر هستند تا امام حسن(ع) به مسجد بيايد ; امّا هنوز آن حضرت داخل خانه است . نزديك اذان ظهر مى شود . ناگهان صداى صلوات بلند مى شود، شورى در جمعيّت مى افتد، آنجا را نگاه كن، امام حسن(ع) همراه با امام حسين(ع) و برادران ديگر خود از خانه بيرون مى آيند و به سوى مسجد مى روند . آرى، سرانجام انتظار به سر آمد، بيا ما هم خود را به مسجد برسانيم، بايد جايى را نزديك منبر پيدا كنيم تا سخنان امام حسن(ع) را به خوبى بشنويم . امام حسن(ع) وارد مسجد مى شود، همه مردم با صداى صلوات و تكبير، احساسات خود را نشان مى دهند . امام به سوى محراب مى رود، آرى، اينجا همان محراب مسجد كوفه است، همان جايى كه پدرش به نماز مى ايستاد . آنجا را نگاه كن، منبرى كه مى بينى هنوز صداى حضرتعلى(ع) را به خاطر دارد، امام به بالاى آن مى رود، مسجد سراسر، سكوت است . او سخن خود را آغاز مى كند : اى مردم ! امروز در سوگ بزرگ مردى نشسته ايم كه ديگر همانند او نخواهد آمد . او كسى بود كه وقتى در ركاب پيامبر شمشير مى زد ، جبرئيل از سمت راست و ميكائيل از سمت چپ ، او را همراهى مى كردند . پدرم كسى بود كه جان خويش را فداى پيامبر مى نمود و در جنگ ها ، پيامبر ، پرچم اسلام را به دست او مى سپرد . او ديشب به ديدار خدا رفت در حالى كه از ثروت دنيا ، چيزى براى خود ذخيره نكرده بود .4 گريه و اشك مردم، نمى گذارد امام حسن(ع) سخن خود را تمام كند، آرى، امام حسن(ع) داغدار پدر است، او بارها و بارها مظلوميّت پدر را به چشم خود ديده است . با بلند شدن صداى گريه امام حسن(ع)، مسجد سراسر ناله و فرياد مى شود، آرى، به راستى كه تاريخ ديگر همانند حضرت على(ع) را نخواهد ديد . دقايقى مى گذرد، و بار ديگر، سكوت به مسجد باز مى گردد و امام به سخن خود ادامه مى دهد : هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد ، و هر كس مرا نمى شناسد بداند من حسن ، فرزند پيامبر هستم . من چراغ هدايتم ، من آن كسى هستم كه خدا در قرآن ، هر گونه پليدى را از من دور ساخته است . من آن كسى هستم كه خدا محبت به مرا در قرآن ، واجب ساخته است .5 خواننده خوبم ! دلم مى خواهد قدرى در اين كلام امام حسن(ع) دقّت كنى . به راستى چرا امام، خودش را به عنوان فرزند پيامبر معرفى مى كند ؟ چرا نمى گويد من حسن بن على هستم ؟ نگاهى به اطراف خود كن، چه مى بينى ؟ ... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴 🌴 🌹غریبی امام حسن (ع) و حماسه صلح🌹 ⃣1⃣ من فداى مظلوميّت تو ! كسانى كه براى ياريت آمده اند اكنون قصد جان تو را نموده اند . تاريخ، دو نماز را هيچ گاه از ياد نمى برد، يكى نماز امام حسين(ع) در كربلا و ديگر نماز امام حسن(ع) در ساباط . اگر امامحسين(ع) در روز عاشورا در ميان دشمنان به نماز ايستاد چند تن از يارانش مثل پروانه، سينه سپر كردند و تيرهايى كه از طرف دشمن مى آمد به جان خريدند . امروز امام حسن(ع) در ميان ياران خود نماز مى خواند، اينجا كه ميدان جنگ نيست، اردوگاه نيروهاى خودى است ; ولى در نماز به سويش تيراندازى مى كنند . خدا را شكر كه امام زره به تن دارد و براى همين آسيبى به او نمى رسد . هر شب، عدّه اى از اردوگاه، خارج مى شوند و به سوى سپاه معاويه مى روند تا با او بيعت كنند . آرى، روز به روز تعداد سپاه كوفه كم تر شده و بر تعداد لشكريان معاويه افزوده مى شود . به راستى چند نفر به امام حسن(ع)، وفادار خواهند ماند و تا آخر كار، حاضر خواهند بود در راه او، جانفشانى كنند ؟ اسب سوارى به سوى ما مى آيد و سراغ امام حسن(ع) را مى گيرد . مثل اينكه او نامه مهمّى را از طرف معاويه براى امام حسن(ع) آورده است . بيا من و تو هم به خيمه فرماندهى برويم . او اكنون در حضور امام نشسته است، عجيب است او به جاى يك نامه، ده ها نامه با خود همراه دارد . من تعجّب مى كنم، تا حالا چنين چيزى سابقه نداشته است . يكى از نامه ها به امضاى معاويه است، امام آن را باز مى كند و مشغول خواندن آن مى شود . معاويه در اين نامه از امام خواسته است امر حكومت را به او واگذار كند .65 اين چيز تازه اى نيست، ولى آنچه مهم است اين است كه معاويه در نامه خود اشاره به نامه هايى مى كند كه ياران امام حسن(ع) براى او نوشته اند . اكنون، معاويه، همان نامه ها را براى امام حسن(ع) فرستاده است .66 امام، اين نامه ها را باز مى كند، آرى، اين دست خط بزرگان كوفه است : اى معاويه ، هر چه سريع تر به سوى ما بيا ، ما به تو قول مى دهيم كه وقتى لشكر تو به نزديكى ما رسيد ما حسن بن على را اسير كرده و تحويل تو دهيم .67 اى معاويه ، به سوى كوفه بيا كه ما همه ، گوش به فرمان تو هستيم ، هر وقت تو دستور بدهى ما حسن بن على را به قتل خواهيم رساند .68 خدايا ! اين نامه ها را چه كسانى نوشته اند ؟ اين نامه ها را همان افرادى نوشته اند كه الآن در اردوگاه امام حسن(ع)هستند . خدايا اين چه غربت و مظلوميّتى است كه من مى بينم ! اشك در چشم امام حسن(ع) حلقه مى زند، خدايا ! همين مردم با من بيعت كردند، من به اميد يارى آنها از خانه و كاشانه ام بيرون آمده ام ; امّا اكنون، اين گونه در حق من نامردى مى كنند . خدايا ! من با اين مردم چه كنم، من مى خواهم دين تو را از انحراف نجات دهم و اين مردم قصد جان مرا دارند . همسفرم ! اين طور كه معلوم است دختر معاويه عاشقان زيادى پيدا كرده است ! آخر مگر دختر در كوفه پيدا نمى شود كه اين مردم اين گونه عاشق اين دختر شده اند . البتّه معلوم است كه دختر زياد است ; امّا هيچ كدامشان، دختر معاويه نمى شوند، كسى كه دامادِ معاويه بشود به گنج بزرگى رسيده است . كيسه هاى طلاى سرخ، حكومت و رياست و دختر معاويه، همه اينها را مى توان با ريختن خون امام حسن(ع) بدست آورد . امان از دوستى و محبت دنيا ! معاويه مردم زمانه خود را به خوبى مى شناخت، مى دانست كه آنها عاشق پول و رياست هستند . به راستى كه محبّت به دنيا، ريشه همه پليدى ها و پستى هاست! بار خدايا ! ما به تو پناه مى بريم از اين كه دنيا را معشوق و محبوب خود قرار دهيم . ... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴
🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶 @zohoreshgh ❣﷽❣ ✨ ⃣ ⁉️چه کارهایی را انجام بدهیم که امام زمانی بشویم. 👈در بحث عرفان دو نوع عرفان وجود دارد، عرفان نظری و عرفان عملی. 👌آنهایی که عرفان نظری را می خوانند یک سری حفظیات را حفظ می کنند. و یک سری مطالب و اصطلاحات یاد می گیرند ، اما کسانی مثل ،حضرت امام ، آیت الله بهجت ، سید علی آقا قاضی ،و.. عرفان عملی راطی کردند، یعنی آنچه که خواندند ،دیدند و آنچه را که یاد گرفتند .عینی عمل کردند. ✅پس بهتر است برای سیر وسلوک به سمت امام زمان (عج) دنبال کسانی که به آن درجه رسیدند باشیم وببینیم این افراد برای رسیدن به سیر و سلوک به سمت امام زمان (عج) چه توصیه هایی دارند . یا این افراد چه کار هایی را انجام دادند که محضر امام زمان (عج) شرفیاب شدند و به آن مقامات عالیه رسیدند. 🔆چند نمونه از افرادی که امام زمان (عج) رادیدند و به محضر حضرت مشرف شدند را نام می بریم و سپس ویژگی های این افراد ، و توصیه هایی که برای سیر و سلوک مهدوی دارند ، ان شاءالله خواهیم گفت. 💽برگرفته از فایل شماره 1 سلوک مهدوی 🎤استاد عبادی 1 .... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶
🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴 🌴 🌹غریبی امام حسن (ع) و حماسه صلح🌹 ⃣2⃣ اكنون همه مردم با معاويه بيعت كرده اند، او سرمست پيروزى ظاهرى خود مى باشد براى همين به بالاى منبر مى رود و با غرور خاصّى اين چنين مى گويد : اى مردم كوفه ! به خدا قسم من با شما به جنگ نپرداختم تا شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد . جنگ من با شما براى اين بود كه مى خواستم امير شما گردم ، اكنون خداوند مرا به آرزويم رساند . در صلح نامه اى كه من با حسن بن على امضا كردم ، شرايطى ذكر شده است و من هم آنها را امضا و مهر كرده ام امّا بدانيد كه من همه آن شرايط را زير پا مى نهم و به هيچ يك از آنها عمل نخواهم نمود .116 ناگهان، مردم كوفه عصبانى مى شوند، از هر گوشه مسجد سر و صدا بلند مى شود، آشوبى بر پا مى شود . ترس بر دل معاويه مى نشيند، به راستى معاويه چه اشتباه بزرگى كرد كه چنين حرفى را زد، او اكنون پشيمان است و نمى داند چه كند .117 مُسيّب يكى از ياران امام حسن(ع) است، او از جاى خود بر مى خيزد و به نزد امام حسن(ع) مى آيد و مى گويد : ــ جانم به فدايت، چرا شما با معاويه بيعت كرديد و ما را امر به بيعت با او نموديد ؟ در حالى كه شما نيروهاى زيادى داشتيد و مى توانستيد با او جنگ كنيد . ــ الآن مى خواهى چه بگويى ؟ ــ من مى گويم كه بيعت خود را با معاويه بشكنيد و همين الآن دستور جنگ بدهيد براى اين كه معاويه، به شرايطى كه در صلح نامه آمده است عمل نخواهد نمود . ــ اى مُسيّب، آيا درست است كه ما به پيمان خود وفا نكنيم ؟ ما با معاويه بيعت كرده ايم و هيچگاه پيمان خود را نمى شكنيم، اگر ما مى خواستيم از راه نيرنگ و فريب وارد شويم، هرگز دشمنان بر ما پيروز نمى شدند .118 آرى، كافى بود ; امام از اين فرصت استفاده كند و به مردم اجازه قيام را بدهد و آن وقت، همين مردم، در همين مجلس، كار معاويه را تمام مى كردند . درست است كه معاويه فاسق است ; امّا در مرام امام حسن(ع)، نامردى وجود ندارد . اگر امام دستور حمله به معاويه را مى داد تاريخ به گونه اى ديگر رقم مى خورد ; امّا همه اينها به قيمت يك نامردى بود . در اين معامله مهم، امام حسن(ع) مردانگى را انتخاب كرد و همين، رمز بقاى نام اوست . براى همين است كه هر كس با مكتب شيعه آشنا مى شود شيفته اش مى شود . امام حسن(ع) را نگاه كن ! چه استوار بر قلّه مردانگى ايستاده و به همه تاريخ، درس مروّت و جوانمردى مى دهد . هنوز مسجد پر از هياهو و آشوب است، ترس، تمام وجود معاويه را فرا گرفته است . آيا حُجْر ] بن عَدى [ را مى شناسى ؟ او يكى از بهترين ياران حضرتعلى(ع) مى باشد .119 او از جاى خود بلند مى شود و به سوى امام حسن(ع) مى آيد . از ظاهر او معلوم است كه بسيار ناراحت است، او با امام سخن مى گويد . من نمى دانم سخن او را براى شما نقل كنم يا نه ؟ اما بگذار تا آنچه را مى شنوم براى تو بگويم، آرى تو بايد با غربت و مظلوميّت امام حسن(ع) بيش از اين آشنا شوى . او به امام حسن(ع) مى گويد : "كاش، پيش از اين مرده بودى و ما هم، همه، مرده بوديم و چنين روزى را نمى ديديم، ببين كه چگونه ما شكست خورده ايم و اهل شام پيروز شدند" .120 اين سخن بر امام بسيار گران مى آيد، آخر حُجْر يكى از بهترين شيعيان مى باشد، سخن او آن هم در حضور معاويه، دل امام را به درد مى آورد . نگاه كن، امام از جاى خود بر مى خيزد و از مسجد بيرون مى رود .121 آرى، سخن معاويه اين قدر امام را ناراحت نكرد كه سخن اين دوست ! با خارج شدن امام از مسجد، مردم هم، كم كم به خانه هاى خود مى روند . اكنون، حُجْر درِ خانه خود نشسته است و در فكر است كه چرا آن سخن را به امام حسن(ع) گفته است، او با خود مى گويد : "آخر مگر او امام من نيست، مگر من نبايد تسليم او باشم، چرا من چنين سخنى را در حضور معاويه به امام خود گفتم، چرا او را دشمن شاد نمودم ؟" . او نمى داند چه كند، خيلى دلش مى خواهد كه به ديدار امام حسن(ع) برود امّا خجالت مى كشد . ناگهان در خانه به صدا در مى آيد، امام حسن(ع) كسى را فرستاده تا از حُجْر دعوت كند كه به خانه او بيايد . حُجْر خيلى خوشحال مى شود و با عجله به سوى خانه امام حسن(ع)مى رود . او وارد خانه امام مى شود تا نگاهش به آن حضرت مى خورد شروع به گريه كردن مى كند . امام نگاهى به او مى كند و مى گويد : "اى حُجْر، من با معاويه صلح كردم تا شيعيان باقى بمانند، اگر من اين كار را نمى كردم معاويه، همه شيعيان را مى كشت" .122 ... 💥 مباحث قبلی را در کانال ⤵️ دنبال کنیدودرثواب نشرش سهیم شوید و قدمی برای کسب معرفت امام زمان (عج) بردارید🙏کپی با ذکر صلوات به نیت تعجیل درفرج حلال میباشد 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴
🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶 @zohoreshgh ❣﷽❣ ✨ ⃣1⃣ ⬅️تشرف علامه طباطبایی 👈دراین قسمت نکات مهدوی از انسان والا مقامی چون علامه طباطبایی بزرگوار خواهیم گفت 🔹علامه طباطبایی ابتدا درقم درس می خواندند و سپس به نجف رفتند زمانی برای طلبه های نجف ازایران پول میرسید در آن زمان بین ایران و عراق اختلاف نظرهایی افتاد علامه روزی مشغول مطالعه بود که کتاب را بست و گفت نکند الان که اوضاع بین ایران و عراق تیره ، تار شده این پول به ما نرسد و ما بدون شهریه بمانیم و در این فکرها بود که در خانه به صدا در آمد .در را باز کرد دید که شخصی است که لباس و قیافه اش به افراد این دوره زمانه نمی خورد و قدیمی بود علامه گفت چه کسی هستی گفت من شاه حسین ولی هستم یک مبلغ پول به او داد و گفت علامه طباطبایی خدا فرمود دراین 18 سال ما کی تو را گرسنه نگه داشتیم ؟که تو الان درس و بحث را رها کرده ای و غصه رزق و روزیت را می خوری این را گفت و خداحافظی کرد و علامه هم پول را گرفت و سوالی نپرسید. 🌀مدتی گذشت.علامه عادت داشت به قبرستان وادی السلام می رفت و فاتحه می خواند همان طور که می رفت قبری را دید که فرق می کرد و احترامش نسبت به بقیه قبرها بیشتر بود ؛ روی قبر را خواند نوشته بود قبر "حسین ولی" تاریخ قبر را نگاه کرد مربوط به سیصد سال پیش هست و تازه یاد آن قضیه افتاد که یکی آمد و پول داد و... 💭با خودش فکر کرد این مدت 18سالی که ولی گفت چی بود گفت من 9 سال هست که نجفم و 25 سال درس طلبه گی می خوانم پس 18سال چیه ؟ متوجه شد این سال ها تاریخ عمامه به سر گذاشتنش است یعنی معمم شدنش ، و از آن روزی که طلبه شده تحت حمایت ویژه امام زمان (ع) بود و خدا به او این را رساند دراین سال هایی که طلبه شدی ما کی تو را بدون رزق و روزی گذاشتیم که الان غم و غصه اش را می خوری. 👌علامه طباطبایی ادب ویژه ای نسبت به اهلبیت داشت. آیت الله شهید مطهری می گفت که من حکیم و عارف زیاد دیدم اما ویژگی که علامه داشت این بود که نسبت به اهلبیت ، ارادت ویژه ای داشت. ⚜ هر وقت اسم امام زمان (ع) می آمد یک تواضع خاصی نشان می داد. علامه وقتی در مجالس روضه اهلبیت شرکت می کرد همه می دیدند که اشک های درشت از چشم های مبارک ایشان پایین می ریخت. 💽برگرفته از فایل شماره 2 سلوک مهدوی 🎤استادعبادی .... 💥 مباحث قبلی را در کانال ⤵️ دنبال کنیدودرثواب نشرش سهیم شوید و قدمی برای کسب معرفت امام زمان (عج) بردارید🙏کپی با ذکر صلوات به نیت تعجیل درفرج حلال میباشد 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚 @zohoreshgh ❣﷽❣ 👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍 ⃣ خدايا! خيلى وقت ها دلم مى خواست از تو سؤالى بكنم. مى خواستم بدانم چرا تو اين همه بين بندگانت فرق گذاشته اى؟ به عدّه اى پول زيادى داده اى و به عدّه اى ديگر، فقر را هديه داده اى. بعضى ها سالم و تنومند هستند و بعضى بيمار. ديروز از خيابان كه عبور مى كردم، كودكى را ديدم كه فلج بود و نمى توانست راه برود، خيلى دلم سوخت، تو چرا او را اين گونه آفريدى؟ آن ديگرى را بگويم كه كورمادرزاد به دنيا آمده است، او هرگز نتوانسته است دنيا و زيبايى هاى آن را ببيند. چرا او را اين گونه آفريدى؟ به بعضى ها آن قدر بچّه مى دهى كه نمى دانند چه بكنند و بعضى ديگر هم تا ابد در حسرت يك فرزند مى سوزند. زمان زيادى گذشت تا فهميدم كه تو خدايى و همه كارهاى تو از روى حكمت است. تو براى همه كارهاى خود دليلى دارى كه من از آن بى خبرم. اگر همه انسان ها ثروتمند و سالم بودند، هيچ كس به ياد تو نبود، هيچ كس شكر تو را به جا نمى آورد و تو خود مى دانى كه اگر انسان، تو را از ياد ببرد به چه روزى مى افتد! وقتى من در خيابان راه مى روم، روزگار كارى با من كرده است كه به همه زمين و آسمان تو، بد بگويم و از تو گلايه داشته باشم، تو ناگهان تصوير آن كودك فلج را جلوى چشم من مى آورى و من ناخودآگاه به فكر فرو مى روم: خدايا! تو را سپاس كه مرا سالم آفريدى! اين گونه است كه من به ياد تو مى افتم و تو را سپاس مى گويم، لحظه اى دلم از زمين به آسمان تو وصل مى شود و تو خود مى دانى اين چقدر ارزش دارد. آن كس كه ثروتمند است، وقتى فقيرى را مى بيند، مى فهمد به لطف خدا بوده است كه توانسته به اين زندگى برسد. تو سعادت ابدى بنده خود را مى خواهى; به آن كسى كه فقر دادى، روى حكمت بوده است، شايد اگر همان بنده تو، ثروت مى داشت، براى هميشه تو را فراموش مى كرد و كارهايى مى كرد كه عذاب را براى خود مى خريد. تو او را دوست داشتى و به خاطر همين بود كه فقر را به او هديه دادى، ولى او خودش نمى داند، امّا تو خوب مى دانى كه با بنده ات چه كنى. چه چيزى به او بدهى و چه چيزى از او بگيرى. اگر او در اين سختى ها صبر كند، پاداش خوبى به او خواهى داد. اشكال من اين است كه همه چيز را فقط در اين دنيا مى بينم و مى جويم، مى خواهم راز كارهاى تو را در محدوده اين دنيا تفسير كنم، امّا بايد زمان بگذرد و اين دنيا سپرى شود، آن وقت همه رازها برملا خواهد شد.1 🔴 نویسنده:' دكتر مهدى خداميان ... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶 @zohoreshgh ❣﷽❣ ✨ ⃣2⃣ ⬅️توصیه های امام زمان(عج) به آیت الله مرعشی ☀️امام زمان (عج) توصیه های کاربردی و مهمی به آیت الله مرعشی داشتند .این توصیه ها برای آنهایی که می خواهند به محضر امام زمان (عج)نزدیک شوند توصیه میشود . 1⃣-خواندن بعضی سوره ها بعد از نمازها 👇 👈بعد از نماز صبح خواندن سوره ی یاسین (توصیه ی تمام بزرگان هم هست ،که گفته اند بعد از نماز صبح بخوانید که در رفع مشکلات بسیار اثر دارد.) ⬅️ آیت الله کشمیری (ره) ایشان می گفت برای رفع مشکلات سوره ی یاسین رابه امام جواد(ع) هدیه کنید. و بگوید خدایا این سوره ی یاسین را هدیه کردم به مولا امام جواد(ع) و بعد مشکل یا درخواست تان را ازامام جواد(ع) بخواهید. 👌خواندن سوره ی نبا، بعداز نماز ظهر؛خواندن سوره ی نوح بعد از نماز عصر (ودربعضی جا نوشته شده سوره ی عصر ,اختلافی است )بعد از نماز مغرب سوره ی واقعه (توصیه شدید علماست ،روایت داریم هر کس هر شب بخواند فقرمالی به آن نمی رسد، بدهکار نمی شود، تمام قرض هایش را هم می دهد)بعداز نماز عشاء هم سوره ی ملک، روایت هم داریم که هر کس سوره ی ملک راهر شب بخواند از عذاب قبر رهایی پیدا می کند. 2⃣- خواندن دو رکعت نماز نافله مغرب بعد از نماز مغرب ،چهار رکعت نافله داریم دوتادورکعت،می گوید می توانیداین دو رکعت را هم جزء نافله حساب بکنید و هم نکنید، به هرحال دو رکعت نماز بعد از نماز مغرب، در رکعت اول بعد از حمد هر سوره ای که دوست داشتید ،در رکعت دوم بعد از حمد سوره ی واقعه ،اگر این نماز را بخوانید همان سوره ی واقعه کفایت می کند. آیت الله صالحی مازندرانی یکی ازعلمای بزرگ ما همیشه بعد از نماز مغرب این دو رکعت نماز را می خواند و سوره ی واقعه را از حفظ می خواند.( اگر کسی حفظ نیست از روی قرآن بخواند، ایستاده نمی تواند بخواند اشکالی ندارد که نشسته بخواند.) 3⃣- بعد از نماز های پنج گانه این دعا را بخوانید "اَﻟﻠّﻬُﻢَ ﺳَﺮّﺣْﻨﻰ ﻋَﻦِ اﻟﻬُﻤﻮم َوَاﻟْﻐُﻤُﻮمِ ووَﺣْﺸَﺔَ اﻟﺼّﺪرِ و وَﺳْﻮَﺳَﺔِ اﻟﺸﱠﯿﻄﺎن ﺑِﺮَﺣﻤﺘِﻚ ﯾﺎ اَرْﺣَﻢَ اﻟﺮﱠاﺣِﻤﯿﻦ" یعنی خدایا من را از هم و غم و از وحشت صدر و از وسوسه های شیطانی دور فرما به رحمتت ای مهربان ترین مهربانان . این دعا توصیه ی امام زمان (عج) است که بعد از نماز های پنج گانه ، هر نمازی که تمام شد این دعا رابخوانید .امام زمان (عج) وقتی توصیه می کنند یعنی این دعا ویژگی خاصی دارد . 4⃣- بعد از ذکر رکوع در نماز، مخصوصا رکوع رکعت آخر، اگر در همه ی رکوع ها وقت نشد در رکوع رکعت آخر حتما بخوانید "اَﻟﻠّﻬُﻢ ﺻَﻞِ ﻋَﻠﻰ ﻣُﺤﻤّﺪٍ وَآلِ ﻣﺤﻤّﺪ و ﺗَﺮَﺣﱠﻢ (رحم کن)ﻋَﻠﻰ ﻋَﺠﺰِﻧﺎ (برعجز ما)وأَﻏِﺜْﻨﺎ ﺑﺤﻘﱢﻬِﻢ(به حق اهل بیت از ما دستگیری کن.) 5⃣-تا می توانی قرآن بخوان و ثواب آن رابه شیعیانی که وارث ندارند و از دنیا رفتند اهدا کن (و می توان نماز شب اول قبر خواند یا می توان صدقه داد .و به اموات شیعیان و منتظران حضرت مهدی(عج) که از دنیا رفته اند هدیه کرد ) 6⃣- زیارت حضرت سید الشهدا(ع) را فراموش نکن (توصیه به زیارت عاشورا در سه تشرف آیت الله مرعشی به محضر امام زمان (عج) بود) بعد آیت الله مرعشی گفت در حق من دعا کرد وگفت خدایا او را از خدمتگزاران به شرع و اسلام قرار بده ! ❓آیت الله مرعشی می گوید به من الهام شده بود که این فرد عالم و عارف است ،از ایشان سوال کردم که من شک دارم ،اضطراب دارم که آیا عاقبت بخیر می شوم یا نه؟! ایشان به من جواب داد که عاقبت تو سعید و مشکور است و پیش خدا رو سفید خواهی شد. و یک نگرانی دیگری هم داشتم سوال کردم که نمی دانم پدر و مادر من و یا عزیزان دیگر که حقی بر گردن من دارند و ازدنیا رفتند از من راضی هستند یانه؟ (امام زمان)به من جواب داد خیالت راحت این ها هم ازتو راضی هستند. بعد از ایشان اجازه برای تجدید وضو گرفتم ، از مسجد سهله بیرون آمدم وارد حیاط شدم که وضو بگیرم یکدفعه این سوال به ذهنم آمد که این آقا چه کسی بود؟ که در این تاریکی تو را شناخت که سیدی ؟اسم تو را و همه چیز در موردرا تو میدانست! به سوال های تو به راحتی جواب می داد؟! یک دفعه به ذهنم رسید نکند امام زمان (عج) است که چندین ساعت در محضر ایشان بودم ولی حواسم نبود ؛ تا این فکرها به ذهنم رسید سریع از حیاط به سمت مسجد دویدم، دیدم کسی نیست می گفت تا صبح در حیاط مسجد مثل دیوانه ها می گشتم و دور می زدم که امام زمانم بود و من محضرش را آن طور که شاید و باید در ک نکردم...😔 ✅خوب است انسان دستورالعمل هایی که امام زمان (عج)به ایشان داده هر کدام را که می تواند انجام دهد ویا این دستورالعمل ها را بنویسد و پخش کند پخش کنید، که کاری برای امام زمان (عج) کرده باشد. 💽برگرفته از فایل سلوک مهدوی شماره 3 🎤استاد عبادی .. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶🔴🎶
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚 @zohoreshgh ❣﷽❣ 👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍 ⃣1⃣ موسى(ع) كسى است كه مناجات با تو را با همه دنيا عوض نمى كند، او مى داند كه ارزش يك لحظه سخن گفتن با تو چقدر است، او وقتى در مقابل تو مى ايستد و راز دل با تو مى گويد، لذّتى را تجربه مى كند كه همه دنيا در مقابل آن هيچ است، پس چه شده است كه او سكوت كرده است و با تو سخن نمى گويد؟ تو راز موسى(ع) را مى دانى. تو به همه چيز آگاه هستى، امّا دوست دارى كه علّت اين كار را از زبان خود موسى(ع) بشنوى. پس خطاب مى كنى: ــ اى موسى! چرا با من سخن نمى گويى؟ چرا حرفى نمى زنى؟ چه شد آن مناجات هاى تو؟ ــ خدايا! من روزه هستم و دهانم بو مى دهد. من مى خواهم صبر كنم تا افطار كنم و غذايى بخورم، دهانم خوشبو شود، آنگاه با تو سخن بگويم. ــ اى موسى! مگر خبر ندارى كه من بوى دهان روزه دار را بهتر از هر بويى دوست دارم. براى من، بوى دهان روزه دار از هر عطر و گلابى خوشبوتر است.15 سال هاست كه قوم بنى اسرائيل در انتظار امشب بوده اند، شبى كه تو آن ها را از دست فرعون نجات مى دهى و آن ها به آرزوى ديرين خود مى رسند. همه آماده اند تا حركت كنند، موسى(ع) مى خواهد از تاريكى شب استفاده كند و قبل از آن كه سپاه فرعون متوجّه حركت آن ها شود، از مصر بيرون برود. تو با موسى(ع) سخن مى گويى: اى موسى! قبل از اين كه از مصر بروى، بايد قبر يوسف را پيدا كنى و پيكر او را همراه خود ببرى و آن را در بيت المقدس دفن كنى. موسى(ع) رو به ياران خود مى كند: چه كسى مى داند قبر يوسف كجاست؟ هيچ كس جواب نمى دهد، بار ديگر او سخن خود را تكرار مى كند، يكى مى گويد: مادربزرگ پيرى دارم، گمانم او مى داند كه قبر يوسف كجاست. موسى(ع) نزد آن پيرزن مى رود و مى گويد: ــ مادر! آيا تو مى دانى قبر يوسف كجاست؟ ــ آرى! مى دانم. ــ خوب. آن قبر را نشان ما بده تا ما هر چه زودتر حركت كنيم. ــ اى موسى! اگر قبر يوسف را مى خواهى بايد هر چه من مى گويم قبول كنى. موسى(ع) به فكر فرو مى رود، او نمى داند اين پيرزن چه مى خواهد. مى ترسد چيزى بخواهد كه او نتواند آن را انجام بدهد، امّا تو كه مى دانى او چه مى خواهد، تو به راز دل همه بندگان خود آگاه هستى. براى همين با موسى(ع) سخن مى گويى: "اى موسى! شرط او را قبول كن". موسى(ع) رو به پيرزن مى كند و مى گويد: ــ مادر! باشد، هر چه بگويى قبول مى كنم، بگو بدانم چه مى خواهى؟ ــ مى خواهم كه مقام من در بهشت، همچون مقام تو و هم درجه تو باشم. موسى(ع) از همّت والاى اين پيرزن تعجّب مى كند، به آن پيرزن قول مى دهد كه در روز قيامت، هم درجه او باشد.16 * * * اكنون همه مى فهمند كه تو چرا به موسى(ع) گفتى كه شرط آن پيرزن را قبول كند، تو همّت بالاى او را دوست داشتى، هر كس جاى او بود، جوانى و ثروت دنيا را مى خواست، امّا او چيزى را خواست كه هيچ كس به آن فكر نمى كرد، تو مى خواستى به همه بفهمانى كه اين گونه از تو حاجت بخواهند، حاجت هاى بزرگى مثل هم درجه بودن با پيامبران! 🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان .... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚 @zohoreshgh ❣﷽❣ 👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍 ⃣2⃣ موسى(ع) مهمان تو بود و از تو اين سؤال را كرد: ــ خدايا! يكى از اعمالى را كه خيلى دوست دارى، برايم ذكر كن! ــ اى موسى! سعى كن كودكان را دوست داشته باشى. بدان كه من خيلى دوست دارم بندگانم، كودكان را دوست داشته باشند، زيرا من آنان را بر توحيد خود خلق كرده ام، اى موسى! هر كودكى در روزگار كودكى از دنيا برود، جاى او در بهشتِ رحمت من خواهد بود.35 آن روز موسى(ع) دانست كه محبّت كردن به كودكان را تو چقدر دوست دارى، آرى! همه كودكان با فطرت خويش، تو را مى شناسند و براى همين است كه اين قدر به دل مى نشينند. تو محمّد(ص) را خيلى دوست دارى، او آخرين پيامبر توست، او همه زيبايى ها را در وجود خود جاى داده است، او راز خلقت انسان است، آن روز كه فرشتگانت به خلقت آدم(ع) اعتراض كردند، نمى دانستند كه روزى، محمّد(ص) پا به عرصه گيتى مى نهد و آن ها مى توانند در وجودش، همه خوبى ها را ببينند. تو مى دانى كه محمّد(ص) چند روزى است گرسنه است، او غذاى خود را به ديگران مى دهد، دشمنان، مسلمانان را در شرايط سخت اقتصادى قرار داده اند، آن ها فكر مى كنند كه با اين كار مى توانند جلو رشد اسلام را بگيرند. و اكنون تو دو فرشته را فرا مى خوانى; يكى از آن ها جبرئيل است و ديگرى فرشته اى است كه خزانه دار همه ثروت هاى دنياست. تو به آن ها مأموريّت مى دهى تا نزد محمّد(ص) بروند و پيام تو را به او برسانند. اين دو فرشته به زمين مى آيند، جبرئيل بارها و بارها به زمين آمده است، امّا آن فرشته، هرگز به زمين سفر نكرده است. اكنون آن ها نزد آخرين پيامبر تو، محمّد(ص) هستند. سلام مى كنند و با مهربانى جواب مى شنوند. فرشته خزانه دار چنين مى گويد: اى سرور ما! خدا به تو سلام مى رساند و مى گويد: "اين ها، كليد همه ثروت دنياست. انتخاب با خودت است، تو پيامبر من هستى، كدام را انتخاب مى كنى: آيا مى خواهى مانند پادشاهان زندگى كنى يا مانند بندگان؟". اكنون فرشته سكوت مى كند تا جواب اين سؤال را بشنود، به راستى پيامبر تو چه جواب خواهد داد. محمّد(ص) نگاهى به جبرئيل مى كند و از او مشورت مى خواهد، جبرئيل نظر خود را اين گونه بيان مى كند: "اى محمّد! زندگى همراه با فروتنى را انتخاب كن". اينجاست كه محمّد(ص) به آن فرشته مى گويد: "من دوست دارم همانند بندگان زندگى كنم".36 من در تعجّب از اين رفتار پيامبر هستم، او كه خود عقل كل بود، باز هم با جبرئيل مشورت كرد، چرا كه هر كس كه مشورت كند ضرر نمى كند، امّا افسوس كه من اين گونه آموخته ام كه به جاى مشورت در انجام امور مهمّ زندگى خود، كار ديگر بكنم و آن را جزء دين بشمارم! چرا من به جاى مشورت گرفتن به استخاره روى آورده ام؟ در كجا آمده است كه پيامبر با قرآن يا تسبيح، استخاره گرفته باشد؟ 🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان .... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙ @zohoreshgh ❣﷽❣ ⃣ ꙮꙮ༴༅༴༅༴༴༴༴༴༴༴༅༴༅༴༴༴༴༴༴༴༅༴༅༴༴༴༴༴༴༅༴༅ꙮ آشنایی با ابعاد مختلف شخصیت و معارف حضرت بقیه اللَّه (علیه السلام) نه تنها به لحاظ اجتماعی و فرهنگی یک امر ضروری محسوب می شود، بلکه از جهت اعتقادی نیز یکی از تکالیف مهم تک تک افراد است. هر فردی با توجه به توان فکری و علمی خود، وظیفه دارد که در راه شناخت امام خویش بکوشد و در انجام وظایفی که نسبت به آن حضرت دارد، کوتاهی نکند. زیرا در روایتی از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وارد شده است که هر کس بدون شناخت امام زمان خود از دنیا برود، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است. ↩️بنابر این می توان گفت اگر کسی امام خود را نشناسد از دین و احکام الهی بهره ای ندارد. شناخت کافی و صحیح حجت خدا از اموری است که می تواند راه را برای آن بزرگوار هموار کرده و زمینه حکومت جهانی اسلام را به رهبری یگانه منجی عالم، حضرت حجه بن الحسن العسکری (علیه السلام) فراهم سازد، تا به واسطه هدایت و ارشاد آن حضرت بلاد خدا، آباد و بندگان خدا، احیا گردند. 📢📣از این روی تفسیر معارف مهدوی با محوریت کتاب « ( عجل الله تعالی فرجه الشریف)» به قلم ✍🏻حسین علی پور ، قدمی هر چند کوچک در راستای شناخت شما عزیزان در ارتباط با ظهور برداشته است... امید که این کمترین مورد تأیید قرار گیرد... اꙮ༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅ꙮꙮ .... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙