eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.2هزار دنبال‌کننده
29هزار عکس
7.4هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣6⃣ اى زنان دنيا! بياييد وفادارى را از اين خانم ياد بگيريد! او وقتى مى فهمد كه شوهرش در راه حق است، او را تشويق مى كند و تا پاى جان كنار او مى ماند. امام اين صحنه را مى بيند و در حق همسر عبدالله دعا مى كند و به او دستور مى دهد تا به خيمه ها برگردد. همسر عبدالله به خيمه باز مى گردد، امّا دلش در ميدان كارزار و كنار شوهر است. سپاه كوفه هجوم مى آورند و گرد و غبار بلند مى شود، به طورى كه ديگر چيزى را نمى بينم. عبد الله كلبى كجاست؟ خداى من! او بى حركت روى زمين افتاده است. به يقين روحش در بهشت جاودان، مهمان رسول خداست. زنى سراسيمه به سوى ميدان مى دود. او همسر عبد الله كلبى است كه پيش از اين شوهرش را تشويق مى كرد. او كنار پيكر بى جان عزيزش مى رود و زانو مى زند و سر همسر را به سينه مى گيرد. خون از صورتش پاك مى كند و بر پيشانى مردانه اش بوسه مى زند; "بهشت گوارايت باشد". اشك از چشمان او مى ريزد و صداى گريه و مرثيه اش هر دلى را بى تاب مى كند. اين رسم عرب است كه زنى را كه مشغول عزادارى است نبايد آزار داد، امّا عمرسعد مى ترسد كه مرثيه اين زن، دل هاى خفته سپاه را بيدار كند. براى همين، به يكى از سربازان خود دستور مى دهد تا او را ساكت كند. غلام شمر مى آيد و عمود چوبى بر سر او فرود مى آورد. خون از سرِ او جارى مى شود و با خون صورت همسرش آميخته مى گردد.350 خوشا به حال تو كه تنها زن شهيد در كربلا هستى! امّا به راستى، چقدر زنان جامعه من، تو را مى شناسند و از تو درس مى گيرند؟ كاش، همه زنان مسلمان نيز، همچون تو اين گونه يار و مددكار شوهران خوب خود باشند. هر كجا كه در تاريخ مردى درخشيده است، كنار او همسرى مهربان و فداكار بوده است. عبد الله كلبى تنها شير مرد صحراى كربلاست كه كنار پيكر خونينش، پيكر همسرش نيز غرق در خون است. آن دو كبوتر با هم پرواز كردند و رفتند. بيا و عشق را در صحراى كربلا نظاره گر باش. * * * مُجَمَّع، اهل كوفه است، امّا اكنون مى خواهد در مقابل سپاه كوفه بايستد. او به سوى سه نفر از دوستان خود مى رود. گوش كن! او با آنها در حال گفت وگو است: "بنگريد كه چگونه دوستان ما به خاك و خون كشيده شدند و چگونه دشمن قهقهه مستانه سر مى دهد. بياييد ما با هم يك گروه كوچك تشكيل دهيم و با هم به جنگ اين نامردها برويم". دوستان با او موافق اند. آنها مى خواهند پاسخى دندان شكن به گستاخى دشمن بدهند. چهار شير كربلا به سوى امام مى روند تا براى رفتن به ميدان، از ايشان اجازه بگيرند. امام در حق آنها دعا مى كند و بدين ترتيب به آنها اجازه رفتن مى دهد. چهار جوانمرد مى آيند و در حالى كه شمشيرهاى آنها در هوا مى چرخد، به قلب سپاه حمله مى برند. همه فرار مى كنند و سپاه كوفه در هم مى ريزد. آنها شانه به شانه يكديگر حمله مى كنند. گاه به قلب لشكر مى زنند و گاه به سمت چپ و گاه به سمت راست. هيچ كس توان مقابله با آنها را ندارد. آنها مى خواهند انتقام خونِ شهيدان را بگيرند. خدا مى داند كه چقدر از اين نامردها را به خاك سياه مى نشانند. عمرسعد بسيار عصبانى مى شود. اين چهار نفر، يك لشكر را به زانو در آورده اند. يك مرتبه فكرى به ذهن عمرسعد مى رسد و دستور مى دهد تا هنگامى كه آنها به قلب لشكر حمله مى كنند لشكر راه را باز كند تا آنها به عقب سپاه برسند و آن گاه آنها را محاصره كنند. اين نقشه اجرا مى شود و اين چهار تن در حلقه محاصره قرار مى گيرند. صداى "يا محمّد" آنها به گوش امام مى رسد. امام، عبّاس را به كمك آنها مى فرستد. عبّاس همچون حيدر كرّار مى تازد و با شتاب به سپاه كوفه مى رسد. همه فرار مى كنند و حلقه محاصره شكسته مى شود و آنها به سوى امام مى آيند. همسفرم، نگاه كن! با اينكه پيكر آنها زخم هاى زيادى خورده است، امّا باز هم عزم جهاد دارند. ماندن، رسمِ جوانمردى نيست. آنها مى خواهند باز گردند. ولى اى كاش آبى مى بود تا اين ياران شجاع، گلويى تازه مى كردند! با ديدن امام و شنيدن كلام آن حضرت، جانى تازه در وجودشان دميده مى شود. بدين ترتيب به سوى ميدان باز مى گردند. باران تير و نيزه شروع مى شود و گرد و غبار همه جا را فرا مى گيرد. نبرد سنگين شده است... و اندكى پس از آن در خاموشى فريادها و نشستن غبار، پيكر چهار شهيد ديده مى شود كه كنار هم خفته اند.351 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣7⃣ ــ عَوْن، نگاه كن! على اكبر نيز، شهيد شد. حالا نوبت توست و بايد جانت را فداى دايى ات حسين كنى. ــ چشم، مادر! من آماده ام. زينب (س)، صورت فرزند خويش را مى بوسد و او را تا كنار خيمه بدرقه مى كند. آرى! زينب يك دسته گل براى برادر دارد، يك جوان رشيد! زينب آنجاست، در آستانه خيمه ايستاده و به جوانش نگاه مى كند. عَون خدمت دايى مى آيد و اجازه ميدان مى گيرد و به پيش مى تازد. گوش كن! اين صداى عَون است كه در صحراى كربلا مى پيچد: "اگر مرا نمى شناسيد، من از نسل جعفر طيّارم! همان كه خدا در بهشت دو بال به او عنايت فرموده است".408 نام جعفر طَيّار براى همه آشناست و عَون از پدربزرگ خود سخن مى گويد. مردى كه دستهايش در راه اسلام و در جنگ حُنَيْن از بدن جدا شد و به شهادت رسيد. پيامبربارها فرمود كه خدا در بهشت به جعفر دو بال داده است. براى همين، او را جعفر طيّار لقب داده اند. جعفر طيّار پسرى به نام عبدالله دارد كه شوهر حضرت زينب(س) است. او نماينده امام حسين(ع) در مكّه است و براى همين در آن شهر مانده است، امّا فرزندان خود عَوْن و محمّد را به همراه همسرش زينب(س) به كربلا فرستاده است. عون و محمّد برادر هستند، امّا مادرِ عون، زينب(س) است و مادر محمّد، حَوْصاء نام دارد كه اكنون در مدينه است. ساعتى پيش محمّد نيز، به ميدان رفت و جان خود را فداى امام حسين(ع) كرد.409 اكنون اين عون است كه در ميدان مى جنگد وشمشير مى زند و دشمنان را به خاك سياه مى نشاند. دستور مى رسد تا عَون را محاصره كنند. باران تيرها و نيزه ها پرتاب مى شوند و گرد و غبار به آسمان مى رود. و پس از لحظاتى، او هم به سوى برادر پر مى كشد و خونش، خاك گرم كربلا را رنگين مى كند.410 آيا زينب(س) كنار پيكر جوان خود مى آيد؟ هر چه صبر مى كنم، زينب(س) را نمى بينم. به راستى، زينب(س) كجاست؟ زينب نمى خواهد برادر، اشك چشم او را در داغ جوانش ببيند. بعد از شهادت عون ، جوانان بنى هاشم به ميدان مى روند و يكى پس از ديگرى به شهادت مى رسند. اين نوجوان كيست كه بر آستانه خيمه ايستاده است. او يادگار امام حسن(ع)، قاسم سيزده ساله است! نگاه كن! قاسم با خود سخن مى گويد: "حالا اين منم كه بايد به ميدان بروم. عمويم ديگر يار و ياورى ندارد". او به سوى عمو مى آيد: "عمو، به من اجازه مى دهى تا جانم را فدايت كنم؟". امام حسين(ع) به او نگاهى مى كند و دلش تاب نمى آورد. آخر تو يادگار برادرم هستى و سيزده سال بيشتر ندارى. قاسم بيا در آغوشم. تو بوى برادرم حسن(ع) را مى دهى. گريه ديگر امان نمى دهد. امام حسين(ع) و قاسم هر دو اشك مى ريزند.411 دل كندن از قاسم براى حسين(ع) خيلى سخت است. نگاه كن! حسين(ع) داغ على اكبر را ديد، ولى از هوش نرفت، امّا حالا به عشق قاسم بى هوش شده است. هيچ چشمى طاقت ديدن اين صحنه را ندارد. قاسم به عمو مى گويد: "اى عمو به من اجازه ميدان بده". آخر چگونه عمو به تو اجازه ميدان دهد؟ قاسم التماس مى كند و مى گويد: "من يتيم هستم، دلم را مشكن!". سرانجام عمو را راضى مى كند و قاسم بر اسب سوار مى شود. صدايى در صحرا مى پيچد، همه گوش مى كنند: "اگر مرا نمى شناسيد من پسر حسن(ع) هستم". اين جوان چقدر زيباست. گويى ماه كربلا طلوع نموده است. پس چرا لباس رزم بر تن ندارد؟ اين چه سؤالى است؟ آخر چه كسى براى نوجوان سيزده ساله زره مى سازد؟ او پيراهن سفيدى بر تن دارد و شمشيرى در دست. او به سوى دشمن حمله مى برد، چون شير مى غرّد و شمشير مى زند.412 دشمن او را محاصره مى كند. نمى دانم چه مى شود، فقط صدايى به گوشم مى رسد: "عمو جان! به فريادم برس". اين صدا به گوش حسين(ع) نيز، مى رسد. امام فرياد مى زند: "آمدم، عزيزم!".413 امام به سرعت، خود را به ميدان مى رساند. دشمنان، دور قاسم جمع شده اند، امّا هنگامى كه صداى حسين(ع) را مى شنوند، همه فرار مى كنند. پيكر قاسم زير سُم اسب ها قرار مى گيرد. گرد و غبارى بر پا مى شود كه ديگر چيزى نمى بينم. بايد صبر كنم. نگاه كن! امام كنار پيكر قاسم نشسته است و سرِ او را به سينه دارد. امام به قاسم مى گويد: "قاسمم! تو بودى كه مرا صدا زدى. من آمدم، چشم خود را باز كن!"، امّا ديگر جوابى نمى آيد. گريه امام را امان نمى دهد، قاسم را مى بوسد و مى گويد: "به خدا قسم، بر من سخت است كه تو مرا به يارى بخوانى و من وقتى بيايم كه تو ديگر جان داده باشى".414 آن گاه با دلى شكسته و تنى خسته، پيكر قاسم را به سوى خيمه ها مى آورد. ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣8⃣ ابن زياد، سرِ امام را داخل طشتى روبروى خود مى گذارد. آن مرد را مى بينى كه كنار ابن زياد است؟ آيا او را مى شناسى؟ او پيشگو يا همان رَمّال است كه ابن زياد او را استخدام كرده است. گويى او جادوگرى چيره دست است و چه بسا ابن زياد با استفاده از جادوى او توانسته است مردم كوفه را بفريبد. گوش كن! او با ابن زياد سخن مى گويد: "قربان! برخيزيد و با پاى خود دهان دشمن را لگد كوب كنيد". واى بر من! ابن زياد برمى خيزد، من چشم خود را مى بندم.501 در اين هنگام از گوشه مجلس فريادى بلند مى شود: "اى ابن زياد! پاى خود را از روى دهان حسين بردار! من با چشم خود ديدم كه پيامبر همين لب هاى حسين را بوسه مى زد، تو پا بر جاى بوسه پيامبر گذاشته اى". ابن زياد تعجّب مى كند. كيست كه جرأت كرده با من چنين سخن بگويد؟ او زيد بن اَرْقَم است. يكى از ياران پيامبر كه در كوفه زندگى مى كند و امروز همراه ديگر بزرگان شهر نزد ابن زياد آمده است. ابن زياد با شنيدن سخن زيد بن اَرْقَم فرياد مى زند: ــ اى زيد بن ارقم، تو پير شده اى و هذيان مى گويى. اگر عقلت را به علّتِ پيرى از دست نداده بودى، گردنت را مى زدم. ــ مى خواهى حكايتى از پيامبر برايت نقل كنم. ــ چه حكايتى؟ ــ روزى من مهمان پيامبر بودم و او حسن(ع) را روى زانوى راستش نشانده بود و حسين(ع) را روى زانوى چپ خود. من شنيدم كه پيامبر زير لب، اين دعا را زمزمه مى كرد: "خدايا، اين دو عزيز دلم را به تو و بندگان مؤمنت مى سپارم". اى ابن زياد، تو اكنون با امانت پيامبر اين چنين مى كنى! زيد بن اَرْقَم در حالى كه اشك مى ريزد، از قصر خارج مى شود و رو به مردم كوفه مى كند و مى گويد: "اى مردم! واى بر شما، پسر پيامبر را كشتيد و اين نامرد را امير خود كرديد".502 * * * عصر روز يازدهم محرّم است. عمرسعد از صبح مشغول تداركات است و دستور داده كه همه كشته هاى سپاه كوفه جمع آورى شوند تا بر آنها نماز خوانده و به خاك سپرده شوند، امّا پيكر شهدا همچنان بر خاك گرم كربلا افتاده است. عمرسعد دستور مى دهد تا سر از بدن همه شهدا جدا كنند و آنها را بين قبيله هايى كه در جنگ شركت كرده اند تقسيم كنند.503 كاروان بايد زودتر حركت كند. فردا در كوفه جشن بزرگى برگزار مى شود، آنها بايد فردا در كوفه باشند. امام سجّاد(ع) بيمار است. عمرسعد دستور مى دهد تا دست هاى او را با زنجير بسته و پاهاى او را از زير شتر ببندند. شترهاى بدون كجاوه آماده اند و زنان و بچّه ها بر آنها سوار شده اند. كاروان حركت مى كند. در آخرين لحظه ها، اسيران به نيروهاى عمرسعد مى گويند: "شما را به خدا قسم مى دهيم كه بگذاريد از كنار شهيدان عبور كنيم".504 اسيران به سوى پيكر شهدا مى روند و صداى ناله و شيون همه جا را فرا مى گيرد. غوغايى بر پا مى شود و همه خود را از شترها به روى زمين مى اندازند. زينب(س) نگاهى به برادر مى كند، بدن برادر پاره پاره است. اين صداى زينب(س) است كه همه دشمنان را به گريه انداخته است: "فداى آن حسينى كه با لب تشنه جان داد و از صورتش خون مى چكيد".505 صداى زينب(س) همه را به گريه مى اندازد. زمان متوقّف شده است و حتّى اسب ها هم اشك مى ريزند. سكينه مى دود و پيكر بى جان پدر را در آغوش مى گيرد. در كربلا چه غوغايى مى شود! همه بر سر مى زنند و عزادارى مى كنند، امّا چرا امام سجّاد(ع) هنوز بر روى شتر است؟ واى، دست هاى امام در غل و زنجير است و پاهاى او را از زير شتر به هم بسته اند. نزديك است كه امام سجّاد(ع) جان بدهد؟ زينب به سوى او مى دود: ــ يادگار برادرم، چر اين گونه بى تابى مى كنى؟ ــ عمّه جانم، چگونه بى تابى نكنم حال آنكه بدن پدر و عزيزانم را مى بينم كه بر روى خاك گرم كربلا افتاده اند. آيا كسى آنها را كفن نمى كند؟ آيا كسى آنها را به خاك نمى سپارد؟ ــ يادگار برادرم، آرام باش. به خدا پيامبر خبر داده است كه مردمى مى آيند و اين بدن ها را به خاك مى سپارند.506 دستور حركت داده مى شود و همه بايد سوار شترها شوند. سكينه از پيكر پدر جدا نمى شود. دشمنان با تازيانه، او را از پدر جدا مى كنند و كاروان حركت مى كند. كاروان به سوى كوفه مى رود و صداى زنگ شترها به گوش مى رسد.507 ! ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀ @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴* * 🌴 🏴*همراه با کاروان از مدینه تا شام *🏴 ⃣9⃣ پيرمرد جلو مى آيد و به امام سجاد(ع) مى گويد: "خدا را شكر كه مسلمانان از شرّ شما راحت شدند و يزيد بر شما پيروز شد".556 آن گاه هر چه ناسزا در خاطر دارد بر زبانش جارى مى كند، ولى امام سجّاد(ع) به او مى گويد: ــ اى پيرمرد! هر آنچه كه خواستى گفتى و عقده دلت را خالى كردى. آيا اجازه مى دهى تا با تو سخنى بگويم؟557 ــ هر چه مى خواهى بگو! ــ آيا قرآن خوانده اى؟ پيرمرد تعجّب مى كند. اين چه اسيرى است كه قرآن را مى شناسد. مگر اينها كافر نيستند، پس چگونه از قرآن سؤال مى كند؟ ــ آرى! من حافظ قرآن هستم و همواره آن را مى خوانم. ــ آيا آيه 23 سوره "شورى" را خوانده اى، آنجا كه خدا مى فرمايد: ( قُل لاَّ أَسْـَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى); "اى پيامبر! به مردم بگو كه من مزد رسالت از شما نمى خواهم، فقط به خاندان من مهربانى كنيد".558 پيرمرد خيلى تعجّب مى كند، آخر اين چه اسيرى است كه قرآن را هم حفظ است؟ ــ آرى! من اين آيه را خوانده ام و معنى آن را خوب مى دانم كه هر مسلمان بايد خاندان پيامبرش را دوست داشته باشد. ــ اى پيرمرد! آيا مى دانى ما همان خاندانى هستيم كه بايد ما را دوست داشته باشى! پيرمرد به يكباره منقلب مى شود و بدنش مى لرزد. اين چه سخنى است كه مى شنود؟ ــ آيا آيه 33 سوره "احزاب" را خوانده اى، آنجا كه خدا مى فرمايد: ( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ); "خداوند مى خواهد كه گناه را از شما خاندان دور كرده و شما را از هر پليدى پاك سازد".559 ــ آرى! خوانده ام. ــ ما همان خاندان هستيم كه خدا ما را از گناه پاك نموده است.560 پيرمرد باور نمى كند كه فرزندان رسول خدا به اسارت آورده شده باشند. ــ شما را به خدا قسم مى دهم آيا شما خاندان پيامبر هستيد؟ ــ به خدا قسم ما فرزندان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هستيم. پيرمرد ديگر تاب نمى آورد و عمامه خود را از سر برمى دارد و پرتاب مى كند و گريه سر مى دهد. عجب! يك عمر قرآن خواندم و نفهميدم چه مى خوانم! او دست هاى خود را به سوى آسمان مى گيرد و سه بار مى گويد: "اى خدا! من به سوى تو توبه مى كنم. خدايا! من از دشمنان اين خاندان، بيزارم".561 او اكنون فهميده است كه بنى اُميّه چگونه يك عمر او را فريب داده اند: يعنى يزيد، پسر پيامبر را كشته است و اكنون زن و بچّه او را اين گونه به اسارت آورده است. نگاه همه مردم به سوى اين پيرمرد است. او تعجّب مى كند. با خود مى گويد خوب است قبل از ديگران، اين دختر را براى كنيزى از يزيد بگيرم. او به يزيد رو مى كند و مى گويد: "اى يزيد، من آن دختر را براى كنيزى مى خواهم". فاطمه، دختر امام حسين(ع)، در حالى كه مى لرزد، عمّه اش، زينب را صدا مى زند و مى گويد: "عمّه جان! آيا يتيمى، مرا بس نيست كه امروز كنيز اين نامرد بشوم".569 زينب رو به آن مرد شامى مى كند و مى گويد: "واى بر تو، مگر نمى دانى اين دختر رسول خداست؟". مرد شامى با تعجّب به يزيد نگاه مى كند. آيا يزيد دختران پيامبر را به اسيرى آورده است؟ او فرياد مى زند: "اى يزيد، لعنت خدا بر تو! تو دختران پيامبر را به اسيرى آورده اى؟ به خدا قسم من خيال مى كردم كه اينها، اسيران كشور روم هستند". يزيد بسيار عصبانى مى شود. او دستور مى دهد تا اين مرد را هر چه سريع تر به جرم جسارت به مقام خلافت، اعدام نمايند.570 يزيد از بيدارى مردم مى ترسد و تلاش مى كند تا هرگونه جرقه بيدارى را بلافاصله خاموش كند. او بر تخت خود تكيه داده است و جامِ شرابى به دست دارد. سر امام حسين(ع)مقابل اوست و اسيران همه در مقابل او ايستاده اند. امام سجّاد(ع) نگاهى به يزيد مى كند و مى فرمايد: "اى يزيد! اگر رسول خدا ما را در اين حالت ببيند با تو چه خواهد گفت؟".571 همه نگاه ها به اسيران خيره شده و همه دل ها از ديدن اين صحنه به درد آمده است. يزيد تعجّب مى كند و در جواب مى گويد: "پدر تو آرزوى حكومت داشت و حق مرا كه خليفه مسلمانان هستم، مراعات نكرد و به جنگ من آمد، امّا خدا او را كشت، خدا را شكر مى كنم كه او را ذليل و نابود كرد". امام جواب مى دهد: "اى يزيد، قبل از اينكه تو به دنيا بيايى، پدران من يا پيامبر بودند يا امير! مگر نشنيده اى كه جد من، على بن ابى طالب در جنگ بَدْر و اُحُد پرچمدار اسلام بود، امّا پدر و جد تو پرچمدار كفر بودند!".572 يزيد از سخن امام سجاد(ع) آشفته مى شود و فرياد مى زند: "گردنش را بزنيد".573 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ❀🍃✿🍃❀🌴❤️🌴❀🍃✿🍃❀
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊🎀 🍃🌸✨ 🎉✨🌺 🎊 🎀 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌹🌴 🌴🌹 😘 ⃣ ــ آقاى نويسنده! چقدر مرا در اين شهر راه مى برى؟ ــ حوصله كن، عزيزم! ــ من مى خواهم به خانه امام هادى(ع) بروم، ساعتى است كه مرا در اين شهر مى چرخانى. ــ اينجا يك شهر نظامى است، ما به راحتى نمى توانيم به خانه امام برويم. خطر دارد، مى فهمى! خطر كشته شدن! تو از شنيدن اين سخن من تعجّب مى كنى. عبّاسيان هر گونه رفت و آمد به خانه امام را بازرسى مى كنند، آنها امام هادى و امام حسن عسكرى(ع) را در شرايط بسيار سختى قرار داده اند. اكنون ما به محلّه "عَسكَر" مى رسيم. اينجا يكى از محلّه هاى بالاشهر سامرّا است. حتماً مى دانى "عسكر" در زبان عربى به معناى "لشكر" است، در اين محلّه فقط فرماندهان لشكر عبّاسيان زندگى مى كنند. تعجّب كرده اى كه چرا تو را به اينجا آورده ام! مگر نمى دانى كه امام در همين محل زندگى مى كند. آيا تا به حال فكر كرده اى چرا امام يازدهم به "عسكرى" مشهور شده است؟ علّت اين نامگذارى اين است كه امام در همين محلّه زندگى مى كند.7 عبّاسيان، امام و خانواده اش را مجبور كرده اند در اينجا باشند تا بتوانند همه رفت و آمدها را به خانه او زير نظر بگيرند. نمى دانم آيا شنيده اى امام از مردم خواسته است كه به او سلام نكنند؟ آرى، در اين شهر سلام كردن به امام جرم است! حتماً شنيده اى وقتى كسى را به جايى تبعيد مى كنند او بايد در وقت هاى معينى به نزد مأموران دولتى رفته و حضور خودش در آن شهر را اعلام كند. امام در روزهاى دوشنبه و پنج شنبه بايد به نزد خليفه برود.8 وقتى كه امام از خانه خارج مى شود تا خود را به قصر برساند عدّه اى از شيعيان از فرصت استفاده مى كنند و در راه مى ايستند تا امام را ببينند. امام به آنها پيغام داده است كه هرگز به او سلام نكنند زيرا اين كار براى آنها بسيار خطرناك است و سزايى جز كشته شدن ندارد.9 مى دانم كه باور كردن آن سخت است، چرا بايد سلام كردن به فرزند پيامبر جرم باشد؟ اين همان مظلوميّتى است كه تا به حال كسى به آن توجّه نكرده است! هر چند امام حسين(ع) در روز عاشورا غريب و مظلوم بود; امّا يارانى وفادار داشت كه تا آخرين لحظه بر گرد وجودش همچون پروانه مى چرخيدند. امّا جانم فداى غربت امامى كه در اين شهر تنهاى تنهاست، هيچ يار و ياور و آشنايى ندارد، دوستان او هم غريب و مظلومند! آيا دوست دارى قصّه چوب شكسته شده را برايت بگويم تا با مظلوميّت امام خود بيشتر آشنا شوى؟ در اين روزگار هر خانه نياز به هيزم هاى زيادى دارد تا با آن غذا بپزند و در فصل سرما خانه را با آن گرم كنند. شخصى به نام "داوود بن اسود" براى خانه امام عسكرى(رحمهم الله)هيزم تهيّه مى كرد. يك روز امام او را صدا زد و به او چوب بزرگى داد و گفت: "اين چوب را بگير و به بغداد برو و به نماينده من در آنجا تحويل بده". داوود خيلى تعجّب كرد، آخر بغداد شهر بزرگى است و هيزم هاى زيادى در آن شهر وجود دارد، چه حكمتى است كه امام از او مى خواهد اين همه راه برود و اين چوب را به بغداد ببرد. به هر حال سوار بر اسب خود شد و به سوى بغداد حركت كرد. در ميانه راه به كاروانى برخورد كرد، او خيلى عجله داشت. شترى جلوىِ راه او را بسته بود، با آن چوب محكم به شتر زد تا شتر كنار برود و راه باز شود ولى چوب شكست. شكسته شدن چوب همان و ريختن نامه ها همان! گويا امام در داخل اين چوب نامه هايى را مخفى كرده بود و داوود از آن خبر نداشت. واى! اگر مأمور اطلاعاتىِ عبّاسيان اين صحنه را ببيند چه خواهد شد؟ خون همه كسانى كه اسمشان در اين نامه ها آمده است ريخته خواهد شد. داوود سريع از اسب پياده شد و همه نامه ها را جمع كرد و با عجله از آنجا دور شد. در اين نامه ها، جواب سؤال هاى شيعيان نوشته شده بود; ولى امام عسكرى(ع) براى ارسال آنها با مشكلات فراوانى روبرو بوده است. فكر مى كنم با شنيدن اين داستان با گوشه اى از شرايط سختى كه بر امام مى گذرد آشنا شده اى.10 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎀 🎊 🎉✨🌺 🍃🌸✨ 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊🎀
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊🎀 🍃🌸✨ 🎉✨🌺 🎊 🎀 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌹🌴 🌴🌹 😘 ⃣1⃣ ــ من آن كنيز را مى خواهم بخرم! ــ براى خريدن آن چقدر پول مى دهى؟ ــ سيصد سكّه طلا! ــ باشد، قبول است، سكّه هاى طلايت را بده تا بشمارم. ــ بيا اين هم سه كيسه طلا! در هر كيسه، صد سكّه طلاست. صدايى به گوش مى رسد: آهاى مردِ عرب! اگر سليمانِ زمان هم باشى به كنيزى تو در نمى آيم. پول خود را بيهوده خرج نكن! به سراغ كنيز ديگر برو. نحّاس تعجّب مى كند، اين كنيز رومى به عربى هم سخن مى گويد. او جلو مى آيد و به كنيز مى گويد: ــ درست شنيدم، تو به زبان عربى سخن مى گويى؟ ــ آرى. ــ نكند تو عرب هستى؟ ــ نه، من رومى هستم. ولى زبان عربى را ياد گرفته ام. مرد تاجر جلو مى آيد و به نحّاس مى گويد: حالا كه اين كنيز عربى حرف مى زند، حاضر هستم پول بيشترى برايش بدهم. بار ديگر صداى كنيز به گوش مى رسد: يك بار به تو گفتم من به كنيزى تو در نمى آيم. نحّاس رو به كنيز مى كند و مى گويد: ــ يعنى چه؟ آخر من بايد تو را بفروشم و پول آن را تحويل دهم. اين طور كه نمى شود. ــ چرا عجله مى كنى؟ من منتظر كسى هستم كه او خواهد آمد. ــ چه كسى خواهد آمد؟ نكند منتظر هستى كه جناب خليفه براى خريدن تو بيايد؟ ــ به زودى كسى براى خريدن من مى آيد كه از خليفه هم بالاتر است. نحّاس تعجّب مى كند، نمى داند چه بگويد، در همه عمرش كنيزى اين گونه نديده است. اكنون بِشر از جاى خود بلند مى شود. او الآن يقين كرده است كه گمشده خود را يافته است. خودش است. او مليكا را يافته است! !! تعجّب نكن! او براى اين كه شناسايى نشود نام خود را تغيير داده است. اگر مسلمانان مى فهميدند كه او دخترِ قيصر روم است هرگز نمى گذاشتند به محبوب خود برسد. من فكر مى كنم كه در آن ديدارهاىِ شبانه، امام از او خواسته است تا نام نرجس را براى خود انتخاب كند. وقتى او اسير شد و مسلمانان از نام او سؤال كردند و او در جواب همين نام جديد را گفت. آرى، تاريخ ديگر اين نام را هرگز فراموش نمى كند، به زودى "نرجس" مايه افتخار هستى خواهد شد! ما هم ديگر نبايد بانو را به نام اصلى اش صدا بزنيم; زيرا با اين كار خود باعث مى شويم تا همه به رازِ او پى ببرند. ما از اين لحظه به بعد او را به نام جديدش مى خوانيم: نرجس! چه نام زيبايى! بِشر به سوى نحّاس مى رود: من اين خانم را خريدارم. صداى كنيز به گوش مى رسد: وقت و مال خويش را تلف نكن. بِشر نامه اى را كه امام هادى(ع) به او داده بود در دست دارد، با احترام جلو مى رود و نامه را به بانو مى دهد و مى گويد: بانوى من! اين نامه براى شماست. نرجس نامه را مى گيرد و شروع به خواندن مى كند. نامه به زبان رومى نوشته شده است. هيچ كس از مضمون آن خبر ندارد. نرجس نامه را مى خواند و اشك مى ريزد. چه شورى در دل بانو به پا شده است؟ خدا مى داند. اكنون او پيامى از دوست ديده است، آن هم نه در خواب، بلكه در بيدارى! نحّاس رو به بانو مى كند و مى گويد: تو را به اين پيرمرد بفروشم؟ نرجس رضايت مى دهد، پيرمرد سكّه هاى طلا را به نحّاس مى دهد. نرجس برمى خيزد و همراه بِشر حركت مى كند. او نامه امام را بارها بر چشم مى كشد و گريه مى كند. گويى كه عاشقى پس از سال ها، نشانى از محبوب خود يافته است. نرجس آرام و قرار ندارد، عطر بهشت را از آن نامه استشمام مى كند.27 ما بايد هر چه زودتر به سوى سامرّا حركت كنيم... * * * به شهر سامرّا مى رسيم، نزديك غروب است. وارد شهر مى شويم. حتماً يادت هست كه رفتن به خانه امام هادى(ع) جرم است! ما بايد به خانه بِشر رفته و در فرصت مناسبى خود را به خانه امام برسانيم. امشب هوا خيلى تاريك است و ما مى توانيم از تاريكى شب استفاده كنيم. نيمه شب كه شد، آماده حركت مى شويم. بِشر از ما مى خواهد كه خيلى مواظب باشيم و بدون هيچ سر و صدايى حركت كنيم. وارد محلّه عسكر مى شويم و نزديك خانه امام مى ايستيم. تو باور نمى كنى لحظاتى ديگر به ديدار امام خواهى رسيد. اشكت جارى مى شود. صدايى به گوش مى رسد: خوش آمديد! بِشر وارد خانه مى شود، زانوهاى نرجس مى لرزد، بوى گل محمّدى به مشامش مى رسد. اينجا بهشت نرجس است. اشك در چشمان او حلقه زده است . امام هادی (ع) به استقبال او می آید. نرجس سلام می کند و جواب می شنود. ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎀 🎊 🎉✨🌺 🍃🌸✨ 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊🎀
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊🎀 🍃🌸✨ 🎉✨🌺 🎊 🎀 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌹🌴 🌴🌹 😘 ⃣2⃣ حتماً شنيده اى پيامبر هر وقت دلش براى بهشت تنگ مى شد به ديدار فاطمه(س)مى آمد.75 پيامبر به خانه فاطمه(س) آمده بود، همه كنار پيامبر نشسته بودند. فاطمه و على و حسن و حسين(ع). پيامبر از ديدن آنها بسيار خشنود بود و با آنان سخن مى گفت. در اين ميان نگاه پيامبر به گوشه اى خيره ماند و اشك پيامبر جارى شد. همه تعجّب كرده بودند. به راستى چرا پيامبر گريه مى كرد؟ بعد از لحظاتى، پيامبر رو به آنها كرد و گفت: أنْتُم المُستَضعَفُونَ بَعدى شما بعد از من مورد ظلم و ستم واقع مى شويد.76 پيامبر از همه ظلم هايى كه در آينده نسبت به عزيزانش مى شد خبر داشت. او مى خواست تفسير اين آيه قرآن را بازگو كند. آرى، اهل اين خانه مورد ظلم و ستم واقع خواهند شد، امّا خداوند آنها را به عنوان امام انتخاب خواهد كرد. سرانجام اين خاندان پاك به حكومت جهانى خواهند رسيد و جهان را از عدالت راستين پر خواهند نمود، حكومتى پايدار كه شرق و غرب دنيا را فرا مى گيرد. اين وعده بزرگ خداست و خدا هميشه به وعده هاى خود عمل مى كند. اكنون مهدى(عج) در آغوش پدر اين آيه را مى خواند تا همه بدانند او وعده خدا را محقّق خواهد كرد. و اگر كسى اهل دقّت باشد مى تواند امروز خيلى چيزها را بفهمد. مهدى(عج) اين آيه را مى خواند تا با مادر خويش سخن بگويد. همان مادر مظلومى كه در مدينه به خانه اش حمله كردند و آنجا را به آتش كينه سوزاندند! فاطمه(س) اوّلين كسى بود كه مورد ظلم و ستم واقع شد و حقّش را غصب كردند. مهدى(عج) مى خواهد با مادرش سخن بگويد: اى مادر پهلو شكسته ام! ديگر غمگين مباش كه من آمده ام! من آمده ام تا براى اين مظلوميّت، پايانى باشم. اين وعده خداست. چرا مهدى(عج) در آغوش پدر اين آيه را مى خواند؟ چرا ياد از مظلوميّت اين خاندان مى كند؟ كيست كه مظلوميّت اين خاندان را نداند؟ تو كه خبر دارى و خوب مى دانى تا پيامبر زنده بود اين خاندان عزيز بودند; امّا وقتى پيامبر رفت، ظلم ها و ستم ها آغاز شد. مسلمانان چقدر زود روز غدير را فراموش كردند و حكومت سياهى ها فرا رسيد و چه كارها كه نكردند! خدا به پيامبرِ خود خبر داده بود كه بعد از او با فاطمه(س) چه مى كنند. دل پيامبر پر از غم شده بود. شبى كه پيامبر به معراج رفت، چشمانش به نورِ مهدى(عج) افتاد كه در عرش خدا بود. در آن هنگام خدا به پيامبر گفت: "مهدى كسى است كه با انتقام از دشمنان، دل هاى دوستان تو را شفا خواهد داد. او "لاّت" و "عُزّى" را از خاك بيرون خواهد آورد و آنها را به آتش خواهد كشيد".77 مى دانم مى خواهى بدانى كه "لاّت" و "عُزّى" چه هستند؟ آنها دو بُت بزرگ زمان جاهليّت بودند كه مردم آنها را به جاى خدا پرستش مى كردند. اين دو بت، نمادِ جهل مردم روزگار هستند. لاّت و عُزّى، حقيقت كسانى است كه بى جهت قداست پيدا مى كنند و بتِ مردم مى شوند و در سايه اين قداست دروغين به ظلم و ستم مى پردازند. آنها در مقابل حق مى ايستند و تلاش مى كنند تا حق را از بين ببرند. به راستى چرا بايد لاّت و عُزّى در آتش بسوزند؟ چرا خدا در شب معراج اشاره مى كند كه مهدى(عج) اين دو بت را آتش خواهد زد؟ چرا؟ شايد اين كنايه از مطلب ديگرى باشد! آيا مى خواهى با كسانى كه نمادِ لاّت و عُزّى هستند آشنا شوى؟ بيا بار ديگر به تاريخ نگاهى داشته باشيم! در شهر مدينه بعد از وفات پيامبر، حوادث زيادى روى داد، كسانى كه به عنوان جانشين پيامبر روى كار آمده بودند، ظلم و ستم را آغاز كردند... پيامبر تازه از دنيا رفته بود و دو نفر تصميم گرفته بودند از على(ع) بيعت بگيرند. دو مرد به سوى خانه وحى مى آمدند; اوّلى، رئيس بود و دوّمى، معاون!78 آنها به مردم گفته بودند تا هيزم زيادى جمع كنند. مردم هم به حرف هاى آنها گوش كردند و مقدار زيادى هيزم كنار خانه فاطمه(س) جمع نمودند. به راستى آنها مى خواستند با آن هيزم ها چه كنند؟79 دوّمى درِ خانه فاطمه(س) را محكم زد، فاطمه به پشت در آمد: ــ كيستيد و چه مى خواهيد؟ ــ فاطمه! به على بگو از خانه بيرون بيايد، و اگر اين كار را نكند من اين خانه را آتش مى زنم ! ــ آيا مى خواهى اين خانه را آتش بزنى ؟ ــ به خدا قسم ، اين كار را مى كنم ، زيرا اين كار براى حفظ اسلام بهتر است .80 ــ چگونه شده كه تو جرأت اين كار را پيدا كرده اى ؟ آيا مى خواهى نسل پيامبر را از روى زمين بردارى ؟81 ــ اى فاطمه ! ساكت شو ، محمّد مرده است ، ديگر از وحى و آمدن فرشتگان خبرى نيست ، همه شما بايد براى بيعت بيرون بياييد ، حال اختيار با خودتان است ، يكى از اين دو را انتخاب كنيد: بيعت با خليفه ، يا آتش زدن همه شما .82 ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db 🎀 🎊 🎉✨🌺 🍃🌸✨🎉🎊∝∝?
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊🎀 🍃🌸✨ 🎉✨🌺 🎊 🎀 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌹🌴 🌴🌹 😘 ⃣3⃣ خوب نگاه مى كنم، واقعاً خودت هستى؟ درست ديده ام، خودت هستى. به سويت مى آيم: ــ سلام، همسفر! ــ سلام، آقاى نويسنده، حال شما چطور است؟ ــ خوبم. شما كجا، اينجا كجا؟ ــ دلم هواى زيارت حضرت معصومه(س) را كرده بود. معلوم مى شود كه از شهر خودت به قم آمدى تا دختر خورشيد را زيارت كنى، آفرين بر تو! صبر مى كنم تا زيارت تو تمام شود و با هم به خانه برويم. وقتى از حرم بيرون مى آييم تو رو به من مى كنى و مى گويى: ــ آيا مى شود با هم به خانه شيخ برويم؟ ــ كدام شيخ؟ ــ همان شيخى كه امام عسكرى(ع) براى او نامه نوشته بود. ــ شيح احمد بن اسحاق را مى گويى. باشد. امّا حالا تو خسته سفر هستى. فردا به آنجا مى رويم. ــ يك حسىّ به من مى گويد همين الآن بايد به آنجا برويم. ــ باشد. همين الآن مى رويم. به سوى بازار حركت مى كنيم. وقتى به كوچه شيخ مى رسيم، مى بينيم كه شيخ از خانه بيرون مى آيد. گويا او بارِ سفر بسته است. نزديك مى شويم، سلام كرده و مى گويم: ــ ما داشتيم به خانه شما مى آمديم. ــ ببخشيد من الآن مى خواهم به مسافرت بروم. ــ به سلامتى كجا مى رويد؟ ــ به اميد خدا مى خواهم به سامرّا بروم. تا نام سامرّا را مى شنوى، همه خاطرات آنجا برايت زنده مى شود، ديدار گل نرجس، بوى بهشت، زيارت آفتاب! رو به من مى كنى. من با نگاهت همه چيز را مى فهمم. تو مى خواهى كه همراه شيخ به سامرّا برويم. اين چنين مى شود كه به سوى سامرّا حركت مى كنيم. * * * ما همراه با شيخ احمد بن اسحاق سفر كرده ايم و اكنون در نزديكى شهر سامرّا هستيم. وقتى وارد شهر مى شويم به سوى خانه همان پيرمردى مى رويم كه نامش بِشر بود. آيا او را به ياد دارى؟ همان پيرمردى كه به دستور امام به بغداد رفت و بانو نرجس را به سامرّا آورد. درِ خانه بِشر را مى زنيم. او با ديدن ما خيلى خوشحال مى شود و ما را به داخل خانه مى برد. از اوضاع شهر سامرّا سؤال مى كنيم. او براى ما مى گويد كه سپاهيان مُهتَدى - همان خليفه زاهدنما - را كشتند و با خليفه اى جديد به نام مُعتَمد بيعت كردند. اين خليفه جديد بيشتر به فكر خوش گذرانى و عيّاشى است.128 من رو به بشر مى كنم و در مورد امام عسكرى(ع) و فرزندش مهدى(عج) سؤال مى كنم. خدا را شكر كه آنها در سلامت كامل هستند، اكنون مهدى(عج) حدود سه سال دارد. خوب است در مورد بانو نرجس هم سؤالى از او بكنم. نمى دانم چه مى شود تا نام بانو را به زبان مى آورم اشك در چشم بِشر حلقه مى زند. من نگاهى به او مى كنم و از او مى خواهم توضيح بدهد. بِشر برايم مى گويد كه نرجس آرزو مى كرد مرگ او زودتر از مرگ امام عسكرى(ع) باشد و اكنون بانو به آرزوى خود رسيده است. او در بهشت مهمان حضرت فاطمه(س) است.129 نرجس از خدا خواسته بود كه مرگش زودتر از محبوبش فرا برسد. امّا به راستى در اين خواسته او چه رازى نهفته بود؟ شايد نرجس مى خواسته است به دو بانوى بزرگ اقتدا كند، خديجه(س) قبل از پيامبر(ص) از دنيا رفت، فاطمه(س) هم قبل از على(ع)! * * * در فرصت مناسبى همراه شيخ به خانه امام عسكرى(ع) مى رويم، اين سعادت بزرگى است كه مى توانيم با امام ديدارى تازه كنيم. اين ديدار روح تازه اى به ما مى دهد. امام محبّت زيادى به شيخ مى كند و با او سخن مى گويد و به سؤال هاى او پاسخ مى دهد. بعد از لحظاتى شيخ سكوت مى كند. هر كس جاىِ او باشد دوست دارد كه مهدى(عج) را ببيند، اين آرزوى اوست; امّا نمى داند كه آيا اين آرزو را به زبان بياورد يا نه؟ آيا من لياقت دارم مهدى(عج) را ببينم؟ آيا خدا اين توفيق را به من مى دهد؟ شيخ در همين فكرهاست كه ناگهان امام عسكرى(ع) او را صدا مى زند: "اى احمد بن اسحاق! بدان كه از آغاز آفرينش دنيا تا به امروز، هيچ گاه دنيا از حجّت خدا خالى نبوده است و تا روز قيامت هم، دنيا بدون حجّت خدا نخواهد بود. رحمتهاى الهى كه بر شما نازل مى شود و هر بلايى كه از شما دفع می شود به برکت حجت خداست". 💠نویسنده: مهدی خدامیان آرانی ... ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🎀 🎊 🎉✨🌺 🍃🌸✨ 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊🎀
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ☀️🕊🕋 🕋🕊☀️ ⃣ امروز، روز بيست و پنجم "ذى الحجّه" است. ما تا زمان ظهور، پانزده روز فرصت داريم. همسفر خوبم! آيا موافقى كه با هم به اطراف كوه "ذى طُوى" برويم؟10 حتماً در دعاى ندبه، اين جمله را بسيار خوانده اى: "أبِرَضْوى أم غيرها أم ذي طُوى". اكنون برخيز و با من به كوه "ذى طُوى" بيا. وقتى از كعبه به سوى مدينه حركت كنيم، حدود پنج كيلومتر كه برويم به آن كوه مى رسيم. نگاه كن ! ده نفر از ياران امام، در بالاى اين كوه جمع شده اند.11 شايد بگويى: مگر امام سيصد و سيزده يار ندارد، پس چرا آنها فقط ده نفرند؟ اين ده نفر ياران مخصوص او هستند كه زودتر از همه خدمت امام رسيده اند; امّا آن سيصد و سيزده نفر، حدود چهارده روز ديگر به مكّه خواهند آمد. امام زمان بر فراز كوه ذي طُوى ايستاده است و منتظر است تا خدا به او اجازه ظهور بدهد.12 آيا مى دانى آن عبايى كه بر دوش امام زمان است، عباى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مى باشد؟ آن عمامه زرد رنگى را كه بر سر دارد، مى بينى؟ اين، همان عمامه رسول خداست.13 گوش كن! امام به ياران خود مى گويد: "مى خواهم يك نفر را به سوى مردم مكّه بفرستم".14 اين يك مأموريّت مهم است. چه كسى به عنوان نماينده امام به سوى مردم مكّه خواهد رفت؟ اكنون امام يكى از پسر عموهاى خود را براى اين كار مهم انتخاب مى كند. نام او "سيّد محمّد" است. امام به او دستور مى دهد كه به سوى مردم مكّه برود و پيامى را به آنها برساند. آيا مى خواهى اين پيام را بشنوى؟ گوش كن! پيام امام اين است: "من از خاندانى مهربان و از نسل پيامبر هستم و شما را به يارى دين خدا دعوت مى كنم. اى مردم مكّه، مرا يارى كنيد".15 تو خود مى دانى كه امام زمان، نيازى به كمك مردم مكّه ندارد; زيرا روزگار ظهور نزديك است، و به زودى وعده خدا فرا مى رسد و هزاران فرشته به يارى او مى آيند. پس چرا امام از مردم مكّه تقاضاى كمك مى كند؟ امام آنان را دعوت مى كند تا به راه راست هدايت شوند و در اين صورت، در اين شهر هيچ خونى ريخته نخواهد شد. آرى، او امام مهربانى هاست و براى همين با تمام صداقت، مردم مكّه را به يارى دعوت مى كند. نگاه كن! سيّد محمّد آماده حركت شده و از خوشحالى در پوست خود نمى گنجد; زيرا مأموريّتى مهم به او داده شده است. او با مولاى خود و ديگر دوستانش خداحافظى مى كند و به سمت مسجد الحرام رهسپار مى شود. من كمى نگران هستم، مردم مكّه با اين جوان چگونه برخورد خواهند كرد؟ ساعتى مى گذرد، خبرى از سيّد محمّد نمى شود، كم كم به نگرانى من افزوده مى شود، خدايا! چرا سيّد محمّد اين قدر دير كرد؟ و لحظاتى بعد يك نفر در حالى كه خيلى پريشان است نزد امام مى آيد. او به امام خبر مى دهد كه سيّد محمّد وارد مسجد الحرام شد و پيام شما را به مردم مكّه رساند; امّا مردم مكّه به او حمله كردند و او را كنار كعبه شهيد كردند.16 آخر به چه جرمى به قتل رسيد؟ مگر اين شهر، حرم امن الهى نيست؟ مگر حتّى حيوانات هم اينجا در امن و امان نيستند؟ مگر نماينده امام چه گفت كه مردم مكّه چنين خروشيدند و او را مظلومانه كشتند؟ او همان شهيدى است كه در احاديث ما به عنوان " " از او نام برده شده است. حتماً مى خواهى بدانى معناى آن چيست؟ .... 📚 : دکتر مهدی خدامیان ✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ☀️🕊🕋 🕋🕊☀️ ⃣1⃣ نگاه كن! ياران امام زمان با چه نظمى زيبا ايستاده اند و منتظرند تا دستور حركت داده شود. آن جوان را مى بينى كه در جلو لشكر، پرچمى نورانى در دست دارد؟ آيا او را مى شناسى؟ او "شُعَيب بن صالح"، پرچمدار اين لشكر بزرگ است.100 آيا پرچمى را كه در دست اوست مى شناسى؟ اين همان پرچم پيامبر است. همان پرچمى كه جبرئيل در جنگ "بَدْر" براى پيامبر آورد.101 آيا مى دانى اين پرچم تا به حال، فقط دو بار مورد استفاده قرار گرفته است؟ اوّلين بار زمانى بود كه جبرئيل آن پرچم را براى پيامبر آورد و او هم در جنگ بدر آن را باز نمود و لشكر اسلام در آن جنگ به پيروزى بزرگى دست يافت. پيامبر بعد از جنگ بدر، آن پرچم را جمع كرد و ديگر در هيچ جنگى آن را باز نكرد و تحويل حضرت على(ع)داد. آن حضرت نيز فقط در جنگ جمل، آن پرچم را باز نمود و ديگر از آن استفاده نكرد.102 آيا مى دانى كه اين پرچم از جنس پارچه هاى دنيايى مثل پنبه و كتان و حرير نيست، بلكه از جنس گياهان بهشتى است.103 اين پرچم آن قدر نورانى است كه مى تواند شرق و غرب دنيا را روشن گرداند.104 وقتى كه اين پرچم برافراشته مى شود، ترس و وحشت عجيبى در دشمنان پديدار مى گردد به طورى كه ديگر نمى توانند هيچ كارى بكنند.105 از طرف ديگر با برافراشتن اين پرچم، دل هاى ياران امام زمان چنان از شجاعت پر مى شود كه گويى اين دل ها از جنس آهن است و هيچ ترسى به آنها راه ندارد.106 جالب است بدانى كه چوب اين پرچم از آسمان آمده است و هر وقت امام بخواهد دشمنى را نابود سازد، كافى است با اين پرچم به او اشاره كند پس به امر خدا، آن دشمن به هلاكت مى رسد.107 آيا مى دانى هرگاه كه اين پرچم باز شود هفت دسته از فرشتگان به يارى امام مى آيند؟ دسته اوّل: فرشتگانى كه با نوح(ع)، در كشتى بودند و او را يارى كردند. دسته دوم: فرشتگانى كه به يارى ابراهيم(ع) آمدند. دسته سوم: فرشتگانى كه همراه موسى(ع) بودند زمانى كه رود نيل به امر خدا شكافته شد و قوم بنى اسرائيل از رود نيل عبور كردند. دسته چهارم: فرشتگانى كه هنگام رفتن عيسى(ع) به آسمان، همراه او بودند. دسته پنجم: چهار هزار فرشته اى كه هميشه در ركاب پيامبر اسلام بودند. دسته ششم: سيصد و سيزده فرشته اى كه در جنگ "بَدْر" به يارى پيامبر آمدند. دسته هفتم: فرشتگانى كه براى يارى امام حسين(ع) به كربلا آمدند. آمار كل اين هفت دسته، سيزده هزار و سيصد و سيزده فرشته است كه به يارى امام زمان مى آيند.108 اگر سمت راست لشكر را نگاه كنى، جبرئيل را مى بينى; در سمت چپ لشكر هم، ميكائيل ايستاده است.109 همه نيروى هاى زمينى و آسمانى آماده اند تا ايشان دستور حركت بدهد. وقتى لشكر امام حركت كند، ترس عجيبى در دل دشمنان ايجاد مى شود و به همين دليل است كه هميشه پيروزى با اين لشكر است.110 آرى، كسانى كه قصد دشمنى با نور خدا را دارند ترسى عجيب وجودشان را فرا مى گيرد; امّا كسانى كه سال هاى سال در جستجوى نور خدا بوده اند محبّت و علاقه زيادى به امام پيدا مى كنند. آنها هرگز از اين حركت آسمانى نمى ترسند، بلكه هر لحظه آرزو مى كنند كه حكومت مهدوى تشكيل شود وعدالت واقعى را به چشم خود ببینند. .... 📚 : دکتر مهدی خدامیان ✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄ @zohoreshgh ❣﷽❣ ☀️🕊🕋 🕋🕊☀️ ⃣2⃣ اكنون مى خواهم از چگونگى زندگى در روزگار ظهور سخن بگويم، آيا موافق هستيد؟ شما عالم زيباى ظهور را اين گونه مى يابيد: همه خوبى ها در اين زمان مى باشد.167 همه اهل آسمان ها و تمام مردم زمين در شادى و نشاط هستند; زيرا حكومت عدل برقرار شده است.168 از ظلم و ستم هيچ خبرى نيست. فقر از ميان رفته است به طورى كه مردم، فقيرى را نمى يابند تا به او صدقه بدهند.169 همه مردم به جاى عشق به دنيا، عاشق عبادت هستند و كمال خويش را در عبادت و بندگى خدا جستجو مى كنند و هرگز گناه نمى كنند.170 فرشتگان همواره بر انسان ها سلام مى كنند; با آنها معاشرت دارند و در مجالس آنها شركت مى كنند. آرى قلب مردم آن قدر پاك شده است كه مى توانند فرشتگان را ببينند.171 خداوند دست رحمت خويش را بر سر مردمان مى كشد و عقل همه انسان ها كامل مى شود.172 علم و دانش رشد زيادى پيدا كرده است به طورى كه دانش بشر، بيش از ده برابر شده است.173 خداوند قواى بينايى و شنوايى مردم را زياد مى كند تا آنجا كه مردم بدون هيچ گونه وسيله اى، در هر كجاى دنيا كه باشند مى توانند امام را ببينند و كلام او را بشنوند.174 افرادى كه دوست دارند خدمت امام برسند به وسيله فرشتگان به كوفه برده مى شوند و سپس به وطن خود بازگردانده مى شوند.175 مؤمن آنقدر مقام پيدا كرده است كه امام، هر مؤمنى را به عنوان نماينده خود در ميان صد هزار فرشته قرار مى دهد.176 در هيچ جاى دنيا، شخص بيمارى ديده نمى شود و همه در سلامت كامل زندگى مى كنند.177 هيچ اختلافى در سرتاسر دنيا به چشم نمى خورد و مردم از هر قبيله و قومى كه باشند در صلح و صفا با هم زندگى مى كنند.178 هيچ كس با ديگرى دشمنى ندارد و مردم به هم حسادت نمیورزند و همه با هم صميمى هستند.179 در اين زمان، ديگر دوستى ها راستين است و براى همين به امر امام دوست از دوست خود ارث مى برد.180 تمام جهان از امنيّت كامل برخوردار شده است به طورى كه حيوانات وحشى هم، ديگر به انسان ها آزار نمى رسانند و حتّى گرگ هم به گوسفند حمله نمى كند.181 باران رحمت الهى زياد مى بارد و سرتاسر دنيا، سرسبز و خرّم است.182 اين همان ظهور زيبايى است كه همه انبياء و اولياى الهى، منتظر آن بودند. سلام بر تو اى جانِ جهان و اى گنج نهان ! اكنون دانسته ايم ظهورت چه زيباست و آمدنت چه شكوهى دارد; بى صبرانه منتظريم تا بيايى و با دست مهربانى ما را نوازش كنى و جان هاى تشنه ما را با مهر و عطوفت سيراب نمايى. اى كه شكوه آمدن بهار از توست ! اى كه زيبايى گل هاى بهارى به خاطر توست ! مولاى خوب ما، بيا ! بيا، كه سخت مشتاق آمدنت شده ايم. سپاس خداى را كه براى شنيدن صدايت بيقرار شده ايم و چشم به راه آمدنت هستيم. سوگند ياد مى كنيم تا جان در تن داريم با صلابتى هر چه بيشتر، سرود مهر تو را سر مى دهيم. تا رمق در بدن داريم، محبّت تو را بر دل هاى مردمان، پيوند مى زنيم. تا نفس در سينه داريم، عاشقانه از زيبايى آمدنت دم مى زنيم و ياران استوارت را يار راه مى شويم و سرود جان بخش برپایی دولتت را فریاد میزنیم و با دستانی در هم فشرده و پاهایی همگام شده در راه تو قدم بر می داریم .به امید آمدنت ای که فقط تو آقای مایی و بس. 📚 : دکتر مهدی خدامیان https://eitaa.com/zohoreshgh/11451 قسمت اول 👆👆 ✨🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤✨ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ┄┄┅┅✿❀🌍♥️🌍❀✿┅┅┄┄
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣ 6 ـ تاكيد به ولايت: روز 25 ماه صفر، جمعه بيمارى پيامبر سخت شده است، تب او بسيار شديدتر شده است، سمّ در بدن او اثر نموده و رنگ او زرد شده است. او دلش مى خواهد تا آخرين سخنان خود را با مردم داشته باشد. او از اطرافيان خود مى خواهد تا هفت سطل آب از چاه بكشند. او دستور مى دهد تا اين آب ها را بر بدن او بريزند تا شايد از شدّت تب كم شود.10 پيامبر به سوى مسجد مى شتابد. مردم همه در مسجد جمع مى شوند... پيامبر به بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: "من به زودى به ديدار خداى خويش خواهم رفت... من دو چيز گرانبها را براى شما به يادگار مى گذارم. قرآن و خاندان خود را در نزد شما به يادگار مى گذارم... مبادا بعد از من از دين خدا برگرديد و به هوا و هوس خود عمل كنيد، على، برادر من، وارث من و جانشين من است.11 7 ـ نشانه هاى امامت: روز 27 ماه صفر، يكشنبه بنى هاشم به ديدار پيامبر آمده اند، پيامبر گاه بى هوش مى شود و گاه به هوش مى آيد.12 پيامبر چشم خود را باز مى كند، به عبّاس، عموى خود مى گويد: "عمو جان، آيا حاضر هستى تا وصيّت هاى مرا انجام دهى و قرض هاى مرا ادا كنى؟". عبّاس نگاهى به پيامبر مى كند و مى گويد: "من چگونه خواهم توانست از عهده اين كار مهم برآيم؟". پيامبر بار ديگر سخن خود را تكرار مى كند و عبّاس همان جواب را مى دهد. اكنون، پيامبر رو به على(ع) مى كند و مى فرمايد: "اى على، آيا حاضر هستى تا به وصيّت هاى من عمل كنى و قرض هاى مرا پرداخت كنى". على(ع) جواب مى دهد: "بله، پدر و مادرم فداى شما باد، من حاضر هستم تا به وصيّت هاى شما عمل كنم".13 پيامبر از روى خوشحالى با صداى بلند مى گويد: "اى على، تو در دنيا و آخرت برادر من هستى، به راستى كه تو جانشين و وصىّ من مى باشى". اكنون پيامبر بلال را مى طلبد و به او چنين مى گويد: "اى بلال، برو و شمشير ذوالفقار، زِره ، عمامه و پرچم مرا بياور". بلال از اتاق بيرون مى رود و بعد از لحظاتى... پيامبر رو به على(ع)مى كند و مى گويد: "اى على، اين وسايل را از بلال تحويل بگير و به خانه خود ببر".14 8 ـ عهدنامه اى آسمانى: روز 27 ماه صفر، يكشنبه جبرئيل نازل مى شود، او به پيامبر چنين مى گويد: "اى محمّد! دستور بده تا همه از اتاق خارج شوند و فقط على(ع)بماند". پيامبر از همه مى خواهد تا اتاق را ترك كنند. جبرئيل رو به پيامبر مى كند و مى گويد: "اى محمّد! خدايت سلام مى رساند و مى گويد: "اين عهد نامه بايد به دست وصىّ و جانشين تو برسد"".15 پيامبر رو به على(ع) مى كند و مى گويد: ــ اى على، آيا از اين عهد نامه كه خدا برايت فرستاده آگاه شدى؟ آيا به من قول مى دهى كه به آن عمل كنى. ــ آرى، پدر و مادرم به فداى شما باد، من قول مى دهم به آن عمل كنم و خداوند هم مرا يارى خواهد نمود. ــ على جان! در اين عهدنامه آمده است كه تو بايد دوستان خدا را دوست بدارى و با دشمنان خدا دشمن باشى، تو بايد بر سختى ها و بلاها صبر كنى، على جان! بعد از من، مردم جمع مى شوند حقّ تو را غصب مى كنند و به ناموس تو بى حرمتى مى كنند، تو بايد در مقابل همه اينها صبر كنى! ــ چشم اى رسول خدا، من در مقابل همه اين سختى ها و بلاها صبر مى كنم. سپس على(ع) به سجده مى رود و در سجده با خداى خويش سخن مى گويد: "من قبول كردم و به آن راضى هستم".16 9 ـ پدر به فداى دختر: شبِ 28 ماه صفر، شب دوشنبه حضرت فاطمه(س) همراه با حسن و حسين (عليهما السلام) وارد مى شوند، تا نگاه فاطمه(س) به پدر مى افتد و او را در آن حالت مى بيند اشكش جارى مى شود. پيامبر فاطمه(س)را نزد خود مى خواند و او را در آغوش مى گيرد و پيشانى او را مى بوسد و به او مى گويد: "پدرت به فدايت باد". فاطمه(س) طاقت نمى آورد و صداى گريه اش بلند مى شود. پيامبر او را در آغوش مى گيرد و مى گويد: "به خدا قسم! خدا انتقام تو را از نامردان خواهد گرفت، دخترم! بدان كه خدا به غضب تو، غضبناك خواهد شد، واى بر كسانى كه در حقّ تو ستم روا دارند".17 ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣️﷽❣️ 🌴🌹 🌹🌴 ️⃣1️⃣ منظور ابوبكر از اين سخن ها كيست؟ يعنى او چه كسى را روباه مى داند، چه كسى دم روباه است؟ منظور ابوبكر اين است: "فاطمه(س) براى برپا نمودن فتنه، على(ع)را جلو انداخته است و او را شاهد خود قرار داده است". به راستى امّ طِحال چه كسى بوده است؟ او زن بدكاره اى بود كه در روزگار جاهليّت به فسق و فجور مشهور بود، او زنان فاميل خود را به زنا تشويق مى كرد، اكنون ابوبكر، چه كسى را به آن زن تشبيه مى كند؟ 70 ـ اعتراض اُمّ سَلَمه اُمّ سَلَمه (همسر پيامبر) فرياد برمى آورد: "اى ابوبكر! آيا تو به فاطمه چنين طعنه مى زنى؟ مگر نمى دانى فاطمه، همچون جانِ پيامبر و پاره تن اوست؟...چرا فراموش كرده ايد كه شما در حضور پيامبر هستيد و او شما را مى بيند؟ واى بر شما، به زودى سزاى كارهاى خود را خواهيد ديد".118 ابوبكر دستور مى دهد تا حقوق يك سال ام سلمه را قطع كنند.119 71 ـ اذان بلال يك روز، فاطمه(س) به ياد روزگار پدر و اذان بلال مى افتد. بلال با خود عهد كرده است كه بعد از وفات پيامبر، ديگر اذان نگويد، به بلال خبر مى دهند كه فاطمه(س)دوست دارد صداى اذان تو را بشنود. بلال به مسجد مى آيد و آماده است تا موقع اذان شود و براى شادى دل فاطمه(س)اذان بگويد: "الله أكبر، الله أكبر"، اين صداى بلال است كه به گوش مى رسد. صداى ناله فاطمه(س) بلند مى شود.... وقتى كه بلال مى گويد: "أشهد أنّ محمّداً رسول الله". فاطمه(س)ضجّه مى زند و بى هوش بر روى زمين مى افتد، به بلال مى گويند: "ديگر اذان نگو كه فاطمه(س)ديگر طاقت ندارد"، بلال اذان خود را قطع مى كند.120 72 ـ ياد پدر مهربان فاطمه(س)هميشه دستمال بر سر خود بسته است. هر وقت كه او حسن و حسين (عليهما السلام) را مى بيند اشكش جارى مى شود، زيرا با ديدن آنها، خاطراتى براى او زنده مى شود. فاطمه(س) چنين مى گويد: "حسن جانم! حسين جانم! آيا به ياد داريد چگونه پيامبر شما را در آغوش مى گرفت و مى بوسيد؟ او كه شما را خيلى دوست داشت كجا رفت؟ چرا او به اينجا نمى آيد و شما را در آغوش نمى گيرد؟".121 روزهاى اندوه، روز اول ربيع الثانى تا 12 جَمادى الأولى سال 11 هجرى قمرى 73 ـ اعتراض فاطمه(عليها السلام) به غصب فدك فاطمه(س) تصميم مى گيرد نزد خليفه برود و با او سخن بگويد: ــ اى ابوبكر! تو كه ادّعا مى كنى خليفه پيامبر هستى، چرا فدك مرا غصب نموده اى و كارگزار مرا از فدك اخراج كرده اى؟122 ــ مگر فدك، مالِ توست؟ ــ آيا نشنيده اى كه پيامبر فدك را به من بخشيد؟ ــ اى دختر رسول خدا، برو براى اين سخن خود شاهد بياور.123 با آن كه حق با فاطمه(س) بود و لازم نبود شاهدى بياورد، زيرا فدك مدّت ها در تصرّف او بود، ولى در اينجا او قبول مى كند و مى رود تا شاهد بياورد. آن روز كه پيامبر، فدك را به فاطمه(س) داد اُم اَيمَن و على(ع)شاهد بودند. ..... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🕊🌺🕊🌴🌴🌴
4_196006905636717709.mp3
4.99M
#شهر_مه_گرفته صداى موسيقى گوشخراشى مي آيد، موسيقى عجيبيست!!! صداى ما را از جهنم آخرالزمان ميشنويد... #قسمت2⃣ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_196006905636717719.mp3
4.68M
#شهر_مه_گرفته صداى موسيقى گوشخراشى مي آيد، موسيقى عجيبيست!!! صداى ما را از جهنم آخرالزمان ميشنويد... #قسمت2⃣1⃣ http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_196006905636717930.mp3
2.96M
#ذوالقرنین_کیست؟!! استاد رائفی پور #قسمت2⃣ عالیه حتما گوش بدید و منتشر کنید👌👌 http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴 🌴 🌹غریبی امام حسن (ع) و حماسه صلح🌹 ⃣ به راستى چرا امام، خودش را به عنوان فرزند پيامبر معرفى مى كند ؟ چرا نمى گويد من حسن بن على هستم ؟ نگاهى به اطراف خود كن، چه مى بينى ؟ بزرگان شهر كوفه، ريش سفيدان، اكنون مى خواهند با امام حسن(ع) كه كم سن تر از آنهاست و حدود سى و هفت سال دارد، بيعت كنند . امام حسن(ع) بايد به معرفى خود بپردازد تا مردم بدانند با چه كسى بيعت مى كنند ، در روى زمين غير از امام حسن و امام حسين(ع) كسى ديگر نيست كه فرزند دختر پيامبر باشد . آرى، در ميان اين جمعيّت، پيرمردانى هستند كه از ياران پيامبر بوده اند و به ياد دارند كه چقدر، آن حضرت به امام حسن(ع) علاقه داشت . نكته ديگر اين كه امام حسن(ع) به آيه تطهير اشاره مى كند، آيا مى خواهى حكايت اين آيه را برايت بگويم ؟ يك روز كه پيامبر در خانه اُمّ سَلَمه (همسر پيامبر) بود، او را صدا زد و فرمود : "اُمّ سَلَمه ! برو و از على و فاطمه و حسن و حسين بخواه تا به اينجا بيايند" .6 وقتى آنها وارد خانه شدند پيامبر به احترام آنها از جاى برخاست و از آنها دعوت كرد تا كنار او بنشينند . اُمّ سَلَمه ديد كه پيامبر دست راست خود را باز كرد و على(ع) را در آغوش خود گرفت . آنگاه دست چپ خود را باز نمود و حسن(ع) را در آغوش گرفت . حسين(ع) هم آمد و دست خود را در گردن پيامبر انداخت، و روى سينه پيامبر قرار گرفت . وقتى كه فاطمه(س) هم در مقابل پيامبر نشست، پيامبر نگاهى به آسمان كرد و چنين فرمود : "بار خدايا ! اينها، خاندان من هستند، از تو مى خواهم تا آنان را از هر بدى پاك گردانى" .7 نگاه پيامبر به سوى آسمان بود، چه صحنه قشنگى ! يك شمع و چهار پروانه ! جبرئيل فرود آمد و "آيه تطهير" نازل شد . (انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً) "و خداوند مى خواهد شما خاندان را از هر پليدى پاك كند" . اكنون، مردم بيش از پيش امام حسن(ع) را شناخته اند . حتماً نام عبّاس، عموى پيامبر را شنيده اى ؟ او دو پسر دارد يكى به نام عبد الله و ديگرى به نام عُبيد الله . اين دو برادر امروز در كوفه هستند و هر دو از علاقمندان به امام حسن(ع)مى باشند . اما اگر با من تا آخر كتاب همراه باشى متوجّه مى شوى كه چگونه، راه اين دو برادر از هم جدا شده و يكى از آنها (عبيد الله) بزرگترين ضربه را به حكومت امام حسن(ع) مى زند . نگاه كن ! عبد الله بن عبّاس، از جا بر مى خيزد و در كنار منبر مى ايستد رو به مردم مى كند و مى گويد : "اى مردم ! اين آقا فرزند پيامبر شما و جانشين امام شماست، برخيزيد و با او بيعت كنيد" !8 با تمام شدن سخن عبد الله بن عبّاس همه مردم، آمادگى خود را براى بيعت كردن با امام حسن(ع)، اعلام مى كنند و در جواب عبد الله بن عبّاس مى گويند : "ما بسيار امام حسن(ع) را دوست داريم، به راستى كه او شايسته خلافت مى باشد" .9 مردم دسته دسته به سوى امام مى روند و با او بيعت مى كنند . همسفر خوبم ! امام حسن(ع) وقتى هجوم مردم را براى بيعت مى بيند از آنها قول مى گيرد كه همواره به سخنان و دستورات او گوش فرا دهند و مردم نيز با صداى بلند مى گويند : "ما همه گوش به فرمان تو هستيم" .10 آيا مى دانى چند نفر در كوفه با امام حسن(ع) بيعت مى كنند ؟ بيش از چهل هزار نفر !11 اكنون بيعت با امام تمام شده است، و امام حسن(ع) زمام حكومت را به دست مى گيرد، و براى شهرهاى مختلف فرماندارانى را منصوب مى كند، عبد الله بن عباس را به سوى شهر بصره مى فرستد . امام حسن(ع)، دو ماه به بررسى اوضاع مى پردازد و سعى مى كند مسائل داخلى را سر و سامان بدهد .12 البتّه لازم است بدانى كه محدوده حكومت امام حسن(ع) فقط عراق نيست، بلكه تمام مناطق اسلامى (به غير از شام) زير نظر كوفه اداره مى شوند . آرى كوفه به منزله پايتختى براى حجاز (مكه و مدينه)، يمن، ايران و . . . به شمار مى رود .13 ... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴 🌴 🌹غریبی امام حسن (ع) و حماسه صلح🌹 ⃣1⃣ امام، نامه ها را تحويل مى گيرد و آنها را در جايى مخفى مى كند . او مى داند كه اگر اين خبر در ميان سپاه پخش شود و آبروى بزرگان كوفه برود، در لشكر آشوب به پا خواهد شد . امام در فكر است كه با اين مردم چه كند . نامه رسان ديگرى از راه مى رسد و خدمت امام مى آيد . او از طرف قَيس آمده است، امام نامه را باز مى كند و آن را مى خواند . در نامه آمده است كه عُبيد الله بن عبّاس، پسر عموى امام، فريب معاويه را خورده و به خاطر يك ميليون درهم به لشكر معاويه پيوسته و با او بيعت كرده است .69 اين خبر، براى امام بسيار سخت تمام مى شود، چه كسى بهتر از پسر عموى امام كه او هم فريب معاويه را خورده است . معاويه اين بار با سكّه هاى طلا به جنگ آمده است . امام با خود فكر مى كند اگر او به جنگ معاويه برود، در همان شب اول بسيارى از اين مردم به لشكر معاويه خواهند پيوست . چون معاويه همراه خود آن قدر پول آورده است كه بتواند تمام سپاه كوفه را بخرد . وقتى كه پسر عموى امام، به خاطر پول، امام را تنها بگذارد ديگر تكليف بقيه مردم روشن است . ممكن است گروهى از شيعيان واقعى باقى بمانند ولى امام مى داند كه تعداد آنها بيش از پنج هزار نفر نخواهد بود، خوب، پنج هزار نفر در مقابل شصت هزار نفر چه كار مى توانند بكنند .70 اگر جنگ شروع شود، معاويه، همه اين شيعيان را به قتل خواهد رسانيد و خاندان بنى هاشم را قتل عام خواهد كرد . معاويه مى خواهد هيچ اثرى از خاندان پيامبر باقى نماند . در اين جنگ ممكن است معاويه هزاران نفر از ياران خود را از دست بدهد امّا براى او كارى ندارد كه ياران جديدى براى خود درست كند . هر كس كه پول را دوست داشته باشد مى تواند در لشكر معاويه قرار گيرد، او با پول بيت المال مى تواند هزاران نفر ديگر را به سوى خود جذب كند . اما براى اين كه يك نفر، پيرو مكتب شيعه باشد بايد پول را دوست نداشته باشد، دلش از محبت دنيا خالى باشد تا بتواند تا آخر عمر، شيعه باقى بماند . درست است كه الآن قَيس و ياران باقى مانده او قسم خورده اند تا پاى جان در راه امام حسن(ع) جانفشانى كنند . امّا اگر اينها كشته شوند ديگر نمى توان به آسانى، جايگزين آنها را پيدا كرد . بايد سال ها بگذرد تا افرادى همچون اينان تربيت شوند، تربيت افرادى كه از پول بگذرند بسيار سخت است . خبرى در سپاه كوفه به سرعت منتشر مى شود : "قَيس كشته شد" . اين شايعه را هواداران معاويه در دهان مردم انداخته اند تا اگر كسى هم به فكر يارى كردن امام باشد روحيه خود را از دست بدهد .71 آرى، معاويه براى شكست امام حسن(ع)، از شيوه جنگ روانى استفاده مى كند و مى خواهد از اين راه روحيه سپاهيان امام را در هم بشكند . اكنون، موقع اذان است و همه سپاهيان امام براى نماز جمع شده اند . امام تصميم دارد تا از ميزان آمادگى سپاهيان خود براى جنگ با خبر شود، به راستى آيا اين مردم در مقابل معاويه جنگ خواهند نمود ؟ امام رو به آنان مى كند و چنين مى گويد : اى مردم ، معاويه ما را به صلح و سازش فرا مى خواند ، اگر شما آمادگى براى مرگ در راه خدا را داريد با شمشيرهاى خود به جنگ او برويم و اگر زندگى دنيا را انتخاب مى كنيد خواسته او را قبول كنم .72 سخن امام كه به اين جا مى رسد، عدّه اى فرياد مى زنند : "ما زندگى را دوست داريم، ما مى خواهيم زنده بمانيم ." .73 آرى، اين فرياد، اوج مظلوميّت امام حسن(ع) را نشان مى دهد، مردمى كه به اردوگاه امام آمده اند اهل جهاد نيستند، اينها عاشق زندگى دنيا هستند و از مرگ با عزّت نيز مى ترسند . امام مى داند كه اين مردم علاقه اى به جنگ ندارند، براى همين ادامه مى دهد : اى مردم ، من نمى دانم با شما چگونه رفتار كنم ، اين نامه قَيس است و به من خبر داده كه بزرگان شما همراه با فرمانده خود به سپاه معاويه پيوسته اند . اى مردم كوفه ، شما با من بيعت كرديد و من به اميد يارى شما از كوفه خارج شدم ، امّا اكنون اين گونه بىوفايى مى كنيد . بدانيد كه من ديگر از يارى كردن شما دل كنده ام و مى خواهم امر حكومت را به معاويه واگذار كنم .74 در اين ميان، عدّه اى از سپاهيان امام حسن(ع) به فكر فرو رفته اند، آرزوهاى زياد آنها بر باد رفته است . چون وقتى كه امام حسن(ع) خودش بخواهد با معاويه صلح كند ديگر معاويه حاضر نخواهد بود به كسى پول بدهد . ... 💥 مباحث قبلی را در کانال ⤵️ دنبال کنیدودرثواب نشرش سهیم شوید و قدمی برای کسب معرفت امام زمان (عج) بردارید🙏 کپی با ذکر صلوات به نیت تعجیل درفرج حلال میباشد 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴
🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌴 🌴 🌹غریبی امام حسن (ع) و حماسه صلح🌹 ⃣2⃣ در اين ميان كه امام حسن(ع) با حُجْر سخن مى گويد يكى از ياران ايشان به نام سفيان وارد مى شود . نمى دانم آيا تا به حال نام او را شنيده اى ؟ او يكى از بهترين ياران امام حسن(ع) مى باشد، او گل سرسبد همه شيعيان زمان خود است .123 سفيان تا نگاهش به امام مى خورد چنين مى گويد : "السّلامُ عَلَيكَ يا مُذِلَّ المؤمنينَ : سلام بر تو اى كسى كه مؤمنان را ذليل و خوار نمودى" . همسفر خوبم ! آن روز كه امام حسن(ع) قصد جنگ داشت مردم گروه گروه به معاويه مى پيوستند و او را تنها مى گذاشتند، امروز هم كه او صلح كرده است بهترين يارانش با او اين گونه سخن مى گويند . حتماً مى خواهى بدانى كه امام حسن(ع) در جواب سفيان چه مى گويد . امام جواب سلام او را مى دهد و از او مى خواهد تا بنشيند و به سخنان او گوش بدهد . امام براى او سوره قدر را مى خواند . ( انّا انزلناه فى ليلة القدر، و ما ادريك ما ليلة القدر) اى سفيان، بدان كه شب قدر بهتر از هزار ماه حكومت بنى اميّه است .124 امام مى خواهد به او بفهماند كه نگاه به حكومت ظاهرى معاويه نكن، درست است كه او اكنون بر تمام كشورهاى اسلامى حكومت دارد ; امّا حكومت واقعى از آنِ امام است . آرى شب قدر كه فرا مى رسد فرشتگان بر من نازل مى شوند و پرونده سرنوشت همه مخلوقات را به نزد من مى آورند، حكومت حقيقى در شب قدر است . معاويه براى شهرهاى مختلف، حاكم معيّن مى كند و اكنون تصميم دارد تا به شام برگردد . او قبل از سفر خود دستور مى دهد تا همه مردم كوفه به مسجد بيايند . مسجد كوفه پر از جمعيّت است، اكنون او مى خواهد براى مردم سخنرانى كند براى همين بالاى منبر مى رود و مى گويد : اى مردم ! همانا حسن بن على خود را شايسته رهبرى مسلمانان نمى دانست و براى همين امر رهبرى و خلافت را به من واگذار كرد زيرا مرا شايسته اين مقام مى دانست .125 آرى، معاويه مى داند كه صلح امام حسن(ع) يك نوع كناره گيرى محسوب مى شود و او مى خواهد هر طور شده يك تأييد از آن حضرت براى حكومت خود بگيرد . امّا او نمى داند كه امام حسن(ع)، هيچ گاه نخواهد گذاشت او به اين هدف خود برسد . تا سخن معاويه به اينجا مى رسد امام حسن(ع) از جاى خود بلند مى شود و چنين مى گويد : اى مردم ! شما مى دانيد كه من فرزند رسول خدا هستم ، من از پيامبر هستم و پيامبر از من است . آيا آيه تطهير را فراموش كرده ايد؟ آن روزى كه پيامبر ، من ، پدر و مادر و برادرم را در زير عباى خود جمع كرد و رو به آسمان كرد و فرمود : "خدايا ! اينان ، خاندان من هستند از تو مى خواهم هر گونه پليدى را از ايشان دور گردانى" . و اين گونه بود كه خداوند ، آيه تطهير را نازل كرد : ( انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً ) "و خداوند مى خواهد شما خاندان را از هر پليدى پاك كند" . امروز ، چه شده است كه معاويه خيال مى كند من او را شايسته خلافت دانسته و خود را سزاوار اين مقام نمى دانم؟ ! اى مردم ، معاويه ، دروغ مى گويد ، خاندان پيامبر به حكم قرآن ، شايستگى خلافت و رهبرى مسلمانان را دارند . امّا بعد از وفات پيامبر ، مسلمانان همواره به خاندان پيامبرشان ظلم و ستم نموده اند . امّت اسلام با چشم خود ديدند كه پيامبر در روز غدير خم ، پدر مرا به عنوان جانشين خود معين نمود امّا از پدر من روى گردانيدند و با ديگرى بيعت نمودند .126 معاويه از اين كه امام حسن(ع) اين گونه دارد حقايق را براى مردم بيان مى كند به وحشت مى افتد . آرى، امروز در پاى منبر، بزرگان شام نشسته اند، اهل شام تاكنون چنين سخنانى را نشنيده اند، ديگر صلاح نيست كه اهل شام حقايق را بشنوند . اهل شام خيال مى كنند كه حضرتعلى(ع) نماز هم نمى خوانده ; امّا امروز مى شنوند كه حضرتعلى(ع) و امام حسن(ع) به حكم قرآن معصوم هستند و خدا آنها را از هر گناه و معصيتى پاك نموده است . معاويه آشفته است، چه كند ؟ بايد هر طورى هست سخن امام حسن(ع)را قطع كند، چه بگويد، او چه فضيلتى براى خود يا پدرش دارد كه بگويد ؟ او چاره اى نمى بيند جز اينكه زبان به فحش و ناسزا باز كند، زبانم لال، او بالاى منبر به حضرتعلى(ع) جسارت مى كند، هر چه دلش مى خواهد و مى تواند ناسزا مى گويد .127 در اين ميان امامحسين(ع) از جا بر مى خيزد تا جواب معاويه را بدهد، امام حسن(ع) به او اشاره مى كند كه بنشيند .128 ... 💥 مباحث قبلی را در کانال ⤵️ دنبال کنیدودرثواب نشرش سهیم شوید و قدمی برای کسب معرفت امام زمان (عج) بردارید🙏 کپی با ذکر صلوات به نیت تعجیل درفرج حلال میباشد 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌴🌴🌴🍃🌹🍃🌴🌴🌴
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚 @zohoreshgh ❣﷽❣ 👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍 ⃣ خدايا! تو مى خواستى با آدم(عليه السلام) سخن بگويى. او اوّلين انسانى بود كه آفريده بودى، به همه فرشتگانت فرمان دادى تا بر او سجده كنند، چرا كه او گلِ سرسبد همه هستى است. وقتى تو زمين و هفت آسمان را آفريدى به خود آفرين نگفتى، امّا وقتى او را آفريدى، بر خود آفرين گفتى.2 و به راستى كه فقط خودت مى دانى كه اين انسان به كجا مى تواند برسد، او مى تواند از همه فرشتگان بالا و بالاتر برود و در ملكوت تو جاى گيرد. و اكنون مى خواهى با او سخن بگويى، مى خواهى همه خوبى ها را براى او خلاصه نمايى. او را صدا مى زنى و مى گويى: ــ اى آدم! من همه خوبى ها را براى تو در چهار جمله، خلاصه كرده ام. ــ آن چهار جمله چيست؟ اى خداى من! ــ جمله اوّل درباره من، جمله دوم درباره خودت، جمله سوم درباره ارتباط تو با من و جمله آخر در مورد ارتباط تو با ديگران است. ــ خدايا! جمله اى كه درباره خودت است، چيست؟ ــ فقط مرا پرستش كن و هرگز شريكى براى من قرار مده. ــ جمله اى كه براى من است، چيست؟ ــ من پاداش كارهاى خوب تو را وقتى مى دهم كه تو به آن پاداش، بيش از همه وقت نياز داشته باشى; روز قيامت كه بشود، تو پاداش كارهاى نيك خود را خواهى ديد و خوشحال خواهى شد. ــ جمله اى كه در مورد ارتباط من و توست، چيست؟ ــ تو بايد مرا بخوانى و حاجتت را از من بخواهى و من هم بايد صداى تو را بشنوم و حاجتت را روا كنم. ــ جمله اى كه در مورد ارتباط من با مردم است، چيست؟ ــ تو بايد آنچه را براى خود مى پسندى، براى ديگران هم بپسندى، با مردم به گونه اى رفتار كنى كه دوست دارى با تو آن گونه رفتار كنند.3 نویسنده :' دكتر مهدى خداميان .... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚 @zohoreshgh ❣﷽❣ 👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍 ⃣1⃣ شبى از شب ها به موسى(ع) گفتى كه مى خواهى او را نصيحت و موعظه كنى. موسى(ع) خيلى خوشحال شد، او دوست داشت بداند كه نصيحت هاى تو چيست، او مى خواست آن را بشنود و به ديگران هم بگويد، نصيحت هاى تو خيلى با ارزش هستند و اگر همه به آن عمل كنند، حتماً به خوشبختى دنيا و آخرت خواهند رسيد. و تو بار ديگر با موسى(ع) سخن مى گويى: اى موسى(ع)! من چهار نصيحت براى تو دارم: 1 - تا زمانى كه يقين نكرده اى همه گناهان تو را بخشيده ام، فكر خود را مشغول عيب ها و گناهان ديگران مكن! 2 - تا زمانى كه گنجينه هاى ثروت من تمام نشده است، غم روزى خود را مخور و نگران نباش! 3 - تا زمانى كه مى بينى من همه كاره اين دنيا هستم به كسى غير از من دل مبند و فقط اميدت به من باشد. 4 - تا زمانى كه شيطان زنده است، از دسيسه و فريب هاى او ايمن مباش.17 تو با موسى(ع) اين چنين سخن گفتى: "من عبادت كسى را قبول مى كنم كه دوستان مرا را بشناسد و حقّ آنان را ادا كند". موسى(ع) به سخن تو فكر مى كرد، او دوست داشت بداند دوستان تو چه كسانى هستند، براى همين از تو سؤال كرد: ــ خدايا! آيا منظور تو از دوستانت، ابراهيم و اسحاق و يعقوب(عليهم السلام) هستند؟ ــ آنان كه نامشان را بردى، دوستان من هستند، امّا منظور من كسانى بود كه به خاطر آن ها آدم و حوّا و بهشت را آفريدم. ــ خدايا! آنان چه كسانى هستند؟ ــ محمّد. كسى كه نامش را از نام خود گرفته ام، من محمّد هستم و او محمّد. ــ بار خدايا! مرا از امّت محمّد قرار بده. ــ اى موسى! اگر مقام و منزلت او و خاندان او را بشناسى، از امّت او خواهى بود. اى موسى! هر كس آن ها را بشناسد و به حقّ آن ها اعتراف كند، نزد من مقامى بزرگ خواهد داشت و قبل از آن كه او حاجتش را از من بخواهد، من او را حاجت روا خواهم نمود و در گمراهى ها هدايتش خواهم نمود.18 . 🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان .... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚 @zohoreshgh ❣﷽❣ 👈تـــا خـــ❤️ـــدا راهــ🕊ـــی نـیــست😍 ⃣2⃣ عدّه اى از مسلمانان در مسجد نشسته اند، آن ها با يكديگر سخن مى گويند. يكى از آن ها خيلى به خود مغرور شده است، او خيال مى كند خودش به تنهايى توانسته، بنده خوبى باشد و دور گناه نرود. تو صداى او را مى شنوى، او براى ديگران از بدى و زشتى گناهان سخن مى گويد: "اى دوستان من! مواظب باشيد كه شيطان شما را فريب ندهد، مبادا فريب وسوسه هاى او را بخوريد. اگر گناهان انسان زياد بشود از رحمت خدا بى بهره مى ماند و ديگر خدا او را نمى بخشد. من يك نفر را مى شناسم كه از بس گناه كرده است، خدا ديگر او را نمى بخشد، من حاضر هستم قسم بخورم كه هرگز خدا او را عفو نخواهد كرد". تو اين كلام او را مى شنوى و مى دانى از چه كسى سخن مى گويد و منظور او كدام بنده توست. تو اكنون از اين سخن به خشم مى آيى. او چه كاره است كه بگويد تو چه كسى را ببخشى و چه كسى را نبخشى؟ تو همان لحظه اراده مى كنى و تمام گناهان آن گناهكار را به يك چشم بر هم زدن مى بخشى و گوينده اين سخن را از درگاه خود مى رانى و هيچ كدام از كارهاى خوب او را قبول نمى كنى، باشد كه ديگر كسى براى رحمت و مهربانى تو، اندازه اى مشخص نكند، مهربانى تو هيچ اندازه اى ندارد!37 ــ اى موسى! از تو مى خواهم كه شكر نعمت هاى مرا به جا آورى! ــ بارخدايا! من همواره شكر نعمت هاى تو را نموده ام. ــ از تو مى خواهم كه حقّ شكر مرا ادا كنى و شكرگزارى را به نهايت آن برسانى. ــ خدايا! من چگونه مى توانم چنين كارى بكنم؟ تو نعمت هاى زيادى به من داده اى. من هرگز نمى توانم شكر همه اين نعمت ها را انجام بدهم، من حتّى نمى توانم نعمت هايى را كه به من داده اى بشمارم تا چه رسد كه بخواهم شكر همه آن نعمت ها را به جا آورم. خدايا! اگر من شكر همه نعمت هاى تو را هم به جا آورم، مى دانم كه اين شكر كردن من، فقط با توفيقِ تو بوده است، اين شكر كردن، خودش نعمت ديگرى از طرف توست، من بايد اين نعمت را هم شكر كنم. ــ اى موسى! تو حقّ شكر مرا ادا كردى و شكرگزارى را به نهايت آن رساندى! ــ چگونه؟ ــ وقتى كه تو اعتراف كردى كه شكر كردن تو هم نعمتى از نعمت هاى من است، ديگر حقّ شكرگزارى را ادا كرده اى.38 خدايا! من دوست دارم، هميشه به ياد نعمت هايى كه تو به من داده اى باشم، تو كمكم كن كه بنده شكرگزارى باشم. كمكم كن كه ديگر هرگز به نداشته هايم فكر نكنم! كارى كن كه من هميشه به داشته هايم فكر كنم، به نعمت هايى كه تو به من داده اى، انديشه كنم. من مى دانم وقتى به نعمت هايى كه تو به من داده اى فكر كنم به طور ناخودآگاه، نعمت هاى ديگر را به سوى خود جذب مى كنم. آرى! ذهن من وقتى همواره به زيبايى ها بيانديشد، زيبايى ها را به سوى خود جذب مى كند. 🔴نویسنده:' دکتر مهدی خدامیان .... 🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 💚🌹💚🍃🌺🍃💚🌹💚
⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙ @zohoreshgh ❣﷽❣ ⃣ ꙮꙮ༴༅༴༅༴༴༴༴༴༴༴༅༴༅༴༴༴༴༴༴༴༅༴༅༴༴༴༴༴༴༅༴༅ꙮ 💠 ✍🏻یکی از موضوعات بسیار مهمی که از دوران زندگی پیامبر گرامی اسلام تاکنون در جامعه اسلامی مورد بحث و گفتگو بوده است، موضوع غیبت حضرت مهدی (علیه السلام) "آخرین وصیّ و جانشین آن حضرت" می باشد. از آن جایی که این موضوع از نظر پیامبر اکرم و ائمه معصومین (علیهم السلام) دارای اهمیت فراوانی است، روایات و آثار زیادی از ایشان در این باره رسیده که از حیث کثرت در حدّ تواتر و بلکه مافوق آن است؛ به طوری که از صدر اسلام تاکنون صدها اثر علمی، تاریخی و حدیثی توسط علما و دانشمندان اسلام، اعمّ از شیعه و سنّی، درباره غیبت و مسئله مهدویت در اسلام به رشته تحریر در آمده است. ➕البته علما و دانشمندان اسلام، هر یک، از زاویه ای خاصّ، این موضوع را تجزیه و تحلیل کرده و گوشه ای از آن را بیان نموده اند. در این راستا ما نیز در صدد آنیم که این موضوع مهمّ را با عنایت خداوند متعال و با لطف حضرت مهدی (علیه السلام) به قدر امکان مورد بحث و بررسی قرار دهیم و بحث را با ارزیابی علل و اسباب غیبت آن حضرت آغاز می کنیم. .... ⃣ 🔹بدون شکّ هیچ پدیده ای در جهان طبیعت، بدون علّت و سبب محقق نمی شود. زیرا بنیاد نظام عالم بر اساس اسباب و مسبّبات نهاده شده است و برای پیدایش هر چیز، باید علّت و سبب، مخصوص آن را جستجو کرد و از هر علّت و سبب، مسبّب و معلول خاصّ آن را انتظار داشت. ➕به عبارت دیگر، به طور کلی پدیده ها و موجوداتی که در عالم محقق می شود دو نوع است: ▫️1.پدیده های مادی ▫️2 .پدیده های معنوی بدیهی است که هر کدام از این دو پدیده، دارای علل و اسباب خاصّ خودش می باشد که در پیدایش آن پدیده، نقش دارد. اꙮ༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅ꙮꙮ .... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙
⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙ @zohoreshgh ❣﷽❣ ⃣3⃣ ꙮꙮ༴༅༴༅༴༴༴༴༴༴༴༅༴༅༴༴༴༴༴༴༴༅༴༅༴༴༴༴༴༴༅༴༅ꙮ ▫️چگونگی ارتباط غیبت با ترس از کشته شدن ✍🏻بیان ارتباط غیبت با ترس از کشته شدن این است که گر چه خداوند متعال قادر است هر زمان که بخواهد حضرت ولی (عصرعلیه السلام) را بر تمام حکومت های موجود غالب گرداند، امّا چون جریان امور در این جهان بر اساس اصل اسباب و مسبّبات قرار دارد، تا اسباب ظهور از راه های معمولی و مناسب فراهم نشود، قیام آن حضرت به تأخیر خواهد افتاد و اگر پیش از فراهم شدن مقدّمات لازم و ضروری، آن حضرت ظاهر شود، از گزند دشمن در امان نخواهد بود؛ همان طور که اگر پیامبر اکرم نیز در آغاز بعثت در مکه، دست به جهاد و مقابله مستقیم با مشرکین می زدند موفقیّتی نصیب آن حضرت نمی شد و احیاناً با خطراتی نیز مواجه می شد. اꙮ༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅༴༅ꙮꙮ .... ✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙⚙
•┈••✾◆🌺✦✧✦🌺◆✾••┈• @zohoreshgh ❣﷽❣ 📚 📚 قصه های زیبای قرآن ⃣ ماجراي وادي مورچگان 🐜🐜 در یکی از مسافرتهای تارییخی سلیمان که سپاهیان او از جن و انس و پرندگان با او همراه بودند و با عظمت تمام بسوی مقصد، راه می پیمودند. عبورشان به وادی مورچگان افتاد. یکی از مورچه ها که سمت بزرگی آنها را داشت، اعلام خطر کرد و فریاد زد: ای گروه مورچگان‼️ به خانه ها و پناهگاههای خود بگریزید، تا سلیمان و سپاه او شما را زیر پای خود لگد کوب نکنند. سوره نمل آيه 18 باد، صدای آن مورچه را به گوش سلیمان رسانید، سلیمان دستور داد او را حاضر کردند. پرسید مگر نمی دانی من پیامبر خدا هستم، و ظلم و ستم، در حریم انبیاء راه ندارد؟ گفت چرا. پرسید: پس چرا این سخن گفتی و مورچه ها را از ما ترساندی⁉️ گفت: من دیدم اگر مورچه ها این تشکیلات عظیم و سلطنت تو را ببینند، نعمتهائی که خدا به آنها داده کوچک می شمارند و ناسپاسی میکنند. خواستم آنها را از چنین خطری حفظ کنم. سلیمان جواب او را عاقلانه دید و ساکت شد، آنگاه مورچه پرسید: ای سلیمان‼️ هیچ می دانی چرا بساط تو روی باد حرکت می کند⁉️ و چرا از میان تمام قدرتها، قدرت باد مأمور حمل و نقل بساط تو شده است‼️ گفت: نمی دانم. مورچه گفت: برای آن است که به تو اعلام کند این بساط و این سلطنت دوام و بقائی ندارد و بر باد است.بساط و و تخت سلیمان بباد گردش داشت که آگهیت دهد کاین بساط بر باد است داستان سليمان و بلقيس قسمت بعد ... 👈 ....... 🌺✨اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم✨🌺 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ •┈••✾◆🌺✦✧✦🌺◆✾••┈•