تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨﷽✨ #یادت_باشد❤️ ✍ #فصل_دوم( #عقد) #قسمت19 دوست داشتم تاریخ تولد حمید رابدانم،برای اینکه مستقیماس
✨﷽✨
#یادت_باشد❤️
✍فصل دوم( #عقد)
#قسمت20
روی جدول نشسته بودم که چندنفرازشاگردهای باشگاه کاراته حمیدکه بچه های دبستانی بودندمارادیدند،وازدورمارابه هم نشان میدادندوپچ پچ میکردند.یکی ازآنهاباصداےبلندگفت:"استادخانومتونه؟مبارکه."
حمیدرا زیرچشمی نگاه کردم ازخجالت عرق به پیشانیش نشسته بودانگارداشتندقیمه قیمه اش میکردند.دستےبه آنهاتکان دادوبعدهم گفت: این بچه ها آبرو برا ادم نمیذارن.فردا کل قزوین باخبرمیشه.
ساعت۹شب بودکه به خانه رسیدیم،مادرم با اسپند به استقبالمان امد.
حلقه چندباری بین فاطمه ومادرم دست به دست شد.حمیدجعبه شیرینی رابه مادرم دادودرجواب اصرارش برای بالارفتن گفت:
الان دیروقته،ان شاءالله بعدامزاحم میشم،فرصت زیاده.
موقع خداحافظی خواست حلقه را به من بدهدکه گفتم:حلقه رو به عمه برسونیدمراسم عقدکنان باخودشون بیارن.
حمید گفت:حالاکه حلقه بایدپیش من باشه پس من یه هدیه دیگه بهت میدم.بعدهم ازداخل جیب کتش یک جعبه کادوپیچ رابه من هدیه کرد.
حسابی غافلگیرشده بودم،این اولین هدیه اےبودکه حمید به من میداد.به ارامی کاغذکادو رابازکردم.
ادکلن لاگوست بود.بوےخوبی میداد.تمام نامزدی ما با بوےاین ادکلن گذشت جون حمیدهم همیشه همین ادکلن رامیزد.
جمعه۲۱مهرماه۱۳۹۱روزعقدکنان من وحمیدبود.دقیفا مصادف با روز دحوالارض،مهمانان زیادی ازطرف ما وخانواده حمید دعوت شده بودند.حیاط را براے آقایان فرش کرده بودیم وخانم هاهم اتاق بالابودند.ازبعدتعطیلات عیدخیلےازاقوام وآشنایان راندیده بودم،پدرحمیداول صبح میوه ها وشیرینی هاراباحسن آقا به خانه ما آوردند.
فضای پذیرایی خیلی شلوۼ وپر رفت وآمدبود.باتعدادی ازدوستان واقوام نزدیک داخل یکی ازاتاقهابودم.باوجود آرامش واطمینانی که ازانتخاب حمید داشتم ولی بازهم احساس میکردم در دلم رخت میشورن.
تمام تلاشم رامیکردم کسی ازظاهرم پی به درونم نبرد.گرم صحبت بادوستانم بودم که مریم خانم خواهرحمیدداخل اتاق آمد گفت: عروس خانم داداش باشما کار داره....
#ادامه_دارد...
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌺🍃🌺.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌺.🍃🌺.═╝