♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- @zohoreshgh ❣﷽❣ 💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖 #قسمت_3
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
@zohoreshgh
❣﷽❣
💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖
#قسمت_4⃣
امروز این بت ها قداست زیادی دارند. هر کس که به آنها بی احترامی کند و آنها را قبول نداشته باشد شکنجه سختی می شود .
در این میان ، عده ای هستند که به بت ها هیچ اعتقادی ندارند، آنها از نسل ابراهیم (ع) هستند و به دین او باقی مانده اند . 14
افسوس كه تعداد آنها بسيار كم است و نمى توانند در مقابل بت پرستان كارى بكنند.
آرى، پايان شب سيه، سپيد است. خداوند به زودى آخرين پيامبر خود را خواهد فرستاد تا همه بت ها را نابود كند و مردم را به سوى يكتاپرستى دعوت كند. به زودى نداىِ توحيد به گوش همه خواهد رسيد: خداوند يكتاست و هيچ شريكى ندارد.
مى دانم كه خيلى گرسنه اى. ديگر وقت ناهار است. خوب است با هم برويم و غذايى تهيّه كنيم. به سوى بازار مكّه حركت مى كنيم.
بشتابيد! حراجىِ گردنبند!
گردنبند استخوان خرگوش!
اين صداى يكى از فروشندگان است. جلو مى رويم. عدّه زيادى در حال خريدن اين گردنبندها هستند.
آن مادر را نگاه كن، گردنبندى از استخوان خرگوش براى فرزند خود خريده است!
تو خيلى تعجّب مى كنى. مگر طلا و جواهر در اين سرزمين نيست كه اين مردم استخوان خرگوش را مى خرند؟
اين گردنبندها حكايتى دارند. اين مردم اعتقاد دارند كه غول ها به انسان حمله كرده و هر روز، يك نفر را به عنوان قربانى به قتل مى رسانند.
آيا تو از غول ها نمى ترسى؟ غول ها خيلى خطرناك هستند. تو بايد استخوان خرگوش به گردن خود آويزان كنى تا از شرِّ غول ها در امان بمانى. براى اينكه از سحر و جادو در امان بمانى بايد گردنبندى از استخوان خرگوش داشته باشى!
فكر مى كنم كه در اين سرزمين، قيمت استخوان خرگوش از قيمت جواهرات بيشتر باشد!15
* * *
بوى غذا مى آيد! به به!
خوب است به آن مغازه بروم و مقدارى غذا بخرم. چند قدم كه مى روم يادم مى آيد كه اين مردم موقع كشتن گوسفند يا شتر، نام بت ها را به زبان مى آورند; براى همين ما نمى توانيم غذاى آنها را بخوريم.
بايد صبر كنيم تا غذاى حلالى پيدا كنيم. از كوچه ها عبور مى كنيم. نگاه تو به پرچم هايى مى افتد كه بالاى چند خانه نصب شده است.
ــ آقاى نويسنده! اين پرچم ها نشانه چيست؟
ــ تو چه كار به اين كارها دارى.
ــ چرا جواب سؤال مرا نمى دهى؟
ــ بيا به دنبال غذاى حلال بگرديم.
ــ اصلاً خودم مى روم و سؤال مى كنم، من همسفر تو شدم تا چيزهايى را بياموزم.
ــ خيلى خوب! اين پرچم ها نشانه آن است كه در آن خانه ها، زنان بدكاره هستند و از مهمانان خود پذيرايى مى كنند. هر مردى كه دلش بخواهد مى تواند پيش آنها برود.16
آنجا را نگاه كن! آن خانه "حَمامه" است. زنى زيبا كه مشتريان زيادى را به سوى خود جذب كرده است. او مادربزرگ معاويه است، همان كسى كه نامش را بارها شنيده اى.17
خيلى تعجّب مى كنى! اينجا حرم خدا و شهر ابراهيم(ع) است، چرا بايد در اين شهر چنين كارهايى را بكنند؟ آيا كسى نيست تا مانع اين عمل آنها بشود؟
بيا برويم به رهبران اين شهر خبر بدهيم.
كجا مى روى رفيق! تو مى خواهى بروى به آنان چه بگويى؟ مگر نمى دانى اين زنان با اجازه رهبران شهر، اين خانه هاى فساد را راه انداخته اند؟
قسمت عمده اى از درآمد اين خانه ها به جيب همين رهبران مى رود. مردم، ديگر اين كارها را گناه نمى دانند، امروز همه ارزش ها نابود شده است و مردان غيرت ندارند.
* * *
من تو را به چه شهرى آورده ام! مى خواستم شهر خدا را نشانت بدهم; امّا همه سياهى ها را نشانت دادم.
چيزهاى ديگرى هم هست كه خجالت مى كشم بگويم. آرى، ما به عصر جاهليّت آمده ايم. فساد همه جا را فرا گرفته است. بسيارى از زنان و مردان گرفتار شهوت رانى شده اند.18
همه پليدى ها و سياهى را مى توان در اينجا ديد.
آن خانه را ببين كه در بالاى آن، خيمه اى آبى رنگ نصب شده است. عدّه اى در زير آن خيمه نشسته اند. به راستى آنجا چه خبر است؟ از چند نفر سؤال مى كنم، آنها به ما مى گويند: آنجا خانه "طاهره" است.19
آيا مى دانى "طاهره" به چه معنا است؟
در زبان عربى به زنى كه پاكدامن باشد، طاهره مى گويند. آنجا خانه كسى است كه در دلِ سياهى ها، همچون ستاره اى مى درخشد. آرى، آنجا خانه بانوى پاكدامن اين شهر است.20
نامش "خديجه" است و خدا به او ثروت زيادى داده است. او بسيار سخاوتمند و مهمان نواز است.
ما به سوى خانه خديجه حركت مى كنيم.
📚 #نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد...
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db
♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- @zohoreshgh ❣﷽❣ 💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖 #قسمت_3
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
@zohoreshgh
❣﷽❣
💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖
#قسمت_4⃣2⃣
امروز ابوطالب بزرگ خاندان بنى هاشم است، اگر او دستور دفاع از محمّد(ص)را بدهد همه جوانان غيور بنى هاشم به ميدان مى آيند. وقتى او شمشير به دست بگيرد براى بت پرستان روز سختى خواهد بود.
اكنون پيامبر مى تواند مردم را به اسلام دعوت كند. او از هر فرصتى استفاده مى كند تا رسالت خود را به مردم برساند.
بيا دعا كنيم خدا عمر ابوطالب را زياد كند! او تنها كسى است كه از پيامبر حمایت میکند.
خداوند به پيامبر پسرى مى دهد. پيامبر نام او را عبدالله مى گذارد و به او علاقه زيادى دارد.
عبدالله پس از شش ماه بيمار مى شود و بعد از چند روز از دنيا مى رود. مرگ او براى پيامبر خيلى سخت است، ولى او صبر پيشه مى كند.
خبر مرگ عبدالله باعث خوشحالى دشمنان پيامبر مى شود، آنها با خود مى گويند: محمّد پسر ندارد و بعد از مرگ او، نام و يادش فراموش خواهد شد!
پيامبر وقتى اين سخنان را مى شنود هيچ نمى گويد. تا به حال همه پسران پيامبر از دنيا رفته اند.
"عاص" كه يكى از بت پرستان است پيامبر را مى بيند و به او مى گويد: خوشحالم كه تو "اَبْتَر" هستى!
اَبْتَر به كسى مى گويند كه هيچ فرزند پسرى ندارد تا نام و ياد او را زنده نگاه دارد.
و خداوند سوره كوثر را بر پيامبر نازل مى كند:
(إِنَّـآ أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ . . . )
اى محمّد! ما به تو كوثر عطا مى كنيم...بدان كه دشمن تو اَبْتَر است.
اين كوثر چيست كه خدا آن را به پيامبر مى دهد؟
بايد صبر كنيم تا زمان سفر آسمانى پيامبر فرا برسد...88
جبرئيل همراه با دو فرشته ديگر از آسمان آمده اند. آنها مى خواهند پيامبر را به اوج آسمان ها ببرند.89
امشب شبى است كه پيامبر مهمان عرش خدا مى شود، امشب شب معراج پيامبر است.90
سفر آغاز مى شود. پيامبر سوار بر اسبى بهشتى مى شود و به سوى بيت المقدس مى رود.
همه پيامبران خدا در آنجا جمع شده اند، آنها مى خواهند پيامبر را ببينند و سخنش را بشنوند.91
ساعتى بعد، پيامبر به آسمان ها مى رود، فرشتگان به استقبال او آمده و به او خوش آمد مى گويند.92
مدّتى مى گذرد، اكنون پيامبر وارد بهشت مى شود، بهشتى كه خدا براى بندگان خوبش آماده كرده است...
به به ! عجب بوى خوشى مى آيد !
اين بوى خوش از چيست كه تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه پيدا كرده است؟
پيامبر مدهوش اين بو است. او از جبرئيل سؤال مى كند:
ــ اين عطر خوش از چيست؟
ــ اين بوى سيب است . سيصد هزار سال پيش، خدا سيبى با دست خود آفريد. از آن زمان تاكنون اين سؤال براى ما بدون جواب مانده كه خدا اين سيب را براى چه آفريده است؟
لحظاتى بعد، دسته اى از فرشتگان نزد پيامبر مى آيند. آنان همراه خود همان سيب را آورده اند.
آنها رو به پيامبر مى كنند و مى گويند: اى محمّد ! خداوند اين سيب را براى شما فرستاده است.93
آرى، پيامبر مهمان خدا است و خدا خودش مى داند از مهمان خود چگونه پذيرايى كند. او سيصد هزار سال پيش، هديه پيامبر خود را آماده كرده است!
به راستى هدف خدا از خلقت آن سيب خوشبو چيست؟
بايد صبر كنى تا پيامبر اين سيب را تناول كند و از آن سيب، فاطمه(س) خلق شود، آن وقت، رازِ خلقت اين سيب را مى فهمى.
و چه مى دانى فاطمه(س) كيست. او محورِ رضايت خداست.94
فاطمه(س) بوىِ بهشت مى دهد; بوى سيب سرخِ بهشتى!95
ــ خديجه! من امشب به معراج رفتم و مهمان خدا بودم.
ــ خدا از مهمانش چگونه پذيرايى كرد؟
ــ او به زودى به ما دخترى خواهد داد كه نامش فاطمه خواهد بود.
نسل من از او خواهد بود. نسلى كه بسيار بابركت است.
ــ خدا را شكر.
ــ خديجه! در همه اين سفر، جبرئيل همراه من بود. او در پايان اين سفر از من خواسته اى داشت.
ــ خواسته او چه بود؟
ــ از من خواست تا سلام او را به تو برسانم.96
مدّتى مى گذرد، ديگر وقت آن است كه فاطمه(س) به دنيا بيايد. خديجه نياز به كمك دارد.
او كسى را به سراغ زنان قابله مى فرستد تا به كمك او بيايند; امّا به يارى او نمى آيند.
آنها براى خديجه چنين پيام مى فرستند: خديجه! چرا با محمّد ازدواج كردى؟ چرا از او حمايت كردى؟ چرا به دين او ايمان آوردى؟ ما به كسى كه بت هاى ما را قبول ندارد كمك نمى كنيم!
خدايا! خديجه چه كند؟
شب فرا مى رسد و تاريكى همه جا را فرا مى گيرد. خديجه تنهاىِ تنها، در اتاقش است. او ماجراى زنان مكّه را به پيامبر نمى گويد. او نمى خواهد پيامبر غصّه بخورد.
اكنون خديجه دست به دعا برمى دارد:
بار خدايا! فقط از تو كمك و يارى مى خواهم!
📚 #نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#ادامه_دارد...
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db
♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-