eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29هزار عکس
7.4هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- @zohoreshgh ❣﷽❣ 💖 💖 ⃣ آن خانم كيست كه به سوى خانه خديجه مى آيد؟ او خواهر خديجه است و نامش "هاله" است. او به ديدار خواهرش مى رود.29 من مدّتى صبر مى كنم. ساعتى مى گذرد، اكنون هاله از خانه خديجه بيرون مى آيد. ما به سويش مى رويم تا با او سخن بگوييم. من براى هاله توضيح مى دهم كه دارم براى جوانان، كتابى در مورد خديجه مى نويسم. دوست دارم بدانم چرا خديجه به همه خواستگاران خود جواب رد مى دهد. او نگاهى به ما مى كند و به فكر فرو مى رود. بعد از مدّتى از ما مى خواهد كه به خانه او برويم تا براى ما سخن بگويد. قدرى راه مى رويم. وقتى به درِ خانه او مى رسيم همسر او به استقبال ما مى آيد. حتماً مى دانى كه عرب ها خيلى مهمان نواز هستند. وارد خانه مى شويم، دو دختر را مى بينيم كه در حياط خانه مشغول بازى هستند. وارد اتاق مى شويم، من قلم به دست مى گيرم و هاله سخن مى گويد: * * * روز عيد بود و مردم مكّه كنار كعبه جمع شده بودند. همه جا جشن و سرور بود. عدّه اى شيرينى و شربت مى دادند. همه آنها لباس هاى نو پوشيده بودند. خديجه كنار كعبه آمده بود و به مردم نگاه مى كرد. او از بت هايى كه مردم مى پرستيدند بيزار بود و به دنبال روشنايى مى گشت. در آن روز مسافرى از شام به مكّه آمده بود و در گوشه اى نشسته و به فكر فرو رفته بود. خديجه متوجّه شد آن مسافر، يكى از پيروان حضرت عيسى(ع)است كه به اينجا آمده است. خديجه نزد او رفت. چند نفر ديگر هم دور آن مسافر جمع شده بودند. مسافر رو به آنها كرد و گفت: به زودى آخرين پيامبر خدا در اين شهر ظهور خواهد كرد و به بت پرستى پايان خواهد داد.30 خديجه از شنيدن اين مطلب خيلى خوشحال شد. مژده آمدن آخرين پيامبر قلب او را شاد كرد. از همان روز خديجه منتظر شد! منتظرى كه سر از پا نمى شناخت. به زودى آخرين و كامل ترين دين خدا در اين سرزمين ظهور خواهد كرد، جبرئيل نازل خواهد شد و سخن خدا را براى بشر خواهد آورد. از همان روز خديجه به انتظار نور نشسته است. او دعا مى كند كه هر چه زودتر اين وعده خدا فرا برسد. * * * خديجه شنيده است كه وقتى آخرين پيامبر خدا ظهور كند با مشكلات زيادى روبرو خواهد شد و بت پرستان او را اذيّت و آزار خواهند كرد. مردمى كه ساليان سال، بت ها را پرستيده اند، چگونه باور كنند كه اين بت ها چيزى جز سنگ نيستند؟ نسل در نسل براى آنها از قداست اين بت ها سخن گفته اند. طبيعى است كه در مقابل حرف جديد موضع بگيرند و دشمنى كنند. خديجه همه اين ها را مى داند و به فكر يارى آخرين پيامبر خداست. او خوب مى داند كه تبليغ دين آسمانى نياز به پول و ثروت دارد، براى همين او به تجارت رو آورده است و با هدفى مقدّس به فعاليّت اقتصادى مشغول است. او مى خواهد با ثروت خويش، آخرين پيامبر را يارى كند. اين هدف مقدّس است كه به او هم انگيزه مى دهد و هم بركت!31 * * * مردانى كه بوى پول به مشامشان رسيده است به خواستگارى خديجه مى آيند; امّا خديجه همه آنها را خوب مى شناسد و همه را نااميد مى كند. آخر چگونه با كسى ازدواج كند كه عشق بت و پول در دل دارد؟ درست است كه ابوسفيان يكى از ثروتمندان بزرگ اين شهر است; امّا خديجه هيچ علاقه اى به او ندارد. خديجه چگونه مى تواند با كسى كه مردم را به بت پرستى تشويق مى كند ازدواج كند؟ پادشاه يمن هم نه به طمع ثروت خديجه، بلكه به دليل زيبايى ظاهرى آن بانو به خواستگارى آمده است; امّا او نيز آتش پرست است و چندان فرقى با ابوسفيان ندارد. خديجه به خداى يكتا ايمان دارد و از همه بت ها بيزار است. او به آرمان بلند خود فكر مى كند. او مى خواهد وقتى آخرين پيامبر ظهور كند بتواند بدون هيچ مزاحمى، حق را يارى كند; همان پيامبرى كه از نسل ابراهيم(ع) است.32 📚 :دکتر مهدی خدامیان ... 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- @zohoreshgh ❣﷽❣ 💖 💖 ⃣1⃣ من با خود فكر مى كنم چرا محمّد(ص) در مورد علاقه خديجه به او چيزى نگفت؟ شايد او مى خواهد كسى نفهمد كه خديجه شيفته او شده است. اگر مردم بفهمند خديجه براى محمّد(ص) چه پيامى داده است، نجابت خديجه را زير سؤال خواهند برد. محمّد(ص) به گونه اى با عمّه اش سخن گفت كه او از ماجراى پيام خديجه باخبر نشود. اكنون صَفيّه به سوى خانه خديجه حركت مى كند تا با او سخن بگويد. به خديجه خبر مى دهند كه صَفيّه آمده است، او با عجله به استقبال صَفيّه مى رود. سخنانى ميان صَفيّه و خديجه رد و بدل مى شود، صَفيّه مى فهمد كه خديجه حاضر است با محمّد(ص) ازدواج كند. صَفيّه خيلى خوشحال مى شود و تصميم مى گيرد تا هر چه سريعتر اين خبر را براى ابوطالب ببرد.51 صَفيّه آخرين سخن خود را به خديجه چنين مى گويد: "ما امشب به خواستگارى تو مى آييم". خديجه كسى را مى فرستد كه به عمويش خبر بدهد تا در مراسم امشب شركت كند. بعد از مرگ پدر خديجه، اين عموى خديجه است كه همه كاره اوست. صَفيّه هم به خانه ابوطالب مى رود و با او سخن مى گويد. وقتى ابوطالب ماجرا را مى شنود خيلى خوشحال مى شود و تصميم مى گيرد تا در اوّلين فرصت به خواستگارى خديجه بروند. امروز دهم ماه ربيع الأوّل است. ابوطالب همراه با گروهى از زنان و مردان بنى هاشم به سوى خانه خديجه مى روند.52 آيا محمّد(ص) را مى بينى؟ او لباس زيبايى بر تن كرده و عطر خوشبويى زده است. وقتى آنها به در خانه خديجه مى رسند، خدمتگزارانِ خديجه به آنها خوش آمد مى گويند. آنها نيز خوشحالند. همه واردِ خانه مى شوند، و داخل اتاق پذيرايى مى نشينند، خديجه دستور مى دهد تا با انواع ميوه ها از مهمانان پذيرايى كنند. آن طرف مجلس عموى خديجه با چند نفر نشسته اند. اكنون ابوطالب شروع به سخن مى كند. روى سخن او با عموى خديجه است. گوش كن! او چقدر زيبا سخن مى گويد: ستايش خدايى كه ما را از نسل ابراهيم(ع) قرار داد. اين برادر زاده ام محمّد است كه خوب مى دانيد در پاكى و درستكارى، هيچ كس به پاى او نمى رسد. درست است كه دست او از مال دنيا كوتاه است; امّا مال دنيا به هيچ كس وفا نمى كند. محمّد جوانى است كه دين دارد و اين بهره اى بس بزرگ است! امروز محمّد مشتاقِ خديجه شده و خديجه هم شيفته اوست. همه مى دانيم كه خديجه به سخاوت و پاكدامنى مشهور است. ما به خواستگارى خديجه آمده ايم.53 همه منتظر هستند تا عموى خديجه نظر خود را بدهد. ابوطالب به او رو مى كند و مى گويد: ــ نظر شما چيست؟ ــ شما مى دانيد خديجه، سالار زنان عرب است و براى همين مهريّه او خيلى سنگين است. ــ مهريّه خديجه چقدر است؟ ــ ما بيش از هزار سكه طلا مى خواهيم! سكوتى در مجلس حكم فرما مى شود. چه كسى مى تواند اين همه سكّه طلا فراهم كند، اگر همه دارايى ابوطالب و فاميل او را روى هم بگذارى به صد سكّه طلا نمى رسد. هيچ كس حرف نمى زند، شايد عموى خديجه عمداً اين مبلغ را گفته است تا عروسى سر نگيرد.54 لحظاتى بين شكّ و ترديد مى گذرد... ناگهان صدايى از پشت پرده به گوش مى رسد: اى ابوطالب! قبول كن! من اين مهريّه را مى دهم! اين خديجه است كه سكوت مجلس را شكسته است. او در واقع مى خواهد با عموى خود سخن بگويد: اى عمو! اگر مى خواهى مهريّه من زياد باشد و به همه بگويى كه مهريّه دختربرادرم از همه دخترهاى عرب زيادتر بود، اشكالى ندارد; امّا من همه اين مهريّه را از مالِ خودم مى دهم. آرى، خديجه اين مهريّه سنگين را از ثروت خودش مى دهد، تا به حال چه كسى چنين كرده است؟ هيچ چيز نمى تواند مانع تصميم آسمانى خديجه شود. او نه تنها بيش از هزار سكّه طلا را به پاى محمّد(ص) مى ريزد، بلكه مى خواهد همه هستى خود را فداى اين مرد آسمانى كند. خديجه چيزى را مى داند كه خيلى ها نمى دانند.55 عموى خديجه مى فهمد كه عشق خديجه به محمّد(ص) خيلى بيش از اين چيزهاست كه او فكر مى كرد. اكنون ابوطالب رو به عموى خديجه مى كند و از او سؤال مى كند كه آيا به ازدواج محمّد و خديجه راضى است؟ عموى خديجه به نشانه رضايت سرى تكان مى دهد. صداى هلهله و شادى فضا را پر مى كند. لبخند بر چهره همه مى نشيند. خطبه عقد خوانده مى شود و محمّد(ص) و خديجه(س)، زن و شوهر مى شوند.56 اكنون خديجه مَيسِره را صدا مى زند از او مى خواهد تا مقدّمات جشن بزرگى را فراهم كند و چندين شتر را بكشد و با گوشت آن، غذاى زيادى تهيّه كند. بايد همه مردم مكّه به اين جشن دعوت بشوند. 📚 :دکتر مهدی خدامیان ... 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- @zohoreshgh ❣﷽❣ 💖 💖 ⃣2⃣ خبر شهادت ياسر و سميّه به پيامبر مى رسد، اشك در چشمان او حلقه مى زند. به راستى جرم آنان چه بود كه اين چنين مظلومانه در خون خود غلطيدند؟ امروز كه يكتاپرستى و حق پرستى در اين سرزمين جرم است، بايد هجرت كرد و از اينجا رفت. وقتى سياهى ها، شهر تو را تسخير كرده اند، هجرت كن، از علاقه هاى خود دست بكش و به سوى نور و دانايى هجرت كن. زمين خدا خيلى بزرگ است، سفر به جايى كن كه بتوانى حرفت را بزنى و با اعتقاد و باور خودت زندگى كنى. اين پيامبر است كه به ياران خود دستور هجرت به حبشه را مى دهد. او از جعفر ـ برادر على(ع) ـ مى خواهد تا همراه مسلمانان باشد و رهبرى آنها را به عهده بگيرد.105 ــ ايّام حج نزديك است و اين بهترين فرصت براى محمّد است و بزرگ ترين تهديد براى ما! ما بايد فكرى بكنيم. ــ محمّد براى مردم قرآن مى خواند. نمى دانم چرا همه با شنيدن قرآن شيفته آن مى شوند. ــ راست مى گويى. خود ما هم در تاريكى شب، نزديك خانه محمّد مى رويم و قرآن مى شنويم. ــ مگر قرار نبود اين راز را هرگز بر زبان نياورى؟ اگر مردم بفهمند كه ما شب ها قرآن گوش مى كنيم، ديگر آبرويى براى ما نمى ماند. ــ ببخشيد. حالا بايد چه كنيم؟ ــ اگر ما كارى كنيم كه مردم سخن محمّد را نشنوند، مشكلى نخواهيم داشت. بهترين سياست اين است كه مردم را در بى خبرى بگذاريم. ــ آرى، مردم فقط بايد آن چيزى را بشنوند كه ما مى خواهيم. ــ بايد پنبه هاى زيادى خريدارى كنيم. ــ پنبه براى چه؟ ــ ما پنبه هاى تميز و درجه يك خريدارى مى كنيم و كنار كعبه مى ايستيم و وقتى مردم مى خواهند طواف بكنند به آنها اين پنبه ها را مى دهيم تا در گوش هاى خودشان بگذارند. آن وقت ديگر آنها صداى محمّد را نمى شنوند. آنها خيال مى كنند كه با اين كار مى توانند حقيقت را مخفى نمايند. آيا مى توان حقيقت را مخفى نمود؟ نگاه كن! چند نفر كنار كعبه ايستاده اند و پنبه هاى سفيدى در دست دارند و مى گويند: اى مردم! به هوش باشيد! در شهر ما، ديوانه اى پيدا شده است كه خيال مى كند فرشتگان بر او نازل مى شوند! حواس خودتان را جمع كنيد! شما نبايد به سخنان او گوش كنيد! اين پنبه ها را بگيريد و در گوش خود قرار دهيد. آگاه باشيد، سخن او شما را سِحر مى كند، مواظب جوانان خود باشيد، مبادا سخنان اين ياوه گو را بشنوند! اگر به سخنان محمّد گوش كنيد به دين پدران خود كافر خواهيد شد و دخترانِ خدا بر شما غضب خواهند كرد. بترسيد از روزى كه گرفتار خشم دخترانِ خدا بشويد! تو جوان هستى و براى طواف كعبه آمده اى. مثل بقيّه مردم قدرى پنبه مى گيرى و در گوش خود مى گذارى و مشغول طواف مى شوى. سپس به خانه يكى از دوستانت مى روى. شب فرا مى رسد، تو با خود مى گويى: "چرا به حرف رهبران مكّه گوش كردم و پنبه در گوش خود قرار دادم؟ چرا سخن محمّد را نشنيدم؟ چرا بايد هر چه را كه بزرگان مى گويند، قبول كنم؟". تو مى فهمى كه فريب خورده اى. آنها تو را فريب داده اند! معلوم مى شود آنها بر حق نيستند كه در خانه خدا به تو پنبه مى دهند تا در گوش خود بگذارى! آنها با اين كار خود آزادى تو را به يغما برده اند! اكنون تصميم مى گيرى تا مخفيانه نزد محمّد(ص) بروى و سخن او را بشنوى و سپس سخن او را با عقل خود بسنجى. آفرين بر تو! هرگز قبل از شنيدن سخن ديگران در مورد آن قضاوت نكن! 📚 :دکتر مهدی خدامیان ... 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-