هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹 #طرح_روزانه_انس_با_قرآن🌹
👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان
#صفحه_240 سوره مبارکه
#یوسف
#سوره_12
#جزء_12
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
240-yousef-ar-parhizgar.mp3
956.6K
#ترتیل #صفحه_240 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_12
قاری: #پرهیزکار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_ترجمه #صفحه_240 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_12
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
240-yousef-fa-ansarian.mp3
4.16M
#صوت_ترجمه #صفحه_240 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_12
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_تفسیر #صفحه_240 سوره مبارکه #یوسف
#سوره_12
#جزء_12
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
240-yousef-ta-1.mp3
4.92M
#صوت_تفسیر #صفحه_240 سوره مبارکه #یوسف
بخش اول
#سوره_12
#جزء_12
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
240-yousef-ta-2.mp3
4M
#صوت_تفسیر #صفحه_240 سوره مبارکه #یوسف
بخش دوم
#سوره_12
#جزء_12
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°
@zohoreshgh
❣﷽❣
☀️ #صبح_خودراباسلام_به_14معصوم (ع) #شروع_کنیم😊
✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️
❤️ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ
💜ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️
💙ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️
💚ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️
💛ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️
❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨
✨اݪّلهُمَّ صَݪِّ عَݪے مُحَمَّد وَ آݪِ مُحَمَّد وَ عَجِّݪ فَرَجَهُمْ✨
#اول_صبح_سلامم_به_شما_میچسبد
#روزم_به_نام_شما_اختران_الهی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺°🌺⚜°✺
برای دریافت دعا و زیارتهای مورد نظر روب لینک بزنید
#زیارت_ناحیه_مقدسه 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100396
#زیارٺ_عاشـورا 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100397
#حدیث #کساء👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100398
#دعــاے_عهـــد 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100399
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100400
#دعای_هفتم #صحیفه_سجادیه👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/106379
#زیارت #جامعه_کبیره 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100401
#دعای_عدیله👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100402
#دعای_جوشن_صغیر👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100403
#دعای_یستشیر👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/103866
#امام_زمان_عج
🌹 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌹
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
آتش عشق تو برداً وسـلاما نشده
صبحبیاذن توخورشیدجهان پانشده
پسرفاطمهسوگند کهجز پیش شما
تاکنون قامتمنپیش کسی تا نشده
#اللهم_الرزقنا_حرم
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♦️ #سلام_امام_زمانم 😍✋
🔹هر چند کمی فرج تمنا کردیم
🔹آقا ز سر خویش تو را وا کردیم
🔹شرمنده ولی خلاصه تر می گوییم
🔹با واژه انتظار بد تا کردیم
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌺 شش توصیه #امام_زمان عج برای زندگی بهتر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
ڪل ایران لشگرِ
#رهبــــر آزاده است
یک اشاره کافی است این مملکت
آماده است
ڪربلا،یا روے نی در خواب
بینی اے عدو
ڪشور ما پاے رهبر تا ابد
ایستاده است.
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
بسم الله الرحمن الرحیم
#حدیث_روز
امام سجاد عليه السلام :
اَلْقَوْلُ الْحَسَنُ يُثْرِى الْمالَ وَ يُنْمِى الرِّزْقَ وَ يُنْسِئُ فِى الاَْجَلِ وَ يُحَبِّبُاِلَى الاَْهْلِ وَ يُدْخِلُ الْجَنَّةَ؛
گفتار نيك، ثروت را زياد و روزى را فراوان مىكند، مرگ را به تأخير مىاندازد، انسانرا در خانواده محبوب مىكند و به بهشت وارد مىنمايد.
خصال، ص ۳۱۷، ح ۱۰۰
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۰۱ وقتی چشم وا کردم دوباره فاطمه مقابلم بود.سرم هنوز درد میکرد.ولی
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۰۲
ملافه رو از روی صورتم کنار کشیدم
و با اضطراب نگاهش کردم.او از حرکتم لبخند خفیفی بر لبش نشست. پرسیدم:
_چه حرف وحدیثی؟
_شاید درست نباشه بحث رو باز کرد.ولی دوتا اقا اومدن و به بهونه ی مشاوره از من نشونی های شما رو دادند و گفتند که شما احساسات اونها رو به بازی گرفتید و به من خرده گرفتن که چرا من شما رو تو مسجد راه میدم و مواخذه تون نمیکنم.
حدس اینکه اون دو جوون کی بودند اصلا سخت نبود.حاج مهدوی گفت:
_خب بنده حسابی با این بنده خداها جرو بحث کردم و گفتم ما همچین کسی در مسجد نداریم.یک کدومشون با بی ادبی گفت:همونی که همیشه دنبالتون تا دم خونه میاد..ویک سری حرفها و تهمتها که اصلا جاش نیست درموردش صحبت کنم. ببینید خواهر خوبم.من اصلا دنبال راست یا دروغ حرف اون دونفر نبودم ونیستم. حتی دنبال موقعیت خودمم نبودم.به این وقت وساعت عزیز اگر گفتم دربسیج مسجد ما نباشید فقط بخاطر خودتون بود.چون در چشمهای این دو جوون بذر کینه رو دیدم و حدس زدم اینها هدفشون بی آبرو کردن یک مومنه!
اشکهام یکی بعد از دیگری صورتم رو میسوزوند.گفتم:
_حاج اقا..بخدا من..بخدا ..
او با مهربانی گفت:
_نیازی به قسم و آیه نیست.من همه چیز رو درمورد شما میدونم.حتی درموررد پدر خدا بیامرزتون.مگه میشه دختر اون خدا بیامرز تو غفلت و بیخبری باقی بمونه؟
روی تخت نشستم و با اشکهای ناباورانه به حاج مهدوی که حالا نگاه محجوب و محترمانه ای بهم میکرد خیره شدم. او لبخندی زد.گفتم:
_من آبروی پدرم و بردم.هر چقدرم سعی کنم باز لکه ی ننگم دنباله اسم آقامه..امشب حسابی آقام شرمنده شد.ولی منصفانه نبود که منو به چیزهایی نسبت بدن که نیستم! من همه چیزم رو باختم..همه چیزمو.آدمهایی مثل من اگه پاشون بلغزه دیگه مثل اول نمیشن.نه پیش خدا نه پیش خلقش!
پرسیدم:
_پس درمورد آقام از مسجدیها پرس و جو کردید؟ فهمیدید آقام کی بود؟
🍃🌹🍃
دوباره لبخند خفیفی به لبش نشست.گفت:
_حوصله میکنید یک قصه ای تعریف کنم؟
آهسته اشک ریختم و سرم رو پایین انداختم.
_پدربزرگ بنده پیش نماز مسجد بودند.من بچه ی سرکش و پرسرو صدایی بودم که هیچ وقت آروم نمیگرفتم! خدا رحمت کنه پدرو مادرشما رو.پدربزرگم هروقت مسجد میرفتند دست منم میگرفتند و با خودشون میبردند.من سر نمازجماعت هم دست بردار نبودم.
ناگهان خنده ی کوتاه ومحجوبی کرد و گفت:
_کار من این بود که سر نمازجماعت،مهر تک تک آقایون رو برمیداشتم و نمازشونو خراب میکردم.اگر نوه ی حاج آقا ابراهیمی نبودم قطعا یک گوشمالی میشدم. یه شب که طبق عادت این کارو میکردم یک دختر بچه وسط نماز با اخم و عصبانیت محکم کوبید پشت دستم و با لحن کودکانه ای گفت:...خجالت نمیکشی این کارو میکنی؟اینا مال نمازه.گناه داره....منم با همه ی تخسیم گفتم :...به توچه.!! مسجد خودمونه...دختربچه دست به کمر گفت: مسجد مال همه ست.و رفت مهر همه رو سرجاش گذاشت و دست به سینه واستاد مواظب باشه من دست از پا خطا نکنم. مابین دونماز رفتم سمتش یدونه به تلافی ضربه ی قبلی زدم رو بازوش و گفتم:اصلن تو واسه چی اینجایی؟ اینجا مال مرداست.تو دختری برو اونور...همونجا پدر اون دختر خانوم که یک آقای مهربون وخوشرویی بودن یک شکلات بهم دادن و گفتن: عمو جون..این دختره.. لطیفه.. نازکه..سید اولاد پیغمبره نباید بزنیش..گفتم:خوب میکنم میزنمش.اول اون زد..
🍃🌹🍃
قصه ش به اینجا که رسید
هق هق گریه ام بلند شد و حضرت زهرا رو صدا کردم. حاج مهدوی صبر کرد تا کمی آروم بگیرم و بعد گفت:
_منو به خاطر آوردید؟! دنیا خیلی کوچیکه خانوم حسینی. بعد از اونروز باهم دوست شدیم. قشنگ یادمه چطوری..شما داناتر از من بودین.من فقط پی شیطنت وخرابکاری بودم..ههههه یادمه عین مامانا یک بسته چیپس و پفک با خودتون میاوردین و بین نماز به من میدادید بخورم تا حواسم پرت شه شیطنت نکنم.پدربزرگ خدا بیامرزم خیلی شما رو دوست داشت و همیشه شما رو برای من مثال میزدن.
میون گریه تکرار میکردم :
_باورم نمیشه..باورم نمیشه..
حاجی با لبخندی محجوب گفت:
_یه چیزی میگم بین خودمون میمونه؟
با گریه گفتم:
_بله..
_اون روزا، از وقتی رقیه سادات مسجد نیومد منم دیگه دائم به مسجدنرفتم.مسجد بدون رقیه سادات تو بچگیها صفانداشت.
با اشک وآه گفتم:
_رقیه سادات خیلی خراب کرد حاج آقا.. شما.. شما که نمازگزارها رو اذیت میکردید شدید حاج مهدوی چون سایهی پدرو مادر بالا سرتون بود ولی من که بقول شما دانا تر بودم از خط خارج شدم..درسته توبه کردم وبه خودم اومدم ولی از خودم و جدم و آقام شرمنده ام.
او تسبیح سبز رنگش رو بین انگشتانش چرخوند و با نوایی حزین گفت:
_هرپرهیزکاری گذشته ای دارد و هر گنهکاری آیندهای.. نامه تون رو خوندم. چند بارهم خوندم...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۰۱ وقتی چشم وا کردم دوباره فاطمه مقابلم بود.سرم هنوز درد میکرد.ولی
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۰۲ ملافه رو از روی صورتم کنار کشیدم و با اضطراب نگاهش کردم.او از
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۰۳
نامهم رو که خیلی تمیز با چسب بهم متصل کرده بود از جیبش در آورد و بازش کرد. ضربان قلبم شدت گرفت.دستانم رو جلوی دهانم گرفتم و به نامه ی در دست او خیره شدم.انگار دوباره داشت حرفهامو میخوند. لحظاتی بعد، نامه رو بست و با چشمانی مرطوب از اشک به گوشه ی تختم خیره شد. من هم آهسته اشک میریختم.
گفت:
_شما درمورد من چه فکری میکنید سیده خانوم؟ فکر کردید بنده معصومم؟! من چه کردم با دل و روح شما که این قدر در این نامه دلتون ازم پربود و چه کردم پیش خدا که من گنهکار به چشم شما چنین جایگاهی داشتم؟؟ سیده خانوم من خاک پای همه ی ساداتم..اگر از من رنجیدید حلالم کنید.
🍃🌹🍃
من چه میشنیدم؟؟
نکنه باز در خواب بودم؟؟مگه میشه حاج مهدوی یک دفعه بشه همون کودکی که به کلی از حافظه ام پاک شده بود؟! مگرمیشد حاج مهدوی با چشم اشک آلود اینجا، کنار من بنشیند و ازمن حلالیت بطلبه؟؟
نه من در خواب بودم.در یک رویای شیرین. نفس عمیق کشیدم و عطرش رو در ریه ام خالی کردم. آخیشششش خیلی وقت بود این عادت رو فراموش کرده بودم.از گوشه ی چشم نگاهی بهش انداختم که با تسبیحش بازی میکرد. شیطنتم گل کرد.
_به یک شرط..
او با تعجب پرسید:
_چه شرطی؟
اشکم رو پاک کردم.گفتم:
_تسبیحتون برای من.
او نگاهی به تسبیحش انداخت و در حالیکه در مشتش میفشرد با صدایی لزون گفت:
_بسیار خب حتما در اسرع وقت یک تسبیح بهتون هدیه میدم.
گفتم:
_نه..من همین تسبیح رو میخوام..
🍃🌹🍃
او از جابلند شد و یک قدم عقب تر رفت.
پرستاری که چندبار در لابه لای صحبتهای ماقصد ورود به اتاق رو داشت و با مشاهده ی حال و روز ما و صحبت هامون داخل نمیومد سرک مجددی به اتاق کشید و باز بی هیچ اعتراضی رد شد. حاج مهدوی با حالتی معذب گفت:
_راستش این برای خودمه..جسارتا نمیتونم بهتون بدم..
با شیطنت گفتم:
_چون یادگار الهامه بهم نمیدید؟! قولمیدم براش همیشه با اون تسبیح ذکر بفرستم..
او خنده ی محجوبانه ای کرد..صورتش سرخ شد.
_پس خانوم بخشی بهتون گفتن که این تسبیح یادگار کیه..دیگه اصرار نکنید خواهرم.
گفتم:
_خودش بهم اون تسبیح و داده حاج آقا.. گفته با اون تسبیح براش تسبیحات حضرت زهرا بخونم..
حاج مهدوی لبخند در لبش خشکید..
با چشمانی باز نگاهم کرد و درحالیکه آب دهانش رو قورت میداد نزدیکم اومد..و تسبیح رو روی تخت گذاشت…وقت رفتن از اتاق با بغض گفت:
_پس قابلم ندونست…
خواستم حرفی بزنم که گفت:
_التماس دعا
🍃🌹🍃
مطمئن نبودم کار درستی کردم یا نه. شاید نباید اون تسبیح رو از حاج مهدوی میگرفتم. تسبیح رو از روی تخت برداشتم و به دانههای درشت و زیباش نگاه کردم. عطر حاج مهدوی رو میداد.
فاطمه داخل اومد و با دیدن من و تسبیح حیرت زده پرسید:
_تسبیح حاج مهدوی دست تو چیکار میکنه؟
لبخند کمرنگی زدم،
_قبل از اینکه خوابم ببره گفتی خدا منو در آغوشش گرفته و نباید بترسم.. چون اون داره از این مسیر عبورم میده..اونم درحالیکه محکم بغلم کرده تا بلایی سرم نیاد…راست گفتی..من احمق بودم که توی یک همچین آغوش امنی احساس خطر میکردم…
فاطمه دستش رو روی پیشونیم گذاشت. با نگرانی گفت:
_دوباره تنت داغ شده…رقیه سادات خوبی؟؟!
نگاه زیبایی بهش کردم چون دنیا رو زیبا میدیدم…آهسته گفتم:
_آره دارم میسوزم..اما بهترین حال دنیا رو دارم..
او اخم کرد:
_حاج آقا چی بهت گفتن که این شکلی شدی؟؟ مشکوک میزنی..
تسبیح رو در دستم مشت کردم و روی قلبم گذاشتم.
_همه چیز رو برات میگم…فقط بزار امشب تو حال خودم باشم…میخوام برم خونه..
او با دلواپسی از تغییر حالت من گفت:
_نمیشه..مگه نشنیدی گفتن میخوان ازسرت اسکن بگیرن
گفتم:
_من خوبم فاطمه. .
همونموقع پرستار داخل اومد.با دیدنش گفتم:
_من میخوام برم خونه.
پرستار نزدیکم شد و دستش رو روی سرم گذاشت.
_ظاهرا هنوز تب داری..بهتره بیشتر بمونی
با اصرار گفتم:
_من خوبم.نهایت یک مسکن میخورم..
پرستار فهمید که تصمیمم جدیست.
گفت:
_مسئولیتش پای خودت!
و از اتاق خارج شد.
🍃🌹🍃
از روی تخت پایین اومدم و دست در دست فاطمه به طرف بیرون سالن حرکت کردم. حامد وحاج مهدوی با دیدن ما جلو اومدند. فاطمه قبل ازطرح هر سوالی از جانب این دوگفت:
_خانوم قبول نمیکنه تا صبح بستری شه.. میگه خوبم..در حالیکه دکتر گفت باید از سرش اسکن بگیریم..
حامد گفت:
_خب لابد خودشون میدونن خوب هستن دیگه..سخت نگیرید.ان شالله فردا میبریمشون اسکن!
حاج مهدوی انگار یک چیزی گم کرده بود و بدون تسبیح بی قرار به نظر می رسید. باورم نمیشد به همین راحتی تسبیحی که همیشه در دستان او بود الان در کیف من باشه.
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۰۳ نامهم رو که خیلی تمیز با چسب بهم متصل کرده بود از جیبش در آورد
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۰۴
سوار ماشین حامد شدیم.
فاطمه اصرار داشت من به خانه ی پدریش برم تا اونجا ازم مراقبت کنه. اما من میدونستم که تنها یک هفته تا عروسی او زمان باقیه و نمیخواستم به هیچ صورتی برای او مزاحمتی ایجاد کنم.
گفتم:
_خوبم..وخونه ی خودم راحت ترم.
حاج مهدوی گفت:
_شمادر اطرافتون آشنایی، کس وکاری یا احیانا همسایه ای ندارید که امروز مراقبتون باشند؟
فاطمه بجای من جواب داد:
_نه حاج آقا ایشون بعد از خدا فقط مارو دارند.
حاج مهدوی گفت:
_همون خدا کافیست.
🍃🌹🍃
به دم آپارتمان رسیدیم.
هوا هنوز تاریک بود.فاطمه هم با من پیاده شد.
گفت:
_بزاربیام پیشت بمونم خیالم راحت شه.
برخلاف میلم گفتم:
_من خوبم.تو برو به کارهای عروسیت برس وقت نداری.
حاج مهدوی وحامد هم از ماشین پیاده شدند.
نمیدونستم باچه رویی از اونها تشکر کنم.
ازشون عذرخواهی کردم و یک نگاه مظلومانه به حاج مهدوی انداختم وگفتم:
_شما رو هم از نماز جماعت انداختم. حلالم کنید..
حاج مهدوی سرش پایین بود.محجوبانه گفت:
_خواهش میکنم.ان شالله خدا عافیت بده..
فاطمه رو در آغوش کشیدم و خداحافظی کردم و وارد آپارتمانم شدم.
🍃🌹🍃
تا ساعات گذشته لبریزاز حس مرگ بودم.
ولی الان بهترین احساسات عالم در من جمع شده بود.حاج مهدوی بالاخره با من حرف زد.از خودش گفت.دیگه با نفرت به من نگاه نمیکرد.او منو دلداری داد..
تسبیح سبز رنگ رو از کیفم در آوردم و به سینه ام فشردم:ممنونم ازت الهاااام…
نفهمیدم کی خوابم برد.
وقتی بیدارشدم از ظهر گذشته بود.از دیشب تا به اون لحظه به اندازه ی ده سال خاطره داشتم.
خاطرات تلخ و هولناکی که بخاطرش تب کردم و اتفاقی شیرین ورویایی که جراحت روحم را کمی التیام بخشید.فاطمه بهم زنگ زد. نگرانم بود.پرسید:
_داروهاتو خوردی؟! شوخی نگیری تبت رو.
تنم هنوز داغ بود و سرم درد میکرد ولی روحم آرام بود.گفتم:
_خوبم نگرانم نباش.
اوهنوز نگران بود.پرسید:_دیگه گریه نکردی که؟؟
خندیدم:_نه
گفت:
_قول بده دیگه وقتی خونه تنهایی گریه نکنی.وقول بده اگه دیدی حالت داره بدمیشه به یکی از همسایه هات خبر بدی..
دلم گرفت.گفتم:
_همسایه های من مدتیه برعلیه من شدن. اونا از خداشونه من نباشم.
فاطمه گفت:
_این حرفونزن. واسه چی باید این آرزوشون باشه؟!!! اصلا چرا باید برعلیهت بشن؟
دستم رو لای موهام بردم و جمجمه ام رو فشار دادم.
_نمیدونم!! خودم هم گیج شدم..از وقتی توبه کردم همه چی ریخته به هم .عالمو آدم برعلیهم شدن جز تو..
فاطمه سکوت کرد.فکر کردم قطع شده.. پرسیدم: _هنوز پشت خطی؟
گفت:
_ببینم همسایه هات قبلا رابطشون باهات چطوری بود؟!
گفتم:
_رابطه ای با هیچ کدومشون نداشتم.البته سالهای اول همسایه ی واحد اول یک پیرمرد پیرزن بودند که با اونها خیلی خوب بودم ولی اونا رفتن تبریز..اینم بگم من اصلا هیچ وقت خونه نبودم که بخوام کسی رو بشناسم! آدرس خونمم فقط نسیم داشت که اونم سالی چندبار بیشتر نمی اومد.
فاطمه گفت:
_بنظرت یک کم عجیب نیس؟ چرا همه دارن یهو باهات چپ میفتن؟!همسایه هات که میگی بهت شناختی هم ندارن پس چرا باید برعلیهت شن؟
برای فاطمه ماجرای اونروز همسایه و حرفهای نیمه کاره ش رو تعریف کردم و گفتم:
_من خیلی وقته که متوجه این جریان عجیب شدم وفکر میکنم جوابشم میدونم..
فاطمه با تردید گفت:
_یعنی بنظرت کار کامرانه؟
گفتم:
_نه مطمئنم کار مسعود یا نسیمه.مسعود یه روز اومد اینجا و گفت اگه به کار قبلم برنگردم نمیزاره راحت وبا آبرو تومحل زندگی کنم.همون موقع هم یکی از همسایه ها دیدش واون به عمد برام بوسه فرستاد که منو خراب جلوه بده.
فاطمه با ناراحتی گفت:
_الله اکبر.. یعنی دنبالت میکردن تامسجد؟!
گفتم:_آره
فاطمه اهی کشید:
_چی بگم والله.خدا عاقبت ما رو بااین قوم الظامین بخیر بگذرونه.پس حالا که این شک وداری نباید بیکار بشینی.باید اعتماد همسایه ها ومسجدیها رو به خودت جلب کنی
باتعجب گفتم:
_چرا باید همچین کاری کنم؟؟بزار اونا هرچی دوست دارن فکر کنن.برای چی باید خودمو بهشون اثبات کنم؟مهم خداست!!
فاطمه با مهربانی گفت:
_حرفت درست ولی به هرحال اونجا خونته.. باید برای آرامش وامنیت خودتم که شده یک حرکتی کنی..
نجوا کردم:
_چشم آبجی..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۹۲۱🌷 🍀اوصاف امام ز
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
@zohoreshgh
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی ۹۲۲🌷
🍀اوصاف امام زمان عجل الله فرجه🍀
🔶 رَبّانی
💠از اوصاف حضرت مهدی علیه السلام، ربّانی است که در زیارت آل یاسین به آن توصیف شده است: «اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا داعِی اللَّهِ وَرَبّانِی آیاتِهِ»؛
«سلام بر تو ای امام زمان که دعوت کننده خلق به سوی خدایی و مظهر آیات الهی و مرآت صفات ربّانی هستی».
🔶رَبُّ الارض
💠به معنای صاحب، مالک و پرورش دهنده زمین است، و بر اساس آیه شریفه «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها»اخباری از امامان معصوم علیهم السلام رسیده است که آیه را چنین تفسیر کرده اند.
💠امام صادق در تفسیر آیه «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها» فرمود: «رَبُّ الأَرْضِ إِمامُ الْأَرْضِ» «رب زمین یعنی همان امام زمین است».
💠لذا فرمود: «إِنَّ قآئِمَنا إِذا قامَ اَشْرَقَتِ الارْضُ بِنُورِ رَبِّها وَاسْتَغْنَی الْعِبادُ عَنْ ضَوْءِ الشَّمْسِ وَذَهَبَتِ الظُّلْمَة»؛
«آن گاه که قائم ما قیام نماید، زمین به نور ربّ و امام خود روشن میشود و بندگان خدا از نور خورشید بی نیاز میگردند و تاریکی پایان مییابد».
🔶 رَبِیعُ الانام
💠«او» بهار است، بهار خلایق، و لذا به این عنوان توصیف شده و چنین بر او سلام میدهیم: «اَلسَّلامُ عَلی رَبِیعِ الْأَنامِ وَنَضْرَةِ الْأَیامِ»؛ «سلام بر آن که بهار پاینده اهل عالم است و صفا و شادی بخش روزگاران است».
🔶رَجاء الأُمّه
💠او امید تمام امّت است، نه تنها امّت اسلام که امید همه مستضعفان و محرومان و جهانیان است، پس شایسته است با این وصف اشاره شود.
🔶 رجل
💠آن گاه که بردن نام امام زمان علیه السلام به خاطر خفقان و ظلم بی حد دستگاه خلافت، جرم بود و مجازات سنگین داشت، از ایشان به «الرجل» تعبیر میکردند، چنان که از سایر امامان نیز گاه به «القائم» تعبیر مینمودند.
💠مثلاً در حدیث امام باقرعلیه السلام میفرماید: «لا تَزَالُونَ تَمُدُّونَ أَعناقَکُمْ إِلَی «الرَّجُلِ» مِنّا، تَقُولُونَ: هُوَ هَذا، فَیذَهَبُ اللَّهُ بِهِ حَتّی یبْعَثَ اللَّهُ لِهذَا الأَمْرِ مَنْ لا تَدْرُونَ وُلِدَ أَمْ لَمْ یولَدْ، خُلِقَ أَوْ لَمْ یخْلَقْ»؛
«شما پیوسته گردنهای خود را به سوی مردی از ما دراز میکنید و منتظر او هستید، میگویید: او این است، پس خدا او را میبرد، تا این که خداوند برای این امر کسی را مبعوث خواهد کرد که شما نمی فهمید آیا متولد شده یا نه، خلق شده یا نه».
💠در ضمن کلمه «رجال» در آیه شریفه «وَبَینَهُما حِجابٌ وَعَلَی الأَْعْرَافِ رِجالٌ یعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیماهُمْ وَنادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَن سَلامٌ عَلَیکُمْ لَمْ یدْخُلُوها وَهُمْ یطْمَعُونَ» نیز به امامان تفسیر شده است؛ چنان که سلمان فارسی میگوید: بیش از ده بار شنیدم که رسول خداصلی الله علیه وآله به امیر المؤمنین علیه السلام میفرمود:
«یا عَلِی! اِنَّکَ وَ الاوْصِیاءُ مِنْ وُلْدِکَ اَعْرافٌ بَینَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ... »
«ای علی! همانا تو و جانشینان از فرزندانت در قیامت در اعراف بین بهشت و دوزخ قرار خواهید گرفت. »
💠همچنین امام باقرعلیه السلام فرموده اند: «اَلرِّجالُ هُمُ الائِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ» رجال، همان امامان از اهل بیت پیامبرند.
🔶رحمت واسعه
💠امام زمان علیه السلام مظهر تام و تمام رحمت خداوند است، رحمت گسترده، او سراسر رحمت و برکت است، به همین جهت این گونه به او سلام میدهیم: «اَلسَّلامُ عَلَیکَ أَیهَا... الرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ»؛«سلام بر تو ای رحمت واسع الهی بر تمام عالمیان».
🔶 رشید
💠به معنای کامل و کمال یافته، از القاب و اوصاف امام زمان علیه السلام گفته شده است؛ چنان که در زیارت مربوط به ایشان عرض میکنیم: «السَّلامُ عَلَیکَ اَیهَا الإِمامُ الوَحِیدُ وَالْقائِمُ الرَّشِیدُ».
«سلام بر تو ای امام یگانه و ای قیام کننده و رشید. »
#مهدی_شناسی
#قسمت_922
#اسامی_امام
#امام_زمان عج
📚اوصاف المهدی (عج)
✍احمد سعیدی
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
مداحی_آنلاین_دو_جریان_در_آخرالزمان.mp3
5.76M
دو جریان در آخر الزمان!
#سخنرانی🔊
حجت الاسلام👇
#رفیعی🎙
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «وقتی سواد رسانهای نداریم!»
👤 استاد #رائفی_پور
📱 در #آخرالزمان نابود خواهی شد اگر سواد رسانهای نداشته باشی...
🔸 عاقبت فوروارد و پخش خبر دروغ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فتنه اکبر.mp3
8.96M
#پادکست_روز
√ فتنه ی اکبر آخرالزمان چیست؟
√ جنس حملهها در این فتنهها چیست؟
√ چگونه میتوان آنها را تشخیص داد؟
#رهبری | #استاد_شجاعی
#استاد_میرباقری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️