eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 ای کاش سرم پایین پایت برسد چشمم زیر قبّه ی طلایت برسد ای کاش بزودی زود آقا جان دستم به ضریح کربلایت برسد 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😍✋ مردی شبیه آسمان از ایل خورشید با کوله بار نور و عرفان خواهد آمد پای تمام چشمه ها نرگس بکارید نور دل چشم انتظاران خواهد آمد یاس سپید من به صبح عشق سوگند روزی شب ما هم به پایان خواهد آمد عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
گاهي شدن آسان تر از زنده ماندن است! اين نكته را اهل معنا و حكمت و دقّت،خوب درك ميكنند. گاهي ماندن و زيستن و تلاش كردن در يك محيط،به مراتب مشكل تر از كشته شدن و شهيد شدن و به لقاي خدا پيوستن است... 🕊 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
با غرور قدم👣 بگزار دختر چادری🧕🏻! تو یک نیلوفری یک دختر ناز🥰! یک دختر شیرین! بخند دختر چادری! یک دنیا پشت توست!✋ دنیا دست هایش زیر پای توست! تو باارزشی نیلوفر من! دختر چادری! @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔻سوال یک دختر خانم از استاد: آقا مال قدیما بوده الان ما بی حجاب راحت تریم. 🎤استاد 💚 💚 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۲۱ باز هم حورا تنها ماند.... با یک عالم
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۲۲ "آدمِ خسته هيچ نمی‌خواهد فقط دلش مى‌خواهد دست خودش را بگيرد و فقط برود جايى كه قرار نيست هيچ وقت، هيچ كس، هيچ كجا پيدايش كند" حورا خسته بود از همه.... از دنیای تاریک و تیره‌اش.. از آدم‌های زندگی‌اش.. از دردهای هر روزه‌اش.. از گریه‌های شبانه‌اش.. میخواست هرچه زودتر این زندگی کابوس وار تمام شود . به تقویم رومیزی‌اش نگاه کرد. فردا فاطمیه شروع میشد. چه زمان خوبی برای دعا بود. باید با دایی‌اش حرف بزند تا اجازه بگیرد شب‌ها به حسینیه محله‌شان برود. مانند هر شب شام نخورد و خوابید. صبح روز بعد، بعد از دادن امتحان، با اصرار هدی شوار ماشینش شد تا او را به خانه برساند. _مواظب خودت باش حورا جان. —چشم ممنون که منو رسوندی. _فدات بشم خانمی. التماس دعا. دست هدیٰ را فشرد و گفت: _ما بیشتر.خدافظ از ماشینش پیاده شد و با کلید، در حیاط را باز کرد. صدای تق تق کفش‌های مریم خانم آمد و بعد هم صدای خودش. _دختره پررو. این کی بود که باهاش اومدی خونه هان؟ _کی زن دایی؟اون هدی بود. _هدی؟!آره منم ساده‌ام باور میکنم. اون ماشین شاسی بلند زیر پای یک دختر؟ _زن دایی من کی دروغ گفتم آخه که بار دومم باشه؟ باور کنین هدی بود. مریم خانم، بازوی حورا را گرفت و او را کشید داخل خانه. _بیا بریم حالیت کنم دختره خیره‌سر. بزار به داییت بگم حسابتو برسه چشم سفید شدی هر غلطی خواستی میکنی. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۲۲ "آدمِ خسته هيچ نمی‌خواهد فقط دلش مى‌
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۲۳ و ۲۴ زن دایی با اشاره چشم به مهرزاد فهماند که حرفی از مونا نزند. _چرا نگم؟ هان؟ چرا کثافت‌کاریای دخترتو رو نکنم؟ اون که دیگه شورشو درآورده. شبا دیر میاد. صبح ها زود میره. شما که پدر و مادرشین خبر دارین از کاراش؟فقط بلدین به متهم کردن دختر مردم. _مهرزاد خفه شو و برو تو. _نه دیگه این دفعه فرق داره مامان. نمیزارم حورا رو اذیت کنین. _من هزار بار به رضا گفتم پنبه و آتیش رو با هم نگه ندار تو خونه. اما به گوشش نرفت اینم شد نتیجه اش. که پسرم جلوم وایسته از این دختره بی‌همه چیز دفاع کنه. خون حورا به جوش آمده بود. با حرص گفت: _بسههههه دیگه. کاش...کاش منم با پدر مادرم مرده بودم که انقدر بی‌کسیم رو به روم نیارین. بعد هم با گریه دوید و وارد خانه شد.. مهرزاد با تاسف نگاهی به مادرش کرد و گفت: _واقعا متاسفم براتون مامان. او هم بیرون ازخانه رفت و در را به هم کوبید. چقدر از آن لحظه ای متنفر بود که حورا اشک بر گونه‌هایش روان شد..دلش قدم زدن‌های تنها را نمیخواست. همراه میخواست آن هم نه هرکسی...حورا..کاش میشد دستانش را بگیرد و تا ته دنیا برود. "تنهايى صرفا به این منظور نیست که کسی را نداری! گاهى اطرافت را آدم هاى متفاوت پُر مى كنند اما نداشتنِ همان يک نفر تمامِ تنهايى ها را بر سرت خراب مىكند! مشكلِ همه ما "همان يك نفر" است كه نيست..." تا نیمه‌های شب، خیابان‌ها را طی کرد و به دستان یخ زده‌اش، ها میکرد. وقتی به خانه رسید که کفش‌های غریبه‌ای را پشت در دید. حدس زد چه کسی به خانه شان آمده برای همین خونش به جوش آمد.... مرتیکه پیر خجالت نمیشه میاد خاستگاری حورا. الان حسابشو میرسم. این بار خیلی جدی وارد خانه شد و قدم‌های محکمش را سمت پزیرایی به زمین کوباند. مادر، پدرش و سعیدی از جا پریدند و به مهرزاد عصبانی خیره شدند. _اینجا چه خبره؟ _صداتو بیار پایین مهرزاد. چه خبرته؟ رو کرد به پدرش و گفت: _دیگه اون مهرزاد همیشه مطیع و فرمان بر مُرد. من میخوام بدونم این مرتیکه اینجا چه غلطی میکنه. ابروهای هر سه نفر بالا پرید و صدای در اتاق آمد..مهرزاد فهمید ڪه مونا و مارال بیرون امدند و حورا از پشت در شاهد گفتگوی او هست. بنابرین تمام جرات و جسارتش را یک جا جمع ڪرد و گفت: _چرا خشکتون زده؟ دارم میگم این مرتیکه اینجا چه غلطی میکنه؟ سعیدی با چشمان از خشم قرمزش او را نگاه میکرد و پدرش جلو امد. _حرف دهنتو بفهم پسره بی‌خاصیت. صداتو بیار پایین واسه من صدا بلند میکنه. احترام خودتم نگه‌دار. یکم شعور خوب چیزیه آقای سعیدی مهمون ما هستن. به اخم پدرش توجهی نکرد و گفت: _من بی‌شخصبتم، بی‌خاصیتم، بی‌شعورم، اصلا من خود کثافتم اما شما که پاک و طاهری چشمات کور شده از ثروت این مرتیکه. برای همین راضی شدی که حورا رو دو دستی تقدیمش کنی بره. صدای سیلی که به گوشش خورد نه تنها او را ساکت نکرد، بلکه جری‌تر شد و ادامه داد: _خوبه آفرین..باریکلا پدر نمونه. جلو مهمون میزنی تو گوش پسرت.. پاره تنت.. هه!! _تو.. _آره من تن‌پرورم و هیچ‌کاری بلد نیستم. بی‌عرضه و تنبلم میدونم اما دیگه تحمل رفتاراتون رو ندارم. برگشت سمت مادرش و گفت: _حورا به ما هیچ بدی نکرده مامان، که این جوری باهاش رفتار میکنی. یا اینکه خوشحالی از اینکه اون به زودی از این خونه بره. چرا؟ چون دختر خواهرشوهرته.. اگه دخترخاله‌ام بود رو چشمات میزاشتیش. مریم خانم به اوج انفجار رسیده بود اما مهرزاد به کسی حق حرف زدن نمیداد. باز برگشت سمت پدرش و گفت: _شما چرا به دخترخواهرت بد کردی... نمیدونم.. چرا گذاشتی زن و دخترت این همه ازارش بدن.. برام سواله..کاش یکم.. فقط یکم احساس مسئولیت میکردی و می‌فهمیدی حورا جز ما کسی رو نداره. صورتش را کج کرد و با چشمان خیسش گفت: _اگه میخوای بازم بزن.. بزن دیگه. کاش به جای کتک زدن اون دختر بیچاره منو میزدین.. داد زد: _انقدر میزدین که بمیرممم چون حقم بود. عقب عقب رفت و گفت: _اما..اما حق حورا.. نه کتک بود نه توهین نه تهمت نه تحقیر..حقش آرامش بود. با دل دریایی که اون داره.با خدای مهربونی که اون داره. لیاقتش بهترین هاست.. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی #حورا (حوراء) ✨قسمت ۲۳ و ۲۴ زن دایی با اشاره چشم به مهرزاد
🌸✨🌸✨ ✨🌸✨ 🌸✨ ✨ 🌸رمان عاشقانه و اجتماعی (حوراء) ✨قسمت ۲۵ همانطور که عقب عقب میرفت خندید و گفت: _من..من همینم..یه پسر لاابالی و بیکار که همش الاف کوچه و خیابونه.لیاقت من کتک و توهینه نه حورای پاک و مظلومی که زبون جواب دادنم نداره..من باید تنبیه میشدم هر دفعه‌ای که مامانم بخاطر پاره شدن دفترای مونا، حورا رو میزد..چون من پارشون میکردم..من باید کتک میخوردم وقتی از سیب زمینے سرخ کرده ها کم میشد چون من میخوردمشون..من باید توهین میشدم وقتی نمره‌هام کم میشد نه حورایی که همه نمره هاش بیست بود و مایه افتخار معلما و مدیرا..هر وقت نمره‌اش خوب میشد کتک میخورد.. هه چرا؟ چون به مونا کمک نکرده بود تا اونم بیست شه.همیشه مامان بهش میگفت بی‌همه چیز.. درصورتیکه نمیدونست پسر خودش از همه بی‌همه چیز تره.. اشکهایش را پاک کرد و با خنده گفت: _نه پدر و مادر به فکری داشتم نه مهر و محبتی دیده بودم. اما..اما حورا پدر و مادرش.. حتی اگه مرده بودن.. دوسش داشتن. بلند داد زد: _من بی‌همه چیزم..من...من احمقی که هیچوقت نتونستم مردونگی کنم و جلوی کتک زدنای مامانمو بگیرم..من بی‌همه چیزم.. با چشمان سرخش قدم برداشت سمت سعیدی. او هم ترسید و عقب رفت.. شانه‌اش را گرفت و گفت: _نترس کاریت ندارم. فقط میخوام دو تا چیز بهت بگم..اول اینکه راه دادنت تو این خونه و این همه عزت و احترام بخاطر مال و منالته.عاشق چشم و ابروت نیستن که دختر جوون رو بهت بدن... هرچند بدشونم نمیاد حورا رو از سرشون باز کنن.دوم اینکه.. حورا ازت متنفره مثل من. حتی اگه بمیره هم زن تو نمیشه برو پی زندگیت. بالا سر این قبری که تو داری فاتحه میخونی مرده‌ای نیست عمو. راه افتاد سمت در ولی برگشت و رو به همه گفت: _بابامو اخراج نکن مگر نه منو از خونه‌اش اخراج میکنه..بزار به پای دیوونگی‌های من.. با پوزخند از خانه بیرون زد. و آن شب تا صبح در خیابانها قدم میزد و سیگار میکشید. نمی‌دانست کی سیگار به دست گرفت اما دیگر دست خودش نبود. انگار تب داشت، حالش خوب نبود و نمی‌دانست چه کند آن هم تنها!؟ شب برفی و عرق پیشانی و تب سرد..چقدر حس میکرد در این دنیا اضافی است. کاش می‌توانست شر خود را از زندگی حورا و بقیه کم کند.. ناگهان به یاد چادر سفید حورا و جانماز گل گلی و سخن گفتنش با خدا افتاد. برای اولین بار روی برف ها زانو زد و مقابل خدا صورتش را خم کرد. زار زد و داد زد و تمام غرور مردانه‌اش را شکست. _خدااااا...دیگه نمیتونم بدون حورا.. دیگه نمیتونم ببینم دارم هر روز ازش دور میشم و از دستش میدم..برام نگهش دار.. اصلا من که به درک برای خودت نگهش دار.من بنده خوبی نبودم اما برای اولین بار دارم جلوت زانو میزنم و ازت میخوام حورا رو حفظش کنی از تمام بدی‌های دنیای بی‌رحم‌ت. "زندگی کردن در این دنیای بی‌رحم مانند داد زدن درون چاه است.. کسی صدایت را نمیشنود.. تو را نمی‌بیند.. فقط گلویت از داد پاره میشود. اما کاش همه ما بفهمیم،خدایی هم هست... که میان تمام نادیدنی‌ها و ناشنیدنی ها ما را می‌بیند و صدایمان را می‌شنود." حورا بعد از شنیدن داد و بیدادهای مهرزاد پشت در اتاقش ایستاد و به جانبداری‌های او گوش داد.. حرف‌های مهرزاد او را به فکر فرو برد.شاید دوستت دارم چند سال پیشش دروغ نبوده اما..اما او هرکار که میکرد نمی‌توانست مهرزاد را دوست داشته باشه.! وقتی او گفت حق من بود که کتک بخورم اشک در چشمان حورا حلقه زد. یاد کتک ها و تهمت هایی که میخورد افتاد. یاد بی‌خودی سیلی خوردن و حبس کردن در انباری و هزاران خاطره دردناک دیگر. وقتی شنید که مهرزاد، سعیدی را آن طور جسورانه رد کرد و از خانه بیرون زد، خیلی خوشحال شد و در میان اشک هایش لبخند زد.. خداراشکر که یکی هوایش را داشت و به او اهمیت میداد. خداراشکر که دیگر قضیه ازدواجش منتفی میشد.! حاضر بود تا پایان عمرش در این خانه تحقیر شود اما به خانه آن مرد ۴۰ساله نرود.!!حتم داشت او را برای کنیزی میخواهد نه همسری. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « زهرا بانو » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌸🍃🌸.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌸.🍃🌸═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۹۵۴🌷 🍀اوصاف امام
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۹۵۵🌷 🍀اوصاف امام زمان عجل الله فرجه🍀 🔶 لسان اللَّه 💠به معنای زبان گویای خداست که از القاب امام زمان علیه السلام می‌باشد؛ اگرچه امامان علیهم السلام فرموده اند: «نَحْنُ لِسانُ اللَّهِ»؛ همه ما زبان گویای خداییم. 💠در زیارت آن حضرت می‌خوانیم: «اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا لِسَانَ اللَّهِ الْمُعَبّر عَنْهُ»؛ «سلام بر تو ای زبان گویای خداوند که از جانب او سخن می‌گویی». و برایش دعا می‌کنیم: «اَللَّهُمَّ ادْفَعْ عَنْ وَلِیکَ وَخَلِیفَتِکَ وَحُجَّتِکَ عَلی خَلْقِکَ وَلِسانِکَ الْمُعَبِّرِ عَنْکَ»؛ «خدایا هر بلایی را از ولی خود، و خلیفه خویش و حجت بر خلق عالم دفع کن، همان که زبان توست و از جانب تو سخن می‌گوید». 🔶لندیطارا 💠این عنوان را در کتاب ذخیره و تذکرة الائمه ذکر کرده اند که اسم موعود آخر الزمان در کتاب هزار نامه هند، لندیطارا است. 🔶 لوای اعظم 💠به معنای پرچم و علم بزرگ و شکوهمند است که هدایة الکبری گفته از القاب امام زمان علیه السلام است. یعنی پرچمی بالاتر از پرچم او نیست و بر همه پرچم‌ها پیروز خواهد شد، چون پرچم او پرچم اسلام است و طبق حدیث شریف نبوی صلی الله علیه وآله: «اَلاسَلامُ یعْلُو وَلا یعْلی عَلَیهِ»؛ «اسلام پیروز و سرافراز است و چیزی بر آن چیره نمی شود». 🔶ماءِ مَعین 💠به معنای آب ظاهر و جاری روی زمین است که در دسترس همگان می‌باشد. 💠ماء معین از القاب امام زمان علیه السلام است که از آیه قرآن کریم اقتباس و تأویل شده است. 💠امام باقرعلیه السلام در تفسیر آیه شریفه «قُلْ أَرَءَیتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مآؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یأْتِیکُمْ بِمآءٍ مَعِینٍ»؛ فرمود: این آیه درباره قائم نازل شده است. 🔶 ماشع 💠از کتاب ذخیرة الالباب نقل شده که گفته است: در تورات عبری نام موعود آخرالزمان ماشع است. تذکرة الائمه نیز گفته است در توراتی که نزول آن آسمانی است. 🔶مالک 💠از اوصاف امام زمان علیه السلام مالک است؛ چنان که امام باقر علیه السلام در تأویل آیه «الَّذِینَ إِن مَّکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلَواةَ وَآتَوُا الزَّکَواةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ وَللَّهِ ِ عقِبَةُ الْأُمُورِ»فرموده است: «هذِهِ لآلِ مُحَمَّدٍ، اَلْمَهْدِی وَ أَصْحابِهِ یمَلِّکُهُمُ اللَّهُ مَشارِقَ الارْضِ وَ مَغارِبِها... » ؛ «این آیه مربوط به آل محمّد است، مهدی علیه السلام و یاران او که خداوند ایشان را مالک و فرمان فرمای سرتاسر زمین می‌گرداند. » ‌ عج 📚اوصاف المهدی (عج) ✍احمد سعیدی ‌‌‌‌ 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «غربال های آخرالزمان» 👤 استاد 🔅 ظهور رایگان نیست، برای رسیدن به امام زمان باید آزمون بدیم... عج 💚 💚 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
01 Ane Manaee (1403-07-12) Marghade Sheikh Sadoogh.mp3
32.94M
🔈 📌 🔰 جلسه اول * تقابل حق و باطل در سوره محمد(ص) [09:15] * آثار قرائت سوره محمد(ص) [10:20] * بررسی اوصاف مؤمنین و کفار در این سوره [13:15] * رهبر معظم انقلاب: شرایط امروز هر دو جبهه حق و باطل، شرایط مرگ و زندگیست. [14:30] * مقایسه شرایط امروز با شرایط قوم بنی‌اسرائیل [16:00] * اگر بترسیم محکوم به شکست هستیم. [20:40] * بررسی آیه اول سوره محمد(ص) [24:00] * نصرت الهی و صداقت در عهد [30:10] * خدا از ادعا، امتحان می‌گیرد. [38:28] * امتحان‌هایی که خدا از شهید سیدحسن نصرالله گرفت... [40:40] * وقتی انبیاء هم به یأس می‌رسند... [49:00] * لحظه‌‌ای که از همه منقطع می‌شوی؛ آنِ مانایی است. [57:00] * نقش رهبری(مدظله‌العالی) در حفظ ثبات و انسجام جامعه [01:01:29] * بصیرت زینب کبری در دل سختی‌ها [01:05:45] * نقش رهبران و مؤمنان در جلب نصرت الهی [01:11:10] * روضه اباعبدالله الحسین [01:14:55] ⏰ مدت زمان: ۱:۲۰:۰۸ 📅 ۱۴۰۳/۰۷/۱۲ 💚 💚 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♨️پاییز و زمستون قطعی برق نداشتیم که به لطف دولت اصلاح طلب پزشکیان امسال اونم داریم 🔸در طول سه سال ریاست جمهوری شهید رئیسی، قطعی های گسترده برق که میراث دولت روحانی بود، متوقف شد و دولت رئیسی با تدابیر و اقدامات فوری توانست از خاموشی های گسترده جلوگیری کند. ✅فرق میکنه مردم به کی رای بدن و کی رئیسی جمهور بشه... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
⛔️جدول خاموشی ها را ببینید! هیچ خبری از بالاشهر نیست، چرا؟ چون: ⚠️۱- آنها رسانه دارند. ⚠️۲- عموم مسئولین در همین مناطق زندگی می کنند. ۳-… @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
ماشین تخلیه چاه فاضلاب در خرم آباد 😂👆 نتانیابو عج 💚 💚 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️امام خمینی: در روایات هست که آخوند فاسد و ملّای فاسد در جهنم از بوی تعفّنش اهل جهنم در عذاب هستند. در این دنیا هم از بوی تعفّن بعضی از آخوندهای فاسد دنیا در عذاب است. ما طرفداری از عمامه نمی‌کنیم، ما طرفداری از اسلام می‌کنیم. با دیدن این کلیپ یاد یه سری از روحانی ها و مسئولان غرب زده افتادم 🪧 عج 🪧 💚 💚 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
⚠️ 😳 برق که رفت ، این رفیقم که به پزشکیان رأی داده بود زنگ زد به اداره‌ی برق و گفت : آقا این چه وضعشه چرا برقا رفت ⁉️ ✅ طرف هم گفت : جواب ابلهان خاموشی ست 👌 جوابی پر از حقیقت 🪧 🪧 عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
⚠️زمان شاه رو تجربه میکنیم! مرسی از پرزیدنت پزشکیان 😊 عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💢دولت شهید رئیسی چگونه بحران قطعی برق زمستانی را حل کرد؟! عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️