#رمان
#دختر_شینا
#قسمت_سی_پنجم
پدرشوهرم دستپاچه شد. گفت: «... کلید...! آره کلید نداریم؛ اما در باز بود.»
گفتم: «نه، در باز نبود. من مطمئنم. عصر که برای خرید رفتم بیرون، خودم در را بستم. مطمئنم در را بستم.»
پدرشوهرم کلافه بود. گفت: «حتماً حواست نبوده؛ بچه ها رفته اند بیرون در را باز گذاشته اند.»
هر چند مطمئن بودم؛ اما نخواستم توی رویش بایستم. پرسیدم: «پس صمد کجاست؟!»
با بی حوصلگی گفت: «جبهه!»
گفتم: «مگر قرار نبود با شما برگردد؛ آن هم دو سه روزه.»
گفت: «منطقه که رسیدیم، از هم جدا شدیم. صمد رفت دنبال کارهای خودش. از او خبر ندارم. من دنبال ستار بودم. پیدایش نکردم.»
فکر کردم پدرشوهرم به خاطر اینکه ستار را پیدا نکرده، این قدر ناراحت است. تعارفشان کردم بیایند تو. اما ته دلم شور می زد. با خودم گفتم اگر راست می گوید، چطور با برادرم آمده! امین که قایش بود! خبر دارم که قایش بوده. نکند اتفاقی افتاده!
دوباره پرسیدم: «راست می گویید از صمد خبر ندارید؟! حالش خوب است؟!»
پدرشوهرم با اوقات تلخی گفت: «گفتم که خبر ندارم. خیلی خسته ام. جایم را بینداز بخوابم.»
با تعجب پرسیدم: «می خواهید بخوابید؟! هنوز سر شب است. بگذارید شام درست کنم.»
گفت: «گرسنه نیستم. خیلی خوابم می آید. جای من و برادرت را بینداز، بخوابیم.»
بچه ها دایی شان را دوره کرده بودند. احوال شینا را از او پرسیدم. جواب درست و حسابی نداد. توی دلم گفتم: «نکند برای شینا اتفاقی افتاده.» برادرم را قسم دادم. گفتم: «جان حاج آقا راست بگو، شینا چیزی شده؟!» امین هم مثل پدرشوهرم کلافه بود، گفت: «به والله طوری نشده، حالش خوب است. می خواهی بروم فردا بیاورمش، خیالت راحت شود؟!»
دیگر چیزی نگفتم و رفتم جای پدرشوهرم را انداختم. او که رفت بخوابد، من هم بچه ها را به برادرم سپردم و رفتم خانه خانم دارابی. جریان را برایش تعریف کردم و گفتم: «می خواهم زنگ بزنم سپاه و از صمد خبری بگیرم.»
خانم دارابی که همیشه با دست و دل بازی تلفن را پیشم می گذاشت و خودش از اتاق بیرون می رفت تا من بدون رودربایستی تلفن بزنم، این بار نشست کنار تلفن و گفت: «بگذار من شماره بگیرم.»
نشستم روبه رویش. هی شماره می گرفت و هی قطع می کرد. می گفت: «مشغول است، نمی گیرد. انگار خط ها خراب است.»
نیم ساعت نشستم و به شماره گرفتنش نگاه کردم. انگار حواسش جای دیگری بود.
زیر لب با خودش حرف می زد. هنوز یکی دو شماره نگرفته، قطع می کرد. گفتم: «اگر نمی گیرد، می روم دوباره می آیم. بچه ها پیش برادرم هستند. شامشان را می دهم و برمی گردم.»
برگشتم خانه. برادرم پیش بچه ها نبود. رفته بود آن یکی اتاق پیش پدرشوهرم. داشتند با صدای آهسته با هم حرف می زدند، تا مرا دیدند ساکت شدند.
دل شوره ام بیشتر شد. گفتم: « چرا نخوابیدید؟! طوری شده؟! تو را به روح ستار، اگر چیزی شده به من هم بگویید. دلم شور می زند.»
پدرشوهرم رفت توی جایش دراز کشید و گفت: «نه عروس جان، چیزی نشده. داریم دو سه کلام حرف مردانه می زنیم. تعریف خانوادگی است. چی قرار است بشود. اگر اتفاقی افتاده بود که حتماً به تو هم می گفتیم.»
برگشتم توی هال. باید برای شام چیزی درست می کردم. زهرا و سمیه و مهدی با هم بازی می کردند. خدیجه و معصومه هم مشق می نوشتند.
از دل شوره داشتم می مردم. دل توی دلم نبود. از خیر شام درست کردن گذشتم. دوباره رفتم خانه خانم دارابی. گفتم: «تو را به خدا یک زنگی بزن به حاج آقایتان، احوال صمد را از او بپرس.»
خانم دارابی بی معطلی گفت: «اتفاقاً همین چند دقیقه پیش با حاج آقا حرف می زدم. گفت حال حاج آقای شما خوبِ خوب است. گفت حاجی الان پیش ماست.»
از خوشحالی می خواستم بال درآورم. گفتم: «الهی خیر ببینی. قربان دستت. پس بی زحمت دوباره شماره حاج آقایتان را بگیر. تا صمد نرفته با او حرف بزنم.»
خانم دارابی اول این دست و آن دست کرد. بعد دوباره خودش تلفن را برداشت و هی شماره گرفت و هی قطع کرد. گفت: «تلفنشان مشغول است.»
دست آخر هم گفت: «ای داد بی داد، انگار تلفن ها قطع شد.»
از دست خانم دارابی کفری شدم. خداحافظی کردم و آمدم خانه خودمان. دیگر بدجوری به شک افتاده بودم. خانم دارابی مثل همیشه نبود. انگار اتفاقی افتاده بود و او هم خبردار بود. همین که به خانه رسیدم، دیدم پدرشوهر و برادرم نشسته اند توی هال و قرآنی را که روی طاقچه بود، برداشته اند و دارند وصیت نامه صمد را می خوانند. پدرشوهرم تا مرا دید، وصیت نامه را تا کرد و لای قرآن گذاشت و گفت: «خوابمان نمی آمد. آمدیم کمی قرآن بخوانیم.»
لب گزیدم. از کارشان لجم گرفته بود. گفتم: «چی از من پنهان می کنید. اینکه صمد شهید شده.» قرآن را از پدرشوهرم گرفتم و روی سینه ام گذاشتم و گفتم: «صمد شهید شده. می دانم.»
پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: «کی گفته؟!»
یک دفعه برادرم زد زیر گریه.
من هم به گریه افتادم. قرآن را باز کردم. وصیت نامه را برداشتم. بوسیدم و گفتم: «صمد جان! بچه هایت هنوز کوچک اند، این چه وقت رفتن بود. بی معرفت، بدون خداحافظی. یعنی من ارزش یک خداحافظی را نداشتم.»
دستم را روی قرآن گذاشتم و گفتم: «خدایا! تو را قسم به این قرآنت، همه چیز دروغ باشد. صمدم دوباره برگردد. ای خدا! صمدم را برگردان.»
پدرشوهرم سرش را روی دیوار گذاشت. گریه می کرد و شانه هایش می لرزید. خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده. آمدند کنارم نشستند. طفلی ها پا به پای من گریه می کردند. سمیه روی پاهایم نشسته بود و اشک هایم را پاک می کرد. مهدی خیره خیره نگاهم می کرد. زهرا بغض کرده بود.
پدرشوهرم لابه لای هق هق گریه هایش صمد و ستار را صدا می زد. مهدی را بغل کرد. او را بوسید و شعرهای ترکی سوزناکی برایش خواند؛ اما یک دفعه ساکت شد و گفت: «صمد توی وصیت نامه اش نوشته به همسرم بگویید زینب وار زندگی کند. نوشته بعد از من، مرد خانه ام مهدی است.»
.
و دوباره به گریه افتاد.
برادرم رفت قاب عکس صمد را از روی طاقچه پایین آورد. بچه ها مثل همیشه به طرف عکس دویدند. یکی بوسش می کرد. آن یکی نازش می کرد. زهرا با شیرین زبانی بابا بابا می گفت.
برادرم دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «خدایا! صبرمان بده. خدایا! چطور طاقت بیاوریم؟! خدایا خواهرم چطور این بچه های یتیم را بزرگ کند؟!»
کمی بعد همسایه ها یکی یکی از راه رسیدند. با گریه بغلم می کردند. بچه هایم را می بوسیدند. خانم دارابی که آمد، ناله ام به هوا رفت. دست هایش را توی هوا تکان می داد و با حالت مویه و عزاداری می گفت: «جگرم را سوزاندی قدم خانم. تو و بچه هایت آتشم زدید قدم خانم. غصه تو کبابم کرد قدم خانم.»
زار زدم: «تو زودتر از همه خبر داشتی بچه هایم یتیم شدند.»
خانم دارابی گریه می کرد و دست ها و سرش را تکان می داد. بنده خدا نفسش بالا نمی آمد. داشت از هوش می رفت.
آن شب تا صبح پرپر زدم. همین که بچه ها می خوابیدند. می رفتم بالای سرشان و یکی یکی می بوسیدمشان و می نالیدم. طفلی ها با گریه من از خواب بیدار می شدند.
ادامه دارد......
.
هدایت شده از ٠
#لیست_رمان
#دخترشینا
#قسمت_اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11697
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11804
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11896
#قسمت_پنجم👇(قسمت پنجم هست ولی ب اشتباه بالای صفحه رمان قسمت ششم تایپ شده
ترتیب صفحه درسته دوستان)
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11968
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12170
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12265
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12334
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12425
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12484
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12619
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12713
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12972
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13078
#قسمت_پانزدهم
https://eitaa.com/zoje_behesht
i/13155
#قسمت_شانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13217
#قسمت_هفدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13422
#قسمت_هجدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13512
#فسمت_نوزدهم
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️#لیست_رمان
#دخترشینا
#قسمت_اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11595
#قسمت_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11697
#قسمت_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11804
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11896
#قسمت_پنجم👇(قسمت پنجم هست ولی ب اشتباه بالای صفحه رمان قسمت ششم تایپ شده
ترتیب صفحه درسته دوستان)
https://eitaa.com/zoje_beheshti/11968
#قسمت_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12170
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12265
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12334
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12425
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12484
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12619
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12713
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/12972
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13078
#قسمت_پانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13155
#قسمت_شانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13217
#قسمت_هفدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13422
#قسمت_هجدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13512
#قسمت_نوزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13664
#قسمت_بیستم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13756
#قسمت_بیست_یکم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13825
#قسمت_بیست_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/13919
#قسمت_بیست_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14016
#قسمت_بیست_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14168
#قسمت_بیست_پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14245
#قسمت_بیست_ششم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14343
#قسمت_بیست_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14421
#قسمت_بیست_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14481
#قسمت_بیست_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14625
#قسمت_سی_ام
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14697
#قسمت_سی_یکم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14766
#قسمت_سی_دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14836
#قسمت_سی_سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/14922
#قسمت_سی_چهارم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/15001
#قسمت_سی_پنجم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/15086
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#هر_دو_بدانیم
"تـوجـه بـه همسـر...!"
🍃 خانمهای عزیز، اگه ديديد همسرتون دوستون داره اما براتون كادو نمیخره؛ از دستش ناراحت نشيد...
👈 يا بلد نيست، يا خيلی باهاتون راحته يا دغدغهها و كمبودهای مالی داره فكر میكنه پولش رو خرج شكمتون كنه، بهتر از اينه كه خرج كادو كنه، يا اينكه حواسش پرته.
👈 متاسفانه مردها فكر میكنند همين كه با خانومشون راحت شدن و شكمش رو سير كردن و رخت و لباسش رو تامين كردن همه چيز حله. نميدونند كه ابراز عشق از طريق خريد كادو برای يه زن از نون شب هم واجب تره...!
👈 آقايون محترم؛ برای خانمهاتون كادو بخريد، گل بخريد، لازم نيست حتما كلی خرج كنيد؛ زنها با يه كادوی كوچیک هم خوشحال ميشن قدر خانمهاتون رو بدونيد. انقدر با بیتوجهیهاتون اين فرشته ها رو دق نديد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#هر_دو_بدانیم
"اهــمّیت بــغل کــردن هــمسر"
🍃 واقعیت این است که در آغوش گرفتن همسر، یک مهارت ارتباطی پیشرفته و هدیهای کاملاً عاشقانه است.
👈 شاید بعد از گذشت سالها از ازدواجتان، دیگر فراموش کرده باشید که مثل ابتدای زندگی هر روز یکدیگر را در آغوش بگیرید. شاید فکر کنید وقتی برای این کار ندارید یا جلوی بچهها نمیشود دست دور گردن همسرتان بیندازید.
👈 اما واقعیت این است که در آغوش گرفتن همسر، یک مهارت ارتباطی پیشرفته و هدیهای کاملاً عاشقانه است. بهترین روشی که میتواند موفقیت و توانایی شما را در دوست داشتن و عشق ورزیدن به همسرتان تضمین کند.
👈 آغوش، با خود احساس امنیت و صمیمیت و حمایت به همراه دارد و از سویی دیگر، رفتاری غیرجنسی و محبتآمیز است که میتوانید جلوی بچهها داشته باشید. کافیست همه اعضای خانواده را به ترتیب بغل بگیرید و با آنها صحبت کنید.
✅ همیشه سعی کنید صبح پیش از برخاستن، شب قبل از خوابیدن و در طول روز وقتی به خانه میرسید همسرتان را بغل کنید.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#هر_دو_بدانیم
🍃 آیا شما هم در روابط زناشوییتان "پانتومیم" اجرا میکنید ؟
👈 یعنی انتظار دارید همسرتان از رفتارهایتان حدس بزند، چه احساسی دارید؟!
👈 انتظار دارید هر وقت فکرتان مشغول است، طرفتان خودش بفهمد شما به چه فکر میکنید و از شما دلجویی کند؟!
👈 انتظار دارید شریک عاطفیتان، خودش حدس بزند، چه نیازی دارید و برای رفع نیاز شما کاری انجام دهد؟!
👈 اگر شما اینگونه هستید، بدانید که زندگی واقعی، "پانتومیم" نیست تا همسر ما بخواهد و یا بتواند نگفته های ما را حدس بزند. بهتر است حرف بزنید. اگر ناراحتید در مورد احساستان حرف بزنید. اگر دلتان چیزی میخواهد، در موردش حرف بزنید. اگر فکری در سر دارید، در موردش حرف بزنید.
✅ در یک رابطهی عاطفی، "گفتوگو" بهترین شیوه ی مدیریت تعارضات است. لــطفا حــرف بــزنید...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
🍃 همیشه دلخوری و نگرانیها را به موقع به همسرتان بگویید....
👈 حرفهای خود را با کلام مطرح کنید؛ نه با رفتار!!!
👈 که از کلام همان برداشت میشود که شما میگویید؛ ولی از رفتارتان هزاران برداشت.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
"نیایش شبانه"
ﺍﻟﻬﯽ
ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ
ﺍﺯﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥﺑﺰﺩﺍﯼ
ﺯﺑﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﻭﺗﻬﻤﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ
ﺍﮔﺮﻧﻌﻤﺘﻤﺎﻥﺑﺨﺸﯿﺪﯼ
ﺷﺎﮐﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ
ﺍﮔﺮ ﺑﻼﺍﻓﮑﻨﺪﯼ
ﺻﺎﺑﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ
ﻭﺍﮔﺮ ﺁﺯﻣﻮﺩﯼ
ﭘﯿﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﮐﻦ
شبتون زیبا
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیدار شو
عطر زندگے را
استشــمامـ ڪن
و بیـــش از پیـــش
به زندڪَے امیـــدوار باش
امـــــروز از آن توستـــ
پس با اراده اتـــ معجـــزه ڪن
ســــلام
صبـــح بخیـــر
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
ماه صفر در راه است 🌘
ان شاءالله با خواندن این دعا در اول ماه صفر ازبلا دور بوده ، حاجت روا شوید: نیت کنید.
✨ سبحان الله يافارج الهمّ ويا كاشف الغم فرّج همي ويسرّ أمري وأرحم ضعفي وقلة حيلتي و أرزقنی من حيث لاأحتسب يارب العالمين ✨
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
🌺✨بر روی حسین نور داور صلوات
🌸✨بر موی ابوالفضل دلاور صلوات
🌺✨اربعین حسینی است و ابوالفضل رشید
🌸✨بفرست تو بر این دو برادر صلوات
🌺اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلےٰمُحَمَّدٍ وَّ آلِ
وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4_5906545029547034080.mp3
2.28M
#رادیو
خورشیدِ پشت ابر | پنجشنبه عاشقانه
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#تمرين صبحگاهى
#انرژی_مثبت
💟امروز با خودت تکرار کن:
چه قدر خوش شانس هستم که آگاهانه زندگی می کنم...
چه قدر شادمان هستم که شادی واقعی را می شناسم...
چه قدر غنی و دارا هستم که ثروتها ی درونم را می بینم...
چه قدر دوست داشتنی هستم که همه اطرافیانم را دوست دارم....
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
﷽
❤️امروزپنجشنبه❤️
#ذکرامروز100مرتبه
#لااِلهَ_اِلَّااللهُ_المَلکُ_الحقُّ_المُبین
#پرسش_پاسخ
#مشاوره_خانواده
سوال
.سلام خدمت
خودم ۲۰ و نامزدم ۲۳ ساله هستند
نحوه آشنایی مون پسرخاله ام معرفی کردن بهم علاقمند شدیم
و مادرم از اول مخالف بودن بعد راضی شدن
مشکلی ک من دارم مادرمه باحرف زدنش همسرمو ازچشمم میندازه مثلامیگ چراهمسرت این حرفوزدچرااونجوری کرد.مثلامیگ مادرشوهرت چرا واس تواون کارونکردواس جاریت کرد.چراشوهرت ازمامانش میترسه خلاصه خیلی اذیتم میکنه زودجوشه.بااین کاراش منم تاچنروز دعوامیکنم باهمسرم.مثلامن همسرم روخودم انتخاب کردم الانم دیه قسمت روقبول کردم .ولی مامانم همش غرمیزنه میگ ادامای پولداری اومدن نرفتی.چیکارکنم بااین رفتارش حرفای خوبی بلدنیس بزنه محبت اصلانمیکنه.میگ چرااونجورکرد انگارهمسره اونه ک طبق میل اون رفتارکنه.ازاولش خیلی دوسش داشتم ولی مادرم مخالف بودحالا این اذیت کردناش امونم روبریده دیه همسرمودوس ندارم
مادرم خیلی گیر میدن چکار کنم
من در مقابل حرفاشون
سکوت میکنم چون چیزی بگم شروع ب فحاشی میکنه
درظاهر و مقابل همسرم خوب اما پشت سرش همش ایرادمیگیره
من از بحث و گاهی اختلافاتم با همسرم ب مادرم هیچی نمیگم ولی مثلا میگ اون چ طرز نشستن رومبل اخ یا چرااینوگف بابات خوشش نیومد ولی من مشکلی نمیبینم
خیلی رابط باهمسرم بده شده روماهم تاثیرگذاشته منم دارم ب اون کشیده میشم میام خونه میگ بروخونه مادرشوهرت میرم میگ دیه نمیای شوهرت فلان بسان😭😭
مادرم ک بدگویی میکنه یجوری میگ منم میرم باهمسرم دعوامیکنم بعددعوامون میشه
خواهش میکنم راهکار بدین
رفتار و راه درست چیه
چجوری برخورد کنم
#پاسخ
سرکارخانم#اشراقی مشاور کانال
marzieh eshraghi psychologist:
سلام
ببینید اول که شما بل مادرتون ازدواج نکردید که همسر شما اولویت زندگی شما است و شما موظف هستی احترام بگذاری ،و اشتباه شما این است که با باور کردند حرف ها دیگران که دهن بینی محسوب می شود به همسرت همفشار می آوری پس اول اینکه با مادرت صحبو گی کنی و متوجه اش می کنی که ایشون همسرشما است و به خاطر شما باید بهش احترام بگذارد ،مادر شما می خکاهد افسار داماد دستش باشه و این بد است شما باید سعی کنی اصلا توجه نکنی و در عوضش به همسرت بیشتر محبت کنی ،در کنار ش باشی و اصلا نباید بگذاری افکار منفی ذهنیت مادرت ،ذهن شما رو نیز خراب کند و حتی می توانی در این زمینه از پدرت کمک بگیری ، تا با مادر صحبت کند بر عکس همسرت رو دوست داشته باش درکش کن در کنارش احساس خوشبختی کن کمتر برو و کمتر در خانه با همسرو باش سعی کن بیشتر وقت خودتون رو بیرون سپری کنی
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#پرسش_پاسخ
#مشاوره_خانواده
سوال
سلام خیلی ممنون از کانال خوبتون.. من 6ساله ازدواج کردم ۲۵سالمه وشوهرم۲۸ساله است سه تابچه دارم راستش شوهرم خیلی به من زخم زبان میزنه واذیتم میکنه حرفهایی آزاین قبیل که دوستت ندارم هیچ حسی بهت ندارم ازت متنفرم و... خیلی دلم میشکنه گاهی وقتامیگم چرااین حرفارو میزنی میگه حقیقت تلخه گاهی اوقات هم میگه شوخی کردم خیلی خیلی کم باهام حرف میزنه آگه بگم بیا حرف بزنیم توجه نمیکنه تورابطه جنسی خیلی باهام گرمه ولی عاطفی خیلی کم میذاره من آزاین موضوع رنج میکشم طوری برخوردوحرف میزنه که انگارعلاقه ای بهم نداره وکس دیگه ای رودوست داره نمیدونم چکار کنم لطفاراهنماییم کنيد که بدانم مشکل ازکجاست؟
دوست برادرم بودن من دوستشون داشتم یکبارپیام دادم که ازش خوشم میادامامعرفی نکردم امابلافاصله پشیمون شدم وحتی سیم کارتم راشکستم وخط دیگه خریدم ونمیدانست من هستم یکسال طول کشیدباکندوکاوازتمام دوستانش فهمیدمن هستم خواهرش رافرستاد وچندماهی خواهرشون بامن دوست شدبعدازان خواستگاری آمدن وازدواج کردیم نه ازاول خیلی دوستم داشتن شش ماه هست که برادرشوهرم ورشکسته شدن وشوهرم بخاطرپدرش تموم مشکلات روبه دوش گرفته وپاسخگوی طلبکارهاست. دوسال پیش باخانمی دردانشگاه دوست شد وقتی من فهمیدم خجالت میکشیدتوصورت من نگاه کنه چندجلسه مشاوره رفتیم تاحدودی باقضیه کنارامدم اماهنوزفراموش نکردم وحس بدی دارم گاهی اوقات شک دراین شش ماه همیشه طوری حرف زده که من حس کردم به آون خانم متاهل علاقه داره. اوایل گریه میکردم گاهی کم محلی وگاهی مثل خودش کنایه اماالان بی تفاوتم وفقط توی دلم غصه میخورم
خواهرش میگه بخاطرمشکلات خانوادش اینجوری شده امامنکه باهمه چیزش ساختم وبااینکه الان ظلم زیادی به بچه ها م میشه امااعتراضی ندارم فقط تموم خستگی وفحش وکنایه هاش واسه منه باهمه خوبه جزمن میگه سعی می کنم دوستت داشته باشم اماهیچ حسی بهت ندارم مجبوریم بخاطربچه هاباهم زندگی کنیم
بعدازاینکه رابطه غیر اخلاقیشون فهمیدم خیلی بهم محبت کردچون نزدیک زایمانم بودگفتم حتی میبردمشاوره تاحالم خوب بشه ولی نمیدونم چرا الان اینطورشدن
رابطه جنسی خیلی گرم وعالی هست همیشه
#پاسخ
سرکارخانم#اشراقی مشاور کانال
marzieh eshraghi psychologist:
سلام
تا به حال شده ازش بپرسید به چه دلیل بهم علاقه نداری و یا چرا تحملم می کنی؟
بله وقتی تمام مشکلات بر دوش یکنفر باشه چه مرد چه زن توانمدیش پایین می آید و احساس انزجار بهش دست می دهد
حالا بایستی ببینی در چه مواقعی اینحرف ها به شما می زنه ،اگر در زمان آرامش است شما سوال می پرسید آیا من رو دوست داری .که اکثرا به شوخی می گوند خیر...
در مواقع دعوا و بحث است ...
یک بار خیانت کرده و شما متوجه شدید ..
باید بنشینید و در آرامش باهاش صحبت کنی و دلیل کارش رو بپرسی و اینکه چرا این کار رو کرده و از احساست بهش بگو از خاطرات خوب گذشته که با هم داشتید ،علت این حرف ها دوست ندارم و غیره.. رو بپرسید که آیا برایش کمگذاشتید یا مادر و همسر خوبی نبودید بهترین راه کار گفتمان بدون بحث در آرامش،وقتی به شما می گوید دوستت ندارم در جا بگوید چه جالب دل به دل راه داره و من هم همین حس رو ندارم،ازت متنفرم چه جالب احساسمون مثل هم ...هیچ وقت اجازه ندهید با این لفظ باهاتون صحبت کند ضعف نشان ندهید وقتی می خواهید باهاش شحبو کنید ا ش صریح بخواهید به شما نگاه کند
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#هر_دو_بدانیم
🍃 همیشه در ابتدای هر رابطه همه چیز گل و بلبل است و عادت داریم فقط نكات مثبت را ببینیم.
👈 اگر بعد از مدتی دیدیم بعضی مسائل آنطور نیستند كه ما فكر میكردیم باید سعی كنیم بقیه چیزها را خراب نكنیم.
👈 همسر ما حتما نكات مثبتی هم دارد. معمولا بازسازی روابط سخت است اما غیرممكن نیست.
👈 برای نگه داشتن ازدواجتان باید كاری كنید كه همسرتان احساس ارزشمندی و برگزیدگی كند. معمولا افرادی كه ازدواجهای طولانیتری دارند، میفهمند چطور باید به همدیگر توجه كنند.
👈 این درک باعث میشود كه فضایی صمیمی در خانه به وجود بیاید و در مقابل هم شما میتوانید انتقادهای سازندهتان را پیش ببرید.
👈 به عنوان مثال وقتی همسرتان دارد با برادرش شوخی می كند حتی اگر از نوع شوخیاش خوشتان نیامده اما به او بگویید شیوهای كه او برای شوخی استفاده كرده را دوست دارید. همسر شما از انتقاد سازندهتان استفاده نمیكند مگر اینكه فضایی از عشق و احترام وجود داشته باشد.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝