هدایت شده از ٠
4_5852574204217525269.mp3
1.99M
#رادیو
باید بچشد عذاب تنهایی را مردی که
ز عصر خود فراتر باشد
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#عاشقانه
جاےِ تو
در جانِ
من اسٺ...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#موضوع_امروز
جملات اثر گذار در رابطه زناشویی
بانووو چه جملاتی روی همسرت اثر میذاره؟
اثرش تا چه اندازه هست؟
در پایان شما را با ده جمله اثر گذار آشنا خواهم کرد😊
کانال زوجهای بهشتی
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#عاشقانه
#ایده_متن
تُ همان جانه منی
که قربانت میروم*.*♥️💋✨
#فور_کن_واس_عشقت 😍💓😍
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#خلاقیت
بانویی خلاق باش و تنوع و شادی را با کم ترین هزینه به اعضای خانواده هدیه کن
ایده جالب با بطری های اضافه❤️
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#سخن_ناب
بدانید
بهترین جواب بدگویی:سکوت
بهترین جواب خشم:صبر
بهترین جواب درد:تحمل
بهترین جواب سختی:توکل
بهترین جواب خوبی:تشکر
بهترین جواب زندگی:قناعت
بهترین جواب شکست:امیدواری
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#خلاقیت
دور آیینه رو با گل های خشک یا مصنوعی زیبا کنید
تا #حضرت_یار از بودن در منزل لذت ببره😊
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#تست_هوش #چالش با دقت به تصویر بالا نگاه کنید و بعد تنها ۱۰ ثانیه تلاش ، پاسخ دهید که کدام یک از گز
#پاسخ
#معما 👈 گزینه B
از نحوه راه رفتن B (عجله ای نداشتن ) مشخصه کاری رو که بخاطرش لباس پوشیده و از خونه زده بیرون رو انجام داده!
پس درحال برگشتن به خونه هست😎
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش تا حالـــــــــــــــــــا کسی 😍سرشو کرده تو موهاتون 👩و عمیق نفس بکشه؟ چه حسی داشتی😍 ❤️کان
#چالش_اعضا
نفس کشیدن نه
ولی موقع هایی که موهامو کوتاه میکنم شوهر بنده هم برعکس بقیه اقایون عاشق مو کوتاه😂😂 میاد با موهام ور میره اون موقع عجیب احساس خوشحالی میکنم 😜
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز جملات اثر گذار در رابطه زناشویی بانووو چه جملاتی روی همسرت اثر میذاره؟ اثرش تا چه ا
#نظر_اعضا
عشق اول وآخرمی😍
پیشم که باشی آروومم😉
اوووم چه مردباهیکلی دارم💪💪
ازهرمردی که دیدم سرتری🙏🙏مرددست ودل بازومهربونی وذاتن خوبی یعنی اهل اینورواونورنیستی😂😂😂
هرروزشکرخدا کردن وتشکرکردن ازتلاش روزمره براآسایش زندگیم😍😍😍🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
💖زوجهای بهشتی💖
#چالش تا حالـــــــــــــــــــا کسی 😍سرشو کرده تو موهاتون 👩و عمیق نفس بکشه؟ چه حسی داشتی😍 ❤️کان
#چالش_اعضا
شوهرم این نوع خوابو خیلی دوست داره که از پشت بغلم کنه سرشو بذاره لا موهام
منم بدم نمیاد، گرچه الآن خیلی دلم میخواد بیاد خونه و باز اینجوری بخوابیم😢
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز جملات اثر گذار در رابطه زناشویی بانووو چه جملاتی روی همسرت اثر میذاره؟ اثرش تا چه ا
#نظر_اعضا
1.خیلی بهت افتخار میکنم(مثبت)
2.دوستت ندارم، یا ازت متنفرم(تأثیر فوق العاده منفی)
3.مگه نگفتم فلان کارو بکن(منفی)
4.خیلی نگرانت شدم(مثبت)
5.چقدر خوشتیپ شدی یا چقدر قیافه ت رو دوست دارم(مثبت)
6.خانواده ت رو دوست دارم(مثبت)
7.خانواده م خیلی دوستت دارن(مثبت)
8.از آینده ی مشترک حرف زدن(مثبت)
9.منو طلاق بده(فوق العاده منفی)
10.دوست ندارم پیشم بخوابی(خیلی منفی)
همین😊
💖زوجهای بهشتی💖
برای امضا و اعلام حضور باید دو روز در هفته می رفتیم به سازمان امنیت اونجا و برگه های اعلام حضور رو ا
#رمان
#مهاجرت_شوم
#قسمت_سوم
اون روز گذشت و من برگشتم به خونه. پنج شنبه باز هم من تنها رفتم. این بار هم مثل همون دفعه دوباره نگهم داشت و آخرش هم بعد از کلی سوال و جواب دربارۀ این که ما این جا کس و کاری داریم یا نه و اگه خدای نکرده اتفاقی برامون بیوفته، آیا کسی رو داریم که ازش کمک بخوایم و از این چیزها؛ سوال پرسید و من هم باز جوابش رو دادم.
اما این بار قبل رفتن شونه ام رو خیلی با محبت فشار داد و بعد هم محترمانه باهام دست داد. خیلی روی حرکاتش فکر نکردم و علیرغم برف وحشتناکی که می بارید سریع رفتم خونه. مادرم مشکوک شده بود که چرا هالوک باید من رو نگه داره. برای مامانم تعریف کردم که ازم چیا پرسیده و من هم چه جوابایی دادم. با این اوضاع مادرم گفت که من از این به بعد برای امضا نرم و خودشون به جای من امضا می زنن. خودش و پرستو می رفتن و من هم که از خدام بود. بیرون خیلی سرد بود و من می تونستم با خیال راحت شو ببینم و برای خودم برقصم. پرستو که بود می خواست سریال مورد علاقش رو ببینه و هیچ وقت سر این که کدوم شبکه رو ببینیم با هم به توافق نمی رسیدیم. یک ماهی به همین منوال گذشت تا این که اون سه شنبه ی نحس از راه رسید. مامان و پرستو و سامان برای امضا زدن رفتند و من هم تنها موندم خونه. قرار شد بعد از اون جا هم بازار برن و یکی دو دست لباس برای سامان بگیرند و کمی هم برای خونه خرید انجام بدن. اما هر چی منتظر شدم برای ناهار برنگشتند وبعد از اون هم خبری از اومدنشون نشد. با خودم می گفتم حتما کارشون طول کشیده. بابا هم سرکار بود و طبق هر روز تا پاسی از شب انتظار اومدنش رو به خونه نداشتم. اما وقتی به موبایلای هر سه تاشون زنگ زدم و هیچ کس جواب نداد نزدیک بود از ترس سکته کنم. هنوز پونزده سالگیم تکمیل نشده بود و نمی دونستم در چنین شرایطی اون هم در دیار غربت چی کار کنم و از کی کمک بخوام! کلید اضافه هم نداشتم که بخوام برم بیرون و دنبالشون بگردم. این قدر منتظر موندم تا این که زنگ در به صدا در اومد. ساعت هشت شب شده بود. با عصبانیت و توپ پر رفتم در رو باز کنم و حسابی باهاشون به خاطر این تاخیر بحث کنم که یه دفعه با هالوک مواجه شدم. باز هم خوشحال شدم. هر چی باشه اون مرد مهربونی بود و می شد روش حساب کرد. ملتمس به چهره اش زل زدم و دستام رو به هم سابیدم.
- خدا شما رو رسونده داداش هالوک؛ از صبح به هر کی زنگ می زنم جواب نمی دن. نمی دونم کجان؛ تو رو خدا کمکم کنین!
هالوک یه نگاهی به سرتا پام انداخت و گفت:
-مامانت و این ها امروز برای امضا اومده بودن؛ اما تو امنیت نگهشون داشتن. البته فقط اونا نیستن. دیشب تو شهر یه دزدی مسلحانه شده بود و شاهد واقعه گفته یه زن و مرد بودن که احتمالا ایرانی با هم حرف می زدن! مامانت ازم خواهش کرد بیام و بهت یه سر بزنم!
هم خیالم تا حدودی راحت شده بود و هم نمی فهمیدم چرا باید مامان و بابای من رو نگه دارن. و این که چرا مامان باید از هالوک بخوا بیاد و به من سر بزنه؟ اما چیزی بود که شده بود و مشخص بود که کس دیگه ای در این شرایط وجود نداشته که این خبر رو بهم برسونه!
با کلافه گی به هالوک گفتم:
- بابا دیشب تو رستوران بود. کافیه از صاحب کارش بپرسین. بهتون می گه که کار خونواده ی من نبوده!
- در هر صورت تحقیقاته و همه چیز به نوبت بررسی می شه خوشگلم! خیلی خسته ام، می شه یک سر بیام تو و یک کم گرم بشم؟
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
از این که لطف کرده بود و تا این جا اومده بود که به من خبر بده، تو رودربایستی گیر کرده بودم. ناچار تعارف کردم تا داخل بیاد. کاپشنش رو در آورد و انداخت روی مبل و راحت نشست. از این که تو خونه می دیدمش احساس عجیب و ناخوشایندی داشتم. نمی دونم شاید چون همیشه تو امنیت و تو جمع دیده بودمش الان تنها بودن باهاش معذبم می کرد.
- چقد گرم و خوبه خونه تون!
با خجالت تعارف زدم.
- چیزی می خواین براتون بیارم؟
- اگه یه چایی بدی بهم ممنون می شم...
مشغول دم کردن چایی تو آشپزخونه بودم که ناگهان از پشت خودش رو کامل به بدنم چسبوند. قوری از دستم افتاد و شکست. می خواستم برگردم اما نمی تونستم. در همون حالت هم از زمین بلندم کرد و تو هوا با خودش سمت هال برد. وزنی براش نداشتم و هر چی تلاش می کردم برای گریز از دستش فایده نداشت. از بس ترسیده بودم یادم رفته بود جیغ بزنم. هر چند که جیغ زدن فایده ای هم نداشت. همسایه های بغلی یکی شون یه پیر دختر کر و لال بود و اون یکی همسایه هم که ایرانی بودن و بنا بر گفته هالوک الان تو امنیت اسیر بودن تا تکلیف تیراندازها مشخص بشه! اشک هام بی محابا می ریخت و نمی دونستم از جون من چی می خواد و فقط طبق یه حس غریضی می دونستم که یه مرد غریبه نباید این طور با من برخورد کنه و این موضوع حسابی در وجودم ترس می ریخت.
تو چنگ مردی گیر افتاده بودم که می دونست چی می خواد و هیچ چیزی هم جلودارش نبود.روی مبل پرتم کرد ونا امیدانه با دست های بی جونم تخت سینه اش رو فشار می دادم تا از دستش خلاص بشم ولی فایده نداشت و مصر بود که کاری می خواد رو به سرانجام برسونه!
کار خودش رو پیش می برد و دیگه حتی جلوی دهانم رو هم نمی گرفت. تو حال و هوای خودش بود و من از درون می سوختم...
***
بی حال کنارم ولو شد. اما من هنوزم داشتم بهش التماس می کردم برای چیزی که دیگه وجود نداشت! با صدای ملایمی که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده شروع به دلداری دادنم کرد و من چیزی وجود نداشت که باعث آرامشم جز این که این اتفاق فقط یه کابوس باشه و هر چه زودتر ازش بیدار بشم!
مدام با گریه زمزمه می کردم و از اومدن بابا ومامان و فهمیدن این موضوع می ترسیدم.
- نترس نمی فهمن. الان با هم دیگه می ریم خونه ی خودم! کسی قرار نیست بفهمه که بخواد بکشدت!
اول منظورش رو نفهمیدم. فکر کردم منظورش اینه که قراره با هم عروسی کنیم و خیلی ترسیده بودم. اگه مامان اینا با ازدواجمون مخالفت کنن چی؟
اما وقتی هالوک رفت و در رو باز کرد و یه مرد دیگه داخل اومد، گیج موندم وفقط نگاهش می کردم. با بی حالی تمام دلم می خواست پا به فرار بذارم ولی غیرممکن بود. تو اوج نا چاری گیر افتاده بودم و راه فرار و گریزی هم نداشتم. حاضر بودم آبروم بره. حاضر بودم مامان و بابام منو بکشن و تیکه تیکه کنن اما هالوک منو نبره. می خواستم بدوم و فرار کنم به اتاق مامان و بابام که درش قفل داشت. اما هالوک از من سریع تر بود؛ خیلی سریع من رو گرفت و روی زمین خوابوند. با یک دستش گلویم رو گرفت و با دست دیگه اش هم مچ دست چپم رو محکم نگه داشت، مرد دوم که از هالوک جوون تر به نظر می رسید، جلو اومد و بالای سرم نشست. از ترس لال شده بودم. از تو جیبش یک سرنگ و یک شیشه که توش یک مایعی بی رنگ بود در آرود و خیلی سریع سرنگ رو آماده کرد. به هالوک گفت بالای بازوم رو محکم نگه داره و خودش مشغول پیدا کردن رگ شد.
چند لحظه بعد با ناباوری سوزن سرنگ تو بازوم فرو رفته بود و داشت تزریق می شد. نگاهم خیره مونده بود به هالوک و با نگاهم التماسش می کردم که از من بگذره ولی چیزی نگذشت که دیگه نفهمیدم چی شد و چیزی در خاطرم نموند...
ادامه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#چله_نماز_اول_وقت #نماز_بانشاط #روز_هشتم وقتی اذان میگویند اگه توهمون موقع بلند شی ، اون
#چله_نماز_اول_وقت
#نماز_بانشاط
#روز_نهم
وقتی اذان میگویند اگه
توهمون موقع بلند شی ،
اون صفت بد حب دنیات
اون گوشه ش زخمی میشه ازبین میره
هر اذانی یه صدا زدن خصوصیه برای کندن تو از یک وضع بد .
لحظه ی فرصت طلایی رو از دست نده .
مربی تو خداست ،
مربیای بدنسازی رو دیدین ؟
دستشونو دستکش میگیرند، بعد شما میخواید چه ورزشی بکنی ؟
والیبال .فوتبال ؟
میگه خب ، حالا من بدنسازی متناسب با اونو برات میزارم .
بعد دستشو میگیره میگه بزن دست منو...
میزنی ، هی میزنی ،هی پاتو میزنی به دست این.
هی دستشو میکشه بالا،
مربی بدن سازه دیگه ،
اون میدونه چه جوری دستور بده تو اجرا کنی .
کدوم عضله های بدن تو حسابی فربه بشه ، کش بیاد.
مربی اخلاقی تو خداست .
میدونه کی اذان بگه ،
با اذان گفتنش تورو از یک لحظه ای که ، اون لحظه باید ببری از دنیا ،
همون لحظه، آدم میشی.
مربی تو خداست ،
لحظات قبل از نماز تو رو ،که خدا اذان میگه ، خودش برات طراحی میکنه
مثال :
طرف مغازه داره ، خدا براش مشتری میفرسته میگه باهاش کل کل کن ،
بعد صدا میزنه ملائکه من
؛ وسط کل کلش اذان بگید ،
اگر امروز ، وسط کل کلی که داره میکنه با مشتری ، بلند شه ، خیلی نورانی خواهد شد
اذان میگه ...، بدبخت ، ول نمیکنه بره نماز بخونه .
سیاه باقی میمونه ، فقط کافیه شما سر اذان تا اونجایی که میشه... ،
ول کنید ، پاشید نماز بخونید .
یکی یکی بدیهای تو وجودتون از بین میره .
نبین اذان برای همه اس ، اذان برای تو هست .
پیغام خصوصیه ، تو بدو برو ... نماز
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
شش اصل برای رسیدن به #آرامش
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#داستان
#سخن_ناب
#حکیمانه
دوتا زن بود
که شوهراشون كويت كار ميكردن
خلاصه...
زن اولی
هرچی پول شوهره ميفرستاد خرج خودش ميكرد
وخوب ميخورد 🍗🍚🍹🍎🍇
وخوب می پوشيد 👗👠👜
وخوب می گشت
وای كه چه زن زيبايی،
زن دوميه
هرچی پول شوهره ميفرستاد
خرج خونه وبچه هاش ميكرد
وای كه چه خونه زندگی و بچه هايی.
خلاصه...
سه سال ميگذره و شوهرا ازكويت ميان✈️
شوهراوليه وقتی مياد ميبينه چه زن👸 خوشكلو نازی داره باخودش میگه حيف اين زن كه تو همچين خونه و زندگیو محله ای باشه هر چي پول أورده بود خرج خونه وسيله ميكنه واسه زنش...
شوهر دوميه وقتی ميرسه ميبينه عجب خونه و زندگی چه بچه هايی باخودش ميگه حيف اين خونه و زندگی كه همچين زن زشت و بي كلاسی توش باشه هرچی پول اورده خرج طلاق و ازدواج مجددش كرد ...
نكته آموزشيش اينه كه وقتی ما زنا به خودمون اهميت بديم همه موجودات ،كاينات وطبيعت هم به ما اهميت ميدن.
از قدیم گفتن :زنی که خرج داره ارج داره😜
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز جملات اثر گذار در رابطه زناشویی بانووو چه جملاتی روی همسرت اثر میذاره؟ اثرش تا چه ا
#نکته
ده جمله ی اثر گذار
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝