eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
410 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
سوال دختر بچه ها يي كه زياد حرف ميزنن چطور بايد با اونا رفتار كرد ؟ الان 12 ساله هست سرکارخانم سلام ایشون دیگه درشرف ورودبه مرحله نوجوانی است ودرگیری با مرحله بلوغ وعوارضات ان یه عده کم حرف میشن یه عده پرحرف میشن یه عده افسرده میشن ویه گوشه کز میکنند ویه عده هم شیطون وشلوغ وپر حرف میشن خب لازمه که درکش کنید ودعواش نکنید وبه حرفهاش گوش بدین ونیاز روحی وروانی اون رو براورده کنید دوره حساسی هست که اگه خوب مدیریت بشه از طرف خانواده به سلامت طی میشه اما اگه خدای ناکرده درک نکنند ورفتار ناصحیح داشته باشند خب باعث میشه که نوجوان دچار تعارض بشه ومشکلات بعدی متاسفانه.... سرکارخانم این که نوجوانی زیاد حرف بزند، اصلا چیز عجیب و غریبی نیست، حتی اگر شما همین چند سال قبل او را جزو  کودکان کم حرف دسته بندی می کردید. پرحرفی نوجوان هر چه باشد بهتر از گوشه گیری و افسردگی دوران نوجوانی است زیرا باعث تخلیه هیجانات درونی آن ها می شود. نوجوانی خودتان را به یاد بیاورید، همه ما در دوره ای به دلایل متفاوت، به حرف زدن با دوستان و هم سن و سال های مان علاقه داشتیم. پس تا حدی این حرف زدن نباید شما را برآشفته کند. در وهله اول بهتر است درک کنید که فرزند شما نیاز به حرف زدن دارد اما شما باید راه های درست مهار این نیاز را به او یاد بدهید و با مهربانی با او رفتار کنید.نوجوانی آغاز مسیر بزرگسالی است. همان قدر که وقتی کودک قدم های اولش را برمی دارد و برای اولین بار می تواند کلید برق را روشن کند، از شادمانی بی خواب می شود و دلش می خواهد این کار را بارها تکرار کند و هیجان زده شود، برخی تجربه های دوره نوجوانی به همین میزان پر از هیجان است. شاید با خودتان بگویید دختر نوجوان من درباره  چیزهایی پرحرفی می کند که اصلا برایش جدید نیست و تا پیش از این هم با آن ها روبه رو بوده، بله، ممکن است حرف زدن مدام او با دوستش درباره اتفاق جدیدی نباشد، اما برداشت و نوع مواجهه  و درک تازه نوجوان از یک پدیده به زعم شما تکراری، جدید و هیجان انگیز است. چرا نوجوان زیاد حرف می زند؟ من فکری توی سرم دارم نوجوان ممکن است فکری توی سرش داشته باشد؛ راهی، ایده ای، برنامه ای که دلش می خواهد درباره آن پرحرفی کند و چه کسی بهتر از یک دوست و همکلاسی برای شنیدن این ایده ها و برنامه های او؟ بنابراین یکی از دلایل پرحرفی نوجوانان به خاطر فکرهای جدید و ایده های خلاقانه ای است که حرف زدن از آن فقط با یک همسال جذاب است نه با بزرگسالانی که همه  چیز برای شان تکراری و ملال آور است و در بیشتر موارد حوصله شنیدن حرف های فرزند نوجوان خود را ندارند. من نیاز به تعریف دارم نوجوان دوست دارد دیده شود، دوست دارد تحسین و ستایش شود، دوست دارد از زیبایی های ظاهری اش که گمان می کند به خاطر تغییرات بلوغ دارد به خطر می افتد، به به و چه چه بشنود. به خاطر نبوغش در درس و هنر و… تقدیر شود. حتی اگر این تعریف و تمجید را از شما دریافت کند، باز هم نیاز دارد که به وسیله همسالانش ستوده شود. گروه همسالان، به ویژه میان دختران نوجوان، این نیاز را هم به خوبی ارضا می کنند. بیشتر به همین علت است که آن ها علاقه دارند ساعت ها از آخرین خریدهای رنگی شان، آخرین مانتو و روسری و کفشی که خریده اند، تغییرات ظاهریشان، موفقیت های علمی و… صحبت کنند؛ ریز به ریز و نکته به نکته. حرف می زنم و می شناسم تا به حال نشده که دل تان از چیزی گرفته باشد، یا عصبانی و ناراحت باشید و نیاز به حرف زدن داشته باشید؟ تا به حال نشده حین درد دل کردن با یک دوست یا یک مشاور، راه حل را پیدا کنید؟ خب این حق را به فرزندتان هم بدهید که نیاز دارد با کسی که حوصله اش را دارد و او را درک می کند، از ریز به ریز احساسات و افکارش صحبت کند. او حین صحبت کردن، خودش را می شناسد، شخصیتش را واکاوی می کند و به دنبال هویتش می گردد. در واقع حرف زدن برای او یک وسیله هویت یابی است. عاشق شده  ام نوجوانی یعنی احساساتی ترین دوره زندگی. این است که بسیار می بینید نوجوانی دلباخته معلم  یا همکلاسی یا حتی یکی از افراد فامیل شده و برای حرف زدن مداوم با او تلفن از دستش نمی افتد. مثلا معلم یا دوستش را همین چند ساعت پیش در مدرسه دیده و هنوز پایش به خانه نرسیده باز هم دارد شماره اش را می گیرد. در این شرایط راهی ندارید جز کنار آمدن با احساسات نوجوانتان. این نوع دوست داشتن و عشق ها اگر حالت مرضی و وابستگی شدید ایجاد نکند، آسیب ویژه ای ندارد و خیلی زود از سر نوجوان شما می افتد. آتش دعوا را روشن نکنید این طبیعی است که اگر کسی- حتی اگر فرزند شما باشد- ۲ساعت با تلفن صحبت کند، شما را بی قرار و نگران و کلافه کند، به ویژه والدین که در چنین شرایطی در چندراهی پرسیدن و نپرسیدن درباره هویت فرد پشت تلفن، می مانند و نگرانی شان دامنه دار می شود. اما با تمام ای
نها، راه حل قطعا بحث و جدل نیست. شما می توانید بپرسید که با چه کسی صحبت می کند، حتی بپرسید که از چه چیزی حرف می زنند که ساعت ها برایش وقت لازم دارد؟ اما هرگز این مسئله را دستمایه  یک دعوای خانگی نکنید. خودتان را کنترل کنید و با خوش رویی و لحنی صمیمانه سؤالات تان را بپرسید، حتی از طنز استفاده کنید. فقط مراقب باشید که نوجوان تصور نکند دارید او را مسخره می کنید. کنترل کن، یاد بگیر در زمانی غیر از زمان حرف زدن فرزندتان با دوستانش، درباره خودکنترلی و اینکه یکی از نشانه های باشخصیتی آدم ها، کنترل احساسات است با نوجوان تان به اندازه سن و سالش صحبت کند. مراقب باشید که پرحرفی او را در این حین سرزنش نکنید، یا او را بابت این کارش شرمنده و خجالت زده نکنید. غیرمستقیم از مزایای کم حرفی، فکرکردن به جای حرف زدن و… صحبت کنید. احادیث و روایات و سخنان بزرگان را درباره خاموشی و کم حرفی در محافلی که نوجوان حضور دارد، غیرمستقیم عنوان کنید. بزرگسالانی که سنجیده سخن می گویند را به عنوان الگو معرفی کرده و از آنها تعریف کنید. در عین حال کاری نکنید که نوجوان گمان کند برای مورد توجه قرار گرفتن باید لال شود و هیچ کدام از حرف ها و احساساتش را بروز ندهد. یک الگوی خلاف اگر خودتان آدم پرحرفی هستید و کنترلی روی احساسات تان ندارید، گوشی تلفن از دست تان نمی افتد و روزانه تا داستان همه اتفاقات روز را با کل فامیل و دوست و آشنا در میان نگذارید، دل تان آرام نمی شود، پس چطور توقع دارید نوجوان شما چیزی خلاف آنچه هستید بشود؟ اول در رفتار خودتان دقیق شوید و خودتان خودکنترلی را یاد بگیرید و تمرین کنید ، مطمئن باشید معضل نوجوان شما هم آرام آرام حل خواهد شد. یک جاده جایگزین به هر حال دختر یا پسر نوجوان شما به حرف زدن نیاز دارد و شما نمی توانید این نیاز را نابود کنید. اما می توانید راه های جایگزین را به او پیشنهاد کنید. مثلا نوشتن، خاطره نویسی، داستان نویسی و… راه جایگزین خوبی برای حرف زدن بیش از حد است. خلق یک اثر هنری می تواند جایگزین حرف زدن باشد. راه های جایگزین را به او پیشنهاد دهید و امکاناتش را برحسب سلیقه و علاقه اش فراهم آورید.
1_14048650.mp3
11.35M
سلسله صوت های زن و شوهر جنسی ۹ روندجنسی زایمان فیزیولوژیک1 خانم ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4_429809205650653585.mp3
3.01M
از دكتر موضوع : "مديريت روابط جنسي" 👌توصيه ميكنم دوستان دانلود كنند و گوش بدند ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4_429809205650653586.mp3
3.21M
از دكتر موضوع : "مديريت روابط جنسي" ٢ 👌توصيه ميكنم دوستان دانلود كنند و گوش بدند ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
سلام یکی از ازاعضای کانال هستم... عاشق زندگیم بود باتمام نواقصات و کمبودهاش دوسش داشتم همینطور عاشق همسرم بودم خیلی دوسش داشتم هم عاشقانه هم عاقلانه میخواستم تجروبمو تو کانال بزارین عبرتی بشه تا ب این آسونیا زندگیاتون ازهم نپاشه ی پسر داریم ۴ ساله اماچی شد ی بار ک حرف ازدواج دوم برادر شوهرم پیش اومد ،خواهر شوهرم گف اینطور نمیشه باید براهمتون آستین بالا بزنم و براهمتون زن دوم بگیرم منو همسرم برگشتیم گفتیم لطفا با ما کاری نداشته باشین *ماعاشق زنگیمون هستیم * اما چی شد ؟!! اول خرداد ی برنامه ای ریختن و باهمون برادر شوهرم ک زنشو طلاق داده بود زندگیمونو بهم ریختن ... باهیچی الان همسرم ک طاقت دوری فرزندشو هم نداش رفته خونه مادرشوهرم و اصلا نه زنگ میزنه و نه هیچی... گفته برو طلاق بگیر 😭😭 الان کارمون تو دادگاهه ازتون خواهش میکنم خوشحالیهاتونو جار نزنین ب کسی نگین باکسی دردودل نکنین سعی کنین مشکلاتتونو خودتون حل کنین حس حسادتشون از چشاشون همیشه معلوم بود دوستان لطفا دعا کنین برا ماهم ی دلشکسته😢😢
💖زوجهای بهشتی💖
#ایده_متن #بفرست_واسه_آقایی من یہ عاقایی دارم😍کہ بہ دنیا نمیدمش🙃فقط مال منہ😡😶وقتی قهر میکنم😢😑نازم
ببنید این خانوم چطوری با ایده های کانال و سیاست زنانه خودش شوهرشو مطیع خودش میکنه😍👌 احسنت به این بانو ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#‌بازخورد ❤️خیلی خوشحالیم که این لیستها تونسته به شما همراهان عزیز کمک کن😊 مباحث دکتر حبشی را تازه شروع به ارسال کردیم ان شاءالله از جلسه سوم به بعد برای دسترسی آسان شما عزیزان به مباحث قبلی لیست هم ارائه میدیم❤️
کارشون که تموم شد مجبور شدم به تنهایی سمت اتاقم برگردم و حالم اونقدر بد بود که حتی پای دردناکم هم روی زمین مونده بود و نا نداشتم بلندش کنم... همون کافی بود که بفهمم دیگه حتی جون ندارم نفس اضافه بکشم چه برسه تا اتاقم برم. فقط سرمو تکیه دادم به دیوار و چشمام رو بستم. یکی بغلم کرد و انداخت روی دوشش. هر کی بود خدا عمرش بده!... دلم نوازش ادنان و مهربونی اون رو می خواست. اگرچه اونم زیاد آزارم می داد ولی نسبت به عذابم در اینجا، اذیت های او و ملایمت های بعدش برام نوازش بود. شاید باید نوازش مادرم یا فاطما رو طلب می کردم ولی حس می کنم اونقدر غرق گناه و کثافت شدم که نوازش های پاک اونا رو نخوام! فقط می خواستم از این جهنم برم بیرون ولی پاهای دردناکم یاری نمی کرد. یک کم بعد تو جام بودم و... آزاد و آزاد و رها... **** وقتی بیدار شدم خیلی خسته بودم. به نظرم تو اتاق تنها بودم. همه جا فقط با نور ملایم آباژور روشن شده بود. باید می رفتم دستشویی. لحافم رو کشیده بودن روی تنم و متوجه شدم یکی لباس تنم کرده.هنوزم گیج میزدم. پام رو که گذاشتم زمین همه چیز مثل ضربۀ چکش کوبیده شد تو سرم و یادم افتاد. اما اصلا نه حوصله داشتم نه که بخوام بهشون فکر کنم. دروغ چرا؟ حتی برام مهم هم نبود. چه فرقی میکرد به حالم؟ با کمک گرفتن از تخت لی لی رفتم تا دستشویی. پام ذق ذق می کرد، اما دیگه دردش از رون و ساق پایین تر اومده و فقط تو خود پام متمرکز شده بود. بعد از شکنجه های سینان حتی می ترسیدم دستشویی کنم. ... این چند وقته اون قدر دارو تو تنم فرو کرده بودن که کافی بود الان هم بفهمم صد در صد دکتر مثل همیشه یه چیزی تو حلقم فرو کرده که اینجوری گیجم. کثافت عوضی! دیگه اگه بمیرم هم نمیرم پیشش! پشت گوشش رو دیده منم می بینه...یه لحظه از خوش خیالی خودم خنده ام گرفت... انگار من این جا تصمیم گیرنده ام که این جوری به خودم وعده وعید میدم و برای دکتر خط و نشون می کشم... آینه ای برداشتم تا میزان جراحتم رو چک کنم.از تو کشو آینه رو در آوردم و گرفتم ببینم چه بلایی سرم آورده ولی با شنیدن صدای باز شدن در اتاقم حواسم جمع شد. اما شنیدن صدای سینان که می گفت پس بالاخره بیدار شدی، تمام تنم رو به رعشه انداخت و آینه از دستم افتاد و شکست. - کجایی دختر؟ صداش داشت نزدیک تر و نزدیک تر می شد. در عرض چند لحظه تو چهارچوب در دستشویی ایستاده بود و دستاش رو گذاشته بود لبه های در. -حالت چطوره؟ سرم رو تکون دادم و زمزمه کردم. - ممنون... عالیه! - آینه رو هم شکستی که؟ برو کنار بذار جمعش کنم... خدای نکرده یه وقت قضا مضا پیش میاد... برو بیرون تا بیام. دست چپش رو از قاب در برداشت و اجازه داد برم بیرون. تا جایی که در اجازه می داد سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی یه دفعه پشت گردنم رو گرفت و کشید سمت خودش. پشت گردنمو طوری فشار میداد که تمام نیروی نداشته ام رو می گرفت. - من و تو قراره خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو می کنی جسمی به هم نزدیک بشیم... پس بهتره این مسخره بازی ها رو تموم کنی... فاصله می گیری که چی بشه؟ به خیالت من نمیتونم هرکاری که میخوام بکنم؟ - از شما... میترسم... سینان خان - میترسی یا نمیترسی... فکر میکنی من کاری رو که بخوام باهات میکنم یا نه؟ جواب بده؟ - می... کنی... - پس عقلت رو به کار بنداز و مثل آدم عادی رفتار کن... اگه اشتباه کردی تنبیهت می کنم... برو بیرون حالا... دوباره میخواست تنبیه کنه یعنی؟ خدایا! کمکم کن... دیگه جون ندارم... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
خیلی طول نکشید که کارش تموم شد و با ظرف آشغال از دستشویی بیرون اومد. رفت بیرون. تو همون چند دقیقه ای که منتظر برگشتنش بودم تصمیم گرفتم هر جوری شده با التماس ازش بخوام از گناهم بگذره. وقتی برگشت در اتاق رو بست و تکیه داد به در و خیره موند به من. تو دست چپش یه شلاق بود. اون قدر ترسیده بودم که درد پامو نادیده گرفته بودم و وسط اتاق ایستاده بودم. - بشین... می خوام باهات حرف بزنم... چرا اون جوری نگام می کنی؟ - التماس میکنم... غلط کردم... دیگه... نزن... از در جدا شد و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنش. - بشین گفتم... نشستم رو تخت و چهارچشمی و وحشت زده تمام حرکاتش رو زیر نظر گرفتم. اول دکمه های آستیناش رو باز کرد و بعد هم پیراهن سفیدش رو در آورد و تو فضای نیمه روشن اتاق تونستم بدن برنزه اش رو ببینم که رد زخم روش زیاد بود. زخم های کشیده و طولانی مثل رد شلاق یا همچین چیزی! پشتش رو کرد بهم. روی کمرش هم همون طوری بود جای زخم های تیره و روشن که زیر نور برق میزدن. بعد هم اومد و نشست کنار من روی تخت. چشمام از این زخم به اون زخم لیز می خورد و با ناباوری داشتم نگاهش می کردم. یعنی چی کار کرده بوده که اینطوری زدنش؟ می خواست منم اینطوری کنه؟ بی اختیار دستمو که میلرزید گذاشتم رو سینه اش و رو جای یکی از زخم ها. نفس عمیقی کشید و دستشو گذاشت رو دستم. خواستم دستمو بکشم اما نذاشت. رو مچ دست راستش هم جای گرد چند تا زخم کهنه بود. - اینجات چی شده؟ - جای سوختگی با سیگاره - کی اینکارو کرده؟ - خودم! با شنیدن این حرف وحشتزده خودم رو کشیدم وسط تخت. البته تا حدودی هم چندشم شد. پس این آدم رسما روانیه. - چرا اینجوری نگام میکنی دختر؟ - کی خودش خودشو میسوزونه؟ - یه مازوخیست! - ما... زو؟ اون چیه؟ یادم افتاد که این کلمه رو قبلا شنیده بودم... هالوک بود که بهم گفته بود! گفته بود... اونموقعی که... از یادآوری کارای سینان فشارم افتاد. اگه سینان با خودش از این کارا میکرد پس سر بقیه چه بلایی می آورد؟ - یعنی یکی که خودآزاره! - ولی تو منو هم آزار دادی... - اولا که کاری باهات نکردم که با خودم نکرده باشم و می دونستم طاقتش رو داری یا حداقل خط قرمز درد کجاست. دوما... لازم داشتم ازم بدت بیاد... از زدن و اذیت کردنت هیچ لذتی نبردم در اصل. خیلی دلم میخواست اون لحظه من جای تو بودم... که بازجوییم می کردن... - چرا از هالوک نخواستی که بهت... با قهقهه خندید. - دیگه چی؟ من مافوق هالوکم... همینم مونده بود زیر دستم کتکم بزنه... در ثانی... تا تو هستی چرا اون؟ - من؟ منظورت اینه که می خوای بزنمت؟ لب پائینش رو گاز گرفت و چشماش برق زد. - من نمی تونم! من مثل شما نیس... - تو مثل ما چی؟ حواست به حرفهایی که از دهنت در میاد باشه... درسته مازوخیستم اما این رابطۀ مافوق و زیر دستی بینمون هست و خواهد بود... ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝ ادامه رمان امشب...
هدایت شده از ٠
خورشید🌞 زِ کدامین جهت امروز🌇 طلوع کرد🌤 که دیوانه شدم باز و حواسم💭 به تو پرت است👸😻 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
مثلا جای جای صورتمو👱♀با انگشت نشون بدم و با حوصله هی ببوسی منو😻💋 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
آقای عزیز همسرت رادیو نیست تا صحبت میکنه، میگی: "بگو می‌شنوم" و حواست به گوشی موبایل یا تلویزیون باشه! 💠 لطفاً برای ده دقیقه هم که شده فقط به همسرت گوش بده و به چهره‌اش نگاه کن! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
برای حفظ زیبایی واژن مدت طولانی دوچرخه سواری نکنید! اصطکاک مداوم بدن با صندلی می تواند باعث کشش لب های واژن شود، بخصوص اگر لب های بیرون به طور طبیعی بزرگ باشند. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
یه باور غلط بین تمام زوج ها وجود داره و اینه که فکر می کنند رابطه جنسی تنها عامل ایجاد صمیمت بین همسران است، در حالی که روش های بسیاری برای ایجاد صمیمت بین همسران وجود دارد. سالهاست که از همسرتان دور افتاده اید، احساس صمیمیت و محبت تان کم شده است، حرفی برای گفتن ندارید و مانند دو غریبه هستید، حس دردآوری است که همسرتان شمارا برای مرتفع کردن نیازهایش بخواهد، . همه ما آرزوی خوشبختی و زندگی ایده ال را داریم، اما همیشه فکر می کنیم زندگی ایده آل رویایی دست نیافتنی است و همیشه متعلق به شخصیت های رمانتیک فیلم هاست. اما واقعیت این است که👈اگر شما هم بخواهید می توانید خوشبخت شوید و طعم عشق و عاشقی را برای همیشه زیر دندان تان مزمزه کنید. فقط کافی است آگاهی و شناخت تان را افزایش دهید و در شیوه رفتار و کلام تان تغییراتی ایجاد کنید.👉 این تصور اشتباهی است که برخی از زوجین معتقدند تنها رابطه جنسی باعث صمیمیت آنها می شود، آنهم فقط صمیمیت لحظه ای و موقت. این در حالی است که روانشناسان معتقدند صرف داشتن رابطه جنسی، نمی تواند تضمین کننده عشق و علاقه مشترک و احساس رضایت و خوشبختی زوجین باشد. رابطه جنسی موجب نزدیکی زن وشوهر به هم می شود اما ممکن است صمیمیت را به وجود نیاورد. این رابطه تنها راه برقراری ارتباط و نزدیک شدن زوج به یکدیگر نیست. چه بسا روشهای بسیاری برای ایجاد صمیمیت در زندگی مشترک وجود دارد که می تواند احساس و علاقه شما را به همسرتان نشان دهد. 😊👌روشهای زیر اگر چه شاید بسیار ساده و پیش پا افتاده به نظر آیند، اما می توانند معجزه عشق دوباره شما باشند 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 برای صمیمی شدن با همسرتان، او را ببینید و بشنوید. لازم نیست همسرتان شق القمر کند که کارهای او به چشم تان بیاید و یا حرفی متفاوت بزند که به حرفهایش گوش دهید. فقط کافی است با خود تمرین کنید که همسرتان را همیشه و در همه حال ببینید و بشنوید. حتما دیدن خرابکاری ها و یا شنیدن غرغر هایش هم لطف دیگری دارد. البته برای دیده و شنیده شدن گاهی لازم است پویا شوید. لازم است، برای خارج کردن زندگی تان از یکنواختی، هر روز به دنبال کشفی جدید از توانایی ها و خصوصیات اخلاقی و شخصیتی خود و همسرتان باشید. شما خانم عزیز، ذوق زنانه تان را بکار بگیرید و سفره ای رنگین با دیزاین متفاوت تر از شبهای قبل برای همسرتان بچینید. برای صمیمی شدن با همسرتان به چشم یکدیگر نگاه کنید. چشم ها هیچ وقت به هم دروغ نمی گویند! در اوج دعوا هم که باشید، اگر عمیقا به چشمان همسرتان خیره شوید، می توانید عشق او را نسبت به خودتان دریابید. عاشقانه و با لبخندی بر لب به چشمان همسرتان زل برنید، آن وقت خواهید دید که احساس نزدیکی و صمیمیت بیشتری با همسرتان می کنید. از همین امروز این تمرین را شروع کنید، به صورت همسرتان نگاه کنید و چشمان او را هدف قرار دهید. یادتان باشد با همین کار به ظاهر سخت اما راحت، می توانید پیام های عمیق احساسی تان را بدون رودربایستی و یا خرج کردن کلامی، به همسرتان انتقال دهید. برای صمیمی شدن با همسرتان به او بگویید «دوستت دارم» درست است که می دانید همسرتان شما را دوست دارد و او هم از علاقه شما نسبت به خودش مطمئن است، اما این دلیل نمی شود که شما و یا همسرتان از ابراز علاقه نسبت به یکدیگر امتناع کنید. همه افراد نیازمند شنیدن این جمله هستند، ولو آن که جمله تکراری باشد. تاکید به این حس هیچ گاه از ارزش شما نمی کاهد و یا همسرتان را پرتوقع نمی کند، 👈به همسرتان بگوئید: دوستش دارید و از این که او کنارتان هست، احساس آرامش و خوشبختی می کنید. «دوستت دارم»، جمله معجزه گری است که شنیدن به موقع آن، گوش همسرتان را می نوازد و به زندگی شما امید تزریق می کند👉 برای صمیمی شدن با همسرتان او را در آغوش بگیرید. همسرتان را در آغوش بگیرید، او را ببوسید و موهایش را نوازش کنید. به معجزه نوازش کردن و بوسیدن اعتقاد قلبی داشته باشید، بی شک حال و احوال تان را تغییر می دهد. بوسیدن پیشانی همسر، نشانه عشق و علاقه است و نوازش کردن، زن و شوهر را به لحاظ احساسی و جسمی به یکدیگر نزدیک می کند و باعث احساس رضایت و خشنودی می شود. این امر برای زنان بسیار حیاتی است، چه بسا وقتی ببینند همسرشان نه به هدف رابطه جنسی بلکه تنها از روی عشق و محبت این کار را انجام می دهد، احساس خوبی خواهند داشت. برای صمیمی شدن با همسرتان به او احترام بگذارید. در همه حال، حتی شرایط بحرانی، به همسرتان بی احترامی نکنید. سعی کنید کلام و یا حرکتی نکنید که در ذهن همسرتان حک شود ، یادتان باشد دیر یا زود تاوان اون رو میبینید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
سبب جدايى، ناسازگارى است...! "امام على (ع)" ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
تهدید صداش و نگاهش به پاهام منظورش رو دقیق بهم فهموند. شلاقی رو که دستش بود پرت کرد جلوم روی تخت. - فکرات رو بکن... امروز تا شب اینجام برای حساب کتاب... لازم نیست بیای اتاقم؛ خودم میام... اما امشب در هر صورت یکی یه کتک درست و حسابی میخوره... فکر نمی کنم دوباره دلت بخواد کتک بخوری... پس بهتره بجنبی... لباسش رو دوباره تنش کرد و در حالی که لبخند میزد خواست بره که طاقت نیاوردم. - پشتتم خودت اونجوری کردی؟ - نه... مارال... حیف که دیگه نیس... اونم مثل تو خودم دستچین کرده بودم... ایراد نداره... آدم از اشتباهای خودش یاد می گیره... اما امیدوارم به خاطر خودت هم که شده نخوای فرار کنی... راستی دکتر گفت باید بری پیشش برای تعویض پانسمان! - نمیرم... - چرا؟ خودت بلدی؟ - اون بود که... تقصیر اون بود... اون گفته بود... دیگه نمیخوام ببینمش... - اون فقط گفته بود یکی دوتا چک... بقیه اش ایدۀ خودم بود... گفتم که... دوست دارم یادت باشه باهات چیکار کردم و از ته دل داد بزنی... الانم پاشو برو پیشش... می خوام زودتر خوب بشی... تا حال منم خوب کنی! مثل پسربچه های شیطون پرید رو تخت و اومد وسط تخت کنارم. چشماش از شوق برق میزد. پف زیر چشماش با لبخندش بیشتر به چشم می اومد و یه حالت خاص و بچه گونه به صورتش داده بود. خواست لپم رو ببوسه اما خودم رو کشیدم عقب. نمیدونم چرا اما اونم دیگه پیله نکرد و ادامه نداد. - اندازه هاتو بهم بگو... می خوام یونیفورم پلیس برات سفارش بدم... نمیتونم صبر کنم! به فاطما هم میسپرم یک کم رو فرم بیارتت... دوست دارم جون دار و قوی باشی... حالام پا میشی میری پیش دکتر... فهمیدی؟ جوابش رو ندادم. یاد دکتر که می افتادم لجم در می اومد. انگار فهمید قرار نیست برم. - به نفعته که شب وقتی اومدم اون پانسمان عوض شده باشه! بعد از رفتن سینان دراز کشیدم تو جام و مات و مبهوت خواستم به حرف هاش فکر کنم. اما زودتر از اون که فکرش رو می کردم فکرم مشغول چیز دیگه ای شد... راستی؟ ادنان کجاست یعنی؟ نمی دونم چرا احساس میکنم دلم براش تنگ شده. بدنم یه حالت خاصی بود. راستی چرا ادنان اجازه می گرفت همیشه؟ چرا مثل سینان نبود؟ همیشه سعی داشت منو آروم کنه. می دونست ازش می ترسم اما این رو بر علیه من استفاده نمی کرد. حالا شده با نوازش یا حتی یه گیلاس شراب. انگار براش مهم بودم. این رو حس می کردم. هر چند تو این شرایط عجیب و احمقانه یه کم مسخره اس که فکر کنی برای کسی مهم هستی یا نه... اگه مهم بودم الان این جا نبودم... شایدم دقیقا چون مهم بودم الان کارم به اینجا کشیده بود؟ اون قدر مهم بودم که پدر و مادرم من رو از خطرات قایم کنن؟ راستی اگه اونروز مامانم من رو با خودش میبرد امنیت چی میشد؟ بازم کارم به اینجا می کشید؟ یعنی قایم کردن من از خطر کمکی به آیندۀ من کرد؟ اما اگه اون طوری که سینان میگه خودش منو دستچین کرده بوده... دیگه چه فرقی می کنه؟ احتمالا اگه اونروز رفته بودم امنیت فقط مسئلۀ زمان بوده... احتمال میدم دیر و زود داشته اما سوخت و سوز نداشته... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
از هر طرف نگاه میکنم میبینم اگه من نبودم این اتفاق برام نمی افتاد... چیکار باید می کردم؟ به دنیا نمی اومدم؟ روی اون که کنترلی نداشتم. باید خود کشی کنم؟ این چند وقته فهمیدم که اونم تا حدودی غیر ممکنه... لالا میگفت یه بار رگشو زده بوده اما انگار کسی داخل اتاقها رو زیر نظر داره چون خیلی سریع اومده بودن سراغش. می گفت مردن خیلی راحت تر از کاریه که ادنان باهاش کرده بود برای تنبیه. هر چی پرسیدم نگفت چی کارش کرده. حدس میزنم همینشم چون تحت تاثیر مورفین بود بهم گفت. یعنی چه چیزی میتونه بدتر از مردن باشه.تو فکر بودم که در باز شد. فاطما بود. بر خلاف انتظارم اصلا از دیدنش خوشحال نشدم - خوبی؟ - مگه برات مهمه؟ چرا بهم نگفتی سینان روانیه؟ - نتونستم... نمی خواستم لحظه ای که جلوی من گلوی دختره رو برید یادم بیوفته... ولم کن بینم بابا بهار! عصبی بودم. - اگه بهم یه آمادگی میدادی شاید یه جوری التماسش میکردم یا رفتار میکردم که نخواد بسوزونتم! - ولم کن تو رو خدا بهار! الانم اصلا حوصلتو ندارم راستشو بخوای. تازه فهمیدم حالش خوب نیست. گریه کرده بوده انگار. دلم براش سوخت. راست میگفت؛ اونم بدبخت تر از من. چی می خواستم از جونش؟ تازه بیچاره با این حالش همیشه مراقب من بوده و تا جایی که تونسته بهم محبت کرده. - معذرت میخوام فاطما... ببخشید! پام خیلی درد میکنه... از دستم ناراحت نشو خب؟ خودتم میدونی که دوستت دارم. -میدونم عزیز... سینان منو فرستاده که بیام ببینم رفتی پیش دکتر یا نه - نمی خوام ببینمش... اون به سینان گفته بود که منو اذیت کنه. - دختر جون... این جا بهتره کاری نداشته باشی کی به کی چی میگه یا گفته... تو فقط یه وظیفه داری اونم گوش کردن به حرفه... حالا پاشو ببرمت پیش دکتر. نتونستم دل فاطما رو بشکنم. با کمک فاطما و لی لی کنان خیلی طول کشید تا برسیم به مطب. فاطما صورتم رو بوسید و تنهام گذاشت. در زدم و رفتم تو. دکتر پشت میزش نشسته بود. اونقدر ازش دلخور بودم که نمی خواستم نگاهش کنم. که عذاب وجدان داره؟ واسه من درد روحی داره مرتیکه... بلند شد و اومد سمت من. - اومدی؟ بیا بشین پانسمانت رو عوض کنم؟! - سینان گفته بود بیام... منم اومدم. - بذار کمکت کنم. - نمی خوام... - پس برای چی اومدی؟ - سینان گفته بود بیام... منم اومدم. اومد سمت من. اما نگاهم رو انداخته بودم پایین رو پاهام و نگاهش نمی کردم. چونه ام رو گرفت اما دستش رو پس زدم. - به من دست نزن. - اگه بهت دست نزنم پس چه جوری باندها رو عوض کنم؟ - سینان گفته بود... - به جز این دیگه جمله بلد نیستی؟ از من دلخوری؟ در رو باز کردم که برم. در رو محکم بست. خم شد و منو انداخت رو شونه اش. با زانو میزدم به سینه اش که ولم کنه. با هر ضربه به سینه اش یه درد می پیچید تو پاشنۀ پام که لجم رو در می آورد و از پشت هم با مشت میزدم. - نکن دختر! دردم میاد... وحشی بازی در نیار... ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝ ادامه رمان فردا بعدازظهر
✍ استفاده از طلا برای زنان موجب آرامش آنها شده و یک داروى اعصاب بشمار می آید❗️ 👈 چنانچه یک زن اعصاب ضعیفی دارد طلا بپوشد که تن او گرم و حساسیت اش کاهش می یابد❗️ @zoje_beheshti