eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
410 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
چه کارهایی باعث کینه میشه: ۱. علم و دانسته هاتون رو پیش کسی که علاقه ای به اون نداره مطرح نکنید! همچنین مقام و جایگاه و سِمَت و ...خودتون رو پیش کسی که گذشته افتخارآمیزی نداره مطرح نکنید ! چرا که این کار باعث کینه توزی اون فرد نسبت به شما میشه ۲. حرف کسی رو پیش کسی بردن (سخن چینی) باعث کینه میشه ! چه بسیار روابط دوستی و خانوادگی که نادانسته با این کار خراب شد . ۳. شوخی ! شوخی بیجا یه جوری فحش کوچیک محسوب میشه ! پس شوخی بیجا نکنیم که بدخواهی میاره و کینه به دل میزاره ۴. جدال و عیب و ایراد گیری زیاد سر مسایل جزیی هم باعث کینه و دشمنی میشه ! ۳. شوخی ! شوخی بیجا یه جوری فحش کوچیک محسوب میشه ! پس شوخی بیجا نکنیم که بدخواهی میاره و کینه به دل میزاره ۲. حرف کسی رو پیش کسی بردن (سخن چینی) باعث کینه میشه ! چه بسیار روابط دوستی و خانوادگی که نادانسته با این کار خراب شد . ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز_گروه #کینه بااااااانو شما کینه ای هستی؟ همسری چطور؟ کینه تا چه اندازه ؟ اسم کسانی ک
اصلا کینه ای نیستم ناراحت میشم به دل میگیرم ولی کینه ای نیستم همسرم هم کینه ای نیست خداروشکر حتی شده کسی در حقش بدترین کار یا ظلم کرده باشه اصلا به دل نگرفته و خیلی خوب و مهربون باهاش برخود میکنه انگار که هیچ چیزی نشده ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#موضوع_امروز_گروه #کینه بااااااانو شما کینه ای هستی؟ همسری چطور؟ کینه تا چه اندازه ؟ اسم کسانی ک
من متاسفانه کینه ای هستم حتی شوهرم هم بهم میگه خدانکنه یکی از چشمت بیفته ول کن نیستی نه اینکه خدای نکرده نفرینش کنم یا براش بد بخوام ولی نمیبخشمش ودلم باهاش صاف نمیشه ولی یه عادت هم دارم اینه که دیر آدمها از چشمم میفتن اگر خییلی اذیتم کرده باشن وخیلی ضربه خورده باشم تا ابد تو ذهنم میمونه حتی چند بار امتحان کردم بخشیدمشون ولی باز دیدم ته ته قلبم ناراحتم 😔😔😔 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ℳムŋsσʊЯ£み
Tohi - Amazing .mp3
8.46M
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#نکته برای عذر خواهی همیشه پیشقدم شوید. زندگی خودتان است بیهوده تلخش نکنید... 👈 اگه مدتی از دلخوری بگذره تبدیل به #کینه میشود و راه آشتی کم کم بسته میشه. ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
ببخشید تا آرامتر شوید.... گاهی، برای رها شدن از زخم های زندگی باید بخشید و گذشت .... میدانم که بخشیدن کسانی که از آن ها زخم خورده ایم، سخت ترین کار دنیاست.... ولی تا زمانی که هر صبح، چشمان خود را با کینه باز کنیم، و آدمهای خاطرات تلخ را زنده نگه داریم و در ذهن خود هر روز محاکمه شان کنیم رنگ آرامش را نخواهیم دید! گاه باید چشم ها را بست، و از کنار تمام بدبودنها گذشت... . ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝ .
هدایت شده از ٠
خالی بودن دل از کینه و حسادت❣ از خوشبختیه! بخشنده بودن ❣ از خوشبختیه! انجام کارهای خوب و خیر ❣ از خوشبختیه! رازداری❣ هم از خوشبختی فرد هست🌸 اما اینها تمام خوشبختی نیستن ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
رمان - تا دختره حاضر بشه شما بفرمایین یه قهوه براتون بریزم... - خانوم شما کلا خری یا خودتو به خریت زدی؟ همینم مونده ملت ببینن من اینجام... نمی بینی باید صبر میکردم همه برن تو بعد بیام؟ بفرستش تو ماشین منتظرم... سینان خودش میدونه... من دخترا رو می برم خونه... د گم شو دیگه تو هم! منتظری صبح بشه؟ با سرعت رفتم تو همون اتاقی که کاستومها توش بودن. هیجان زده بودم اما نه یه جور خوب. خیلی میترسیدم. تو این چند ماه اولین بار بود که داشتم از این خراب شده بیرون می رفتم. اگه بخواد بلایی سرم بیاره. کی به دادم میرسه؟ این مرده انگار خیلی خشنه. اما خود حساب که شدم دیدم برای من چه فرقی می کنه؟ یا این جا از گرسنگی بمیرم یا اون جا زیر خشونت مرده یا هم اینکه کامیلا و دار و دسته اش منو شرحه شرحه کنن... منم که خلاص میشم. اما بازم از مردن میترسیدم. اونشب وقتی به سینان گفتم اگه نتونم از کامیلا حرف بکشم چی؟ گفت بهشون می سپارم تو رو زنده زنده بازت کنن و اعضاتو در بیارن... نمیدونم طاقتشو دارم یا نه اما بازم تا ابد که طول نمیکشه. می کشه؟ برای اینکه مرد رو عصبانی ترش نکرده باشم سریع تمام وسایلی که نیاز بود رو برداشتم و بدو برگشتم پیششون. اما مرد رفته بود. خانوم هم این دفعه داشت تو تلفن با یکی حرف میزد. حدس زدم سینان اونطرف خط باشه. خانوم دستش رو گذاشت رو دهنی گوشی و گفت: - بیرون تو ماشین منتظره... ببین! حواستو جمع کن بهش خوش بگذره وگرنه خودم خرخره اتو میجوئم... راه افتادم. آزادی عجب چیزی بوده! طوری که یک لحظه گرسنگی ام یادم رفت. آزادی! حتی اگه از در یه خونه باشه تا ماشین یه مشتری و مدتش هم فقط ۲۰ ثانیه باشه! شب بود و تاریک و بارون شدید داشت می بارید. اما احساس می کردم امشب قشنگ ترین شب دنیاست. آزادترین شب دنیا. یه نفس عمیق کشیدم. ماشین آقاهه از این ماشینهای بزرگ بود شبیه پاترول اما به نظرم یه کم کوچیکتر میرسید. رنگش هم مشکی بود با شیشه های دودی. نمی تونستم توی ماشین رو ببینم. با این که ماشین دیگه ای هم اونورا نبود اما دو دل شدم. این همه آدم ماشین هاشون رو کجا میذارن پس؟ ماشین یه نور بالا پائین داد. رفتم سمتش و همینکه تو ماشین نشستم حس بد دوباره برگشت. ترس و وحشت از ندونسته ها و اتفاقات نامعلوم پیش روم. اما بیشتر از حس جدید آزادی می ترسیدم. عادت کرده بودم تمام مدت برام تصمیم گرفته بشه حالا آزاد چیکار کنم؟ مرد داشت با موبایلش حرف میزد و لحنش هم خیلی جدی بود: - من از اینکه اینطوری مسخره بشم خوشم نمیاد پسر جون... یا کالای مورد نیاز منو داری یا نداری... به همین سادگی... کار ندارم کی جدیده و چه غلطی می کنه... خیله خوب تا ببینم چی میشه... راستی! یه گوشمالی به این زنیکه میدی و فیلمش رو میفرستی برام... وگرنه برای خودت و کاسبیت گرون تموم میشه... گوشی رو بی خداحافظی قطع کرد.بوی تلخ عطرش ترسم رو بیشتر کرد. - همه چیزت رو برداشتی؟ - بله آقا... آقا که هنوز نه نمیدونستم اسمش چیه نه چیکاره بودنش که باعث شده بود سینان و این زنیکۀ روانی کوتاه بیان با گفتن پس بریم ماشینو روشن کرد و راه افتاد. داشتم سعی می کردم از این آزادی نسبی تمام لذتم رو ببرم. حتی اگه شده فقط شب و تو تاریکی باشه. نور چراغ های ماشین که تو دست انداز و خاکی بالا و پائین می پرید بهم می گفت که این جا بیرون از شهره. اوف! پس هنوز مونده تا من یه چیزی بتونم بخورم. همه جا به نظر خاکی و تپه میرسید. پس حالا حالاها مونده. تازه می فهمیدم چرا ساعت کاری ما دیر شروع میشده. چون اینجا خارج از شهره... شکمم دوباره سر و صدا کرد: - گرسنه ای؟ - بله آقا... - شام نخوردی؟ - وقت نشد... - لهجه داری... کجایی هستی؟ - ای... ایرا...نی... مرد با تعجب برگشت سمت من و به فارسی و تا حدودی هم معذب گفت: - ایرانی هستی تو؟! ای بابا! هموطن در اومدیم... یه لحظه فکر کردم خواب میبینم یا اشتباه شنیدم. نمیتونم بگم چه احساسی داشتم. پائین کمرم و زیر رونهام مورمور شد. انگار برق منو گرفت. از این که یکی فارسی حرف میزد با من. خدایا! فارسی چه زبون قشنگی بوده و من نمی دونستم! تازه میفهمیدم چقدر دلم برای ایران تنگ شده بوده. برای خانواده ام... - آقا! تو رو خدا! کمکم کنین برم پیش مامان و بابام... به پاتون می افتم... خجالت می کشیدم که میدونه من کارم تو اون خونه است؛ اما چاره ای نبود. تنها شانسم بود که به یه همزبون التماس کنم. دلم می خواست برم پیش مامانم اینها هر چند ازشون خجالت می کشیدم... آخرین بار چی گفتیم با مامان اینها به هم؟ اصلا خداحافظی کردیم با هم یا نه؟ یادم نمی اومد دیگه. سرم رو انداخته بودم پائین و در حالی که زیر لبی التماس می کردم اشکام بی اختیار می ریخت. مرد انگار با کف دستش میکوبید به فرمون ماشین. نگاهش نمیکردم. خجالت میکشیدم. یه لحظه حس کردم ماشین ایستاد. فکر کردم میخواد از گذشته ام بپرسه. برگشتم سمت مرد.
چشمهاشو خون گرفته بود. طوریکه ترسیدم. چسبیده بودم به در و دستگیره. نمی دونم چرا احساس خطر می کردم. - میخوای بری چی بگی بهشون؟ ها؟ کلاشون رو بالا بذارن؟ کار از این بهتر نبود تو بکنی؟ همینمون مونده بود زن و دخترمون بیاد ترکیه پی این کارا... از تعجب چشمام گرد شد. وا! همچین میگه یه لحظه فکر کردم من رو تو سازمان ملل دیده پسندیده. این که تا نیم ساعت پیش بچه بازیش گل کرده بود الان واسه من دم از غیرت میزنه؟! چی میخواد از جون من این؟ - به خدا! آقا! من نمی خواستم... به مقدسات! به کتاب! منو از پیش خانواده ام دزدیدن دستش رو دراز کرد و جلوی داشبورد رو باز کرد. یه سری کاغذ بود. دستش رو برد زیر کاغذها و دستش با یه تفنگ برگشت. ماتم برده بود. با فریاد مرد یه لحظه به خودم اومدم. ناخودآگاه دستگیره رو کشیدم و چون مرد یادش رفته بود درو قفل کنه افتادم بیرون. سریع بلند شدم و شروع کردم به دویدن. زهره ترک شده بودم. بی اختیار داد میزدم خدا! مامان! بابا!خدایا! مگه تا الان نمیخواستم بمیرم؟ پس الان یهو چی شده بود؟ پاهام انگار مال من نبودن. می دویدن. با سرعت! صدای در ماشین رو شنیدم که باز و بسته شد. مو به تنم سیخ شده بود. گر گرفتم و سرعتم بیشتر شد. صدای دویدن مرد رو پشت سرم می شنیدم که هن و هن میکرد: - وایسا دارم میگم! میزنمت ها! وایسا دارم میگم و متعاقبش صدای تیر که بلند شد. **** ما آدمها گاهی نقش هایی بازی می کنیم که نمی خواهیم. نقش هایی که به زور بهمون تحمیل میشه. اما چون بقیه دلشون میخواد این بازی رو ادامه بدن ما رو هم با خودشون می کشن و می برن... هر کس نقشش رو اون جور که دوست داره بازی می کنه... همون طور که یاد گرفته. همون طور که تمرین کرده. همون طور که فکر می کنه کارگردان ازش می خواد. اما این زندگیه! این فیلم نیست... این یه فیلمنامۀ از پیش نوشته و تعیین شده نیست! لحظه به لحظه میشه تغییرش داد... می شه با خودت بجنگی و اون هایی رو که کنارت ایستادن اذیت نکنی... اما ماها انسانیم و بردۀ خودباوری ابلهانه امون... چرا فکر می کنی حرفی که میزنی و کاری که می کنی همیشه درسته؟ اقرار به غلط بودن این فیلمنامه اینقدر برامون سخته یعنی؟ ده سال گذشته اما خیلی سخت... همیشه چیزهایی که آرزوشون رو داری باید در حد یه آرزو بمونن چون وقتی به دستشون آوردی می بینی اون قدرها هم به نفعت نبوده... مثل من که الان آزادیم رو به دست آوردم و به هیچ دردم نمی خوره... - وایسا! دارم میگم وایسا! صدای مرد ناقوس مرگ بود و هنوزم که هنوزه تو گوشم می پیچه و رعشه به تنم می ندازه... حتی بعد از این همه سال. می خواستم بایستم و جانانه بمیرم اما نمی تونستم. چرا پاهام به حرف من گوش نمی کنن؟ با گلولۀ اول پهلوی راستم آتیش گرفت. دردش اون قدر بود که یه وری به جلو پرت شدم و پاهام دیگه نکشید. با همون پهلوم که می سوخت محکم خوردم زمین. همون جا موندم رو زمین و خیره شدم به آسمون ابری شب. قلبم با سرعت بالا میزد و گرمای مایعی رو حس می کردم که با فشار از پهلوم بیرون میزد و خیلی سریع سرد می شد. قطره های بارون می افتاد توی چشمام. اما نمی تونستم چشمهام رو ببندم. هوا اون قدر سرد نبود اما می لرزیدم. متاسفانه انگار کارم هنوز تموم نشده بود. دلتنگ عزیزام بودم... خیلی طول نکشید که مرد بالای سرم ایستاد. با خیال راحت داشت اسلحش رو آماده می کرد که تیر دوم رو بزنه. تیر خلاص حدس میزنم. خیلی ترسیده بودم طوری که باز هم خودم رو خیس کردم. اما چه فرقی می کنه؟ مخصوصا وقتی لولۀ تفنگ با اون سوراخ سیاهش سر منو هدف گرفت و شلیک کرد.بابا داشت با سرعت میروند. تو راه وان بودیم. من و پرستو پشت ماشین دراز کشیده بودیم اما این بار سکوت بود. نمیدونم چرا ته دلم آینده ای نمیدیدم... فقط با وحشت دست پرستو رو گرفتم تو دستم. بابا چرا این قدر سریع میرونه؟ پهلوم له شد بابا!... پهلوم درد می کنه! خواستم چیزی بگم اما یه چیزی بالای سرم محکم کوبیده شد به چیزی.چشمامو باز کردم. همه جا تاریک بود و بالا و پائین پرت می شدم. کجا بودم نمی دونستم. تو آخرین پرت شدنم سرم محکم به جائی خورد وهمه چی سیاه شد مثه روزگارم... **** تازه صبحونه خورده بودیم. داشتیم با پرستو سفره رو جمع می کردیم. مامان انگار تو آشپزخونه بود... بابا کنار سفره نشسته بود و داشت میخوند. چه باحال! بابا کارادنیزلی بلد بوده من نمی دونستم؟ نمی دونم چرا تیکه تیکه صداش رو می شنیدم و به نظرم قطع و وصل میشد اونقدر که کلافه ام کرد.تعجب میکنم... این آهنگ که اون موقع نبود... یعنی بابای من اولین بار خوندتش؟با صدای قشنگی از خواب بیدار شدم. یکی داشت میخوند. اما انگار منبع صدا از تو اتاق دیگه ای بود. یه صدای مردونه بود که با لهجۀ کارادنیزی داشت می خوند. بهت زده یه نگاهی به اطراف چرخوندم... از پنجره بیرون رو نگاه کردم... به نظر روز خوبی میرسید...چه احساس خوبیه... گردنم... خیلی خسته بودم
و گیج خواب... خورشید؟ نور؟ پنجره!؟ چی؟! تعجب کرده بودم اما چراش رو نمی دونستم. چرا باید از دیدن پنجره تعجب کنم؟ صدا رفته رفته داشت نزدیک تر میشد. تا اینکه اومد تو اتاق... ادنان؟!... یا خدا! طوری از ترسم رفتم عقب و از جام پریدم که از تخت افتادم بیرون و سرمی که به دستم وصل بود کنده شد. ادنان بر خلاف همیشه با ملایمت حرف میزد و سعی داشت آرومم کنه: - نترس دختر جون... کاریت ندارم... هر روز به امید اینکه به هوش میای برات صبحونه می آوردم... اما خودم مجبور می شدم بخورم. تو دستش یه سینی بود که اومد و گذاشتش جلوی من. توش نون تست و مربا و توی یه بشقاب هم تخم مرغ و سوسیس و سیب زمینی سرخ کرده. عطرش مدهوشم کرد. ادنان روی تخت نشست و پاش رو انداخت رو پاش. تیکه تیکه همه چیز داشت یادم می اومد. اما نمیدونم چرا از آخر شب و آخ...! صدای تیر! اما نمیدونم چرا اول از همه دستم رفت سمت گلوم. با لمس جای خالی قلاده تعجبم بیشتر شد. انگار از نگاهم فهمید که نمی فهمم قضیه چیه. - درش آوردم... توش میکروفون و فرستنده بود... - اون آقاهه! - مجید... از دوستای صمیمی منه... دکتر بهم گفته بود که سینان چی کار داره می کنه و منم خودم نمی تونستم مستقیم بیام و بیرون بیارمت... تازه اون طوری که دکتر بهم رسوند دیگه چیز زیادی از تو نمونده بود... به تو هم نمیتونستم برسونم که چه خیالی دارم... سینان میفهمید که یه خبرائیه... برای همین هم رفتم پیش مجید... اولش یه مبلغ بالا ازم می خواست که تو رو بیاره بیرون اما وقتی گفتم ایرانی هستی مسئله شرافتش مطرح شد... با هم قرار گذاشته بودیم که تو رو بیاره خونه اش و اونجا تحویل من بده اما... بعدش تصمیم گرفتیم که کلا سینان رو بپیچونیم. - پس چرا میخواست منو بکشه؟ مگه من چیکارش کرده بودم؟ - فقط یه راه بود برای نجات تو... - ادنان! تو رو جون هر کی دوست دارین... بذارین برم پیش مامانم اینا. - دنبال مامانت این ها هم داریم می گردیم... فعلا بیا... برات صبحونه درست کردم... صدا زد: - سینان خان! بیا با ما صبحونه بخور * خیس عرق و وحشت زده از خواب پریدم... بازم کابوس دیده بودم... مدت ها بود که مثل آدم روی تخت نخوابیده بودم. این دفعه هم کنار دیوار خوابم برده بود... اوقاتی که می خوابم دست من نیست. دست حس و حالمه... الان هم حس و حالم بده پس دستم بی اختیار رفت سمت سرنگ و کشی که کنارم رو زمین افتاده بود... می خوام یادم بره... دهنم از ترس خشک شده بود... از این کابوس متنفرم... از خودم که منبع و مخزن این کابوس شدم متنفرم. مدت هاست که دیگه فکر نمی کنم... فکر کردن درد داره... نمیتونم... سخته! اوایل مورفین بود که برای درد مصرف می کردم... اما بعد کم کم کارم به هروئین کشید... یعنی مدتها بود که احساس میکردم مورفین دیگه جواب نمیده اما سعی داشتم تحمل کنم... هر چند نمیدونم چرا. اون اوایل یه چیزی مثل یه امید واهی به دیدن دوبارۀ عزیزام درونم رو قلقلک میداد... اما کم کم که زمان گذشت... امید رفت و واقعیت جاشو گرفت... فهمیدم که قرار نیست خانواده ام رو ببینم. اینکه هیچ شانسی برای یه زندگی نرمال ندارم. فهمیدم که هیچ وقت نخواهم تونست کسی رو به جز یه پیرمرد متاهل که دوستم داشت و ازش متنفرم، دوست داشته باشم... روح نداشتم. مریض شده بودم. یه بیماری که اسم نداره... از اون جا بود که سطح درد خیلی بالا رفت. اون قدر که دیگه از حد تحملم خارج شد. دیگه نتونستم... وقتی به خودم اومد هروئینی شده بودم. پولش رو ادنان می داد و منم ولخرجی می کردم. با یه دختری دوست شده بودم که همسایه بغلیم بود و تو کار مواد. ادنان برام مورفین می اورد و منم اونا رو با مقداری پول به دوست جدیدم میدادم تا بهم هروئین بده... حسابی خوش می گذروندم... بعضی ها تجمل رو تو خونه و ماشین و هواپیمای اختصاصی می بینن و من تو نداشتن درد... دختری که برام مواد می آورد خودش هم تزریق رو بهم یاد داد. اون هم زندگیش همچین بهتر از من نبوده... یه بار برام تعریف کرد اما کیه که تو فضا بتونه چیزی بشنوه... ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4759 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4877 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5014 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5156 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5360 👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5413 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5497 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5617 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5742 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5774 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5839 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5852 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5932 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5973 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6026 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6089 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6132 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6164 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6222 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6472 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6499 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6571 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6647 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6711 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6746 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6794 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6821 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6864 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6877 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6934 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6996 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7053 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7086 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7142 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7176 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7286
هدایت شده از ٠
تمرین کنیم به جایی برسیم که اگر تو مهمانی یا مجلسی از کسی کینه به دل گرفتیم وقتی خواستیم از اونجا خارج بشیم کینه هم از دلمون بیرون بره ❣ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
🌸موقع سختی ها و گرفتاریها کینه ها از بین میره (پس دقت کنید اگر برای کسی که از دستتون ناراحته و کینه به دل گرفته سختی و گرفتاری پیش اومد عقب نکشید که بهترین فرصت هست برای کمک شما و آشتی ) و برعکس اگر از کسی کینه به دل داری و اومد کمکت پسش نزن و کمکش رو بپذیر تا قلبت خالی از کینه بشه 🌸گلایه کردن ممکنه باعث سرسنگینی طرف مقابل بشه اما بهتر از کینه به دل گرفتنه اما دقت کنید: 🌸دوستت همسرت برادرت و ...رو با همون وضعی که هست تحمل کن و زیاد سرزنش نکن چرا که همین کار باعث کینه میشه. 🌸هدیه دادن ! بله هدیه دادن! به همدیگه کینه ها رو از بین میبره . کار سختی نیست ولی دستاورد بزرگی داره 🌸ارتباط خوب با خدا داشتن و کار خوب انجام دادن و دعا کردن باعث میشه خدا کاری کنه که کینه ها پاک بشه ❣ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
دلهامون رو از کینه ها پاک کنیم چرا که کینه ورزی دردی مهلکه !!!! و اما راه های درمان کینه : 🌸برای از بین بردن بدی از سینه دیگران اون رو از سینه خودت ریشه کن کن ! پس اگر می خوای همه چی خوب بشه اول کینه های درون خودت رو دور بریز ! واقعا میشه کینه ها رو دور ریخت ! و 🌸کسی که کینه ها رو دور بریزه قلب و عقلش راحت میشه 🌸با نیکی بدی رو دفع کن تا دشمنان سرسختت مثل دوستانت گرم و صمیمی بشن . 🌸از همدیگه گذشت کنید تا کینه های بین شما از بین بره ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
چه کارهایی باعث میشه: ۱. علم و دانسته هاتون رو پیش کسی که علاقه ای به اون نداره مطرح نکنید! همچنین مقام و جایگاه و سِمَت و ...خودتون رو پیش کسی که گذشته افتخارآمیزی نداره مطرح نکنید ! چرا که این کار باعث کینه توزی اون فرد نسبت به شما میشه ۲. حرف کسی رو پیش کسی بردن (سخن چینی) باعث کینه میشه ! چه بسیار روابط دوستی و خانوادگی که نادانسته با این کار خراب شد . مخصوصا پدر و مادرهایی که عروس و داماد دارن دقت کنن با یه تعریف از یکی پیش دو جاری یا باجناق خودشون بذر کینه و بعدش اختلافات و درگیریهای خانوادگی رو رقم نزنن! و بعدش بپرسن چرا اینجوری شد؟ ۳. شوخی ! شوخی بیجا یه جوری فحش کوچیک محسوب میشه ! پس شوخی بیجا نکنیم که بدخواهی میاره و کینه به دل میزاره ۴. جدال و عیب و ایراد گیری زیاد سر مسایل جزیی هم باعث کینه و دشمنی میشه ! ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
با شوهر ای چطور برخورد کنم؟(1) اختلاف سلیقه و نظر در زندگی زناشویی یک مسئله عادی است. زمانی این مسئله مشکل ساز میشود که یکی از طرفین هر رفتار و حرف همسرش را علیه خود برداشت کند و از او کینه به دل بگیرد! این افراد معمولا منفینگر هستند و نکات مثبت ماجرا را در نظر نمیگیرند. گذشته را فراموش نمیکنند و فقط به تلخیها و موارد ناراحت کننده فکر میکنند. همین مسئله باعث به وجود آمدن کینه در آنها خواهد شد. ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
با شوهر ای چطور برخورد کنم؟(2) انتقام دوست جدا نشدنی کینه است. وقتي کينه به وجود آمد، فکر انتقام لحظهای از شخص جدا نمیشود و تا زمانی که زهرش را نریزد آرام نمیگیرد. زندگی کردن با فردی که رفتار کمی نامناسب 3 سال پیش شما با خانوادهاش را به یاد دارد و الان بعد از گذشت این همه مدت آن را تلافی میکند خیلی سخت است. ولی راهکارهایی برای کنترل و حذف این رفتارها در همسرتان وجود دارد. ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
علت ولجبازی شناسایی کنید(3) برای زندگی زناشویی خود زمان بگذارید. اختلاف نظرها و سوء تفاهمهای به وجود آمده در زندگیتان را پیدا کنید. بعد از پیدا کردن این اختلافات سعی کنید علت آنها را بیابید. بیطرف باشید و ماجرا را از دید یک شخص سوم نگاه کنید. ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
شما به دل نگیرید(4) در برابر لجبازی و کینه همسرتان شما لجبازی نکنید، چرا که اگر در این دور بیفتید روز به‌ روز روابط‌تان بدتر و بدتر می‌شود و بازگشت به عقب غیر ممکن خواهد شد. همیشه یک راه برگشت برای زندگیتان به جا بگذارید و همه پلها را خراب نکنید. ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
دنیا کوچیکتر و حقیرتر و ناچیزتر از اونیه که بخوایم دنبال کینه ها باشیم. تمرین کنیم به جایی برسیم که اگر تو مهمانی یا مجلسی از کسی کینه به دل گرفتیم وقتی خواستیم از اونجا خارج بشیم کینه هم از دلمون بیرون بره ❣ تنها کسانی عاقل هستند که کینه ها رو از دل بیرون می کنند . ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
🌸موقع سختی ها و گرفتاریها کینه ها از بین میره (پس دقت کنید اگر برای کسی که از دستتون ناراحته و کینه به دل گرفته سختی و گرفتاری پیش اومد عقب نکشید که بهترین فرصت هست برای کمک شما و آشتی ) و برعکس اگر از کسی کینه به دل داری و اومد کمکت پسش نزن و کمکش رو بپذیر تا قلبت خالی از کینه بشه 🌸گلایه کردن ممکنه باعث سرسنگینی طرف مقابل بشه اما بهتر از کینه به دل گرفتنه اما دقت کنید: 🌸دوستت همسرت برادرت و ...رو با همون وضعی که هست تحمل کن و زیاد سرزنش نکن چرا که همین کار باعث کینه میشه. 🌸هدیه دادن ! بله هدیه دادن! به همدیگه کینه ها رو از بین میبره . کار سختی نیست ولی دستاورد بزرگی داره 🌸ارتباط خوب با خدا داشتن و کار خوب انجام دادن و دعا کردن باعث میشه خدا کاری کنه که کینه ها پاک بشه ❣ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
دلهامون رو از کینه ها پاک کنیم چرا که کینه ورزی دردی مهلکه !!!! و اما راه های درمان کینه : 🌸برای از بین بردن بدی از سینه دیگران اون رو از سینه خودت ریشه کن کن ! پس اگر می خوای همه چی خوب بشه اول کینه های درون خودت رو دور بریز ! واقعا میشه کینه ها رو دور ریخت ! و 🌸کسی که کینه ها رو دور بریزه قلب و عقلش راحت میشه 🌸با نیکی بدی رو دفع کن تا دشمنان سرسختت مثل دوستانت گرم و صمیمی بشن . 🌸از همدیگه گذشت کنید تا کینه های بین شما از بین بره ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
مخصوصا پدر و مادرهایی که عروس و داماد دارن دقت کنن با یه تعریف از یکی پیش دو جاری یا باجناق خودشون بذر کینه و بعدش اختلافات و درگیریهای خانوادگی رو رقم نزنن! و بعدش بپرسن چرا اینجوری شد؟ ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝