eitaa logo
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
3.6هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
6 فایل
سلام به کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند خوش آمدید. مطالب کانال صرفا جهت اطلاع واستفاده شما عزیزان می باشد. تبلیغ کسب و کار کانال و گروه ----------------------------------------------------- آیدی مدیر @hosyn405
مشاهده در ایتا
دانلود
😍اگر مدت کوتاهی این روش یعنی هم‌نظر و هم‌دل شدن با شوهر رو با گفتن چشم واقعی، انجام بدید ناخواسته مردتون شیفته و عاشق شما خواهد شد. چرا که مردها از اطاعت شدن بسیار لذت می‌برن و چنین خانمی بشدت نزدش محبوب میشه. 😉 یقینا برای چنین مردی به مرور زمان، خواسته‌ همسرش ارزش پیدا کرده و در رفتار، او را درک خواهد کرد. و از سیستم گارد و مخالفت همیشگی و بی‌جهت، بتدریج خارج خواهد شد.فقط کمی صبوری میخواد😊 🍯 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ ناگزیرترین حالتِ زندگی اینجاست که ادامه دارد... می‌روند، دلخوشی‌ها به پایان می‌رسند، زمانه سخت می‌گیرد و دلیل محکمی برای خندیدن نمی‌ماند، اما هر طلوع آفتاب، این واقعیتِ اجتناب‌ناپذیر را به صورتِ انکارِ آدم‌ها می‌کوباند که "زندگی ادامه دارد". رفتنی‌ها می‌روند، ماندنی‌ها می‌مانند، عزادارها رخت سیاهشان را بیرون می‌کنند، دستی به موهایشان می‌کشند و برای ادامه‌ی روزمرگی‌هایشان راهیِ جاده‌های پرپیچ‌و‌خمِ زندگی می‌شوند، بلاها فرو می‌ریزند، زیر آوارها مدفون می‌شوند، خودشان را بیرون می‌کشند، می‌تکانند و با تمام درد، ناگزیرند به ادامه، ناگزیرند به فراموشیِ دیروزها و سرسپردن به ... واقعیت این است که ما ذرات معلقی در فضای بیکرانه‌ی روزگاریم و مشکلات و احساسات و دردهایمان تاثیری روی جریان پیش‌رونده‌ی زمان ندارد! اسب زمان، بی‌تفاوت و دیوانه‌وار، به پیش می‌راند و زندگی با تمام تلخی و شیرینی و خوبی و بدی‌اش، در غیرقابل‌پیش‌بینی‌ترین حالتِ ممکن، ادامه دارد... ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ "اهمـیت درک متقابل زوجین!" «درک متقابل» یعنی اینکه وقتی شب از سر کار میام خونه، متوجه باشم و درک کنم که خانومم تو خونه بیکار نبوده! آشپزی کردن، تمیز کردن خونه، شستن لباس‌ها و ظروف، سر و کله زدن با بچه‌ها و... فوق العاده کارهای سختی هستند و اگه من جای زنم باشم، نمی‌توانم از پس نصف این کارها بر بیام، پس برخورد لایق با این زحمات با همسرم می‌کنم. «درک متقابل» یعنی اینکه وقتی شب شوهرم از سر کار میاد خونه، متوجه باشم و درک کنم که از صبح تا شب کلی درگیری با این مشتری و اون ارباب رجوع و اون مغازه‌دار داشته. توی ترافیک بوده، بدهی‌ها و فشارهای مالی و تلاش برای کسب روزی و کارهای بانکی داشته و کلی حرف‌های مثبت و منفی شنیده و... اگه من جای شوهرم بودم، نصف این کارها رو نمی تونستم تحمل کنم، پس برخورد لایق با این تلاش ها و خستگی رو با شوهرم می کنم. ♥️ 🍀 ♥️🍃🍃♥️💫 https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae ♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ 🔖ویژگی همسر ایده آل در جنسی😍 🏷 مردهایی که به آرامی و با ملایمت عشق ورزی میکنند 🏷مردهایی که در بستر نیز با همسرشان صحبت میکنند 🏷مردهایی که در بوسیدن مهارت دارند 🏷مردهایی که با چشمان خود به همسرشان نشان می دهند او را دوست دارند و به او عشق می ورزند 🏷مردهایی که با موهای همسرشان بازی میکنند. 🏷مردهایی که در تحریک کردن همسرشان به وسیله لمس کردن مهارت دارند 🏷مردهایی که از ماساژ دادن به همسر خود لذت میبرند 🏷مردهایی که عشق خود را در بیرون از اتاق خواب نیز به همسرشان نشان می دهند و او را به احساس و باور محبوبیت وادار می کنند 🏷مردهایی که پیش از عشق ورزی خود را به لحاظ فیزیکی و جسمانی آماده می کنند 🏷مردهایی که به همسرشان وفادارند. کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
بد‌ قدم من راحله ام.. بیست و پنج سالم بود که ازدواج کردم، با آقایی که سه سال باهاش دوست بودم. پدر و مادرش بشدت مخالف بودند و اما محمد با اصرار آوردتشون خواستگاری و بعد از چهار ماه هم ازدواج کردیم رفتیم خونه ی خودمون. شوهرم انقدر خوب بود که واقعا فکر می کردم یه ملکه ام و توی قصر زندگی می کنم. تمام خواسته هامو برآورده می کرد و خیلی دوستم داشت، کاملا از رفتار هاش مشخص بود. اما خانواده اش نه تنها پاگشام نکردن حتی یک بار هم به خونمون نیومدن. گلایه ای هم نمی کردم، همین که محمد هوامو داشت واقعا خوب بود. اما یک ماه بعد از عروسیِ ما، خواهر شوهرم تو تصادف فوت کرد. بخدا خیلی ناراحت شدم و کلی اشک ریختم. وقتی رفتم مجلس ختم، مادرشوهرم اصلا محل نداد بهم و روشو ازم برگردوند. مثل مهمان ها گوشه ای نشستم و آروم اشک ریختم. دیگه کلا هیچ کدام از مجلس ها نرفتم اما از زندایی همسرم شنیدم که مادرشوهرم گفته اون راحله قدمش نحسه، تا وارد زندگیمون شد دختر مثل دسته گلم پرپر شد. با گریه شب حرفارو به محمد گفتم اونم تو سکوت رفت توی فکر، حتی دلداریم هم نداد! از حال بد حالت تهوع گرفته بودم. از فکر اینکه محمد هم اونطوری فکر بکنه قلبم آروم نمی گرفت. تصمیم گرفتم موضوع رو به مادرم بگم تا کمی قلبم آروم بگیره، مامانم با ناراحتی سعی کرد دلداریم بده اما بی فایده بود. مصیبت اصلی اونجا بود که یک هفته بعد از فوت خواهر شوهرم، پدرشوهرم هم سکته کرد و فوت شد. دیگه مادرشوهرم رسما تو ختم منو نشونه گرفت و با صدای بلند گفت این، این بد قدمه، شومه، نحسه.. هر چی به پسرم گفتم گوش نکرد که نکرد، حالا ببین، هم دخترم رفت، هم شوهرم، ای خداااا، ای خدا چیکار کنم! خواهرش سعی داشت آرومش کنه اما بی فایده بود. اون روز محمد به گوشیم پیام داد که برم خونه ی مامانم! رفتم اما شب هر چقدر منتظر شدم دنبالم نیومد، باهاش تماس گرفتم هم جواب نداد. دلم شور افتاده بود. زنگ زدم خونه ی مادر شوهرم، خودش جواب داد و وقتی متوجه شد منم و با محمد کار دارم با داد گفت ها چیه، همین یه پسر برام مونده میخوای همینم بگیری ازم، کور خوندی دیگه نمیذارم محمدو ببینی، بمون خونه ی پدرت، انشاالله پسرمم طلاقت میده از شرت راحت میشیم! بعد تماس رو قطع کرد! تا خود صبح اشک ریختم و شکایتمو بردم پیش خدا، آخه گناه من چی بود! محمد دیگه سراغمو نگرفت.. بعد از چهلم خواهر و پدرش یه پیام برام فرستاد و گفت ما نمی تونیم کنار هم باشیم و درخواست طلاق میده. جوابش رو ندادم. چی میگفتم مثلا، التماسش میکردم که بیاد و باهام زندگی کنه.. اگر واقعا منو قبول داشت اجازه نمیداد تا این حد خرد بشم. طلاق گرفتیم، چون توافقی بود کارمون زود انجام شد. بابام اجازه نداد حتی یک سکه هم از مهریه ام بگیرم. تمام جهازم رو بردم طبقه ی بالای مادربزرگم و خودم هم همونجا پیشش موندم. با خاله ی کوچیک ام رفتیم آموزش خیاطی، بعد از یک سال، ته حیاط مامان بزرگ یه اتاقک کوچیک ساختیم و کردیمش خیاط خونه. خداروشکر همه چیز خوب بود تا زمانی که پیامی از طرف محمد دریافت کردم. ابراز پشیمانی کرد و خواسته بود برگردم اما نه، ناممکن بود. اگر دوستم داشت نمیذاشت از زندگیش برم که حالا باز بخواد برگردم. همه رو براش نوشتم و در آخر اضافه کردم اگر مزاحمم بشه ازش شکایت می کنم. گاهی ما انسان ها قدر چیز هایی که داریم رو تا زمانی که از دستشون ندیم نمی دونیم، همون زمان که دیگه خیلی دیره، خیلی! کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرغ سرخ کرده سه سوته🍗🍗🍗🍗 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کباب کوبیده مرغ🍢🌱🍢🌱 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فینگرفود بسی گوگولی🍗 چیکن پاپس 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاسه یخی برای ماست و خیار 🥒🥣 حتما موقعی که توی فریزر قرار میدید یه جسم سنگین در کاسه دوم قرار بدید تا تکون نخوره . 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای ورزشکارای عاشق پیتزا 🍕💪🏽 ۱ سینه مرغ ۱۵۰ گرم بروکلی یا ۱۰۰ گرم اسفناج ادویه مرغ،۲ ق غ پنیر پارمسان ۱ ق غ روغن زیتون، ۳ تا گوجه فرنگی ۱ ق غ روغن زیتون ۳-۴ ق غ پنیر پیتزا یا موزارلا،۱ ق غ آب 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کباب بسی جذاااب🥩 مواد لازم:👇 گوشت🥩👈۱ کیلو دنبه🐑👈۲۰۰گرم گوجه🍅👈۱ عدد پیاز🧅👈۱عدد جعفری🍀👈خرد شده نصف لیوان نمک🧂👈به مقدار لازم فلفل سیاه⚫️👈به مقدار لازم 🥮••🍹•» ☕️🧁 «•🍹••🥮 کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت کافیست تا تلاقى نگاه تو را با حسین پرهیز دهد.... یال خیمه افتاده است و هیچ گوشه اى از میدان پیدا نیست.... اما این اختفا نه براى توست که پرده هاى ظلمت و نور را دریده اى... و نگاهت به راههاى آشناتر است تا زمین. مى بینى که و ، به شمشیر عون ، راهى دیار عدم مى شوند و خدا نیامرزد را که با ضربه اى نامردانه ، عون را از اسب به زیر مى کشد. هنوز بدن عون به زمین نرسیده ، فریاد است که در آسمان مى پیچد: شکایت به درگاه خدا باید برد از این قوم کوردل امام ناشناس ، قومى که معالم قرآن و محکمات تنزیل و تبیان را به و تبدیل ایستادند و کفر و طغیان خویش را کردند. تعجیل محمد شاید از این روست که از باز پس گرفتن رخصت مى هراسد یا شاید به ورودگاه عون که پیش چشم اوست ، رغبت مى ورزد... ده پیاده او را دوره مى کنند و او با شمشیرش میان جسم و جان هر ده نفر فاصله مى اندازد. است که شمشیر را از خون محمد سیراب مى کند. عذاب جاودانه خدا نثار باد. اى واى ! این کسى که عون و محمد را به زیر دو بغل زده و با کمر خمیده و چهره درهم شکسته و چشمهاى گریان ، آن دو را به سوى خیمه مى کشاند است. جان عالم به فدایت ، حسین جان رها کن این دو قربانى کوچک را خسته مى شوى. از خستگى و خمیدگى توست که پاهایشان به زمین کشیده مى شود. رهایشان کن حسین جان ! اینها براى آفریده شده اند. آنقدر به من فکر نکن . من که این دو ستاره کوچک را در مقابل خورشید وجود تو اصلا نمى بینم . واى واى واى ! حسین جان ! رها کن اندیشه مرا. زینب ! کاش از خیمه بیرون مى زدى و خودت را به حسین نشان مى دادى... تا او ببیند که خم به ابرو ندارى و نم اشکى هم حتى مژگان تو را تر نکرده است... تا او ببیند که از پذیرفته شدن این دو هدیه چقدر خوشحالى و فقط شرم از احساس قصور بر دلت چنگ مى زند. تا او ببیند که زخم على اکبر، بر دلت عمیق تر است تا این دو خراش کوچک. او تا ...اما نه ، چه نیازى به این نمایش معلوم ؟ بمان ! در همین خیمه بمان ! دل تو چون آینه در دستهاى حسین است. این دل تو و دستهاى حسین ! این قلب تو و نگاه حسین! 🏴پرتو هفتم🏴 قصه غریبى است این ماجراى عطش... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت قصه غریبى است این ماجراى .... و از آن غریبتر، قصه است که خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد و بخواهد دیگران را در مصیبت تشنگى ، التیام و دلدارى دهد. ، آن را آسانتر مى کند... اما و ، توان از کف مى رباید... و نهال طاقت را مى سوزاند، چه رسد به اینکه علاوه بر هموار کردن بار اندوه بر پشت خویش ، بخواهى به تسلاى دیگران بایستى و به تحمل و صبورى دعوتشان کنى.... بارى که بر پشت توست ، ستون فقراتت را خم کرده است،... صداى استخوانهایت را در آورده است ، پیشانى ات را چروك انداخته است ، چشمهایت را از حدقه بیرون نشانده است ، میان مفصلهایت ، فاصله انداخته است ، تنت را خیس عرق کرده است و چهره ات را به کبودى کشانده است و... تو در این حال باید بخندى و به و آسایش کنى تا دیگران اولا سنگینى بار تو را در نیابد و ثانیا بار سبکتر خویش را تاب بیاورد. 👈این ، حال و روز توست در کربلا. در کربلا، شاید به اندازه تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد. بچه ها که فریاد العطش سر داده اند، همگى در سایه سار خیمه بوده اند. معجر و مقنعه و عبا و دشداشه و لباس کامل ، در زیر آفتاب سوزنده نینوا، حتى خون رگهاى تو را تبخیر کرده است.... تو اگر با همین حجاب ، در عرصه نینوا مى نشستى ، عطش تمام وجودت را به آتش مى کشید، چه رسد به اینکه هیچکس در کربلا به اندازه تو راه نرفته است ، ندویده است ، هروله نکرده است مگر البته خود و تو اکنون با این حال و روز فریاد العطش بچه ها را بشنوى و تاب بیاورى . باید را در تار و پود جوانان بنى هاشم ببینى... و به تسلایشان برخیزى . باید زبانه هاى عطش را در چشمهاى کودکان نظاره کنى و زبان به کام بگیرى و دم برنیاورى. باید تصویر کوثر را در آینه نگاهت بخشکانى... تا بچه ها با دیدن چشمهاى تو به یاد آب نیفتند. باید آوندهاى خشکیده اینهمه نهال را به اشک چشم آبیارى کنى تا تصویر پژمردگى در خیال دشمن بخشکد و گلهاى باغ رسول االله را شاداب تر از همیشه ببیند. اما از همه اینها مهمتر و در عین حال سختر و شکننده تر، کار دیگرى است و آن این که نگذارى آتش ها از در و دیوار خیمه ها سرایت کند و توجه ابوالفضل را برانگیزد،... نگذارى طنین تشنگى بچه ها به گوش برسد. چرا که تو عباس را مى شناسى و از تردی و باخبرى... مى دانى که تمام و استوارى و او، در مقابل است. ✨ و مى دانى که دلش در پیش ، تاب لرزش را ندارد.✨ پس او نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود...، او لشکر است و برادر، او اگر دلش بلرزد، طنین زلزله در کائنات مى پیچد. او اگر از تشنگى بچه هاى حسین باخبر شود، آنى نمى آورد، خود را به آب و آتش مى زند تا عطش را در جهان بخشکاند. او تاب دیدن اشک بچه ها را ندارد.... او در مقابل گریه هاى دوام نمى آورد. لزومى ندارد که از او چیزى بخواهد. او خواستنش را از سکینه در مى یابد. او کسى نیست که بتواند در مقابل نگاه سکینه بماند. سکینه فقط کافى است که لب به خواستن آب ، تر کند؛ او تمام دریاهاى عالم را به پایش مى ریزد. اما خدا چه صبر و طاقتى به این سکینه داده است . دلش را دوپاره کرده است . نیمش را با پدر به میدان فرستاده است و نیم دیگر را در زیر پاى کودکان ، پهن کرده است. ولى مگر چقدر مى شود به تسلاى کودك نشست . سخن هر چقدر هم شیرین ، براى کودك تشنه ، آب نمى شود. این دل سکینه است که در سخن گفتن با کودکان ، آب مى شود. نه ، نه ، نه ، عباس نباید لبهاى به خشکى نشسته سکینه را ببیند. نگاه عباس نباید با نگاه سکینه تلاقى کند. عباس جانش را بر سر این نگاه مى گذارد و روحش را به پاى این نگاه مى ریزد.... و بى عباس ... نه ... نه ...، تر است تا بدون . عباس ، عرصه زندگى است ، آرام جان برادر است. ، بدون عباس بى معناست و زندگى بدون ابوالفضل ، میان است... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت زندگى بدون ابوالفضل ، میان است و آسمان و زمین ،... بى قمر بنى هاشم ، و است. نه ، نه ، عباس نباید از تشنگى بچه ها باخبر شود.... این تنها است که باید از او مخفى شود.... اما مگر او با گفتن و شنیدن ، خبردار مى شود؟! دل او است.... و آینه ، تصویر خویش را انتخاب نمى کند. مگر همین دیشب نبود که تو براى سرکشى به خیمه هاى خودى از خیمه خودت در آمدى و از دور عباس را، استوار و در کار محافظت از خیمه ها دیدى؟! مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که _✨چه علمدار خوبى دارد برادرم ! از میان زمزمه هاى او با خودش شنیدى که : _✨چه مولاى خوبى دارم من. مگر نه وقتى تو از دلت گذشت که _✨چه برادر خوبى دارد برادرم ! شنیدى که : _✨من نه برادر، که خدمتگزار حسینم و زندگى ام در بندگى حسین معنا مى شود. آرى ، دل عباس به آسمان آبى و بى ابر مى ماند... پرواز هیچ پرنده خیالى در نظرگاه دلش مخفى نمى ماند. چگونه مى توان به این را از عباس مخفى کرد؟! همیشه خدا انگار نبض عباس با عطش حسین مى زده است. انگار پیش از آنکه و حسین ، تشنگى را احساس کند، عباس ، از آن خبر مى داده است.. اکنون که روز تشنگى است ، چگونه ممکن است او از عطش حسین و بچه هاى جبهه حسین بى خبر بماند؟! بى خبر نمى ماند. بى خبر نمانده است . همین خبر است که او را از صبح مثل مرغ سرکنده کرده است . همین خبر است که او را میان خیمه و میدان ، هاجروار به سعى و هروله واداشته است. ... او کسى نیست که با سماجت از امام چیزى طلب کند. او کسى است که به احتمال پاسخ منفى ، از اصل مطلب مى گذرد. اما این خواهش ، این مطلب ، این تقاضا، خواسته اى بوده است. این خود او بوده است که در میان دو سوى دلش ، در تعارض مانده بوده است . با خود عجب کلنجار سختى داشته است . عباس ؛ میان دو خواسته ، میان دو عشق ، میان دو ایثار. هرم عطش بچه ها، او را از کنار خیمه کنده است و به محضر امام کشانده است تا از او بگیرد و براى ، دل به دریاى دشمن بزند. اما به آنجا که رسیده است و امام را در مقابل این دیده است ، نیاورده است و تقاضاى خویش را فرو خورده و بازگشته است. بار دیگر وقتى کودکان را دیده است که پیراهنهاى خود را بالا زده اند و شکم به رطوبت جاى مشک پیشین سپرده اند، تا هرم تشنگى را فرو بنشانند،... بار دیگر وقتى... هر بار از خیمه به قصد طرح تقاضاى خویش با امام گریخته است... و به آنجا که رسیده است ، خویش را به یاد آورده است... و به خویش نگریسته است و در آینه هستى خویش نگاه کرده است و دیده است که همه عمرش را براى همین امروز زندگى کرده است ؛ پا به این جهان گذاشته است... و براى او رنج این هبوط را پذیرا گشته است . او لحظه هاى همه عمر خویش را تا رسیدن امروز شمرده است... و امروز چگونه مى تواند را بى حسین سپرى کند، به قصد آوردن آب ، براى بچه هاى حسین. اما در این سعى آخر... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت اما در این سعى آخر میان و ، کارى شده است که دل او را یکدله کرده است.... سکینه ، سکینه ، سکینه ، اینجا همانجاست که جاده هاى محبت به هم مى رسد. به هم گره مى خورد و مى شود. عشق او به حسین و عشق او به بچه ها در سکینه با هم تلاقى مى کند. عشق او به حسین و عشق حسین به بچه ها در سکینه به هم مى رسند. اینجا همان جاست که او در مقابل و یکجا زانو مى زند. این سکینه همان طور سینایى است که حضور حسین در آن به تجلى مى نشیند. این مرز مشترك میان حسین و بچه هاست. و لزومى ندارد که سکینه به عباس ، حرفى زده باشد.... لزومى ندارد که سکینه از عباس آب خواسته باشد. چه بسا که او را از رفتن به دنبال آب منع کرده باشد... لزومى ندارد که نگاهش را به نگاه عباس دوخته باشد تا عباس ، خواستن را از چشمهاى او بخواند. همینقدر که او پیش روى عباس ایستاده باشد،... مژگان سیاهش را حایل چشمهایش کرده باشد و نگاهش را به دوخته باشد. همین براى عباس کافیست تا زمین و زمان را به هم بریزد و جهان را آب کند. اگر سکینه بگوید آب، هستى عباس آب مى شود پیش پاى سکینه.... نه ، سکینه لب به گفتن آب ، تر نکرده است... فقط... شاید گفته باشد: عمو!... یا نگفته باشد. چه گذشته است میان سکینه و عباس که عباس ، عباس ، عباس ، عباس ، پیش روى امام ایستاده است و گفته است: _✨آقا! تابم تمام شده است. و آقا داده است. خب اگر آقا رخصت داده است پس چرا نمى روى عباس ! اینجا، حول و حوش خیمه زینب چه مى کنى ؟ عمر من ! عباس ! تو را به این جان نیم سوخته چه کار؟ آمده اى که داغ مرا تازه کنى ؟ آمده اى که دلم را بسوزانى ؟ جانم را به آتش بکشى ؟ تو خود جان منى عباس ؟ برو و احتضار مرا اینقدر طولانى نکن. چه مى طلبى عباس ! تو کجا دیده اى که من نه بالاى حرف حسین ، که همطراز حسین ، حرفى گفته باشم ؟ تو کجا دیده اى که دلم غیر از حسین به امام دیگرى اقتدا کند؟ تو کجا دیده اى که من به سجاده اى غیر خاك پاى حسین نماز بگذارم. آمده اى که معرفت را به تجلى بنشینى ؟ ادب را کمال ببخشى ؟ عشق را به برترین نقطه ظهور برسانى ؟ چه نیازى عباس من ؟! نشان ادب تو از به یاد من مانده است.... وقتى که ، پیش پاى ما نشست و زار زار کرد و گفت : _✨مرا مادر خطاب . مادر شما بوده است ، این کلام ، از دهان شما فقط مقام زهراست . من شمایم . شمایم. عباس من ! تو شیر از سینه این مادر خورده اى . وقتى پدر او را به همسرى برگزید، او ایستاده بود پشت در و به خانه در نمى آمد تا ، دختر بزرگ خانه بگیرد، و تا من به او نرفتم ، او قدم به داخل خانه . عباس من ! تو خود معلم عشقى ! امتحان چه را پس مى دهى ؟ جانم فداى ادبت عباس ! عرفان ، شاگرد معرفت توست و عشق ، در کلاس تو درس پس مى دهد. بارها گفته ام که اگر از همه عالم و آدم ، همین را مى آفرید، به مدال ✨فتبارك االله احسن الخالقین✨ ش میبالید. اگر آمده اى براى سخن گفتن ، پس چیزى بگو.... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت پس چیزى بگو.... چرا مقابل بر سکوى ایستاده اى و را به دوخته اى. عباس من ! این دل زینب اگر کوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده مى شود: ✨و تکون الجبال کالعهن المنفوش.(9)✨ آخر این نگاه تو نگاه نیست . قارعه است . قیامت است : ✨یکون الناس کالفراش المبثوت.(10)✨ عالم ، شمع نگاه تو را پروانه مى شود. اما مگر چه مانده است که نگفته اى ؟! شیواتر از چشمهاى تو چیست ؟ بلیغ تر از نگاه تو کدام است ؟ تو ماه آسمان را با نگاه ، راه مى برى . که براى تو مشکل نیست. و اصلا نگاه آن زمان به کار مى آید که از ، کار بر نمى آید. برو عباس من که من پیش از این تاب نگاه تو را ندارم. وقتى نمى توانم نرفتنت را بخواهم ، ناگزیرم به رفتن ترغیبت کنم ، تا پیش خداى عشق روسپید بمانم ؛ خدایى که قرار است فقط خودش برایم بماند. اگر براى وداع هم آمده اى ، من با تو یکى دردانه خدا! تاب ندارم. مى بینمت که را به دست گرفته اى و را در دست ، یعنى که ندارى. با خودت مى اندیشى ؛ اما دشمن که الفباى را نمى داند، اگر این دست مشک دار را ببرد؟! و با خودت زمزمه مى کنى ؛ بریده باد این دست ، در مقابل جمال یوسف من! و این شعر در ذهنت نقش مى بندد که: ✨و الله قطعتموا یمینى و عن امام صادق الیقین انى احامى ابدا عن دینى نجل النبى الطاهر الامین(11)✨ چه حال خوشى دارى با این ترنمى که براى حسینت پیدا مى کنى ... که ناگهان سایه اى از پشت نخلها مى جهد و غفلتا دست تو را قطع مى کند. اما این که تو دارى غفلت نیست ، عین است . تو فقط حسین را قرار است ببینى که مى بینى ، دیگران چه جاى دیدن دارند؟! تو حتى وقتى در شریعه ، به نگاه مى کنى ، به جاى ، تمثال را مى بینى... و چه و از کناره فرات بر مى خیزى... نه فقط از اینکه آب هم آینه دار حسین توست ، بل از اینکه به رسیده اى... و هیچ از نمانده است و تمامى شده است. پس این که تو دارى غفلت نیست ، عین حضور است . دلت را پرداخته اى براى همین امروز. را به دست مى گیرى و با خودت مى اندیشى ؛ دست چپ را اگر بگیرند، مشک این رسالت من چه خواهد شد؟ و پیش از آنکه به یاد لب و دندانت بیفتى ، ناجوانمردى ، خیال تو را به واقعیت پیوند مى زند و تو با خودت زمزمه مى کنى. ✨ یا نفس لا تخشى من الکفار مع النبى السید المختار و ابشرى برحمۀ الجبار قد قطعوا ببغیهم یسارى فاصلهم یا رب حر النار(12)✨ را به مى گیرى و به فکر مى کنى... عباس جان ! من که این صحنه هاى نیامده را پیش چشم دارم ، با تو را ندارم. من تماما به لحظه اى فکر مى کنم که تو ، حتى آب را مى دهى تا پیش سکینه محفوظ بماند. به لحظه اى که تو در پرهیز از تلافى نگاه سکینه ، چشمهایت را به حسین مى بخشى. جانم فداى تو! گریه نکن عباس من ! دشمن نباید چشمهاى تو را اشکبار ببیند. میان تو و سکینه فراقى نیست . سکینه از هم اکنون در آغوش رسول االله است . چشم انتظار تو. اول کسى که در آنجا به تو مى آید، سکینه است ، سکینه فقط آنچنان در غرق شده است که تمام وجودش را پیش فرستاده است. تو آنجا بى سکینه نمى مانى ، عموى وفادار! من؟! به من نیندیش عباس من ! اندیشه من پاى را نکند. تا وقتى هست ، همه چیز ممکن است . و همیشه خدا هست . خدا همینجاست که من ایستاده ام. برو آرام جانم...... ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ *حکایتی بسیار زیبا و آموزنده* *در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد . در روز اول ازدواج ، جمع شدند جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر ...* *و مرد سهم بیشتری از غذا با احترام خاص به همسرش داد ، و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا را داد ؛ بدون هیچ احترامی ...* *در این لحظه عروس که شخصیت اصیل و با حکمتی داشت ، وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد و گفت شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت ، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم .* *متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند ، فکر می کنند ، بر مادر شوهر پیروز شدند .* *عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت و با همسری که به مادر خودش احترام می گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد و در یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد ، با فرزندانی که بزرگ شده بودند ، و مادر را بسیار احترام می گذاشتند .* *در مسیر به کاروانی برخوردند ، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت، و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد . مادر به فرزندانش گفت آن پیرمرد را بیاورید وقتی او را آوردند .* *مادر ، همسر سابقش را شناخت به او گفت : " چرا هیچ کس اعتنایی و کمکت نمی کند ؟ "* *آنها کی هستند ؟* *گفت : " فرزندانم هستند . "* *گفت : من را می شناسی ؟* *پیرمرد گفت : " نه . "* *زن با حکمت گفت : " من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست .* *همانگونه که می کاری درو خواهی کرد .* *به فرزندان من نگاه کن چقدر به من احترام می گذارند و حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن ؛* *چون تو به مادرت اهانت کردی ، و این جزای کارهای خودت هست ، و زن با تدبیر به فرزندانش گفت :* *" کمکش کنید برای خدا . "* 🔰 *نتیجه اخلاقی ؛* *هر مرد و زنی خوب بیاد داشته باشد ، فرزندان شما همانگونه با شما رفتار خواهند کرد ، که شما با پدر و مادر خود رفتارمی کنید .* 💞🌷 *پدر و مادر موجودی که هیچ وقت تکرار نمی شوند .* 🌷💞 _*قدرشان را بدانید*_ 🌼🌼🌼🌼🌼🌼⚘🌱⚘🌱⚘ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
💫♥️ 🍀 اگر از همسرم ناراحت شدم چکار کنم گاهی اوقات زن یا شوهر خواسته و نیاز خودش را مطرح نمی‌کند و به همسرش نمی‌گوید که چه رفتارها و گفتارها و عکس‌العمل‌هایی ناراحتش می‌کند. همسر او هم متقابلاً چون نمی‌داند که این رفتار یا گفتار موجب ناراحتی و آزردگی خانم یا آقا می‌شود، آن را مکرراً انجام می‌دهد. فرد مقابل هم که شدیداً از دست او عصبانی است، در ذهنِ خود رأی صادر می‌کند و برچسب بی‌توجهی یا بی‌عاطفه‌ بودن به او می‌زند و احساس فداکاری نیز می‌کند؛ به‌این‌دلیل که آزرده می‌شود، ولی صحبتی نمی‌کند. او در خیال خود به حفظ رابطه‌شان کمک می‌کند؛ اما درحقیقت به رابطۀ زناشویی‌شان و همسر خود خیانت بزرگی کرده است. او در ذهن خود این فرضیه را مطرح می‌کند که «او باید بداند که من چه خواسته‌ای دارم»یا اینکه «او می‌داند که من از فلان کارش ناراحت می‌شوم» و البته سخت در اشتباه است. گاهی افراد با گفتن درستِ خواسته‌هایشان می‌توانند کمک بزرگی به خود و همسرشان کنند و نیازی نیست که آزردگی‌ها و ناکامی‌هایشان را درون خود بریزند، چون این بغض‌های فروخورده، روی هم تلمبار می‌شود و ناگهان موجب انفجار و واکنش خشمناک شدیدی می‌شود ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍀♥️ همه زوجها دعوا مي كنند همه اختلاف نظر دارند بايد حواسمان باشد كه حرمتها شكسته نشود ... وقتي حرمتها شكست ممكن هست كنار هم بمانيم ولي ديگر هيچ چيز مثل قبل نخواهد بود ... و ما مي مانيم و يك دنيا پشيماني ... اينكه عصباني بودم و موقع دعوا حلوا خير نمي كنند و ... هم بعضي از ترك ها و شكستگي ها را پر نمي كند حالا كه كنار هميم؛ مواظب زبان خودمان و قلب عزيزانمان باشيم ... مي پرسيد چطوري ؟! ١- فقط زماني با هم صحبت كنيم كه هر دوتامون از شدت عصبانيتمون كاسته شده باشه ... اينكه فكر مي كنيم هر زمان عصباني بوديم همان موقع بايد مشكلمون رو حل كنيم يك غلط رابج هست آرام بودن باعث مي شود كه با شدت و حق به جانب وارد گفتگو نشويم ... ٢- به جاي گله و كنايه زدن ، انتقاد كنيم و منتظر بمانيم كه پاسخ طرف مقابل را هم بشنويم ... شايد دلايل موجهي داشته باشد و مشكل ما ناشي از يك سو تفاهم باشد ... ٣- با ياد آوري اينكه شخصي كه طرف گفتگوي من است ، عزيز من هست و در نهايت به خاطر حسن هاي ديگرش دوستش دارم با انزجار و زبان بدن منفي با او صحبت نكنيم ... ٤- به جاي اينكه دنبال برنده يا بازنده باشيم به دنبال اقدام موثر براي حل مسئله باشيم و غرق جزئيات مسئله نشويم ... ٥- قبل از بيان هر جمله كمي فكر كنيم كه هدف من از بيان آن چيست ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🍀♥️ 💫 این پیشنهادها به شما كمك می كند، بفهمید چطور می توانید وضع را در موقعیت بهتری نگه دارید، رابطه تان را با عروس تان تنظیم كنید و زندگی خوبی با پسر و نوه ها داشته باشید. °♡°از دخالت کردن و تصمیم گیری به جای پسر و عروستان جدا خودداری کنید. °♡°مسئولیت تصمیم گیری را به خودشان بسپارید و به آنها اعتماد کنید و به نظرشان احترام بگزارید. وقتی را با عروس تان و نوه ها بگزرانید. زمانی را به یاد بیاورید كه تازه عروس مادرشوهر خودتان شده بودید. عروس بودن كار راحتی نیست. باید تطابق هایی انجام بدهید و با عادت های عجیب خانواده جدید آشنا شوید و كنار بیایید. سعی كنید فعالیتی را پیدا كنید كه مورد علاقه هر دو نفرتان باشد و با هم انجام بدهید. هوای عروس خانم را داشته باشید هنگامی كه خانواده پسرتان و همسرش به دیدن تان می آیند، غذایی درست كنید كه می دانید عروس تان دوست دارد. هنگامی كه می دانید سر عروس تان خیلی شلوغ است، به جای او غذا درست كنید. به عروس تان روش تهیه غذاهای خانواده تان را كه آن ها دوست دارند، بدهید. °♡°سرزده به خانه شان نروید سرزده به خانه عروس تان نروید. این كار علاوه بر اینكه چهره خوبی ندارد، گاهی حمل بر فضولی هم می شود. مضاف بر اینكه ممكن است در زمان استراحت او مزاحمش شده باشید. بدگویی نكنید °♡°هرگز در برابر بچه ها (نوه ها)و پسرتان از عروستان بدگویی نكنید. هدیه بدهید بدانید عروس تان چه چیزهایی را می پسندد و مهم تر اینكه چه چیزهایی را اصلا نمی پسندد. درباره هدایایی كه برای او می خرید تامل و فكر كنید تا عروس تان چاره ای جز دوست داشتن هدیه اش نداشته باشد. °♡°مقایسه نکنید. هرگز عروستان را با دختر ها و عروس های فامیل مقایسه نکنید و به انتخاب پسرتان احترام بگزارید. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae 🌷 👌🏻زنان نیازمند توجه از جانب همسرشان هستند. ☝️🏻عدم توجه مردان به همسر، زمینه اصلی خیانت زنان می‌باشد. 🎀سیاست های زنانه🎀👠 دادن خیلی خوبه اما 👈 حد و اندازه داره...
❌به هیچ وجه قرار نیست همون روزهای اول همه پس اندازتون رو بدید ادکلن و مارک دار و کیف پول چرم گاومیش! و کفش پوست مار بخرید!! 😐 👈بازی را یادتان نرود👉 🔺اول باید او برای شما کادو بخره، اولین کادو و دومی و رو که خرید شما هم دست به جیب بشید.. 👈یک هدیه پایینتر از هدیه طرف مثل یه کتاب یا خودکار یا خودنویس بخرید یا یک شاخه گل.. اولین کادو به هیچ وجه نباید گرانقیمت و آنچنانی باشه. بعدها کلی وقت دارید تا براش کادوهای گرانقیمت و برند و مارک دار بخرید. 💯روز تولدش رو ھم لطفا منفجر نکنید! یک تبریک با یک کادوی کوچیک کافیه.. ❌واقعا بعضیا مرد رو با هاشون خفه میکنن. مواظب باشید❌ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
❤🍂 حالِ خوب می خواهی ؟! 😍 یاد بگیر رویِ پایِ خودت بایستی، به خودت تکیه کنی و همه کاره ی دنیای خودت باشی. دلت که گرفت، دنبالِ گوشی برایِ شنیدن و دستی برایِ نوازش نگردی و خودت درمان دردها و بی کسیِ خودت باشی. از هیچ کس توقعی نداشته باش! توقع داشتن از آدم ها، جز اینکه باعث رنجش، و مانعِ ابتکار و خودباوری ات باشد نتیجه ی دیگری ندارد! فقط روی خودت، و توانمندی های خودت حساب کنی... ❤🍂 نمایش زندگی ات را با تمام وجود زندگی کن: لبخند بزن؛ اشک بریز؛ غمگین شو؛ شادی کـن؛ و به طور کلی، همه ی زندگی ات را زندگی کن. ولی یک اصل رو در کنار همه ی چیزهایی که گفتم مد نظر داشته باش: از تلاش و کوششت غافـل نشو؛ بگذار خودت تنها تماشاگر زندگیت باشی، که خودت را تشویق می کنی! ♥️🍀 تفاهم به معنی اختلاف نداشتن و توافق کامل با طرف مقابل نیست بلكه؛ تفاهم یعنی فهمیدن و فهماندن.. تفاهم بین زوجین یعنی: فهم درست شخصیت همسر فهماندن و بروز دادن واقعیت درونی خود به همسر شخصیت افراد را همان طور كه هست بشناسیم. با توجه به مجموعه شرایط محیط زندگی، فرهنگ خانوادگی، وضع شغلی، تفاوت ‏های فردی و جنسیتی و ویژگی‏ های مهم دیگر. بسیاری از توقعات بی‏ جا، سوء تفاهم ‏ها قضاوت‏ های منفی، نگرانی‏ های بی‏ مورد مقایسه‏ های غلط و مشكلات دیگری كه باعث كدورت و مشاجره می‏ شود و فضای عاطفی خانه را آلوده می‏ كند، برخاسته از شناخت نادرست زن و شوهر از یكدیگر است. 👈 همیشه به استقبال شوهرتون برین حتی اگه دستتون گیر بود 👈 وقتی اومد خونه چن دقیقه ای رو کنارش بشینین حتی اگه سکوت کرده بود 👈 وقت گرسنگی همسرتون هیچ درخواستی ازشون نکنین 👈 با آرامش و لحن پایین با همسرتون صحبت کنین. ظرافت زنانه فراموش نشه 👈 کمی شیطون باشین. آقایون دوس ندارن خانومشون خشک و جدی باشه 👈 حدالمقدور هر روز لباساتونو عوض کنین همچنین موهاتونو هر روز یه جور ببندین. در ضمن آقایون اکثرا موی بلند و خیلی دوس دارن. 👈 وقتی که ناراحتن زیاد پاپیچشون نشین یکم که آروم شدن بعدش باهم حرف بزنین و علتشو جویا بشین 👈 آقایون به غذا خیلی اهمیت میدن. هرچی که درست کردین سعی کنین سفره رو رنگارنگ کنی ‍ 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🥀 همه ما در روابط ميان فردى و يا زندگى مشتركمان دچار اشتباهاتى شده ايم كه باعث ناراحتى دوستان، همسر و... شده است. ✖ بي مزه در جمع، انتقاد بی موقع، سوء برداشت، توهين، بى احترامى ، زير قول زدن... ♦ مهم این است که وقتى اشتباهى می كنيم، دلى را می شكنيم، حرفى می زنيم كه كدورت ايجاد مى كند چطور برخورد كنيم؟ چگونه كنيم؟! 🔺 اگر فكر می كنيد كه تنها با گفتن ببخشيد قائله ختم خواهد شد و طرفتان موظف است كه اشتباه شما را ببخشد و فراموش كند و همه چيز تمام شود سخت در اشتباه هستيد! ✳ اگر خواهان سر و سامان دادن رابطه تان هستيد، لازم است كه مولفه های يک عذرخواهى خوب را ياد بگيريد، 1-بيان تأسف 2-توضيح اينكه چطور اينگونه شد 3-قبول مسئوليت 4-بيان پشيمانى 5-پيشنهادى براى جبران 6-درخواست بخشش 👈 با بکار بستن مولفه های عذرخواهی خوب و در کنار آن یادگیری مهارتهایی مانند: 🔹 کنترل خشم🔹همدلی( خود را جای طرف مقابل گذاشتن و دنیا را از چشم او دیدن)، 🔹در زمان عصبانیت تصمیم نگرفتن و اقدام به عمل نکردن🔹پرهیز از تعقل نمایی ( من خیلی بهتر از تو متوجه مسائل می شوم و تو خوب درک نمی کنی...) و مانند اینها.... می توان به ، استحکام و همچنین آینده خوب یک رابطه امیدوار بود 💑 با رفتار اشتباه همسرمان چگونه برخورد کنیم؟🤔 🔸ناراحت شدن زن و شوهر از دست یکدیگر می‌تواند طبیعی باشد. به هر حال ممکن است همسرمان دچار اشتباهی شود که ما را ناراحت کند اما مهم آن است که در قبال کار اشتباه همسرمان رفتار نابجا از ما سر نزند. 🔸اولا عکس‌العمل ما باید متناسب با بزرگی یا کوچکی اشتباه همسرمان باشد. ثانیا طبق آموزه‌های دینی، بدی یا اشتباه همسرمان را با رفتار خوب از بین ببریم. تا مصداق آیه ۲۲ سوره رعد باشیم: (وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ؛ خردمندان کسانی هستند که بدی را با نیکی از بین می‌برند.) 🔸قهر کردن، ناسزا گفتن، بد دهانی کردن، داد و بیداد کردن، آبروی همسر را بردن و... از مصادیق رفتار نابجا با وجود ناراحتی بجای ماست که عامل زیــاد شـدن بدی و اشتباه همسرمان می‌گردد. ریز های زن و شوهری و محبت 💞 زن وشوهر محبتشون رو به زبان بیارن و با کلمات محبت‌آمیز و محترمانه همدیگر رو خطاب کنند.
تقید به سلام و خداحافظی کردن 💞 زوجین در سلام کردن از هم سبقت بگیرن و موقع فاصله گرفتن از هم، حتما خداحافظی کنند. حذف بهانه‌جویی 💞 متمرکز شدن همسران رو عیب‌های هم، شیرینی و تداوم زندگی مشترک رو از بین می‌بره. حفظ آراستگی 💞 توجه به آراستگی و معطر بودن زن و شوهر برای هم ازعوامل مهم در تحکیم روابط بینشون هست. اخلاق‌مداری 💞همسران از بداخلاقی، ترشرویی، توهین و گفتن حرف‌های دلسردکننده پرهیز و سعی کنند گفتگوهای گرم و صمیمی داشته باشند. حذف خواسته‌های بی‌جا 💞توانایی افراد با همدیگه متفاوته و باید خواسته‌هاشون رو در حد توان طرف مقابل مدیریت کنند. 💍❣💍❣💍❣💍❣ 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🌸 👈خيلي ساده و تضميني با گفتن و تكرار اين عبارات : ♦️"تو بايد... ♦️من منتظرم... ♦️كجاااا بودي؟! ♦️انجام دادي يا نه؟" 😏از چشم و دل همسرتان مي افتيد.. مرد ،مرد است، ذاتا عاشق تحكم و قدرت.. نرم و زنانه با همسرتان همراه شويد و فراموش نكنيد كه يك ملكه هيچ گاه نياز به دعوا و شلوغ كاري ندارد. در هنگام صحبت کردن ارتباط مناسب داشته باشید 👇 ⛔️ نگاه کردن به پایین هنگام صحبت با دیگران، القاکننده‌ی احساس عدم‌امنیت و اضطراب شماست. ✅ بهتر است حین صحبت با دیگران، تماس چشمی‌تان را حفظ کنید، اما هر از گاهی به اطراف نگاه کنید. نگاه کردن به بالا و پایین وقتی که سؤالی از شما پرسیده می‌شود و شما نیاز به فکر کردن دارید، یک امر طبیعی است. ⛔️ زل زدن را فراموش کنید، چون این سبک نگاه کردن است. 😻✨ از این جملات ساده اما پرتاثیر میتونید در رابطه با همسرتون ایده بگیرید: (تو تماس های تلفنی ، تو پیامک ها ، تو یادداشت هایی که کنار خوراکی ها و... براش میذارید ، تو آینه نویسی هاتون و...) ❤️تو تحقق رویاهای منی، ❤️آغوش تو سرکوب هیاهوی جهان است، ❤️همه خستگیات به جونم، ❤️تنها حامی و تامین کننده منی، ❤️من مال توام هرکاری دوست داری با من بکن، ❤️همسر تو بودن عین خوشبختی ست، ❤️عجب پدری خواهی شد، ❤️جیبهایت پر از پول حلال رئیس خانه، ❤️تو بهترین لذت دنیایی واسه من، ❤️سایه پر مهرت تا همیشه رو زندگیمون مستدام باد، ❤️روز پربرکتی رابرات آرزو میکنم، ❤️چجوری خوبی های تو را جبران کنم، ❤️تا ابد مدیون دستان گرم و پر تلاشت هستم، ❤️زیر سایه مردونت جام امنه و خوشبختم، ❤️هر روز که میگذره پشتم به وجودت گرم تر میشه عشق من ❤️من قدر این همه زحمتی که برای زندگیمون میکشی را میدونم، ❤️خداراشکر که تورو دارم گفتن عیب خانواده همسر ممنوع⛔️ خاله زنک نباشید پشت سر اینو اون صحبت کردن و در مورد مادر شوهر و خواهرشوهر و جاری حرف زدن خیلی جالب نیست همیشه با احترام نسبت به خانواده همسرتون حرف بزنید و هرگز گله اونا رو پیش شوهرتون نکنین نگید اگر عیب و ایرادات اونا رو بهش نگم نمیفهمه مطمئن باشید اون بهتر از شما مادر و خواهرش رو میشناسه و کارهاشونو میدونه نیازی نیست شما متوجهش کنین. اگر شما گله خانواده همسرتو پیشش بگی بخاطر اینکه مردها نقش حامی رو دارن اون بیشتر گارد میگیره و در پس دفاع از اونا برمیاد چون یه جورایی فکر میکنه اونا مظلوم واقع شدن و باید ازشون دفاع کنه پس اگر میخواید تو قلب همسرتون جایگاه ویژه داشته باشین به هیچ عنوان بد خانواده اشو پیشش نگید ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت برو آرام جانم! برو قرار دلم! من از هم اکنون باید به حسین برخیزم ! برادرى چون تو، پشت حسین را مى شکند. جانم فداى این ! 🏴پرتو هشتم🏴 عجب بر عرصه کربلا سایه افکنده است! چه دیگرى در راه است که آرامشى اینچینین را به مقدمه مى طلبد؟ سکون میان دو زلزله ! آرامش میان دو طوفان! یک سو است و و سوى دیگر تا چشم کار مى کند و و و و و . و اینهمه براى ؛☝️ امام که هنوز چشم به دارد. قامت بلندش را مى بینى که پشت به خیمه ها و رو به دشمن ایستاده است ، دو دستش را به قبضه شمشیر تکیه زده و شمشیر را قامت خمیده اش کرده است و با رمقهایش مهربانانه فریاد مى زند: _✨هل من ذاب یذب عن حرم رسول االله... ✨آیا کسى هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟ ✨آیا هیچ خداپرستى هست که به خاطر او فریاد مرا بشنود و به امید رحمتش به یارى ما برخیزد؟ ✨آیا کسى هست... و تو گوشهایت را تیز مى کنى... و نگاهت را از سر این سپاه عظیم عبور مى دهى و... مى بینى که نیست ، سکوت محض است و وادى مردگان . حتى آنان که پیش از این هلهله مى کردند، بر سپرهاى خویش مى کوبیدند، شمشیرها را به هم مى ساییدند، عمودها را به هم مى زدند و علمها را در هوا مى گرداندند و در اینهمه ، رعب و وحشت شما را طلب مى کردند، همه آرام گرفته اند،... چشم به برادرت دوخته اند، زبان به کام چسبانده اند و گویى حتى نفس نمى کشند،... مرده اند. اما ناگهان در عرصه نینوا احساس جنب و جوش مى کنى، احساس مى کنى که این سکون و سکوت سنگین را جنبش و فریادهاى محو، به هم مى زند. هر چه دقیق تر به سپاه دشمن خیره مى شوى ، کمتر نشانى از تلاطم و حرف و حرکت مى یابى ، اما این طنین این تلاطم را هم نمى توانى منکر شوى . بى اختیار چشم مى گردانى و نگاهت را مرور مى دهى... و ناگهان با صحنه اى مواجه مى شوى که چهار ستون بدنت را مى لرزاند... و قلبت را مى فشرد. صدا از است... بدنهاى پاره پاره ، جنازه هاى چاك چاك ، بدنهاى بى سر، سرهاى از بدن جدا افتاده ، دستهاى بریده ، پاهاى قطع شده ، همه به تکاپو و تقلا افتاده اند تا فریاد استمداد امام را پاسخ بگویند. انگار این قیامت است که پیش از زمان خویش فرا رسیده است.... انگار ارواح این شهیدان ، نرفته باز آمده اند، بدنهاى تکه تکه خویش را به التماس از جا مى کنند تا براى یارى امام راهیشان کنند... حتى چشمها در میان کاسه سر به تکاپو افتاده اند... تا از حدقه بیرون بیایند و به یارى امام برخیزد. دستها بى تابى مى کنند بدنها بى قرارى . و پاها تلاش مى کنند... که بدنهاى چاك چاك را بر دوش بگیرند و بایستانند.... مبهوت از این منظره ، نگاهت را به سوى امام بر مى گردانى و مى بینى که امام با دست آنان را به فرا مى خواند و بر ایشان مى کند. گویى به مى فهماند که نیازى به یاورى نیست . مقصود، این است ، مقصود، این جانهاى است. هنوز از بهت این حادثه در نیامده اى که صداى نفس نفسى از پشت سر توجهت را بر نمى انگیزد... کانال زوج خوشبخت وتربیت فرزند ❤️ ایتا https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae سروش https://splus.ir/joingroup/AGimDIjc-b5qplaV1a7j9g
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت صداى نفس نفسى از پشت سر توجهت را بر نمى انگیزد و وقتى به عقب بر مى گردى،... را مى بینى که با و از خیمه در آمده است ، با تکیه به عصا، به تعب خود را ایستاده نگاه داشته است ، خون به چهره زرد و نزارش دویده است ، و چشمهایش را حلقه اشکى آذین بسته است: _✨شمشیرم را بیاور عمه جان ! و یارى ام کن تا به دفاع از امام برخیزم و خونم را در رکابش بریزم. دیدن این حال و روز سجاد و شنیدن صداى تبدارش که در کویر غربت امام مى پیچید، کافیست تا زانوانت را با زمین آشنا کند، صیحه ات را به آسمان بکشاند... و موهایت را به چنگهایت پرپر کند و صورتت را به ناخنهایت بخراشد... اگر تو هم در خود بشکنى ، تو هم فرو بریزى ، تو هم سر بر زمین استیصال بگذارى ، تو هم تاب و توان از کف بدهى ، امام را در این برهوت غربت و تنهایى ، کند؟ این انگار صداى دلنشین هم اوست که : _✨خواهرم ! را دریاب که زمین از ، نماند. امام ، تو را از جا مى کند... و تو پروانه وار این شمع نیم سوخته را به آغوش مى کشى... و با خود به درون خیمه مى برى. صبور باش على جان ! هنوز وقت ایستادن ما نرسیده است . بارهاى رسالت ما بر زمین است. تا تو سجاد را در بسترش بخوابانى و تیمارش کنى . امام به پشت خیام رسیده است و تو را باز فرا مى خواند: _✨خواهرم ! دلم براى مى تپد، کاش بیاوریش تا یک بار دیگر ببینمش و... هم با این کوچکترین علقه هم وداع کنم. با شنیدن این کلام ، در درونت با همه وجود فریاد مى کشى که : _✨نه! اما به چشمهاى شیرین برادر نگاه مى کنى و مى گویى : _✨چشم! آن سحرگاه که پدر براى ضربت خوردن به مسجد مى رفت ، در خانه تو بود. شبهاى خدا را تقسیم کرده بود میان شما دو برادر و خواهر،... و هر شب بالش را بر سر یکى از شما مى گشود. تنها سه لقمه ، تمامى افطار او در این شبها بود و در مقابل سؤ ال شما مى گفت : _✨دوست دارم با شکم گرسنه به دیدار خدا بروم. آن شب ، بى تاب در حیاط قدم مى زد، مدام به آسمان نگاه مى کرد و به خود مى فرمود: _✨به خدا دروغ نیست ، این همان شبى است که خدا وعده داده است. آن ، آن ، وقتى گفتند و پدر کمربندش را براى رفتن محکم کرد و با خود ترنم فرمود: _✨اشدد حیازیمک للموت و لا تجزع من الموت، فان الموت لاقیکا اذا حل بوایکا(13)✨ حتى خانه نیز به فغان درآمدند و او را از رفتن بازداشتند. نوکهایشان را به رداى پدر آویختند و التماس آمیز ناله کردند. آن سحرگاه هم با تمام وجود در درونت فریاد کشیدى که : _✨نه ! پدر جان ! نروید. اما به چشمهاى پدر نگاه کردى و آرام گرفتى : _✨پدر جان ! جعده را براى نماز بفرستید. و پدر فرمود: _✨لا مفر من القدر... از قدر الهى گریزى نیست. را گرم درآغوشت مى فشردى... سر و صورت و چشم و دهان و گردن او را غریق بوسه کنى و او را چون قلب از درون سینه در مى آورى... و به مى سپارى. امام او را تا مقابل صورت خویش بالا مى آورد، چشم در چشمهاى بى رمق او مى دوزد و بر لبهاى به نشسته اش بوسه مى زند. پیش از آنکه او را به دستهاى بى تاب تو باز پس دهد،... دوباره نگاهش مى کند، جلو مى آورد، عقب مى برد و ملکوت چهره اش را سیاحتى مى کند. اکنون باید او را به دست تو بسپارد... و تو او را به سرعت به خیمه برگردانى که مبادا آفتاب سوزنده نیمروز، گونه هاى لطیفش را بیازارد. اما ناگهان میان دستهاى تو و بازوان حسین ، میان دو دهلیز قلب هستى ، میان سر و بدن لطیف على اصغر، تیرى فاصله مى اندازد... و خون کودك شش ماهه را به مى پاشد. نه فقط که تیر را رها کرده است... ادامه دارد
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت نه فقط که تیر را رها کرده است.. بلکه تمام لشکر دشمن ، چشم انتظار ایستاده است تا تو و برادرت را تماشا کند و و و را در چهره هاتان ببیند. و بى نظیر، دست به زیر خون على اصغر مى برد، خونها را در مشت مى گیرد و به مى پاشد.... کلام امام انگار آرامشى آسمانى را بر زمین نازل مى کند: نگاه خدا، چقدر تحمل این ماجرا را آسان مى کند. این است که در هم مى شکند و این تویى که جان دوباره مى گیرى... و این ملائکه اند که فوج فوج از آسمان فرود مى آیند و بالهایشان را به تقدس این خون زینت مى بخشند،... آنچنان که وقتى نگاه مى کنى از خون را بر زمین ، چکیده نمى بینى. 🏴پرتو نهم🏴 خودت را مهیا کن زینب.... که حادثه دارد به خودش نزدیک مى شود... اکنون هنگامه فرارسیده است.... اینگونه قدم برداشتن حسین و اینسان پیش آمدن او، خبر از مى دهد. خودت را مهیا کن زینب که لحظه وداع فرا مى رسد.... همه که تاکنون کرده اى ، بوده است ، همه ، بوده است... و همه و ، این لحظه ! نه آنچه که تاکنون بر تو گذشته است ، بل آنچه از تاکنون سپرى کرده اى ، براى بوده است. وقتى روح از تن ، مفارقت کرد... و جاى خالى نفسهاى او رخ نشان داد، تو صیحه زدى ، زار زار گریه کردى و خودت را به آغوش انداختى و با نفسهاى او گرفتى... ساله بودى که مزه مصیبتى را مى چشیدى و طعم تسلى را تجربه مى کردى. از میان در و دیوار فریاد کشید که _✨فضه (14)مرا دریاب! خون مى چکید از پشت در و آتش ستم به آسمان شعله مى کشید... و دود و تجاوز، تمام فضاى مدینه را مى انباشت. اگر نبود... و تو را در آغوش نمى گرفت و چشمهاى اشکبار تو را به روى سینه اش نمى گذاشت، تو قالب تهى مى کردى از دیدن این فاجعه هول انگیز.... وقتى ، را با فرق شکافته و خونین ، آماده تغسیل کرد و بغض آلوده در گوش تو گفت : _✨زینب جان ! بیاور آن کافور بهشتى را که پدر براى این روز خود باقى گذاشته است.. تو مى دیدى... که چگونه ملائک دسته دسته از آسمان به زمین مى آیند و بر بال خود آرامش و سکون را حمل مى کنند.. که مبادا طومار زمین از این فاجعه عظمى در هم بپیچد و استوارى خود را از کف بدهد. تو احساس مى کردى که انگار خدا به روى زمین آمده است ، کنار قبر از پیش آماده پدر ایستاده است.. و فریاد مى زند: _✨الى ، الى ، فقد اشتاق الحبیب الى حبیبه . به سوى من بیاریدش ، به سوى من ، که اشتیاق دوست به دیدار دوست فزونى گرفته است. تو دیدى که بر پدر، حسن و حسین، تو انتهاى جنازه را گرفته بودند و دو سوى پیشین جنازه بر دوش دیگرى حمل مى شد.. و پیکر پدر همان جایى فرود آمد که آن دوش دیگر اراده کرده بود. و دیدى که وقتى خاك روى قبر، کنار زده شد، پدید آمد که روى آن نوشته بود: 🌟(این مقبره را نوح پیامبر کنده است براى امیر مؤ منان و وصى پیامبر آخرالزمان.)🌟 ، یک به یک آمدند،... پیش تو زانو زدند و تو را در این عزاى عظماى هستى ، گفتند. اینها اما هیچ کدام به اندازه سینه ، براى تو تسلى نشد. وقتى سرت را بر سینه حسین گذاشتى و عقده هاى دلت را گشودى،... احساس کردى که زمین گرفت و آفرینش از ایستاد. آرى ، سینه حسین هماره مصدر آرامش بوده است... و آفرینش ، شکیبایى را از قلب او وام گرفته است. همیشه ملاحظه تو را مى کرد. ابتدا وقتى نیش بر جگرش فرو نشست،... بى اختیار صدا زد... ادامه دارد