eitaa logo
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
157 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
72 فایل
ایݩجـاسربازۍدر رڪاب‌آقاروٺمریݧ مےڪݩیم✌🏻 پاٺوق‌عاشقـٰاۍ‌حاج قاسمッ شرایط تب♥ https://eitaa.com/joinchat/1755906139C60435d31ee ッرفیق ب گوشیمდ https://eitaa.com/joinchat/1748828251C89d6ed222b انتقادات وپیشنهادات: https://harfeto.timefriend.net/16081016251053
مشاهده در ایتا
دانلود
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار رسول با اومدن ملیسا سعید چندتا عکس نشونش داد ملیسا : وااای 😱😨 سعید : چیشد 🤔 ملیسا : این این خود نامردشه 🤯 سعید : منظورتون ادریس هست ؟ ملیسا : اره من یه رفیق دارم البته داشتم به اسم لیلا اون یه مدت به طور عجیب از من اطلاعات میگرفت منم ساده لوح جوابشو میدادم بعد یهو پای ادریس یا همون شوهرش رو کشید وسط و به مم گفتن چون داداشت مامور امنیتی هست اکه جاسوسی نکنی عکس های خصوصی تو رو پهش میکنیم و زنده به گورت میکنیم من اونا رو به پلیس تحویل دادم دیگه نمیدونم کدوم گوریه 😤😒 سعید : کلانتری اها شماره کلانتری ؟ ملیسا : 312 تهران سعید : کِی ؟ ملیسا : دیروز ! سعید : خب شما همراه ما بیاید همون نقطه که لیلا و ادریس رو تحویل دادید ملیسا : بله حتما سعید : رسول ؟ من : هوم ؟ یعنیی جونم ؟ سعید : به داوود یا دهقان فداکار بگو بیاد 😂 من : چش 😁 داووووود ! داوود : جوننننننننننننننن عشقم 😂😂😂😂😂😂 رسول : سوکوت 😅 سعید : بچه ها وقت رو نگیرید داوود تو باهامون بیا داوود : چرا 🤨 سعید : 😐 واقعا نمیدونی چرا ؟؟ داوود : اها الان گرفتم سعید : خدا به دادم برسه از دست شما ها با این نمکاتون 😂
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار رسول بچه ها رفتن و منم سرکارم بودم امیر : رسول 😱 من : هووم ؟ امیر : یه لحظه بیا 😢 من : چیه چیشده امیر : این ایمیل اقامحد چرا روشن شده ؟ رسول : من چ بدونم اخه خب کدوم ایمیلشه ؟ امیر : ایمیل ساعتش ! رسول : چرا ایمیل ساعتش 😱 امیر : دِ مرد حسابی منم دارم همینو میپرسم ازت دیگه 😱 رسول : وایسا بذار زنگ بزنم اقامحمد نه نه شاید رد مون رو بزنن اها بذار شنود گوشیش رو روشن کنم امیر : خب ! رسول : اون هدست منو بده انیر : بگیر 🎧 رسول : یاخدا 😱 امیر : چته چیشد ! رسول : زود سریع به بچه ها بگو حاضر شن بریم عملیات داوود و فاطمه خانم و مریم خانوم و زهرا خانوم و فرشید و سعید و خودت زوود سریع ! امیر : باشه پ ن : بچه ها رفتن سلاح ها و جلیقه شون رو بگیرن . فرشید و داوود سوار موتور شدن و خانوم ها با رانندگی سعید رفتن و رسول و امیر هم سوار بر موتور رفتن مکان عملیات اما چیزی که دیدن واسشون عجیب بود ادامه الان کمی صبور باشید تا تایپ کنم 🖤
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار رسول بچه ها سریع ارایش جدید بگیرید اقامحمد گرو گرفته شده فرشید تو با زهرا خانوم و فاطمه خانوم برید پشت فرشید و سعید هم از اون ور میان باهم اقامحمد رو نجات میدیم یه هارد با مدارک جعلی یعنی جعلی نه دستکاری شده اوردیم که اگه خدایی نکرده تهدید کردن اونو بدید 😎 فاطمه : چشم من : خب شروع عملیات 🖤🖤🖤🖤بعد عملیات ❤️❤️❤️❤️ خب خداروشکر همه چی خوب پیش رفت فقط اقامحمد تیر خورده بود که اونم دکتر ها در اوردن و سالم شد ادامه امروز 🖤
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار رسول رضا : رسول من : جان رضا : من من 🙃 فرشید : عاشق شدی 😂 رضا : اااز کجا فهمیدی 😨 فرشید : ما اینیم دیگه رسول : خدا شفاتون بده 🤣 داوود : حالا کی هست لین بخت برگشته 😂 رضا : فاطمه خانم داوود : هننننن 😨😂 رضا : چیه ؟ داوود : فکر کردم از فک و فامیله 😂 رضا : 😐😐😐😐 من و باش دارم با کیا حرف میزنم ای خداااا ادامه فردا
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار سعید پاشید پاشید خودتونو جمع و جور کنید باید بریم عملیات اقادومادم بیاریدش 😂 رسول : خب پاشیم بریم وقت نگیریم 😁 داوود : بدوئید اقامحمد کارمون داره فرشید : کار پشت کار میگن کار کار میاره 🙁 سعید : کی گفته کار کار میاره ؟ ضرب المثل رو چرا تغییر میدی 😐😂 رضا : د بریم دیگه الان اقامحمد کله هممونو میکنهههه 😆 اقامحمد بچه ها بیاین بریم حاضر شیم دیگه 😳 داوود : چشم 💚💚💚💚 عملیات 💚💚💚💚 اقامحمد من : داوود تو مواظب کوادکوپتر باش رسول و فرشید شماهم برید دنبال سوژه 1 و 2 اصغر و سورنا رضا و سعید شما هم برید دنبال سوژه 3 و 4 مهران و حسن خانم بهرامی و سعیدی شما هم برید دنبال سوژه 5 و 6 مائده و نازنین من و امیر هم میریم دنبال سوژه 7 و 8 ابولفظل و شهریار فاطمه خانم و زهرا خانم شماهم برید دنبال سوژه 9 و 10 مریم و ساره شروع عملیات بچه ها پخش شدن داوود : اره زهرا جان میام دنبالت میریم خرید جهیزیه 😉 مامان اینا هم میان ؟ امیر : داوود ؟؟؟؟ داوود : هیچی سوژه از جلوم رد شد خواستم طبیعی جلوه بدم 😁😁😁 من : اها 😂😂😂 ادامه امروز
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار اقامحمد فرشید : اقامحمد تمام سوژه ها دستگیر شدن😉 اقامحمد : عالی بود فرشید فقط سعید پیش شماست دیگه ؟ فرشید : نه 😨 اقامحمد : مطمئنی ؟ سعید بعد از تحویل سوژه ها به من گفت داره میاد پیش شما راه هم حدودا 10 دقیقه ست ولی الان 1 ساعت طول کشیده 😰 فرشید : یا خدا اقامحمد میگردیم دنبالش نبود بهتون خبر میدیم اقامحمد : باشه حدکدا داشت یک ساعت میشد و خبری از سعید نبود هر چقدر زنگ میزدم جواب نمیداد این سری زنگ زدم یه زن جواب داد - ببین اقامحمد اگه جون اون پسر واستون مهمه بهتره زودتر کسایی که دستگیر کرده بودید رو ازاد کنین وگرنه بد میبینین و قطع کرد استرس تمام وجودمو گرفت سریع به رسول خبر دادم اما نتونست ردش رو بزنه حالم بد شد زنگ زدم بهش رسول : شد اقا ایول 😍 من : 😁😁😁😁 رسول : 🤓😃 تونستیم ردشونو بزنیم چند نفر فرستادیم دستگیرشون کردن همه چی خوب پیش میرفت که خبر رسید داوود حالش بد شده چون خاله ش فوت کرده بود اوردنش همون بیمارستانی که سعیدم سروم وصل بود رنگ از صورتش پریده بود بیهوش شده بود اخه داوود علاقه زیادی به خاله ش صفیه داشت داوود : 😣 من کجام ؟ فرشید : داوود بهوش اومدی 😍 حالت بد شد اوردنت بیمارستان داوود : خواب دیدم خاله م مرده ؟ 😔 فرشید : متاسفانه خواب نبود 😣 داوود : 😭 فرشید : داوود مرد که گریه نمیکنه 😢 داوود : کشتنش 😭 فرشید : یعنی چی کشتنش ؟ داوود : دخترش کشتش 😭 فرشید : بیا این دستمال رو بگیر بشین خوب توضیح بده ببینم چی میگی داوود : 🤧 دخترخاله بیشعورم تو انجمن عرفان حلقه بوده فرشید : عرفان حلقه چیه 🤔 داوود : عرفان حلقه یه انجمن شیطانی هست که بچه ها رو شیطانی میکنه اونم دیوونه شده خالمو کشته 😓 فرشید : وای 😣 داوود بهت تسلیت میگم 😭 داوود : مرسی 💔🖤 ادامه دارد
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار اقامحمد من : سعید بهتری سعید سعید !!! یا خدا داووود فرشییید 😱 داوود : چیشده اقا 😨 فرشید : چیشده 😥 من : سعید چرا جواب نمیده 😱 پرستار : اقا خب معلومه بیهوشن دیگه 😐 فاطمه : خانم باهوش اگه بیهوشن چرا نبضش نمیزنه 😱 پرستار : صبر کنید ببینم دکترررررر 😱 ادامه الان ...
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار اقامحمد هممونو بیرون کردن داوود داشت اب میشد طفلک خاله ش مرد از اون ورم استرس سعید افتاده جونش 😢 الهی بمیرم واسش 😕 من : داوود 🤧 داوود : جونم اقا 😖 من :.فرشید رو میبینی ؟ داوود : بله 😔 من : داوود ! تو نقطه ارامش فرشیدی . برو دلداریش بده داوود : اقا من حالم خودم بدتر از اونه میام دلداری بدم بدتر میشه 😢 من : باشه داوود جان حداقل حواست به خودت باشه ما بیشتر نگران توییم رنگ و روت شده گچ دیوار 😣 ادامه امشب
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار فرشید من : الو علی ؟ علی : فرشید زود به همه مردم برن بیرون گروه چک و خنثی کردن بمب هم فرستادم بمب کار گذاشتن 🤦🏻‍♀ من : سعید رو چیکار کنیم 😱 علی : نمیدونم من باید با گروه چک بیام خدافظ من : خدافظ واییییییی حالا چجوری به اقامحمد بگم 😕 داووووووود 😱😱😱 داوود و سعید خونین و مالین افتاده بودن رو زمین اقامحمددددد 😭 اقامحمد : چیشده فرشید وای 😨 من : داوووووود سعییید 😭😭😭😭😭 اقامحمد : مننن برم به بچه ها خبر بدم من : داوود 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 توروخدا پاشو داوود چشمهاش رو به زور باز کرد داوود : ف..رش..ی.....د... 😣 من : جونم داوود 😢 داوود : ببیه اقققا ممححممد ببگگو ععطییه خخااننووم ...... ادامه امشب
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار فرشید داوود : اخخ 😣 فرشید : چیشد 😭 داوود : گلوم میسوزه فرشید : از بس خون بالا اوردی 😢 پزشک اومد سریع داوود رو گذاشتن رو برانکارد من : دکتر میشه منم باهاش بیام 😢 دکتر : بله سوار شید با سرعت سوار امبولانس شدم داوود رو بردن اتاق عمل نیم ساعت بعد دکتر اومد من : دکتر چیشد 😭 دکتر : خداروشکر زخمشون سطحی بود چند تا بخیه زدیم چند ساعت دیگه مرخصن من : 😍😍😍😍😍😍😍 دکتر : اقا سعید هم خوبه من : 😍😍😍😍😍😍 اقامحمد : داوووود 😍😍 خوبییی ؟ داوود : بهترم 😣 من : واقعا 😜😜 داوود : ارع بوخوودا اقامحمد : خب یه خبر میدم خوشحال تر شی داوود : چی ؟ اقامحمد : اون شخصی که مرده بود خاله تو ........... ادامه امروز
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار اقامحمد : خاله تو نبود بلکه یک فرد دیگه بود دختر خاله ت هم دستگیر شد خاله ت رو زندانی کرده بودن داوود : 😍😍😍😍😍😍 وایییی خدایا شکرتتتتتت 🤩 رسول : ایوللل 🤩 فرشید : هررررره 😍😍 اقامحمد : خب حالا بساط هره و ایولتون رو جمع کنید اقا محسن داره میاد داوود : وای وای خاک عالم این شونه رو بدید موهای سیم ظرفشویی م رو درست کنم 🤦🏻‍♀ فرشید : اقا این سیم درست نمیشه که زنگ بزنید داس بیارن قطع کنیم 😂 داوود : 😐😂 سعید : این نیز بگذرد 😂😂😂😂😂 فرشید : سعید به اهنگ حماسی بذار تند تند سعید : باشه منو نگاه کنی بوم بوم کنه قلبم ..... فرشید : سعید اون اهنگ حماسیه ؟ ن واقعا اون اهنگ حماسیه ؟ 🤣 سعید : امممممم دستم خورد 😂 داوود : پاشید جمع کنید خودتونو اهنک فقط اهنگ های من اینم اهنگ چشا روم زوم زوم .....🤦🏻‍♀ ای باباااا 😣 اقامحمد : بچه ها الان اقامحسن میادا شما گیر اهنگ 🤦🏻‍♀😆 ادامه الان
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رمان
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار فاطمه شیفتم نبود رفتم خونه خوابیدم صبح گوشیم زنگ خورد دیدم مریم جواب دادم من : الو 😴 مریم : به به رئیس مارو صبح واسه ما گرفته خوابیده سردسته خوابالو🤭😂 من : بابا چ ربطی داره تو نبودی ندیدی عین خر داشتم کار میکردم 😂 انصاف داشته باش 🙁 مریم : باشه حالا گریه نکن 😂😜 من : خب گریه م میدی ☹️ مریم ; سوکوت کن بیا اداره ساعت 12 😤 من : هننننننننننن 😱 ساعت 12 ظهرههههه من کجای کارممم 😱😳🤯 مریم : پاشو بیا سرکار دخی خوابالو😂 اقامحسن داره میاد من : واقعااااااا لابد میخواد این پرونده لامصب رو درست کنه 😄 از ما که گذشت من یکی کمری شدم 😭😁 مریم : پاشو حاضر شو الان اقامحسن میاد میبینه سردسته مامورای امنیتی خانم نیست ابرو مون میره 😐 من : اومدم اومدم 😱 رفتم حاضر شدم سوار ماشین شدم وایییی 😣 درجه هام نیستتتت 😭 زنگ زدم مامان من : الو مامان تورو جان هرکی دوست داری به زینب بگو درجه هامو بیاره من نمیتونم نیم پوت هامو در بیارم 😭 مامان : اووو واسه چند قدم راه داری گریه میکنی الان به زینب میگم بیاره واست 😂 من : الهی قربونت شم مرسییی🤩 زینب : بیا بگیر این درجه هاتو منو تا اینجا کشوندی هواس پرت 🤣 من : اخ دستت درد نکنه 🤩🤩🤩🤩 سوار ماشین شدم درجه هامو کوبوندم به لباس رسیدم سایت مریم : به به سردسته مون رسید چ خوبم رسیدی من : بابا عینه ماشین مسابقاتی سرعت دادم نزدیک بود یه نفرو به فنا بدم 😂 زهرا : اینم از سردسته مون 😐😂 اقاداوود : ما اینیم دیگه 😂 اقافرشید : سریع سریع حاضر شید اقامحمد الان میاد کله هر 7 تامونو میکنه 🤣🤣🤣🤣🤣 زهرا : خوبه خوبه بخاطر یه نفر هممونو میکشن 😄 ادامه امروز