eitaa logo
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
167 دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
72 فایل
ایݩجـاسربازۍدر رڪاب‌آقاروٺمریݧ مےڪݩیم✌🏻 پاٺوق‌عاشقـٰاۍ‌حاج قاسمッ شرایط تب♥ https://eitaa.com/joinchat/1755906139C60435d31ee ッرفیق ب گوشیمდ https://eitaa.com/joinchat/1748828251C89d6ed222b انتقادات وپیشنهادات: https://harfeto.timefriend.net/16081016251053
مشاهده در ایتا
دانلود
ذُوالّفَقارِ سِیِّد عَلًی💔
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #گمنام رما
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 رمان 🌿ــشق_پایدار رسول رسیدیم سایت امیر هم رسید پرونده مایکل هاشمیان رو گرفتم دستم و آرایش جدید رو نوشتم دادم دست امیر که تو کامپیوتر وارد کنه 🌿🍃 شب 🍃🌿 داوود زره و اسلحه هامونو ورداشتیم و حرکت کردیم من و فرشید سوار موتور شدیم رسیدیم محل مورد نظر من و فرشید از بالای دیوار ها پریدیم تو رفتیم تو راهرو سریع از پله ها بالا رفتیم یه در دیدم وا کردم و از اون تو رفتم تو راه برخورد کردم به فرشید باهم دیگه رفتیم تو و سعید رو دیدیم اقامحمد با قفل فیک در رو باز کرد و داخل شدیم مایکل رو دست بند زدیم و حرکت کردیم 🌿🍃 فردا 🍃🌿 فاطمه خیلی ذوق داشتم وارد دانشگاه شدم منتظر مریم شدم تا بیاد مریم : سلاااام رفیق خوبمم من : سلاام بستنی خوشمزه من 😁 مریم : خب بریم ؟ من : بریم 🍃🌿 چند سال بعد 🌿🍃 فاطمه اخخخخ کمرم ترکید زهرا : واییی فاطمه چقدر غر میزنی 🤣 من : خب دردم گرفت 😢 زهرا : گفتم که نباید غر بزنی گوگولی من : 😱 زهرا : چیه 😳 من : ایمیل مریم روشن شد 😳 زهرا : وا مریم که اینجاست بدو برو ببین کجاست دوییدم رفتم سمت اتاق مریم با کمال تعجب دیدم مریم نیست ایمیلش اتاقش رو نشون میداد ولی خودش نبود رفتم بگردم گوشیش رو پیدا کنم با کمال تعجب دیدم نیست من : زهراااااااااا 😱 زهرا : چی شد فاطمه ؟؟؟؟؟ ادامه فردا ... 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿🍃🌿 🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 کپی حرام @Morady_s18. 🌿