eitaa logo
✌در آسـتانہ‌ے ظــهور✌
1.4هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
15.8هزار ویدیو
67 فایل
داریم چہ میکنیم با دل امــام زمان(عج)!! چقــدر گنـاه؟ چـقدر نامـردی و بی حیایی؟ جز مــا کیو داره؟ چقدر سر در دنـیا؟ کجاست امـامت بچہ شیعہ!! 👈دختر، پـسر شیعہ به دل امامت رحم کن مـرام داشتہ باش!! امــامت تنــهاست" کپے پستهای کانال حـلال° تبادل: @HHSSKK
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رتبه ۴ کنکور شد، پزشکی شیراز. از دانشگاه‌های فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت. می‌تونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا و یک زندگی راحت. حتی می‌تونست یه رنگ و لعاب مذهبی هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعدش خدمت به مردم! اما چون امام بهش گفته بود امروز اولویت با نهضت هست، به همه اینا پشت پا زد و موندن تو خط اول مبارزه با شاه رو به فرانسه و پزشکی ترجیح داد... 🗓 ۲۷ آبان، سالروز شهادت https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️استاد عابدینی: هر کسی که بتواند تاثیری داشته باشد که حتی یک ثانیه فرج را جلو بیندازد، در تمام برکات آن شریک خواهد شد. 🖤اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
امام زمان 103.mp3
991.2K
ببین دلت میره به سمت آسمون؟ ببیـن اضطرار و تنهاییِ امام زمانت برات مهمه یا نه؟ وفاداری یعنی عزت هاتُ نبینی و بمونی پایِ کار امامت! می تونی؟ https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
50.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
|   ✘ آدمایی که بالاترین لذت رو هم از دنیاشون می‌برن، هم از آخرت ! ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| روز پرستار مبارک🪷 « پرستار فرشته‌ی رحمت بیمار است» ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| √ یه فرمول کلیدی از سبک زندگی حضرت زینب سلام‌الله‌علیها، برای کسی که قصد داره برای امامش خاص باشه ! ... نشــانہ‌هـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہ‌هـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـاده‌ے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید... https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆 امام باقر (ع): هنگامی که مهدی موعود(عج الله فرجه) در مکه در بین حجرالاسود و درب کعبه ظهور نماید، جبرئیل ندا می دهد و یاران حضرت از نقاط دور گرد او جمع می شوند. 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دهباشی دعای فرج.mp3
4.99M
📿 دعای فرج (الهی عظم البلاء) 🔺️با نوای مهدی 👌بخوان دعای فرج دعا اثر دارد 👌 دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست هر شب تکرار می شود ❤ یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه* به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد. ♥️ @zoohoornazdike
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم میکند... ✨ ای لشگر صاحب‌الزمان آماده‌باش ✍ دنیا، دیگه اون دنیای قبل از ۷ اکتبر (۱۵ مهر ماه) نیست. این از برکات پیروزی خون بر شمشیر هست. قطع به یقین، خون کودکان مظلوم، بنیان ظلم و بی‌عدالتی را سُست و لرزان کرده ✍ آیا امام را حس نمیکنید؟! 💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷🇵🇸 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
🌱 از قدیم شنیده ایم حواستان به فقیران و مستمندان باشد و از آنها غافل نشوید. شنیده ایم اگر گمراهی را دیدید، راه را نشانش دهید تا برگردد و به بیراهه نرود. به ما گفته اند یتیم نوازی کنید و حواستان به اطرافیانتان باشد. یا صاحب الزمان!🤚 بدون شما، فقیریم و یتیم و گمراه اینهمه نیاز ما را جز دستان بخشنده شما، کسی برطرف نمیکند.🥲 برگرد ظهور کن✨ و نجاتمان بده که دنیا بدون کشتی نجات شما در حال غرق شدن است. اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب کبری علیهاالسلام.🤲 https://eitaa.com/joinchat/1373765635C2bc193bfe2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت349 البته مجبورت نمی‌کنم. تو صاحب اختیاری ولی... حرفش را بریدم. –ببین اگه در مورد رضایت دادن و این چیزاست، دست من نیست بابام باید راضی باشه من رو حرفش حرف نمی زنم. اشک هایش را پاک کرد. –مادرم هر روز می رفت محل کارش، گفته بود نرم‌تر شده و گفته حالا ببینم چی می شه. با تعجب نگاهش کردم. –مامانت هر روز با اون وضعش می رفته محل کار بابای من گریه و زاری می‌کرده؟! –پدرت چیزی نگفته؟ سکوت کردم و بعد سرم را بلند کردم و سوالی نگاهش کردم. –پس تو برای چی اومدی این جا؟! دوباره چشم‌هایش ابری شدند. –اول این که اومدم یه چیزی بهت بگم؛ فقط ازت می‌خوام که باور کنی، جون هر کسی که دوست داری باور کن. دوم این که بگم مامانم کرونا گرفته دو روزه بیمارستانه، دیگه نمی‌تونه رضایت پدرت رو بگیره. با تاسف نگاهش کردم و کمی آرام تر شدم. در عین حال یک قدم کوچک عقب تر رفتم. –ان شاءالله خوب می شه، نگران نباش. بغض آلود بینی‌اش را بالا کشید. – من دیگه اون هلمای سابق نیستم. به خدا پشیمونم، من اشتباه کردم خیلی زیاد، ولی حالا دیگه فهمیدم و دور اون آدما و کارا رو خط کشیدم. از وقتی دستگیر شدم خیلی اطلاعات در مورد اون آدما دستم اومد. من می‌دونم بد کردم. شانه‌ای بالا انداختم. –خب، خدارو شکر، هر کس خودش می دونه و خدای خودش، به من چه مربوطه که این رو باید باور کنم؟ سرش را پایین انداخت و مکثی کرد. –مادرم گفته از شما بخوام حلالش کنید. گفت به پدرت بگم به عنوان آخرین درخواستش رضایت بده و شماها هم من و اون رو حلال کنید. –آخرین در خواستش؟! هق هق گریه‌اش بالا رفت. –آخه حالش خیلی بد شده، اکسیژن خونش اون قدر امده پایین که امروز رفت آی سی یو. لبم را به دندان گرفتم. –بنده خدا مادرت که کاری نکرده. –اون فکر می کنه گناهکاره چون تربیتش اشتباه بوده. البته همه‌ی اون اتفاقات تقصیر خودم بود. دلم برایش سوخت، احساس کردم از هم پاشیده. اگر بلایی سر مادرش بیاید هلما همه‌ی پشتیبانی‌اش را از دست می‌دهد. سرش را بلند کرد و صاف به چشم‌هایم نگاه کرد. –تلما. سوالی نگاهش کرد. –اون چیزی که بهت گفتم باید باور کنی اینه که... کمی این پا و آن پا کرد. نگاهی به داخل خانه انداختم. –زود بگو من باید برم. الان وایسادن من این جا و با تو حرف زدن تو خونواده ی ما جرم حساب می شه‌. با شتاب گفت: –تو رو خدا باور کن که من بد شماها رو دیگه نمی‌خوام. لیلافتحی‌پور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت350 از تعجب خشکم زد و خیره به چشم‌هایش ماندم. با خودم فکر کردم چه شده که این قدر مهربان شده؟! ماسکش را پایین کشید و با دستمال کاغذی بینی‌اش را گرفت و اشک هایش را که حالا به همدیگر مجال نمی‌دادند پاک کرد. –من دلم نمی‌خواست به علی آسیبی برسه، اون کارام همه ش یه لج‌بازی بچه‌گانه بود، یه ندونم کاری، یه اشتباه، کاش هیچ وقت اون اتفاقا نمیفتاد و اون این قدر از من متنفر نمی شد. خب خود شماها هم ممکنه اشتباه کنید، نه؟ منم آدمم، مثل همه‌ی آدما، حالا می خوام جبران کنم. من حرفی نمی‌توانستم بگویم. نمی‌دانستم منظورش از گفتن این حرف ها چیست. وقتی سکوتم را دید ادامه داد: –اون مرد خوبیه، با این که دکتر بهش گفته بود که شاید من نتونم هیچ وقت بچه‌دار بشم ولی اون به هیچ کس نگفت و بهم گفت دکترا که خدا نیستن. اگر خدا بخواد خودش بهمون بچه می ده. خیلی کارا برام کرد ولی من نمی‌دونم چرا پر توقع شده بودم. هر چیزی رو بهانه می‌کردم که جدایی بینمون بشه تا اون بیاد نازم رو بکشه. خسته ش کردم. وگرنه اون من رو رها نمی‌کرد. مثل ابر بهار گریه می‌کرد. نفسی گرفت تا عکس‌العمل مرا ببیند. منتظر ماند تا حرفی بزنم. ولی من هنوز همان طور بهت زده نگاهش می‌کردم و به این فکر می‌کردم این هلما، آن هلمایی که من می‌شناختم نیست. انگار آدم دیگری، فقط با چهره‌ای شبیه چهره‌ی او مقابلم ایستاده بود. جلوتر آمد و دستم را گرفت. –حرفام رو باور کن. دیدی عکساش رو زده بودم به کمد اتاقم. نگاه کن، ببین، جعبه‌ای را از کیفش بیرون آورد و باز کرد و دنباله‌ی حرفش را گرفت. –اینا همه ش سکه‌های مهریه‌م هستش، هیچ کدوم رو خرج نکردم. الکی بهش می‌گفتم لازم دارم که وقتی تو پرداختش تاخیر داشت برم در خونه ش یا مغازه ش ببینمش. اون موقع‌ها تو اصلا نبودی. اولش برای جلب توجه بود ولی بعد دیگه افتادم روی دنده‌ی لج. با لکنت پرسیدم: –تو...تو... می‌خوای زندگی من رو خراب کنی؟ سرش را تند تند تکان داد. –نه به خدا، نه به جون مادرم که به جز اون تو این دنیا کسی رو ندارم. تلما من تو رو دوست دارم. راضی نیستم ناراحت بشی. بغض کردم. –پس منظورت از این حرفا چیه؟ اصلا من باور کنم یا نکنم تو نمی‌خواستی اذیتش کنی چه فرقی داره؟ تو می خوای من شوهرم رو دو دستی تقدیمت کنم؟ با لحن مهربانی گفت: –نه، بعد سرش را پایین انداخت و آرام گفت: –من فقط ازت می‌خوام...سرش را بالا آورد نگاهم کرد دوباره سرش را پایین انداخت و ادامه داد: –ازت می خوام که دیدن من اذیتت نکنه. می خوام باور کنی من هر دوتاتون رو دوست دارم و اصلا نمی خوام ناراحتتون کنم. نمی خوام از من متنفر باشی. گنگ نگاهش کردم. چرا نمی‌فهمیدم چه می‌گوید؟! لیلافتحی‌پور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت351 –چه لزومی داره تو یه مرد نامحرم رو که زن داره دوست داشته باشی؟! فوری جواب داد. –خب اون الان به تو هم نامحرمه، مگه تو از عشقت نسبت بهش کم شده؟ اگه بخوای اون جوری فکر کنی، الان علی مجرده و زن نداره. ابروهایم بالا رفت و با تعجب براندازش کردم. –تو از کجا می‌دونی ما محرمیتمون تموم شده؟! جوابی نداد و من ادامه دادم: –ما سه روز دیگه عروسیمونه، الان تو این وسط چی از جون من می خوای؟ چرا نمی ری دنبال زندگی خودت؟ اصلا مگه خودت نامزد نداشتی. من نمی‌تونم تو رو تحمل کنم. علی هم... حرفم را برید و بغض آلود گفت: –من که حرفی ندارم. باشه عروسی کنید مبارک باشه، ان شاءالله با هم خوشبخت بشید. من یه اشتباهی کردم حالام باید تاوان بدم دیگه... اون نامزدم نبود، می شه در مورد گذشتم حرف نزنی؟ نمی خوام دیگه اشتباهام رو تکرار کنم. اگه تو بهم کمک کنی مطمئنم می تونم. من نمی‌خوام جلوی ازدواج شما رو بگیرم. یعنی دیگه اون قدر خودخواه نیستم که نذارم تو به کسی که دوسش داری برسی. من از زندگیم گذشتم. ابروهایم را به هم چسباندم. –تو چی می خوای هلما؟ همه‌ی ما رو بدبخت کردی ول کن نیستی؟ چادرش را کشیدم و به داخل حیاط کشیدمش و به زیرزمین اشاره کردم. –نگاه کن، به خاطر تو من باید تو این دخمه زندگی کنم. من از خیلی چیزها گذشتم به خاطر پا گرفتن زندگیم. تو که زندگیت پا گرفته بود، چی کار کردی واسه پاشیده نشدنش جز این که بعد از طلاق از خوشحالی رفتی و جشن گرفتی، حالام که از همه جا رونده و مونده شدی و مادرت بیمارستانه و بی‌کس و کار شدی یاد علی افتادی؟ احتمالا اگه نمی‌گرفتنت و ممنوع‌الخروج نمی شدی بازم به کارات ادامه می‌دادی. من نمی‌دونم چرا هر بی کس و کاری آدرس خونه‌ی ما رو فقط بلده. هلما گریه‌اش گرفت و از حیاط بیرون رفت و سرجای اولش ایستاد. –آره تو راست می گی، همه‌ی حرفات درسته، من همچین آدم پستی بودم ولی دیگه نمی‌خوام باشم. مگه خدا نگفته هر چقدر گناه کردی توبه کنی می‌بخشم. از این به بعد می خوام خوب باشم، می خوام اون جوری باشم که همیشه علی بهم می گفت و من گوش نمی‌کردم. می خوام شماها کمکم کنید، آره من بی‌کس و کار شدم و فقط آدرس خونه‌ی شما رو بلدم. چرا به این فکر نمی کنی ممکنه خدا این آدرس رو جلوی پای من گذاشته باشه. با شنیدن جمله‌ی آخرش از حرفی که زده بودم خجالت کشیدم. –ببخشید من نباید اون جوری می‌گفتم. –تو من رو ببخش، تو من رو حلال... با شنیدن صدای پای مادر، هلما ادامه‌ی حرفش را خورد و فوری جعبه‌‌‌ی سکه‌ها را داخل کیفش انداخت و اشک هایش را پاک کرد. مادر با لیوان شربتی به طرف هلما رفت و تعارف کرد ولی با دیدن چشم‌های خیس از اشک هلما دستش را عقب کشید و نگاهش را به من داد. –چی شده؟ من نمی‌دانستم باید چه توضیحی بدهم. هلما هم احتمالا در ذهنش دنبال جواب می‌گشت. مادر رو به هلما کرد. لیلافتحی‌پور