﷽
🌄#والپیپر
🏴شب دوم: ورود به کربلا
●اینجا که آمدیم غم و غصه پا گرفت
●دلشوره ای عجیب وجود مرا گرفت
◇پس آنگاه که سحر شد امام حسین (ع) از مکه به سمت عراق حرکت کرد.
◇ این خبر که به ابن حنفیه رسید، آمد و زمام شتری را که امام سوار آن بود گرفت و گفت:
◇برادر! مگر به من وعده ندادید که درباره آنچه از شما خواستم (پیشنهاد رفتن به یمن)، فکر کنید؟
◇فرمود: چرا. گفت: پس چه چیزی سبب شد که با عجله خارج شوید؟
◇فرمود: بعد از آنکه از تو جدا شدم رسول خدا نزد من آمد و گفت: ای حسین! حرکت کن! خدا خواسته است تو را کشته ببیند.
◇محمد حنفیه گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ؛ پس مقصود تو از به همراه بردن این بانوان چیست در حالی که با این وضع خارج میشوی؟
◇فرمود: رسول خدا (ص) به من گفت: خدا خواسته است آنان را اسیر ببیند.
◇این را گفت و با محمد بن حنفیه خداحافظی کرد و رفت.
◇این خانواده همان خانوادهای بودند که بعد از اینکه پیامبر اکرم(ص) آنها را زیر کساء جمع کردند، دربارهشان
فرمودند:
◇اللَّهُمَّ إِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَیْتِی وَ لُحْمَتِی یُؤْلِمُنِی مَا یُؤْلِمُهُمْ وَ یَجْرَحُنِی مَا یَجْرَحُهُم
◇پروردگارا! ایشان اهلبیت من و پارههای تن من هستند، آنچه که آنها را غمگین و مجروح کند، مرا غمگین و مجروح میکند.
🏴صلی الله علیک یا اباعبدالله
سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مَنقَلَبٍ ینقَلِبونَ
#روضه
#شب_دوم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🍃 زُهَیرا👈@zuhayra