eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
704 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
193 ویدیو
15 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
☑️حرف دل نوشتن را دوست دارم؛ چون ترجمان افکار آدمی است و ذهن را سبک و راحت می کند. گاهی هجوم افکار چنان وزن و سنگینی ای بر مغزت تحمیل می کند که اگر نبود امداد واژه ها و تخلیه انباشت ذهنی، معلوم نیست سر به کدام بیابان باید می گذاشت و ... نوشتن را دوست دارم چون گاهی با آب سخن، بی هیچ منت و قضاوتی، غبار کینه ها و کدورت ها از دل شسته می شود و روح جلا می گیرد و به راستی برای نوشتن و بارش افکار ذهن، کدام زمان را سراغ داری بهتر از: جمعه، غروب، دلتنگی، فاطمیه و ... اللهم عجل لولیک الفرج ✍️سعیده سادات موسوی فرد @AFKAREHOWZAVI
☑️کریدور بهشت در ایوانِ زیارتگاهِ رافضی هاجوانک از درد چنبره زده بود توی خودش و در حالی که مچ پاهایش به هم بسته شده بود روی زمین غلت می زد . به دنده ی چپ که بر می گشت انگار دردش کم تر می شد.رافضی کُشی کرده بود وحالا در صف انتظار بهشت بود. اگر در رواق بسته نشده بود ،اگر تیر نخورده بود، می توانست مجوس های بیشتری بکشد و فضیلت بیشتری کسب کند .اما با همین اوصاف هم عملیات با موفقیت انجام شده بود .باید نسل روافض را از زمین خدا پاک کرد تا جایش نسل مجاهدان و فرزندان خلافت اسلامی روی زمین را پر کنند.او قهرمان بود !همه شان را کشته بود ،همه ی شیعه هایی که توی مسیرش بودند ،آنها که پشت اسپلیت پناه گرفته بودند.کودک ،زن ،پیر ،جوان.... تا چند دقیقه ی دیگر همه چیز تمام می شد و شام را با قاشق وچنگالی که قبل از عملیات توی جیبش گذاشته بود ،در کنار رسول خدا توی بهشت می خورد ، کمی بعد آوازه ی عملیات موفقیت آمیز خلافت اسلامی گوش فلک را کر می کرد.سرش داشت گیج می رفت و نفسش داشت بند می آمد،چشم هایش بی اختیار روی هم می رفت . خوابش برد،جوری که انگار هیچوقت بیدار نبوده.با صدای افتادن قاشق وچنگال توی جیبش از خواب پرید!!!! خودش را توی کریدوری دید که یک سرش به نور و یک سرش به تاریکی مطلق منتهی می شد. او هر لحظه داشت به تاریکی نزدیکتر می شد!انگار کشیده می شد به پایین . رافضی هایی که تیربارانشان کرده بود آمده بودند توی کریدور ،همانهایی که تا چند دقیقه قبل قلبهایشان تند تند می زد و از ترس کنج زیارتگاه خودشان را پنهان کرده بودند و او با اعتقاد تمام همه را به رگبار بسته بود .داشت دنبال وعده هایی می گشت که موقع بیعت، خلیفه به او داده بود. رافضی ها داشتند به سمت نور بالا می رفتند ،و او هر لحظه توی تاریکی فرو می رفت ،هر چه پایین تر می رفت تراکم ظلمت بیشتر می شد ،تاریکی رفته بود توی جانش ،توی حلقش توی چشم هایش ،توی سرش،توی قلبش .حس می کرد دارد به مرزهای عدم و حتی قبل‌تر از آن نزدیک می شود !کثیف بود ومتعفن ،عین دستمال مچاله ی سیاهی ،که تمام لکه ها و غبارهای یک شهر را با او پاک کرده باشند. وقتی رسیده بود به ته باتلاق تاریکی ، اسم سبحان کُمرونی تیتر اول خبرهای دنیا شده بود!!! 🖍دلنوشته های طیبه فرید @AFKAREHOWZAVI
☑️باران و خاطره قطره های شبنمی باران، هوای خنک،صدای شرشرآب،صدایی که از پنجره اتاقم به گوش می‌رسید وبهانه خوبی بود برای شروع یک روزپرانرژی شاید همه ما آدم ها از صدای آرامش بخش باران،یاحتی هوای بعدباران،بوی خاک نم خورده لذت ببریم ،شایدم ازچیزهایی که باران به یادمان می آورد ،شخص خاصی ،صحنه دل انگیزی ،خاطره به یادماندنی که باعث میشود بیشتربه وجدبیایم. امروز که از بالکن خانه به تماشای باران نشسته بودم،یاد سالها پیش افتادم که آن موقع دوم راهنمایی بودم وزنگ انشای آن هفته با موضوع باران آغاز شد،منم مثل همیشه با کلی ذوق شروع به نوشتن ده خط انشاء شدم،وقتی به ترتیب اسامی نوبت من شد بعدازخواندن انشاء نمره کامل گرفتم وکل کلاس تشویقم کرد،آن روزها وقبل تر برای مناسبت های مختلف مقاله،انشاء و روزنامه دیواری های برد مخصوص کلاس راآماده می‌کردم،که همیشه با استقبال وتشویق خوبی روبرو می شدم. خلاصه اینکه بهانه شروع روزخوب واسه من امروزصدای دلنشین باران بود،امیدوارم که هرروزصبح بهانه خوبی برای یک شروع تازه داشته باشید،‌ شروعی از جنس باران،تادل‌هاتان راصاف وپاکیزه کنه ورحمت الهی مثل باران روقلبتون ببارد. حال دلتون خوش. ✍️سیده ناهید موسوی @AFKAREHOWZAVI
☑️ ستاره‌ دنباله‌دار نفس زنان خودم را به ایستگاه می‌رسانم. این ترم سرویس جامعه الزهرا (س) خیلی دورتر از قبل شده و بار کتابت من سنگین‌تر. این سنگینی و این دوری سختی را برایم بیشتر جلوه می‌کند، اما نمی‌دانم دلیل اصلی این سختی سِنّی است که بالا رفته یا قلبی که بنای همکاری ندارد. به هرحال طبق قاعده فقهی وجوب مقدمه واجب، زودتر به ایستگاه می‌رسم. هنوز سرویس ما نیامده‌است ولی اتوبوس دیگری می‌آید و برادران روحانی را سوار می‌کند، چند نفر هم که این قاعده فقهی را رعایت نکرده‌اند، بدو بدو خود را به اتوبوس می‌رسانند. حالا من مانده‌ام و یک خیابان خلوت و آخرین روزهای کوتاه پاییزی و خورشیدی که دارد کم‌کم طلوع می‌کند. ساعت به وقت آمدن سرویس شده و به قول مولوی: اندک اندک جمع مستان می‌رسند دوستانم از چند طرف به سمت محل ایستگاه می‌آیند سوار اتوبوس می‌شوم و شروع به نوشتن می‌کنم، حالتی عجیب از این همه تکاپو دارم. برای‌چه چند سالی است که رنج تحصیل علم دینی را بر خودم گوارا کردم. نکند در آخر کار تحفه‌ی دندان‌گیری در نامه‌ی اعمالم نباشد؟! این حس تمام تنم را می‌سوزاند. ولی دلخوش دارم به یک عبارت از حضرت زهرا (س) که همیشه از خدا آن را طلب کرده‌ا‌م: (خداوندا مرا خرج کاری کن، که مرا به خاطر آن آفریدی). به سمت پژوهشگاه می‌روم و سوار آسانسور می‌شوم، یکی از دوستان قدیمی‌ام را می‌بینم، می‌گوید: امروز برای خودم لقمه درست کردم، چند تا هم اضافه درست کردم به نیت حضرت زهرا (س). از من اکراه از او اصرار، لقمه را به من می‌دهد. حال عجیبی پیدا کردم، انگار نشانه‌ای، ذوذنبی* از امید از کنار دلم رد می‌شود، و کلبه‌ی دلم را روشن می‌کند. انگار حضرت مادر می‌خواهد بگوید ما شما را تنها نمی‌گذاریم. @AFKAREHOWZAVI
☑️ هیجانات منفی خطرناک 🌀 نهایت نقشی که برای خودت در نظرگرفته‌ای، چیست؟ 🌀انتهای حد مادرانگی را برای یک مادر را کجا درنظر گرفته‌اید؟بیایید قبول کنیم خیلی کم. 🌀ما به محیط سهم داده‌ایم، ما برای جامعه، مدرسه، گروه همسالان، سهم بیشتری قایل شده‌ایم، 🌀ما برای فیلم،کارتون، سرود و هرکسی ارزش بیشتری قایل شده‌ایم از دامن مادر. از ابهت ابروی پدر.. 🌀ما برای هرکسی، سهم بیشتری هم قایل شده ایم، غیر از خانواده. 🌀ما سهم قایل نشده‌ایم برای مادری که هم باید شخصیت بدهد، هم باید آموزش بدهد، هم باید نیاز استقلال فرزندان، را به اوج برساند. والا ثمره‌اش می‌شود اضطراب. همان اضطرابی که خشونت، پرخاشگری، استرس، وسواس، ناخن‌جویدن، بی‌خوابی و.. 🌀ما، مادرها فکر کرده‌ایم هرچه بیشتر تذکر دهیم، هرچه بیشتر ساعت بگذاریم، هرچه بیشتر امتیازدهی کنیم و بچه‌های معامله‌گر، بار بیاوریم، داریم فرزندانی تربیت می‌کنیم که در اختیار ما هستند. 🌀فرزندانی که هیچ استقلالی ندارند و در ارتباط گیری به مشکل می‌خورند. 🌀ما کودکانمان را در بهترین حالت پای بازیهایی رها کرده‌ایم که به ظاهر آموزنده‌اند اما در واقع هیجان را در آنها بالا می‌بریم و سهمی برای تخلیه‌ی هیجان، قایل نشدیم... 🌀ما فرزندانمان را زندانی کرده‌ایم در آپارتمان ها ی هفتادمتری، بدون همبازی. حوصله‌های مان را سربرده‌ایم پای گوشی و تلویزیون و گاهی وقتها تنها بچه‌مان را به پارک می‌بریم.‌فقط گاهی‌. 🌀و این همه یعنی ما از فرزندانمان، پای بازیها، پای سریال‌های عاشقانه، پای داد و بیدادها و پرخاش‌ها و برآورده نشدن نیازهای اولیه، کوه‌هایی از هیجان ناکام، ساخته‌ایم.. . 🌀و این همه یعنی باید آماده باشیم برای ابراز این هیجان به یکی از آسیب‌ها. اعم از خطراتی که گفتیم گرفته تا مشکلاتی مثل هیجانات منفی جنسی ... دراین باب بیشتر، سخن خواهیم گفت... ✍️نجاتی @AFKAREHOWZAVI
☑️رسیدن به سرچشمه رود، وقتی از خوشی های سر راهش دل می‌کند و با تلاش، خود را به اقیانوس می‌رساند، آرام می‌گیرد. ما هم اگر از زیبایی های ظاهریِ دنیا دل بکنیم، به سرچشمه ی زیبایی می رسیم. شاید کمی سخت باشد، اما وقتی از مخلوقات بریده شویم، به خالق وصل می‌شویم. آن وقت است که در آغوش منبع آرامش، احساس بهتری را تجربه می‌کنیم. ✨زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ۗ ذَٰلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ✨ ✍️زهره قاسمی @AFKAREHOWZAVI
🔅وظیفه‌ی والدین و مربیان محترم بنر نصب شده در یک مدرسه، که برای پیشگیری از اضطراب بود قلمم را به تلاطم وادشت: درِگوشی با مربیان و والدین: بچه‌‌ها چون گلهای باغچه می‌مانند که هر کدام‌شان عطر و بوی خاص خودشان را دارند، همه‌ی بچه‌ها با استعدادند ولی نوع استعدادهای‌شان با یکدیگر متفاوت است، یکی به ریاضی علاقه دارد و دیگری به شعر و ادبیات و... وظیفه‌ی والدین و مربیان محترم، کشف و تقویت استعدادهاست. والدین و مربیان موفق در پیِ کشف و تقویت استعدادها هستند نه همسان سازی یا تحمیل استعدادها؛ معادن وجودی بچه‌ها می‌بایست به گونه‌ای استخراج و بارور شود که آنها را به‌ خودباوری برساند تا به استعدادهای خویش افتخار کنند. بچه‌ها همچون معدن طلا و نقره هستند که هر کدام ویژگی خاص و منحصر به فرد خود را دارد، زیبایی آنها در تفاوت‌‌های‌شان است؛ درست است طلا به ظاهر ارزش بیشتری دارد اما از معدن نقره توقع طلا داشتن عین خطاست. کدام فرد عاقل و بالغی را دیده‌ایم که از درخت انار توقع سیب داشته باشد؟! آیا فقط کودکی که از درس ریاضی نمره‌ی ۲۰ می‌گیرد با استعداد است؟ خیر کودکی که در نقاشی نمره‌ی بیست می‌گیرد نیز نبوغ و استعداد دارد فقط نوع آن متفاوت است. اگر به استعدادها از دید تفاوت بنگریم به هیچ وجه بچه‌ها را با یکدیگر مقایسه نکرده و بخاطر گرفتن نمره‌ی پائین در برخی دروس، تحقیرشان نمی‌کنیم‌ و لطمه‌ به عزت نفس و اعتماد به نفس‌شان نخواهیم زد. یادمان باشد در بین فرزندان، هنرمندان و ورزشکارانی وجود دارند که نیازی به کسب نمره‌ی عالی از ریاضی و شیمی ندارند. همچنین ریاضی‌دانان حسابداران و برنامه‌نویسانی وجود دارد که نیاز به گرفتن ۲۰ از درس ادبیات ندارند. سعی کنیم به خود گوشزد کنیم: ما برای امری مهم‌تر به این دنیا آمده‌ایم و علم آموزی برای ما وسیله است نه هدف. علم‌آموزی برای رشد ما لازم است نه کافی؛ زیرا قبل از آنکه فرزند و متربی ما دکتر، مهندس و...شود باید انسانی با روح و جسمی سالم باشد اما مقایسه آنها با یکدیگر احساس خودارزشمندی را از آنها سلب کرده و به مرور زمان در آینده تبدیل به افراد ناکارآمدی خواهند شد. ✍ مرضیه رمضان‌قاسم @AFKAREHOWZAVI
تلنگر مادرانه جلوی ساختمان ایستاده بودند که به آن‌ها ملحق شدم، به غیر از یک نفر که دیروز خیلی کوتاه دیده بودمش، اکثر آن‌ها را نمی‌شناختم. به دعوت دوستم آنجا رفته بودم، بعد از سلام‌ و احوال‌پرسی و دیدن غرفه‌های‌ در حال آماده‌سازی، به داخل موسسه رفتیم. خانم‌هایی آنجا مشغول فعالیت بودند و هدایایی را برای بازدیدکنندگان آماده می‌کردند. بانوانی که در کنار نقش مادری، کنشگر فعال فرهنگی و اجتماعی هم بودند. آمده بودند تا الگوی سوم زن مسلمان را به تصویر بکشند. زنی که باید تاریخ ساز باشد و از الگوی شرق و غرب پرهیز کند. آمده بودند تا کنار یکدیگر برای روزهای سوگ فقدان مادر سلام الله علیها، محفلی با حضور بانوان و کودکان تشکیل دهند و صمیمانه‌هایی با بانوان بازدیدکننده داشته باشند‌. آمده بودند کمک کنند تلنگری بخورد و غبار از ناآگاهی‌ها بزدایند و گمشده برخی از زنان، یعنی هویت را برایشان به تصویر کشند. با وجود مشغله‌های فراوانشان، به صورت جهادی کنار یکدیگر قرار گرفته بودند و هر کس گوشه‌ای از کار را گرفته بود. آماده سازی غرفه‌ها کاری مردانه بود که همسرانشان عهده‌دار تکمیل آن شده بودند و کارهای ظریف پشت‌صحنه و تزئینات غرفه‌ها پس از تکمیل کارهای سخت‌افزاری، به‌عهده بانوان بود. ایده‌های خوبی داشتند که قرار بود از روز یکشنبه، در ایام سوگواری حضرت زهرا سلام الله علیها، اجرایی شود. قرار بود مهربانی‌های مادری به تصویر کشیده شود و اهدافشان به‌طور غیر مستقیم برای بانوان به نمایش در آید. ✍️نجمه صالحی @AFKAREHOWZAVI
. 🍃تلنگری کودکانه قرار شد قبل از رفتن به حرم کمی هم از بازارهای رنگ رنگی دیدن کنیم. چند قدمی که راه رفتیم فاطمه زهرا اصرار داشت که چادرش را بپوشد. هر چه گفتیم و گفتند قبول نکرد که نکرد. چادر را پوشید و به راه افتاد. یکی از همراهان برای اینکه او را از چادر پوشیدن منصرف کند گفت «مگه اینجا حرمه که چادر میپوشی » فاطمه زهرا هم نه گذاشت و نه برداشت محکم گفت «مگه فقط حرم جای چادر پوشیدنه!» من هنوز هم بعد از چند ماه باورم نمی شود این حرف را یک دختر بچه سه ساله زده باشد. اما بارها و بارها به همین یک جمله فکر کرده ام. مگر فقط حرم جای چادر پوشیدن است؟! شاید اگر مسئله حجاب را خارج از کلیشه بیان کرده بودیم و به جای استفاده از مثال هایی مانند پوست شکلات و کاور گوشیِ آیفون، بیشتر به تبیین گوهر وجودیِ انسان پرداخته بودیم. هیچوقت لازم نبود که به کم حجاب ها و بی حجاب ها بگوییم چادرت را سر کن! روسری ات را بپوش! شاید ما همیشه به سراغ راحت ترین راه ها رفته ایم؛ که امروزه باید غرامتِ سختی های نکشیده مان را بدهیم! اگر انسان خودش را بشناسد. و بداند تجلی پروردگار است. قداست خود را بفهمد. بداند بدن او، جسم او و روح او حریم است. حرمتش را نگه میدارد. آنوقت هر کجا باشد. چه در بازار و عروسی و چه در حرم و مسجد چادر از سرش نمی افتد. به قول دختر سه ساله ی ما مگر فقط حرم جای چادر پوشیدن است؟! ✍مریم زارعی @AFKAREHOWZAVI
🍃دستپخت نظام یا تجاوز تربیتی غرب؟! در حدود ۱۵۰ سال پیش غرب گرا ها با بنیان مبانی نواندیشی توانستند دیدگاه های منتقد و مخرب‌ حجاب را نهادینه سازند و‌ در نهایت حجاب زدایی عصر رضاخانی را محقق نمایند؛ در سال های اقدام حکومتی رفع حجاب رضا پهلوی، بی حجابی عادی انگاری شد و با وقوع انقلاب اسلامی مدتی عادتی که شکل گرفته بود در لایه های زیرین اجتماعی پنهان ماند… همپای تلاش ۴۰ ساله مذکور، فرهنگ سازی با متد غرب گرایی توسط رسانه های ضد انقلاب و فعالیت حدود ۲۰۰ شبکه ماهواره برون مرزی به طور شبانه روز، برگه برنده را بر دوش رسانه های مخالف ایران وحجاب اسلامی قرار داد. تحرکات این رسانه ها، متمرکز بر خانواده ایرانی به منظور ترویج اقسام مختلف فساد بوده و هست و در نتیجه آن، امروز با گذشت کمتر از یک‌قرن دوباره شاهد مطالبه جدی حجاب برداری هستیم. اما در ارزیابی این دو مقطع زمانی یعنی رفع حجاب رضاخانی و مطالبه رفع حجاب در نظام اسلامی چند نکته قابل توجه است: 🌀 اول اینکه حکومت اسلامی در طول چهار دهه حیات خود، به انواع تجاوزات فرهنگی مبتلا بود و با چالش انواع تحریم ها و فشارهای اقتصادی روبرو گردید و طبیعتا انرژی و هزینه تلاش برای ترویج فرهنگ اسلامی را بسیاری از این فشارها کاسته است. این مسئله در عین اهمیت، توجیه کننده ی ضعف مدیریت فرهنگی داخلی نیست و مطالبه جدی فرهیختگان مومن را می طلبد. 🌀دوم‌ اینکه تجربه دوران رضاخانی و طعم آزادی بی قید و‌ شرط که در کام عده ای باقی مانده بود با سرمایه گذاری مخالفان درون و برون مرزی، به نسل بعدی انتقال یافت و خلاء فقدانِ عزم جدی در رواج فرهنگ مذهبی را درحال پر کردن است. 🌀سوم اینکه چنانچه اضطرار مشکل فرهنگی توسط متصدیان و مردم دین مدار درک نشود این احتمال وجود دارد که ریزش های بیشتری در آینده گریبان گیر جامعه بشود. ❓در آخر این سوال مطرح می شود که آیا آن‌چنان که رضا پهلوی و اعوانش در گسترش فرهنگ غرب جدیت و اصرار داشتند، مدافعان و مسئولان نظام اسلامی در طی این سال ها چنین عزمی را ارئه کرده اند؟! ✍🏻 فاطمه شکیب رخ @AFKAREHOWZAVI
🏴شعر فاطمی وسط خرمن جان شعله‌ای افروخته بود سوختن را به منِ غم‌زده آموخته بود گله از چشم پر از خون شده‌ام می‌بارید با مژه بس که لب پرگله را دوخته بود خواستم لب بگشایم به سخن شکوه کنم دیدم او نیز میان غم ما سوخته بود ✍️مهتا صانعی @AFKAREHOWZAVI
✔️حرف دل امروز صبح قبل از طلوع آفتاب، به رسم هر روز راهی محل کار شدم، به به! چه تضاد زیبایی. ابرها گریسته بودند تا زمین و اهل زمان را بخندانند و به وجد آورند؛ گویی درهای رحمت آسمان را گشوده اند. سعی کردم با تک تک سلولهایم نفس بکشم و اگر می شد دوست داشتم کمی از این هوای دل انگیز را در ریه هایم ذخیره کنم برای روز مبادای همیشگی، "آلودگی هوا"! هوای مه آلود، قطرات شبنم، ترکیبی از بوی خاک نم خورده و چوب سوخته، چاله های پر از آب، مشام جانم را نوازش می داد. جز این نمی توان بر زبان جاری ساخت "خدایا شکر" "فتبارک الله احسن الخالقین" ✍️سعیده سادات موسوی فرد @AFKAREHOWZAVI
دوباره باران باران که می‌بارد، دستِ رحمت خداوند دیده‌می‌شود. باران که می‌بارد، عطر نفس‌های نرگس بوییدنی‌تر می‌شود‌. اصلا باران که می‌بارد، همه چیز لمس‌کردنی‌تر می‌شود. گویی خدا سفره‌ی رزق همه را پر از بوی پاکیِ آب کرده است. چه سری است در این قطره‌های رحمت، که لیاقت یافته مهریه‌ی بزرگ بانوی عالم باشد؟ صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا ✍️آمنه عسکری منفرد @AFKAREHOWZAVI
📌 برده خانگی قانع نمی‌شود! ✍️ سمیه محسنی، عضو تحریریه مجتهده امین در سایت تحلیلی فکرت نوشت: واقعیت، تلخ‌تر از شکست بازی ایران و آمریکا، غصه و دردی بود که بعد از بازی از صدای هلهله و شادی و بوق و کرنای خیابان، به سراغم آمد. هر چند قطعاً می‌دانم که تعداد آن شادی‌کنان به نسبت مردم ایران بسیار اندک است. غصه از اینکه چقدر آدم‌ها می‌توانند غافل باشند که علیه وطن و ریشه خود این اقدام را انجام دهند. نمی‌دانم این شادی ریشه در رذالت داشت یا جهالت!؟ شاید هر دو، نمی‌دانم! بعد که کمی فکر کردم یادم آمد نه تنها تاریخ ایران بلکه تاریخ جهان بارها شاهد این رفتارها بوده است! گاه از روی جهالت(خطای شناختی) و گاه از روی عناد و دشمنی، گاه بی‌ریشگی، گاه منفعت‌طلبی و گاه خیانت.‌ مگر نه اینکه وقتی کودتای انگلیسی _ آمریکایی ۲۸ مرداد سال ۳۲ دولت ملی و قانونی مصدق را سرنگون کرد، عده‌ای در داخل برای‌شان سوت و کف زدند!؟ مگر نه اینکه بسیاری از حرکت‌ها و جنبش‌های آزادی‌بخش با خیانت افراد به ظاهر خودی و دوست، شکست خوردند؟! گاندی وقتی حرکت ضد استعماری خودش را آغاز کرد یکی از مشکلاتش همین گروه خائن و وطن فروش بود! همچنین نلسون ماندلا و تمام جنبش‌های رهایی‌بخش تاریخ! حال که دقت می‌کنم می‌بینم این خودباختگان به قول جلال، هرهری مذهبِ التقاطیِ بی‌اصالت، پدیده جدیدی نیستند! گاه در موقعیت یک فرد معمولی بروز می‌کنند و گاه در جایگاه یک فرد به ظاهر فرهیخته و اندیشمند! گاه در کسوت عوام و گاه در کسوت خواص، گاه در جامه‌ی یک کارگر و گاه در لباس یک سلبریتی که با پشتوانه شهرت ضریب می‌گیرد و تصاعدی شیوعی طاعونی پیدا می‌کند. بصیرتمندی که طبقه و شغل و عوام و خواص نمی‌شناسد. نمی‌دانم آیا برای این احمد کسروی‌ها و تقی‌زاده‌ها علاجی وجود دارد؟! البته که به آگاهی و بیداری آن کارگر و آدم معمولی بیشتر می‌توان امید داشت. 🔗 متن کامل در سایت فکرت @HOWZAVIAN
🏴کوچه فاطمی همه کوچه و محله را فاطمی می‌کنیم و دل‌هایمان را به محبت مادر گره می‌زنیم، مادری که در خانه‌ها را تک به تک می‌زد، تا آن‌ها را از بزرگترین ظلم زمانه برحذر دارد و مفاهیم دینی و ارزشی را برای آنها بازگو نماید. خواهرم آماده‌ای همچون مادر لباس پاس‌داری از اسلام بپوشی و برای همراهی مادر و دفاع از ارزشهای دینت، روشنگری کنی؟ اولین قدم را از در خانه‌ات بردار و در خانه و دیوار خانه‌ات را به نام مادر سلام الله علیها مزین کن، تا دنیا بداند، زن ایرانی، زن مسلمان فاطمی مسلک زنده و هوشیار است. از مادر الگو بگیریم همان‌گونه که با شجاعت از ولایت دفاع کرد، همان گونه که حتی در بستر بیماری از دشمن واهمه نداشت و آنها را از خود دورکرد و به آنها بهایی نداد. نباید به دشمن فرصت داد، وقت تنگ است، امام زمان خویش پیر و مرشد و ولی خویش را دریاب! مبادا همچون انصار و مهاجر از قافله فاطمی مسلک عقب بمانید! ✍️صدیقه عالیپور @AFKAREHOWZAVI
🍰شیرین اما از چشم افتاده ✍️آمنه خالقی فرد @AFKAREHOWZAVI
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
🍰شیرین اما از چشم افتاده ✍️آمنه خالقی فرد #مجله_افکار_بانوان_حوزوی @AFKAREHOWZAVI
🍰شیرین اما از چشم افتاده چند روز پیش بود به شیرینی فروشی رفتم، سلام کردم؛ خانمی که مسئول فروش بود، به سردی جواب سلامم را داد. بدم آمد اما توجهی نکردم و با حساسیت تمام چشم چرخاندم تا شیرینی‌های مورد نظرم را، انتخاب کنم. اما به‌جای شیرینی خوش رنگ و لعاب داخل یخچال، مگسی توجهم را جلب کرد! با دیدنش چشمه ذوق و شوقم خشکید! حضور مزاحم را به خانم فروشنده اطلاع دادم، دوباره بی‌تفاوت، انگار اتفاق مهمی نیفتاده باشد، گفت: «لابد در یخچال باز مونده مگس داخل یخچال رفته.» ناراحت شدم و بهتر دیدم هر چه زودتر آنجا را ترک کنم. در راه به این موضوع فکر می‌کردم که جای مگس در یخچال شیرینی‌فروشی نبود، باید حسرت این خوشرنگ‌های دست نیافتنی را می‌خورد. باید می‌دانست که اینها لقمه دهان او نیستند. اما به‌خاطر غفلت شخصی یا اشخاصی، در یخچال باز مانده و حضور بی‌جای آن، شیرینی‌ها را از چشم انداخته بود. چقدر این اتفاق شبیه دنیای برخی از ما انسان‌هاست! خودمان با سهل‌انگاری و بی‌تفاوتی درِ زندگی‌مان را برای بیگانگان باز می‌کنیم. مثلا چه لزومی دارد نشان دادن دورهمی دوستانه در رستوران و پارک به هر رهگذری؟ آن‌ها عقیده‌شان این است نگاهی هم اگر به این سو کشیده شد، باکی نیست. با یک نگاه که از ارزش گوهر وجودی من کم نمی‌شود! در واقع اینها بافته‌های ذهن افراد ساده‌بین است. حقیقت این است که، اجازه دادن به ذهن، قلب و چشم آلوده حتی به اندازه چند لحظه تماشا، بیگانه را به طمع می‌اندازد. گاهی برخی ندانسته در را باز می‌گذارند و برخی دیگر دانسته خود را از چشم می‌اندازند و جرأت جولان دادن به بیگانه را در حریم شخصی خود می‌دهند. اما باید بدانیم که درهای بسته، طمع را کم و گوهر وجودی را محفوظ و دست نیافتنی می‌کند. آن موقع است که پوششی محکم و بدون رخنه تو را در بر می‌گیرد و حجاب می‌شود میان تو و بیگانه و تو ارزشمند می‌شوی همچون درّ و گوهر. ✍️آمنه خالقی فرد @AFKAREHOWZAVI
📱گوشی همراه و مجلس سال‌هاست با چندتن از دوستان در مجالس سخنرانی در لحظه نکاتی از سخنان ناب را می‌نویسیم. این کار چند ثمره دارد: ✅ فی المجلس ذهن مستمع را متمرکز می‌کند. ✅علم را به چنگ میاورد. (قیدالعلم بالکتابه). ✅سرعت عمل و دقت مستمع و همچنین تایپ سریع، قدرت ذهن بالا و عملکرد رفتاری را ملکه می‌کند. ✅مکتوبه‌ها را به سمع و نظر دیگران که از مجلس محروم بودند در گروهی بارگزاری می‌شود. ✅ اهمیت و ارزشی بودن این مطالب را در پی دارد. ✅نشاط سخنران را برمی انگیزد. ✅ سخنران مجبور می‌شود، مستند و متقن سخن بگوید. اما امشب به محض اینکه با گوشی شروع به نوشتن کردم، گهگاهی سرم را به اطراف چرخاندم، دیدم در لحظه چند نفر گوشی‌هایشان را در دست گرفتند و مشغول شدند. ذهنم مثبت بود، حتما می‌نویسند هر چند کم! درگیری ذهن و سخنران با دیگر مستمعین و گوشی به دستان جنگ روانی ایجاد کرده بود. صدای آلارم چت دوست کناری گوشم را نوازش می‌داد و دخترکی دیگر بازی‌های اندروئیدی انجام می‌داد و دیگری با گوشی‌اش قرآن می‌خواند و دست‌های دخترکی دیگر صورت گوشی‌اش را حرکت می‌داد به سمت بالا و پایین. باخودم گفتم: گوشی همراه اعتیاد آور شده است و بیماری اش مسری! روش نت‌برداری را تغییر دادم، سخنرانی را از متن به صوت گذاشتم و عطایش بر لقایش بخشیدم. ✍️فاطمه وجگانی @AFKAREHOWZAVI
🔰به بهانه آغاز به کار «مجله افکار بانوان حوزوی»، مدیر قرارگاه قلم، جناب آقای علی اسفندیار، یادداشتی ارسال کردند، که تقدیم شما همراهان عزیز می‌شود. 👇 🔅انتخاب کلمه؛ انتخاب آرامِ زندگی ✍️علی اسفندیار زندگی را باید شناخت، یکی از لوازم شناخت خوب، شیوه روایت ما از مسائلی است که با آن رو‌به‌رو هستیم و پاسخ به این پرسش‌ها که «باید از چه زاویه‌ای به خود و جامعه نگاه کنیم؟»، «باید چه کلماتی را به زبان بیاوریم؟» و «برای نیازهای معنوی و مادی خود باید دست به چه انتخابی بزنیم؟» از این رو سنجشِ وضعیتی که در آن هستیم در گرو نوع نگاه ما‌ است. بسیاری از افراد با خودشان حرف می‌زنند، برنامه‌ریزی می‌کنند و برای آینده و آرامش‌ خود نقشه می‌کشند؛ اما مسأله اینجاست که در برخورد با خود از چه کلماتی استفاده می‌کنیم؟ کلمات آرام یا ناآرام؟ اینجاست که انتخاب ما از میان دنیای کلمه‎ها، آرامش دنیای ما را رقم بزند. گاهی استفاده از کلمات نیکو، و به قول امروز‌ی‌ها کلمات مثبت و پرانرژی، زندگی ما را می‌سازد. انتخاب لحن و کلمات مثبت نشان می‌دهد که برای خودتان و اطرافیان احترام قائل هستید. همان‌گونه که خداوند به حضرت موسی و برادرش هارون دستور داد حتی با فرعون، سخن نرم و نیکو را انتخاب کنند نه درشتی و خشونت‌های زبانی را! «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً». دریافت آرامش از دغدغه‌های تاریخی بشر است، انسان امروز فکر می‌کند در چرخه تکنولوژی در حال بلعیده‌شدن است و در دام تبلیغات سهمگین بازار و تجارت افتاده است، همه چیز برای او استرس‌آور شده است؛ این جمله‌ها بخشی از واقعیت‌های امروز است که با لحن ترس آور و منفی بیان شده است، حالا می خواهیم زاویه دید خودمان را تغییر دهید و از دنیای واژگانی ذهن خود، بهترین و مناسب‌ترین کلمه‌ها را انتخاب کنیم و به خودمان قول بدهیم با «قول لیّن» رفتار کنیم. بنابر این می‌توانیم از این پس: به جای عبارت «راه‌های درمان اضطراب» بگوییم: راه‌های حفظ آرامش. به جای «راه رهایی از دام شیطان» بگوییم: راه نیافتادن در دام شیطان. به جای جمله‌ی «چاقی خود را درمان کنیم» بگوییم: چگونه چاق نشویم؟ به جای «بررسی عوامل دروغ‌گویی» بگوییم: آثار راستگویی در زندگی ما و به جای این که بگوییم «چرا من خوشبخت نیستم؟» جمله‎ی «برای خوشبختی تلاش می‌کنم» را به زبان بیاوریم. همین طور در مواجهه با مسائل دینی و معرفتی با مسأله‌ای به نام انتخاب و زاویه دید رو به رو هستیم؛ برخی افراد و شبهه‌کنندگان دینی، حکم قصاص را مایه مرگ و ناامیدی می‌دانند؛ اما نگاه خدا به قصاص، نگاه امید و زندگی است و در آیه 179 بقره چنین تصریح می‌کند: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ». با این زاویه دیدِ خداپسندانه؛ هم فرهنگ شهادت و هم فرهنگ قصاص، هر دو زندگی‌آور و زندگی‌ساز است. شهید، مرگ خود را زندگی می‌داند و شهادت را انتخاب می‌کند تا هم خود و هم جامعه زنده بماند و مجرم نیز با رفتنِ اجباری‌اش و به حکم قانون، دیگران را از خطا و قتل باز می‌دارد و حذفش زمینه زندگی دیگران می‌شود. حالا ببینید چه روایت‌های گوناگونی از جهاد و قصاص پیش روی ماست که نشان از تفاوت «زاویه دید و فهم‎های» افراد به رویدادها، مفاهیم و مسائل دارد؟! زاویه‌ی دید است که اندیشه و رفتار فردی و اجتماعی را رقم می‌زند و «کلمات» وجهِ آشکارگی زاویه‌‌ی دیدها است. شما می‌توانید به جای سوء تفاهم به خودتان و اطراف‌تان، کلمات انگیزشی و امیدوارانه را انتخاب کنید. به هر روی، انسان در قرآن کریم به «قول حَسَن، قول احسن، قول لیّن، قول سدید، قول کریم و قول معروف» امر شده است؛ اگر حرف خوب با کلمات خوب بیان شود، حلّ مسائل زندگی، آسان‌تر رخ می‌دهد و آرامش در عصر مدرن و تکاپوهای تکنولوژیکی، دست یافتنی‌تر می‌شود. نتیجه آنکه؛ با روایت مثبت از خودمان و شرایط‌مان، نقطه‌های منفی زندگی را کم‌رنگ و حذف کنیم، بسیار آرام و نرم، مثل موسی نزد فرعون. @AFKAREHOWZAVI
. 🔰 فضای مجازی و خلأ آموزش های مهارت پایه ✍️ معصومه ظهیری، استاد حوزه و دانشگاه 🔸مهم ترین مسأله ،ناظر به شناخت و درک صحیح از فضای مجازی و شبکه های اجتماعی است و مادامی که این درک و شناخت وجود نداشته باشد نمی توان راه حل درستی را شناسایی و بکار بست تا عوارض کمتری از حضور در فضای مجازی نصیب افراد و مخاطبان آن گردد. 🔗 متن کامل در سایت فکرت @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃سروها با دستِ بسته هم سرفرازند! سروها با دستِ بسته هم سرفرازند! سروهای "غواص" را می گویم... همان‌هایی که به دل دریایی" اروند" زدند، غافل از اینکه عملیات‌شان لو رفته!! همان" گل‌هایی" که سال‌ها در قلب اروند به امانت گذاشته بودیم! همان سروقامتانی که با دست‌های بسته، وفاداری به خاک وطن را بر سطور سرخ تاریخ دفاع از حریم انقلاب به یادگار نوشتند! همان غیرتمندانی که پای حفظ ناموس وطن ماندند! همان اروندی که امانت داریِ آستان مقدس "شهادت" در راه خداست! همان"گلزار شهدا"یی که زیارتگاه خیل عاشقان حسینی است! همان"امامزادگان عشق"...‌ ✍️زهراسعادت @AFKAREHOWZAVI
🔆 روزی قصد سفر دارم به سرزمینی که بوی بهشت می‌دهد. مثل وقتی که طفل بودم، در عالم بچگی چشم به روی هم می‌گذاشتم. قدم ‌زنان وارد کوچه‌های گل محمدی می‌شدم. حال باز چشم می‌بندم. در این دیار گرچه غریبم! اما بوی بهشتی‌اش چه آشناست. پرسش‌کنان خانه‌ی« ایلیا» را پیش می‌گیرم. کوچه‌‌ی‌ها چه غم غریبی دارند! از زنی که در حال گذر است پرسیدم. _خانه‌ی «ایلیا» کجاست؟ هیزمی را که بر دوش داشت بر زمین می‌گذارد، نفسی تاز می‌کند. _غریبی؟ نگاهم را در چشمان بزرگ پرسرمه‌‌اش می‌دوزم. _آری، می‌شود خانه را نشانم دهی؟ آهی کشید و خم شد. هیزم را بر دوش گذاشت. باانگشتش انتهای کوچه را نشان داد. _رنگ در خانه‌اش با سایر درها فرق دارد. حرفش را آرام تکرار کردم. «در خانه‌اش با سایر در‌ها فرق دارد؟ » دست بر دیوار‌های خشتی و سرد خانه‌ها کوچه‌‌ ‌می‌کشیدم که بوی عجیب و خوش عطری می‌دادند. راه را ادامه دادم. هرچه به انتهای کوچه می‌رسیدم، بویی مرا مست خود می‌کرد. کودکانی پا برهنه با سر و روی خاکی در حال بازی دیدم و به سمتشان رفتم. سلامی کردم، بعد کمی با لبخند جوابم را دادند. پرسیدم این بوی چیست؟ یکی از میان آنها که سبزه و چهره‌ی دلنشین با نمکی داشت و از میان، پسر بچه‌ها تپل تر بود. نفس عمیقی کشید. _بوی موهای حسنین است. سمت پسر بچه‌ها برگشت. _مگر حسنین از خانه بیرون آمدند؟ منتظر جواب نشدم، راهم را ادامه دادم. به انتهای کوچه که رسیدم، از میان در‌ها دری بود؛ نیم سوخته، کلون در شکسته، انگار هیزمی دم آن روشن کرده باشند! چه کینه‌ای از اهل این خانه دارند! که این چنین چوپ‌های در از وسط شکسته شدند؟ از میان چند خانه فقط در این خانه فرق داشت، آن هم از نظر سیاهی سوختگی! از در یکی خانه‌ها زن میان‌سالی بیرون آمد. نگاهی از پایین به بالا به من انداخت. سمتش رفتم. _خانه‌ی «ایلیا» کجاست؟ بدون جواب انگشت اشاره را سمت در سوخته گرفت. «اما چرا سوخته؟» حرفم را بلندتر تکرار کردم _چرا این در سوخته است؟ زن با گوشه‌ی شالش بر یکی از چشمانش کشید. باصدای لرزان.... _غریبی؟ بدون هیچ تاملی جواب دادم. _آری اما ... نزدیکتر شد. دست بر شانه‌ام زد. _اما از اصل ماجرای این خانه بی خبری، هرچه بهت گفتند یا بگویند، حجم درد بیشتر از آن بود، که شنیده‌ای! مادر این خانه خود را سپر ولایت کرد. _ولایت؟ به اطراف نگاهی انداخت، سر خم کرد، گوشه خاکی عبایش را تکاند. _آری! دیگر بدون هیچ حرفی از کنارم محو شد. من ماندم، این در پر از حرف‌های ناگفته! نزدیک شدم، چند باری دستم را برای گرفتن کلون در بالا بردم، که در بزنم... «نوری چون حرارت خورشید اما به لطافت نم‌نم باران در وجودم شعله ور شد. آمدم، او را بجویم تا روزیم را بگیرم. من را چه شد؟ در زدن این خانه سخت که نیست. این حب دنیاست، رها کن بکوب کلون در این خانه را ! شاید سوخته است، اما ورودی باب رحمه‌الله بهشت از اینجاست. رزق شهادت با مهره مادر این خانه است. بکوب! این در را مادر این خانه را صدا بزن، تا مادری کند برایت...» ✍️سیده الهام موسوی @AFKAREHOWZAVI