eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
704 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
193 ویدیو
15 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. افتخاری ✍نرگس سلیمانی واژه‌ی"افتخاری" می‌تواند یکی از زیباترین واژه‌ها در دنیای پسوندها باشد، و تویی که به دل آتش زدی و در دل ما "آتش نشان افتخاری" شدی! درست در زمانی که شیطان داشت بذر ناامیدی از نسل جدید را در دلمان می‌کاشت و عجیب ما را وسوسه می‌کرد که امید آقاجان‌مان را به آینده و نسل آینده نبینیم! "رفتی" و یا بهتر بگویم "آمدی" و دهه هشتادی‌ها را جور دیگری سربلند کردی! همان طوری که حججی سربلند کرد ما دهه هفتادی ها را! آمدنت به دنیای قهرمان‌ها که نه، به دنیای پهلوان‌ها چقدر پر برکت بود آتش نشان افتخاری! @AFKAREHOWZAVI
. باند سبز ✍️ فاطمه خانی حسینی سر شانه‌هایم آتشی کوچک نشسته بود و با پارچه لباسم بازی می‌کرد؛ به تدریج آتش، با تنم نیز هم‌بازی شد و تمام وجودم را در آغوش گرفت. تنم می‌سوخت، لااقل چیزی که احساس می‌کردم از تنم مانده؛ اما وضع چشمانم بدتر بود. مثل اینکه بسوزی و بخواهی بدوی و آتشت شعله‌ورتر شود. من نمی‌دویدم، تکان نمی‌خوردم، اما با پلک زدنم بیشتر می‌سوختم و دلم می‌خواست ضجه بزنم؛ اما دهانی برای ناله نداشتم. شاید ناله زدن مانند قطره‌ای روی دردم بریزد و از آن بکاهد. هرلحظه بیشتر و بیشتر می‌سوختم و آتشم شعله‌ورتر می‌شد. پوستم سوخته بود اما آتش از درونم برخاسته بود؛ گرما و عطش روز عاشورا را کاملا حس می‌کردم، قطره‌ای آب برای کویر تنم، حکم دریا را داشت. چشمانم در دود و گرما بسته شد و در خنکای باد کولر بیمارستان، باز. تنم بی‌حس بود، دستانم رمق نداشت. آن لحظه فقط برای خداحافظی با دل مادرم و نگاه پدرم آمده بودم. دست راستم را که در بین باندها گم شده بود؛ بالا آوردم، فقط همین... همیشه از صحبت‌های هنگام خداحافظی خوشم نمی‌آمد، فکر می‌کنم حرف‌هایی که در طول مهمانی می‌زدیم خیلی مهم‌تر از کلام آخر است، مهمانی من در این دنیا تمام شده بود و حرف‌هایم نیز ... تقدیم به شهید نوجوان علی لندی 🔗متن کامل در صفحه یادداشت @AFKAREHOWZAVI