.
الفبای عشق
✍م.صالحی
معلم عزیز! آن زمان که پای درسَت می نشستم و تو الفبای عشق را به من می آموختی، دلم از گوهر کلمات خالی بود و من با انبوهی از حرف ها به خانه بر می گشتم و شبانگاهان، با یاد تو به خواب می رفتم.
سال ها از آن لحظات شیرین می گذرد، ولی هنوز یاد و نامت دردلم زنده است و تو را می ستایم که همچون انبیا، به تعلیم و تربیت عشق می ورزیدی.
آن زمان برایم از دانایی می گفتی، محبت را می آموختی و من در سایه سار وجودت پیش می رفتم و امروز به احترام نامت قیام می کنم، در زلال کلماتت رها می شوم و حدیث زندگی را با تو مرور می کنم.
تو بودی که دست مرا گرفتی تا در پرتگاه ها و لغزش گاه های زندگی نیفتم.
#معلم
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
اسوه ی ایثار
✏️م *صالحی
✍معلمی شغل وحرفه نیست، بلکه ذوق و هنرو توانمندی است.
معلمی در قرآن به عنوان جلوه ای از قدرت لایزال الهی،نخست ویژه ی ذات اقدس الهی است وسپس شغل انبیاء...
هنر معلمی این نیست که فقط به تدریس بپردازد، بلکه او باید روحیات انسانی را در شاگرد پرورانده و روحیات غیر انسانی او را از بین ببرد.
. معلم، انسان مقدسی است که تأثیر کلام وی، بیشتر از تأثیر کلام پدر و مادر است.
معلم عزیزم! آن زمان که پای دَرسَت می نشستم و تو الفبای عشق را به من می آموختی، دلم از گوهر کلمات خالی بود و من با انبوهی از حرف ها به خانه بر می گشتم و شبانگاهان، با یاد تو به خواب می رفتم.
سال ها از آن لحظات شیرین می گذرد، ولی هنوز یاد و نامت دردلم زنده است و تو را می ستایم که همچون انبیاء، به تعلیم و تربیت عشق می ورزیدی. آن زمان برایم از دانایی می گفتی، محبت را می آموختی و زندگی را هجا می کردی، و من در سایه سار وجودت پیش می رفتم و امروز به احترام نامت قیام می کنم، در زلال کلماتت رها می شوم و حدیث زندگی را با تو مرور می کنم.
تو بودی که دست مرا گرفتی تا در پرتگاه ها و لغزش گاه های زندگی نیفتم.
#معلم
#مناسبتها
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
معلم عزیزم!
✍م *صالحی
صدایت، قاصدکهایی هستند که خبر از آینده ای روشن، از روزهای نیامده برایمان میآورند.
همیشه خستگیهایت را پشت لبخندهای ما گم میکنی؛ لبخندهایی که بوی افتخار و غرور و سربلندی میدهند، لبخندهایی که بوی امید میدهند، لبخندهایی که بوی بالندگی میدهند.
همیشه دلگرممان کردی تا جادههای پرپیچ و خم زندگی را با امیدواری طی کنیم.
حالا که باغچه زیبایت به بار نشسته، بخند؛ بخند مثل همیشه، تا ما همه خستگی راه را فراموش کنیم.
بخند، زیبا بخند!
بهار جاودانه گلهایی که تو پرورش دادی مبارک باغبان؛ خسته نباشی...
پیشاپیش روز وهفته معلم بر اساتید محترم مبارک باد.
#معلم
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
سفیرعشق
✍م *صالحی
🤍یرفع الله الّذین آمنوا منکم والّذین اوتوا العلم درجات والله بما تعملون خبیر
(۱۱مجادله)
خدا [رتبه] كسانى از شما را كه ايمان آورده و كسانى را كه دانشمندند [بر حسب] درجات بلند گرداند و خدا به آنچه مى كنيد آگاه است.
✍که ایزد مقامی ببخشد بلند بر آنان که در بحر دانش درند..
روز معلم، روز بزرگداشت عشق و ایثار است.
تجلیل از کسانی است که علم را جرعه جرعه در جان ها جاری می کنند.
خود لحظه لحظه می سوزند و با دانش خویش، جامعه را می سازند و فردایی باشکوه را نوید می دهند .
امروز، روز بزرگداشت کسانی است که الف قدّشان، در راه تعلیم خوبی ها خمیده شده. روز پاسداشت عزیزانی است که در سنگر علم و دانش، سربازانی با اخلاص و دانشمند تربیت کردند.
امروز، روز یاد کردن از گمنامان آشناست؛ آنان که دفترهای خاطرات از عطر یادشان آکنده است.
داشتن علم، به تنهایی ارزش نیست. هستند کسانی که دانش فراوان دارند، ولی مانند ظرفی پر از عسل اند که هیچ منفذی برای استفاده از عسل ها در آن ها نیست.
علم دانشمند زمانی اهمیت دارد که به آن عمل کرده وسپس آن را به دیگران منتقل کند و البته زکات دانش، آموختن آن به بندگان خداست.
تقدیم به اساتیدومعلمان پر تلاش🌹
#معلم
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«خونرسان»
✍زهرا سبحانی
دیگران را نمیدانم؛ ولی روز معلم بچگیهایم، یک جورایی عذاب وجدان داشتم برای شهید مطهری!
که روز شهادت عالمی اینچنین، ما افتادهایم به دَدر ددور.
خلاصه حواسم بود که بی احترامی نشود و انصافا حد نگه میداشتیم من و همکلاسیهایم.
بزرگتر که شدیم فهمیدیم آنچه ما از آن به جشن تعبیر میکردیم اسمش «گرامیداشت» است. هیچی نباشد بامسماتر از واژهی ناجور «جشن» است.
درست نمیدانم چه کسی روز معلم را به شهادت شهید مطهری ربط داده،
هرکسی بود، بقول داش مشتیها «دمش گرم» !
راست کار معلم اگر شهادت نباشد بیتعارف، همگی ول معطلیم!
چه ماهایی که کمکم موی سفید دارد میشود جزء لاینفک زندگیمان، حتی اگر رنگش کنیم
و چه آنهایی که هنوز مشکلشان، آبنبات چوبی و رسم الخط الفبای فارسیست.
معالقصه، خواستم بگویم در همین عالَم بزرگی عدد سنمان، ربط شهادت با معلمی را فهمیدم؛ که علم، عشق و عاشقیاش، اگر برای خدا نباشد به طبل توخالی میماند که فقط صدای بلندش به دردِ هایوهوی میخورد نه چیز دیگر.
نهایت میشود آلفرد نوبلی که آخر عمری به فکر پودر شدن جسدش بیفتد
و در کنارش برای اینکه به مردم نشان دهد که قاتل نیست کلی ثروت را بریزد برای مافیای بعد از خودش به اسم علم!
بگذریم؛ داشتم از عشق و عاشقی برای خدا میگفتم. عشق و عاشقی که ته عمرت چه در میدان جهاد باشد چه در خانه، به شهادت ختم میشود.
به تعبیر شهید امروز «شهادت، تزریق خون است به پیکر اجتماع، این شهدا هستند که به پیکر اجتماع و در رگ های اجتماع، خاصه اجتماعاتی که دچار کمخونی هستند خون جدید وارد می کنند.»
حالا تصورش را بکنید که این خونرسان جامعه، معلم هم باشد؛
میشود نقطهی اوج عبادالله
که خلق الله را به معرفت حق میرساند. اجر هر دو را میبرد؛ بهتر از این سراغ دارید؟!
گرچه این حرفها و این فلسفهها فقط روز معلم یادمان میآید که بازهم جای شکرش باقیست؛ یعنی اگر روزی مثل امروز را برای معلم نداشتیم دیگر حسابی اسیر تبلیغاتی میشدیم که ارزشها را عوضی جار میزنند و «معلم بلاگری» را جای قناری رنگ میکنند و تحویلمان میدهند.
علیایحال، روز معلم فرصتی ست برای اندیشیدن به اعتلای جایگاه معلم که انشاءالله در برنامههای بلند بالای مسئول جماعت و همچنین جزء مشغولیتهای معلمان جامعهمان باشد و صد البته قدردانی از همهی کسانی که در مکتب عشق، خون رسان جامعهاند؛ حتی اگر بلفعل شهید نباشند.
«روز معلم گرامی باد»
#معلم
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«سوسکه»
✍ س_غلامرضاپور
از بچگی همیشه میز پراز کادوی روز معلم را دوست داشتم.
با اینکه هیچکدام از انها هیچوقت متعلق به من نبود اما از دیدن انهمه بستهی کادو پیچ شدهی رمز آلود کوچک و بزرگ که نمیدانستم چه چیزی در آنها هست بهوجد می آمدم..
کلاس اولی بودم که یک روز پدرم چند جلد کتاب تربیتی نو از قفسه کتابخانه بیرون آورد و لای روزنامه کادو پیچ کرد و داد به من و خواهرهایم که برای معلمهایمان کادو ببریم.
چندروز قبل از روز معلم.
روز معلم که شد دل توی دلم نبود که حتما خودم هم برای معلمم یک چیزی بخرم.
یک ۱۰ ریالی داشتم .
پشت دیوار مدرسه پیرمرد دستفروشی بود که خیلی چیزها در بساطش پیدا میشد .
آن روز قبل از رفتن به مدرسه با خواهرم کل بساط آن پیرمرد را گشتیم تا بالاخره دوتا سنجاق سر سیاه از آن نازکهای بلند که یک طرفش صاف و یک طرفش موج دار است خریدیم، دانه ای پنج زار.
ما به آنها میگفتیم سوسکه..
از خوشحالی نیشم تا بنا گوش باز بود
توی ذهنم خانم معلم را میدیدم که موهای سفید مشکیاش با فرق از وسط باز ،از زیر روسری پیداست درحالیکه به هر طرف موهایش یک سوسکهی سیاه زده و دارد برای دوستش تعریف میکند که "اینها را یکی از شاگردهایم برای روز معلم برایم آورده ،راحت شدم همش موهایم توی صورتم میریخت و چشمهایم اذیت میشد"
اما هنوزیک دغدغهی بزرگ داشتم و آن اینکه اینها را چطور کادو کنم ؟ دیگر پولی نداشتم.
سوسکهها را محکم در دستم گرفتم و به طرف مدرسه راه افتادم.
از بساط پیرمرد دستفروش تا سر کلاس چند بار ایستادم و مشتم را باز و بسته کردم تا سوسکه ها کمی هوا بخورند و کف دستهای محکم فشرده ی من ،خیس عرق نشوند.
توی کلاس یکی از دخترها یک دسته گل مصنوعی بزرگ آورده بود
وقتی دسته گلش را به خانم معلم می داد ، یک عالمه پز از سرو رویش می ریخت.
از دسته گلی که آورده بود احساس غرور میکرد ولی من کادوی خودم را بیشتر دوست داشتم
به ذهنم زد بروم کنار میز معلم و سوسکه ها را کنار همان دسته گل بگذارم تا کادو پیچ نبودنش به چشم نیاید.
مطمئن بودم خانم معلم هم برایش فرقی ندارد اما فقط نمیدانم چرا زنگ آخر داشت از بچه ها می پرسید که هرکدام چه هدیه ای آورده اند.
به اسم من که رسید خودش گفت :" آها چند روز پیش کتاب اوُردی "
با ذوق گفتم" دوتا سنجاق سر هم براتون آوردم، همونا که کنار گل روی میزه "
زنگ خورد و دیدم که خانم معلم تمام کادوها را با خودش برد .
پ.ن: سوسکه ای که تنها زیر پای بچه های نیمکت اول افتاده بود،
حتما مال کریمی بود که آنجا مینشست .
#معلم
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI