.
*محو ولی*
✍زهرا نجاتی
چشم به هم گذاشتیم و شب تاسوعا رسید.
همان شبی که به نام حضرت علمدار است و مادرش.
و من مادری پس از ۱۴۰۰سال،تکیه دادهام به کوه بلند عشق به بانویی به نام ام البنین. همان که برای خودش، هویتی غیر هویت نوکری برای مولایش، نمیشناخت.
همنشین امیرالمومنین بود اما خودش را ندید. آن قدر ندید که فرزندانش هم یک به یک مانند او شدند. همه محو و محض و فانی در ولایت. در امامشان.
برای هزارمین بار، دلم میرود به همان لحظهای که پشت در ایستاد و منتظر اجازه دختر امامش ماند.
یا لحظهای که عباس را دورادور فرزندان فاطمه کبری گرداند تا بلاگردان شوند.
دردنیای مادرانه خودم دست میکشمـ روی اشکهایم، توی صورتم پخششان میکنم بعد دست میکشم برسر و صورت فرزندانم.
اشکهایم را در تمام دلم، درتمام جسمم، مهمان میکنم، برای روز مبادا برای همان روزی که پاک ماندن سخت میشود، برای همان لحظهای که فرزندم را شیاطین دوره کردهاند.
برای لحظه ای که جانم به ترقوه میرسد. برای لحظه ای که فرزندانم خوب بودن را سخت میبینند.
میسپارم تا بیمه شان کند.
نگهشان میدارم برای اینکه ولایت اهل بیت را توامان با ولایت ولی زمان، به جانشان بنشاند. چرا که درهمان چندگزاره که ازام البنین رسیده، هرچه هست، فنای در ولایت رسیده و از او میخواهم ما را فانی ولایت کند خودم و فرزندانم را.
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@AFKAREHOWZAVI41
.
✍فهیمه فرشتیان
خودت را فرض کن، وسط یک بیابان سرگردانی و حیرت.
کدام دارایی ات را حاضری بدهی تا راه پیدا شود؟
چه میزان هزینه میکنی تا نجات بیابی؟
هر چه این حیرانی بزرگتر و رسیدن به مقصد مهمتر، یافتنِ راه پر هزینه تر.
گاه حتی حاضری جانت را هم به خطر بیندازی تا از جهالت و سردرگمی در بیایی.
سخت است. بی مسیر و راه بودن دیوانه میکند انسان را.
آدم اگر خودش را دوست داشته باشد، اگر برای خودش هویّت و اهمّیتی قائل باشد جسم را میدهد به بهای رهایی از جهل.
امّا کسی هم هست که ....
کسی که اراده کرد تا ابرهای غفلت را از افق بلند زندگی بشر کنار بزند.
او میخواست ما را، همه ما انسانها را ازتاریکی بِرَهاند.
او بر خود می دانست که حق را واضح و روشن در مقابل نگاه بشر عَرضه کند.
مقصد عجیب بلند است و بزرگ!!!
پس چنان شد که می دانیم. او بهای بسیاری برای نمایاندن حق پرداخت، بسیار، بسیار!
جایی از زیارت اربعین میخوانیم:"وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فیکَ لِیَستَنقِذَ عِبادَکَ مِن الجَهالَه و حَیرَتِ الضَّلالَه"
حال، بعد از آنکه حسین خون خودش را داد تا ما راه بیابیم، آیا بهانه ای داریم برای ندانستن؟
آیا هیچ دلیلی از ما پذیرفته است برای کندوکاو نکردنِ مسیر حقیقت؟
بهانه ها زیادند، رهایشان کنیم.
ما نیز بهای شناخت حق را بپردازیم.
#محرّم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@AFKAREHOWZAVI
.
«لکههای روی حروف»
✍طیبه فرید
پروپ توی دست دکتر فخریان روی سطح لغزنده ژل بالا و پایین می شد.گاهی با فشار و گاهی نرم.
_از کی حرکتشو حس نمی کنی؟
فروزان با پر روسری گوشه چشمش را پاک کرد.حروف بغض آلود هُل خوردند توی دهانش.
_از پریروز ظهر ...
دکتر با چشم های ریز شده وابروهای باریک کوتاه و درهمی که به زحمت جزئیات یک اخم عمیق را درست می کرد همانطور که محو مانیتور بود گفت:
_ضربان نداره... یه هفته صبر کن ممکنه خودش سقط شه اگر خونریزی نداشتی برو بیمارستان.
صدای دکتر توی گوشش فقط یک سوت ممتد بود.از روی تخت بلند شد.بچگی هایش هر چی برگ و گل چشمش را می گرفت می گذاشت لای صفحه های فرهنگ لغت عمید.جای لکه بعضی گل ها روی حروف کتاب مانده بود.یک هفته بعد بازش می کرد و گل های رنگارنگی که توی فشار کتاب خشک شده بودند را با ذوق می چسباند توی آلبوم کاغذی....حس می کرد شده شبیه فرهنگ لغت عمید.پر ازحرف.با گل ها و برگ هایی که توی دلش بین کاغذها خشک شده بود.باید یک آلبوم کاغذی از بچههایی که توی شکمش مرده بودند می ساخت....
برای سید مهدی پیام گذاشت...
«سلام عزیزم...
بازم شدی پدر شهید.»
حوصله خانه را نداشت.راه افتاد سمت حرم.در و دیوار سیاه پوشیده بود.چندم محرم بود؟اصلا یادش نمی آمد.
هوای خنک از لای پردههای مخمل ورودی بیرون می زد.با دست پرده را کنار زد و نگاهی به ضریح انداخت.این بار دیگر نه حاجتی داشت و نه درخواستی.دیگر حتی چشمهایش بچههای کوچک توی بغل زن ها را نمی دید.سهم او از مادر شدن همین چند هفته ای بود که بارها تجربه کرده بود.مثل کتابی که تا یک هفته گل ها توی بغلش ،لای صفحاتش می ماندند و از شدت فشار خشک می شدند.صدای آشنای سید مهدی او را کشاند سمت رواق. تن خسته اش را ول کرد گوشه ای و سرش که روی گردنش سنگینی می کرد را گذاشت روی زانوهایش.دیگر نیاز نبود نگران رژیم غذایی سفت و سخت چند هفته قبل باشد.دیر یا زود خودش سِقط می شد.سهم صفحه های او از گل ها و برگ ها فقط لکه های روی حروف بود.لکه های آبی و سبز و بنفش و ....
توی دلش به خودش می خندید.به لباس سبز کوچکی که گذاشته بود توی کیفش و از خدا خواسته بود به حق رباب ،بچه اش سالم باشد و بیاید حرم تبرکش کند،سال دیگر هم همین لباس ها را بکند تنش و بیاورد عزاداری شیرخواره ها...آن قدر خسته بود که حتی صدای گریه زن ها که رواق را گذاشته بودند توی سرشان رویش اثری نداشت.
سید مهدی داشت روضه وداع می خواند.رسیده بود به پرده آخر:«امام آمده بود خداحافظی.انگار چیزی جا گذاشته بود.دل توی دل مخدرات نبود
شلوار یمانی راه راه قیمتی را با نیزه پاره کرد که دشمن طمع نکند و پوشیدش.کمربند را روی کمرش محکم کرد.وسط التماس دخترها که می گفتند«نرو بابا» و لباسش را می کشیدند.چشم های امام گره خورد به نگاه بی رمق علی اصغر که دیگر حتی گریه هم نمی کرد.»
سید مهدی به اینجای مقتل که رسید،صدایش می لرزید.آه و ناله بچه دارهابلند بود.فروزان چادرش را انداخت روی صورتش.حواسش به رباب بود.به لباس هایش که بوی بچه می داد.بوی شیر.به سید مهدی که چقدر بابا شدن به قیافه اش می آمد....
_اهل معنا میگن تشنگی به علی اصغر اثر کرده بود و در هر صورت زنده نمی ماند.اما امام در چشم های او تمنای شهادت رومی دید....
رباب بچه را گذاشت توی بغل امام.امام نگاهی به موهای تُنُک روی سر علی اصغر انداخت به گردی صورتش.آمد خم شود بچه را ببوسد که حرمله با تیر سه شعبه ......
فذبح الطفل من الاذن الی الاذن ،من الورید الی الورید.....
به اینجای روضه که رسید مردها عین زن ها ضجه می زدند.وسط روضه سید یکی پیدا شده بود که حال و روزش بدتر از فروزان بود.حالا رباب باید علی اصغر را می گذاشت توی آلبوم کاغذی...با خاطراتی که عطرش روی لباس هایش مانده بود.خاطراتی که بوی شیر می داد.بوی بچه ....بوی موهای تُنُکی که روی آن سر گرد بارها بوسیده بودشان...
وسط ناله زن های شیرخواره دار داشت دنبالش می گشت.از روضه فهمید مادر علی اصغر رسیده پشت خیمه ها جایی که امام داشت زمین را با سر نیزه می کند.می خواست از پشت عبای رباب را بگیرد و نگذارد برود ...چشمه اشکش داغ شد،وسط صدای ضجه ها و ناله آدم ها
وقتی دستش رسیده بود به عبای رباب چیزی توی شکمش تکان خورد.باز هم تکان خورد...
رباب برگشته بود داشت نگاهش می کرد.علی اصغر توی بغلش بود.بوی شیر می داد....
#محرّم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@AFKAREHOWZAVI
.
🔖میهمانهای ویژه حضرت عباس(علیهالسلام)
✍آمنه عسکری منفرد
هرسال چند روز مانده به موعد مقرر قلبشان پر میکشد تا حرم عباس .
سالهاست خو کردهاند به عطر و بوی این چند دانه برنج خشک شده در نور آفتاب . ندار نیستند ولی خود را غنی از این چند دانه برنج متبرک نمیدانند که هیچ، بلکه ۳۶۴ روز صبر میکنند تا ظهر روز تاسوعا برسد و نذری خاص اقلیتهای مذهبی که دررتکیه ثارالله طبخ میشود، قسمتشان شود.
حاج عبدالله که چند سالی است موهای پرپشتش چون قلب عاشقش سپید گشته، با آن کمر خم شده در نوکری امام حسین(علیهالسلام)، در حالیکه به سختی ایستاده، با روی گشاده میهمانان را دعوت میکند تا آرام در صف غذای تبرکی که از شب گذشته، در دیگهای مخصوص برایشان بار گذاشته شده، بایستند.
پیرزن این بار با دوکارت دعوت در صف دریافت غذای تبرکی در صف ایستاد و وقتی غذای تبرکی خودش و همسر بیمارش را از دست خادم گرفت، با چسمان اشکبار، عصازنان به سمت حاج عبدالله رفت.
دانههای گرم و سوزان اشک روی گونههایش میغلتید و با دیدن پرچم یا اباالفضل که با وزش باد گرم در هوا خودنمایی میکرد، حال پرواز در خود احساس کرد. به زور کلمات را در دهانش چرخاند تا بتواند کلمات فارسی را جفتوجور کند.
- خدا خیرتون بده حاج آقا! خیلی نگران بودم امسال که همسرم توان راه رفتن ندارد، نتوانم غذای نذری او را بگیرم. میدانید که ما این غذا را برای تبرکی یک سال خانواده نگه میداریم. دانه دانهی این برنج نذری، زندگی یک سال ما را بیمه میکند، مخصوصا برای من که چند قاشق آن را برای بچههایم که ایران نیستند خشک و فریز میکنم تا برایشان بفرستم. ما زرتشتی هستیم اما خودمان را از شما جدا نمیدانیم، پسر من برای این انقلاب خون داده، ما مدیون حسین و ابالفضل هستیم.
_قبول باشه خواهر عزیز! ما نوکر حضرت عباس و شماییم. این دیگهای غذا مخصوص شماست. این کارت دعوتهای که به دستتان رسیده، قطعا به امضای خود آقا رسیده. ما کارهای نیستیم. هموطنان زیادی مثل شما آمدند و ماجرای این تبرکی را برایمان گفتند که از چند سال قبل تصمیم گرفتیم، برنج و خورشت غذای ظهر تاسوعای شما را مجزا بکشیم تا راحتتر نگهداری کنید.
برای ما دعا کنید، مخصوصا شما که از خانواده شهدا هم هستید، آبروی بیشتری پیش ارباب دارید.
بفرمایید، بفرمایید! قهوه هم برای پذیرایی آماده است. سلام ما را به همسر محترمتان هم برسانید برای سلامتیشان دعا میکنم.
-ای کاش بعد از تمام شدن دهه، تکیه را جمع نکنید. وقتی تکیه عزای اباعبدالله جمع میشود، قلبمان میگیرد، ما به این حال و هوا خو میکنیم...
به اینجای گفتگو که رسید، صدای یا اباالفضل از آشپزخانه هیات فضا را پر کرد و اشک امان مادر شهید و حاج عبدالله را برید و هر دو چون مادر طفل از دست داده میگریستند...
در کلاس عاشقی، عباس غوغا میکند
در دلِ هر عاشقی، عباس مأوا میکند
#ظهر_تاسوعا
#اقلیتهای_مذهبی
#محرّم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@AFKAREHOWZAVI
✍️فاطمه داودی
وداع غریبانه
وقت وداع سیدالشهدا با اهل حرم رسیده بود از غم این وداع آسمان و زمین جان دادند. امام حسین(علیه السلام) با تمامی اهل حرم وداع کرد.
امام حسین(علیه السلام) به قدری تنها شده بود که امام سجاد(علیه السلام) فرزند بیمارِ ایشان قصد کردند برای مقابله با سپاه کوفیان به جنگ بروند اما امام، ایشان را از اینکار منع کردند و به ایشان فرمودند: ای فرزندم تو پاکیزه ترین فرزندانم هستی(معصومی) و افضل و برترین خانوادهام میباشی.
غم انگیزترین وداع، وداع مولا با حضرت زینب(سلام الله علیها) و کودکان و بانوان بود. امام حسین(علیه السلام) حضرت زینب را به صبر بشارت داد، گفتگوی میان برادر و خواهر بسیار حزن انگیز بود، حضرت زینب با اشک و آه امام را بدرقه کرد.
حضرت زینب اهل بیت را تسلی میداد، کودکان تشنه را تسلی میداد، بانوان حرم را به صبر دعوت میکرد، تا اینکه صدای ذوالجناح بیرون از حرم شنیده شد اهل حرم به بیرون دویدند، گمان کردند امام حسین(علیه السلام) بار دیگر برای وداع برگشتهاند.
هنگامی که به بیرون رسیدند ذوالجناح را بدون امام دیدند، حضرت زینب(سلام الله علیها) گریه میکردند و به دنبال اسب رفتند تا به بالای تَلِّ زینبیه رسیدند.
امان از لحظه ای که حضرت زینب از بالای تَلِّ زینبیه دید، امام حسین( علیه السلام) را در گودی قتلگاه دیدند که شمربن ذی الجوشن بر روی سینه ایشان نشسته بودند و......
نمیتوانم، نمیتوانم قلم را بچرخانم و از مصیبت های خانم حضرت زینب(سلام الله علیها) و اهل بیت بنویسم. خدا لعنت کند دشمنان اهل بیت را، خدا لعنت کند کسانی را که حرم ها را به آتش کشیدند، خدا لعنت کند کسانی را که باعث شدند کودکان با پای برهنه بر روی زمین گرگرفته کربلا بدوند، خدا لعنت کند کسانی را که باعث شدند خارهای آتشین بیابان مهمان پاهای کوچک کودکان حرم شوند.
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#جهاد_روایت
@AFKAREHOWZAVI
.
انعکاس عاشورا در آینهی تاریخ
✍🏻 زهرا کبیریپور
قافلهی عشق در پیچ و تاب جادههای تاریخ، سفری بیپایان دارد.
در هر مقطع از این سفر، کربلایی دیگر رقم میخورد و ندای حق گوش جان تشنگان عدالت را نوازش میدهد.
عبارت کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، گویای آن است که واقعهی عاشورا صرفاً محدود به یک زمان و مکان خاص نیست، بلکه انعکاسی از نبرد همیشگی حق و باطل در طول تاریخ بشریت است.
در هر برههای که ظلم و ستم سر بر میآورد و تاریکیِ جهل و نادانی بر جوامع سایه میافکند، کربلایی دیگر شکل میگیرد.
در این کربلاها عاشقان دلسوختهی حق، جان در طبق اخلاص میگذارند و با فداکاری و از خودگذشتگی، مشعل نور را روشن نگه میدارند.
شهدای هر دوره، وارثان راستین امام حسین (علیهالسلام) و یاران باوفایش هستند.
آنها با رشادت و شجاعت خود در برابر ظالمان و ستمگران ایستادگی میکنند و ندای حق را به گوش جهانیان میرسانند.
روح حماسهی عاشورا در کالبد تاریخ جاری است و هرگز خاموش نخواهد شد.
این روح، مشعل راه تمام آزادیخواهان و عدالتطلبان در سراسر جهان است و تا زمانی که ظلم و ستم در دنیا وجود داشته باشد، کربلاها و عاشوراها تکرار خواهد شد.
ما موظفیم که با تأمل در فلسفهی قیام عاشورا و درسهای آن، در مسیر حق و حقیقت قدم برداریم و در برابر ظلم و ستم سکوت نکنیم.
باید با الگوگیری از شهدای کربلا، پرچم عدالت و آزادی را در اهتزاز نگه داریم و برای رهایی بشریت از قید و بند ظلم و ستم تلاش کنیم.
عاشورا، سرچشمهی جوشان عشق و ایثار است.
این واقعهی عظیم، یادآور فداکاری و از خودگذشتگیِ بزرگترین انسانهای تاریخ بشریت است و چراغی روشن در مسیر رستگاری انسانها به سوی حق و حقیقت.
#محرم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@AFKAREHOWZAVI
.
انتشار یادداشت "کربلا و سپرهای انسانی" سرکار خانم عاصی در خبرگزاری حوزه
لینک یادداشت
https://hawzahnews.com/xcXxn
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
یاران باوفا
✍نجمه صالحی
رویداد #عاشورا از یک سو ناشی از تفکر غلط، عدم بصیرت، لقمهی حرام، جمود فکری، بیاعتنایی به قرآن ناطق، تنها گذاشتن و نادیده گرفتن #امام_زمان خویش است.
از سوی دیگر، داستان انسانهای متعالی است که از همه چیز گذشتند. داستان انسانهایی که در نتیجهی اعتقادشان به امام زمانهی خود، در نهایت ایثار و از خودگذشتگی به بالاترین درجه از قرب به خدا و حجت او نائل شدند.
گزارشهای تاریخی حاکی از آن است که در آغاز حرکت هنگامیکه امام حسین علیهالسلام فرمودند، تنها افرادی همراه شوند که بذل جان میکنند، همهی همراهان، دریافتند امام علیهالسلام قاطعانه انتهای مسیر را که چیزی جز شهادت و کشته شدن نیست، ترسیم نمودهاند لذا همراهان واقعی آن حضرت، چهرههای ایثارگر و مخلصی بودند که از طوفان بلایا ابائی نداشتند و آگاهانه این همراهی را پذیرفتند.
پ.ن۱: نگاره " دفاع یاران از امام حسین(علیهالسلام) در حین نماز ظهر عاشورا " . نسخه حدیقه السعداء . اواخرقرن ۱۶ یااوایل قرن ۱۷م.
پ.ن۲:نگاره " امام حسین(علیهالسلام) خود را به سپاه یزید معرفی می کند " . روضه الشهداء . قرن ۱۷م.
#محرم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@zemzemh60
سفارش امام باقر علیه السلام برای تسلیت گویی در روز عاشورا 👇
⚫️ اَعْظَمَ اللهُ اُجُورَنا وَاُجورَکُمْ بِمُصابِنا بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِالسَّلامُ وَجَعَلَنا وَاِیّاکُمْ مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیِّهِ الاِْمامِ الْمَهْدِىِّ مِنْ ال محمّد علیهمُالسّلام
مصباح المتهجد،صفحه772
#عاشورا
#امام_حسین
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@AFKAREHOWZAVI
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
✍زينب نجیب
با احترام به استقبالمان میآیند و وارد هیئت میشویم.
در و دیوار را سیاهپوش کرده با ذکر یاحسین مزین کردهاند
اگر اهل معرفت باشیم برای شنیدن سخنان سخنران زودتر میآییم و اگر حوصله دو کلام حرف حساب نداشته باشیم کمی دیرتر...
زیر کولر و اسپیلت اشک میریزیم و سینه میزنیم
اگر مداح بسوزاند، ضجه میزنیم اگر نه، اشکها صورتمان را به انتظار اجابت، نوازش میکند...
اما دلا بسوز به یاد کربلای غزه...😭
آنها عزادار عاشورا نیستند... آنها عاشورا را زیستهاند...
حسین تنها مانده است...
عباس برای جرعهای آب فرات که نه چشمانش به آسمان بود که جان داد...
علیاکبر در مقابل مادر اربا اربا شد...
قاسم به سوی دشمن سنگ میزد که با تانک از رویش رد شدند...
زینب و رقیه به اسارت حرامیان رفتهاند...
آیا فریاد سکوت علیاصغر روی دستان پدر را میشنوید؟
ای مسلمانان نکند جا بمانیم، از اصحاب مسیح در دفاع از نوادگان محمد مصطفي صلي الله علیه و اله...؟
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
عاشورا در تاریخ5⃣
✍نجمهصالحی
عزاداری بر امام حسین علیه السلام افزون بر دورهی حضور ائمه علیهمالسلام در دوران غیبت کبری نیز در میان شیعیان رواج کامل داشت.
در دوران حکومت آل بویه، در سال 352 معز الدولة دستور داد که در شهر بغداد دکانها بسته شود، بازارها و خرید و فروش تعطیل شود، مردم لباس سیاه بپوشند و بر سر در خانهها و مغازهها مُسوح* نصب شود. در همین دوران در مصر و در دوران حکومت فاطمیان، عزاداری بر امام حسین علیه السلام در سال 362 و به دستور المعز لدین الله فاطمی، به صورت علنی برگزار شد.
تمامی این آیینها تا پایان حکومت آل بویه در بغداد (سال 448) و حکومت فاطمیان در مصر (سال 567) ادامه داشت.* در دوران حکومت های بعدی نیز گزارشهایی در مورد عزاداری بر امام حسین علیه السلام در منابع مختلف گزارش شده است. پس از انقراض حکومت آل بویه، توسط طغرل سلجوقی، عزاداری بر امام حسین علیه السلام در دوران سلجوقیان که تعصب مذهبی شدیدی بر علیه شیعیان داشتند، ممنوع شد. با این وجود، در سال 458 در روز عاشورا یکی از شیعیان از دنیا رفت و شیعیان محلۀ کرخ* به بهانۀ او بر امام حسین علیه اسلام عزاداری کردند. در گزارشی از برگزاری مراسم عاشورا در شهر همچنین در سال 582 شیعیان بغداد در روز عاشورا، با وجود سختگیری حکومت سلجوقی به عزاداری پرداختند.
در نسخهای خطی به زبان فارسی که امروزه به شمارۀ 4920 در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران نگهداری میشود، داستان شهادت تمامی ائمه اطهار علیهم السلام نقل شده است که بخش عمدۀ آن داستان شهادت امام حسین علیه السلام است. این نسخه بر اساس شواهد در قرن ششم و یا هفتم تألیف شده است.
در دوران دولتهای بعدی نیز عزاداری بر امام حسین علیه السلام همه ساله انجام میگرفت. در دوران دولت ایلخانان مغول، نیز شواهدی مبنی بر عزاداری موجود است. در دوران تیموریان است که کتاب روضة الشهدا توسط ملا حسین کاشفی نوشته شد تا چنان که خود نویسنده در مقدمۀ کتاب نیز نوشته است، یک متن جامع فارسی در ذکر مصائب امام حسین علیه السلام موجود باشد.
➖➖➖
*پارچه مسوح، از جنس موی اسب و بز تولید میشد و معمولا به رنگ سیاه بوده و پوشیدن آن و یا نصب آن بر در خانه نشانۀ ماتم زدگی بود.
*همدانی، تکملة تاریخ الطبری،چاپ شده در ضمیمۀ تاریخ طبری، ج 11، ص 397.
*مقریزی، الخطط، ج 2، صص 329 و 436.
*محلۀ کرخ از محله های شیعه نشین بغداد بود و تمامی اهالی آن شیعه بوده و هیچ سنی در آن وجود نداشت (حموی، معجم البلدان، ج 4، ص 448).
*کاشفی، روضه الشهدا، ص 112.
#محرم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@AFKAREHOWZAVI
"مهجه"
مرضیه برزگر
تابش مستقیم آفتاب و حرم داغ زمین و گرد و غباری که از سم اسبان برخاسته، بادیه را هولناک کرده بود.
کنارش نشست.
برای اولین بار در اجرای ماموریتش ناتوان بود. دستور آمده و باید انجام میداد، مثل هر دفعه. ولی اینبار فرق میکرد.
صدای قدمهایی که نزدیک میشدند نگاهش را به دنبال خود کشاند. آمدنها را میدید، ترس لانه کرده در دلهایشان و پا پس کشیدنشان را هم.
جبروت نگاهی که حالا بیرمق در گودال افتاده بود، جرات نزدیکی را به جماعتی که بوی خون به آنجا کشانده بودشان نمیداد. دست خشک شده و زبانِ لال، تنها ارمغان لاشخورهای گرگ صفتی بود که از گودال خونین بیرون میآمدند.
دستور تکرار شد...
کنارش نشست و به بدن غرق خونش نگاه کرد. سخت بود. ماموریت اینبارش سختترین و دردناکترین ماموریتی بود که تا به حال داشت.
_ "چه میکنی!؟ کار را تمام کن."
عمر سعد نزدیک و نزدیکتر میشد. روی سینه حسین نشسته و خنجر را روی گلویش میکشید. نمیبرید. دوباره و دوباره...
ندا باز هم تکرار شد: "عزرائیل روح حسین را بگیر."
درماندهتر از قبل نالید: "از کجا شروع کنم؟!" نگاهش روی بدن حسین لغزید. از زخمهای پاها و زانوها به قلبِ تیرخوردهاش رسید و روی سینهی شکافتهاش مکث کرد. در حاشیه نگاهش نیزههای فرو رفته در گلو و پهلویش را میدید و سرِ ضربه خورده و پیشانیه شکستهاش را. نجوایش به عرش رسید: "هزار و نهصد و پنجاه زخم... چه کنم.!؟"
اشکش جاری شد. روحش تاب این ماموریت را نیاورد و از حال رفت.
خداوند فرمود: " کنار برو. این تنها بدنیست که خودم قبض روح خواهم کرد."
صوت قرآن در همه جا پیچید: "یا ایًتُها النَفسُ المُطمَئِنة اِرجِعی اِلی رَبِکَ راضیة مَرضیة فَادخُلی فی عِبادی..."
و حیاتیترین، کارآمدترین و بهترین خون حسین روی زمین جاری شد.
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI