السلام علیک ایها التقی الجواد🥀🏴
آقا مرا تا کاظمینت آمدن مقدور نیست
هر جا که باشم با منی! قلب من از تو دور نیست
دست جوادت را نگیر از من که کم میآورم
فقر مرا می دانی و از حضرتت مستور نیست
نور علی نور زمین، درسایهات عرش برین
ظلمت منم خورشید تو، از تو به غیر از نور نیست
از تو همه آقایی و از من همه دلدادگی
این شعرهای ساده را جز عاشقی منظور نیست
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
#طاهره_ابراهیم_نژاد_آکردی
~محفل شعر بانوان قم🌹گوهرشاد~
@goharshadqom
بهناماو
«از مدینه تا بغداد...»
از امام جواد(علیه السلام) ۲۵۰ حدیث باقیمانده که توسط وکلای ایشان به گوش مردم رسیده است. در آخر الامر تأسی کنیم به روایتی مأثور از ایشان که دروازهای از علم است:
قالَ الامام الجواد(ع): الْمُؤْمِنُ يَحْتَاجُ إِلَى تَوْفِيقٍ مِنَ اللهِ وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ.
امام جواد(ع) فرمود: «مؤمن نیازمند سه خصلت است: توفیق از سوی خداوند، واعظی از درون خود و پذیرش از کسی که او را پند میدهد.»
متن در خبرگزاری رسمی حوزه
https://hawzahnews.com/xdKFJ
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
در خانهای کوچک، با دیوارهایی از گِل و نوری از آسمان، دستانی به هم گره خوردند، نه برای خوشیهای زودگذر، بلکه برای ساختن آیندهای که تا ابد در تاریخ میدرخشد.
عاقد، با صدایی آرام، چیزی گفت که ملائک با شنیدنش اشک ریختند:
مهریهاش آب بود... نه طلا، نه سکه.
و لبخندی بر لب زهرا نشست.
چه کسی بهتر از او، که قرار بود مادر خورشید کربلا شود؟
مادر ارباب عطشان زمین.
مادر نوری که زمین را نجات خواهد داد.
آن روز، عشق خودش را پیدا کرد؛
نه در مغازههای شلوغ، نه در هدیههای قرمز،
بلکه در قلب علی (ع)، و حیای فاطمه (س).
در چشمی که به حرمت، پایین افتاد.
و دلی که بیهیاهو، تا آخر دنیا ماند.
❤️ امروز، روز عشق است؛
عشقی که نیازی به نمایش نداشت، چون عمقش تا آسمان میرسید.
عشقی که آغاز شد با آب...
و ادامه پیدا کرد با اشکهایی که تاریخ را دگرگون کردند.
اگر روزی خواستی بفهمی عشق یعنی چه،
برو بنشین کنار خانهای ساده در مدینه.
بشنو که چگونه مردی برای عشق، زرهاش را فروخت.
و زنی، با قلبی روشن، مادر تمام آزادگی شد...
.✍مریم ادبی
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
.
«اینجا دیوارها با تو حرف میزنند»
✍فاطمه میری طایفه فرد
منصور بغداد را بنا کرد در کنار بقایای شهرهای ساسانی، نزدیک مدائن. خواست برای خودش یادگاری بگذارد برای زمانی که دستش از دنیا کوتاه است و دیگر خون نمیریزد.
بغداد ساخته شد به دست معماران و هنرمندان ایرانی، شبیه به کاخهای ساسانی همانطور که منصور حسرتش را داشت.
▫️▫️▫️
بغداد روزگاری پرفراز و فرودی را گذراندهاست، کلی جائر و سفاح دیده، چه بسیار منصور و معتصم.
بغداد زنان خوب و بدی را هم به خود دیدهاست. اما نمیدانم مثل امفضل را دوباره تجربه کردهاست؟
بغداد رسیده به امروز و خونهای سرخی که به خاکش چسبیدهاست. هنوز از مطار بغداد بوی دود و خون میآید. خون سرداری... سردارانی که جریان دارد.
▫️▫️▫️
از هیاهوی بغداد رد میشوی، از همه مظاهر تمدنی جدید، شهر یک کارگاه بزرگ است. همه جا لودر کار میکند. گاهی بر سر زنانشان چیزی نیست، اما حجاب بعضی از زنانشان ستودنیست.
راه را صاف میکنی به کاظمیه، همان کاظمین خودمان، با دو گنبد طلایی که از دور دلت را میبرد.
اینجا دیگر آن شهر شبیه به مدائن سابق نیست، اینجا خودِ طوس است. اینجا بوی مشهد میدهد. اینجا اصلا غریبه نیستی حتی اگر بار اول باشد که بیایی.
اینجا دیوارها با تو حرف میزنند. اینجا کاشیها رنگ خودمانی دارند، فیروزهای، به رنگ فیروزههای نیشابور.
پا را یواش یواش بر بال ملائک میگذاری تا جلو بیایی، دختر نوجوان عراقی جلویت میایستد. یک تسبیح میگیرد جلوی صورتت.
نمیدانی چیست؟ اصلا چه باید بکنی؟ رسم را نمیدانی.
نشانت میدهد دوستش دستش را روی همان دانه تسبیح نشان شده میگذارد و توحید را میخواند: بسم الله الرحمن الرحیم قل هو الله احد...
تسبیح یک دانه میاندازد.
حالا یاد گرفتهای، دستت را به روی دانه تسبیح میگذاری و توحید را زمزمه میکنی.
این یعنی تاریخ اجتماعی، این یعنی باید بیایی و کارهای مردم را ببینی و ریشهاش را بیابی و چه لذتی دارد فهم آن لحظه.
▫️▫️▫️
حرم خنک است از گرمای بغداد خبری نیست.
باد میوزد لایه چادرت، کمی جلوتر عدهای دست بسته به قاعده اهل سنت نماز میخوانند. آنان هم به جود جواد و مشکل گشایی صاحب السجن واقفند.
دختری هم آن طرف شبیه به دختران کم حجاب خودمان است اما از جنس عربیاش. ناله میکند و حاجت میخواهد، خانمی گیسسفیدی میکند مفاتیح دستش میدهد تا بخواند و آرام شود. کنجکاو میشوم، عاشوراست.
حرم باریک است، مستطیل شکل.
نمیدانی کدام امام را زیارت میکنی تا به نصف ضریح میرسی. موج جمعیت تو را حرکت میدهد. قاعده زیارت زنان عرب فرق دارد. یک زیارت مختصر و بعد ادعیه را بیرون حرم میخوانند. مطمئنی که دستت به ضریح میرسد تا نیمه راه آمدی وسط دو مضجع مطهر، دلت وصل مشهد میشود میان نوه و پدربزرگ دلت، پدر میخواهد، دلت مشهد میخواهد.
به حد فاصل زنانه و مردانه میرسی یک فاتحه برای شیخ مفید میفرستی و با ادب بیرون میآیی. چشمت به پنجره مقبره خواجه نصیرالدین طوسی میافتد یاد تمام مهندسین نسبی و سببی فامیل میافتی و برایشان دعا میکنی.
بازار کاظمین زرق و برق بیشتری دارد. حواست را جمع میکنی که زیارت با چیز دیگری قاطی نشود.
موقع وداع در جیبهایت سنگینی حس میکنی، امام جواد(علیهالسلام) به وعدهاش عمل کرده، باید خودت را مهیای مشهد کنی...
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
به بهانهی روز ازدواج
گاهی پای درد و دل دخترهای مجرد مینشینم، متوجه میشوم ندانمکاری برخی متأهلان موجب شده است، بعضی دختران، نسبت به امر ازدواج بیمیل و رغبت شوند؛ در ادامه به برخی از این رفتارهای ناشیانه اشاره میگردد:
- وقتی بیاحترامی به همسر در جمع را بیحیایی نمیدانیم؛ اما ابراز محبت در جمع بیحیائی محسوب میشود.
- وقتی زوجهایی که در خانه سایهی همدیگر را با تیر میزنند، در جمع دوستان و خویشاوندان در مقابل چشم تماشاگر بچههایشان به دروغ قربان صدقهی هم میروند ولی در منزل تره هم برای یکدیگر خورد نمیکنند، این فرزندان که شاهد عشق ریاکارانهی آنها هستند، طفلکیها گمان میکنند ازدواج یعنی در جَلوَت لیلی و مجنون و در خَلوت کارد و پنیر بودن.
- وقتی احترام گذاشتن و مهرورزی را عامل لوس شدن همسر بدانیم.
- وقتی بیادبی و بینزاکتی را صمیمیت فرض کنیم.
- وقتی متاهلان به محض اینکه چشمشان به مجردها میافتد آه از نهانِ نهادشان بلند میشود و جملهی کلیشهای خوشبحالتان که آزادید را چنان جانسوز و جانگداز زمزمه میکنند و میگویند مبادا خودتان را مثل ما بدبخت کنید و "ح" حُریّتتان را نقطهدار کنید.
- وقتی اکثر متأهلان سواد عاطفی ندارند و تازه برخی مجردها باید به آنها آموزش همسرداری و مهرورزی بدهند و خیلی وقتیهای دیگر، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل؛ البته قائله به اینجا ختم نمیشود؛ بلکه یک عده نیز از آن طرف پشتبام غش کردهاند و دایهی دلسوزتر از مادر شده و دلشان چنان به حال مجردها میسوزد که میخواهند به هر قیمتی ولو به قیمت بدبخت کردنشان، آنها را به خانهی بخت بفرستند و هیچ اعتقادی به همکفوی و این حرفها ندارند.
مشکل برخی از ما این است که فقط میخواهیم ثواب کنیم؛ غافل از اینکه کسب ثواب آداب خودش را دارد، بنابراین اگر مهارت واسطهگری در امر ازدواج را نداریم، قدم در این مسیر خطیر نگذاریم زیرا ممکن است موجبات کباب شدن خود و دیگران را فراهم کنیم و عقاب آفرین شویم؛ تازه این گروه را برایتان نگفتم، همانهایی که معتقدند دختر باید در اجتماع ظاهر گردد تا دیده و پسندیده شود؛ شاید بد نباشه با این دسته از صاحبنظران مزاحی کنم و بگویم:
آن خدائی که فرشتهی مرگ را حتی اگر زیر زیر سنگ هم باشیم میفرستد تا جانمان را بگیرد، اگر صلاح بداند فرشته عذابش (مرد) را نیز نزد دختران مجرد خواهد فرستاد.
از مجردی پرسیدم چرا ازدواج نکردهای مزاج کرد و گفت: به دو علت:
۱) چون به این قاعدهی فلسفی معتقدم که "مجردها ذویالعقولند"
۲) اگر فردی مجرد باشد و بمیرد بهتر است یا با فرد بیکفایتی ازدواج کند و فرزندان طلاق برای جامعه به ارث بگذارد؟
اگر ما بدانیم تمایل به ازدواج هم امری فطریست که در نهاد همهی انسانها وجود دارد و هم حکم الهی و سنت پیغمبر است که دختران به آن واقف هستند و قصد سختگیری و سنگاندازی ندارند؛ اینجاست که بیگدار به آب نمیزنیم و کمی دندان سرِ جگر میگذاریم؛ هرچند نگرانی بجاست اما نباید این نگرانی منجر به رفتار نابجا گردد؛ بلکه باید در این امر خطیر کفویت در نظر گرفته شود.
و اما توصیهای به مجردها:
همه مثل هم نیستند؛ اگر فلان مرد با همسرش برخورد بدی داشت دلیل بر تسری دادن آن به دیگر مردان نیست؛ بلکه میبایست ضمن توجه به تفاوتهای فردی، فقط نیمهی خالی لیوان را ندید و زندگی افرادی که با یکدیگر روابط حسنه دارند نیز نگریست؛ همچنین ضمن دغدغهمند بودن بر امر ازدواج موفق ایت نکته را بخاطر داشتهباشید که اگر امر ازدواج شما به تاخیر افتاد یا شرایط ازدواج برایتان مهیا نشد. غصه نخوردید و خیال نکنید دنیا به آخر رسیده است؛ زیرا سعادت دنیوی و اخروی در گرو ازدواج نیست؛ البته هر چند ازدواج موفق میتواند مسیر عبودیت را هموارتر و انسان را به آرامش برساند؛ اما رسیدن به قرب الهی و کسب آرامش منحصر در ازدواج نیست؛ زیرا علیرغم اینکه همسر مناسب میتواند عامل مهمی در موفقیت باشد؛ اما موفقیت را نباید منحصر به قرار گرفتن در سایهسار ازدواج دانست، زیرا چنین اعتقاد نوعی سطحینگری است؛ چرا که عالم منحصر به دنیا نیست و خوشبختی در ازدواج خلاصه نشده است؛ چه بسیار ازدواجهائی که حاصلی جز سردرگمی نداشته است و چه بسیار مجردهایی که نظیر حضرت معصومه خوشبخت و سعادتمند شدند؛ بعلاوه اینکه مجرد و متاهل بودن عنوان اعتباری بیش نیست؛ پس بکوشیم عبد باشیم و بدانیم عبد در هر کسوتی که باشد عبد است خواه در پوشش تاهل و خواه مجرد باشد باید درست انجام وظیفه کند.
اینجاست که این سوال ذهن جستجوگرم را قلقلک میدهد که ما چقدر سواد عاطفی داریم؟
مطالبی که عرض شد همهی دلائل تجرد نبود بلکه موضوعات مهم و تاثیرگذاری بود که اگر مدنظر گرفته شود شاهد رشد فردی اجتماعی خواهیم بود.
✍نویسنده:مرضیهرمضانقاسم
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
راهی برای عبد شدن
برای ازدواج اهداف زیادی مشخص شده است از جمله؛ پاسخ به نیازهای غریزی، رسیدن به آرامش، عمل به توصیه دین، تولید و بقای نسل، تکامل و رسیدن به خدا و... تمام این اهداف درست و تلاش برای رسیدن به آنها، کاری پسندیده است. اما برای رسیدن به هدف اصلی ازدواج، ابتدا باید هدف زندگی مشخص شود. زیرا ازدواج، یک مرحله از زندگی و زیر مجموعه آن به حساب میآید. طبق آیه دوم سوره مُلک، هدف از زندگی انسان، آزمایش و ابتلاست. برای اینکه مشخص شود چه کسی بهتر عمل میکند. گاهی این عملکرد بهتر، باعث موفقیت و پیشرفت دنیوی نمیشود اما در نزد خدا، خود عمل و کارکرد شخص مهم است نه نتیجه آن.
حال این سوال پیش میآید که هدف از این آزمایش و ابتلا چیست؟ خداوند با این کار، به انسان میفهماند در چه زمینهای ضعف دارد و در کجا قوی است و زمینه را برای برطرف شدن ضعفها فراهم میکند تا به هدف اصلی و نهایی زندگی، یعنی عبودیت دست یابد.
ازدواج، یک راه میانبر برای رسیدن به این هدف است. در ازدواج هم عملکرد مهم است. آن تلاشی که منجربه رشد و تکامل میشود مورد نظر است. این رشد و تکامل صرفاً به معنای پیشرفت و داشتن یک زندگی بدون مشکل و در آرامش کامل نیست. گاهی بیشتر شدن آستانه صبر، از خود گذشتگی، فرو بردن خشم، تحمل سختیهای تربیت فرزند و... همه به منزلهی رشد و تکامل تلقی میشود و راهی برای رسیدن به عبودیت.
حال اگر ازدواجی درست و انتخاب عاقلانهای داشته باشیم و بتوانیم یک همسر همراه و همکفو انتخاب کنیم، ازدواج مثل آسانسور عمل میکند و سرعت رسیدن ما را به هدف بیشتر میکند. اما اگر احساسی عمل کردیم و با خیالپردازی و فانتزی پیش رفتیم، باید این مسیر را به وسیله نردبان یا راهپله طی کنیم. اگرچه غیر ممکن نیست اما سرعت ما، کاهش مییابد. گاهی انتخاب آگاهانه و از روی عقل و منطق پیش میرود ولی نتیجه مطلوب به دست نمیآید. در این شرایط، کنار آمدن با وضعیت موجود و تلاش برای تغییر اوضاع، مورد آزمایش ماست و راه رسیدن به عبودیت از این گذرگاه سخت میگذرد و طبق احادیث اجر این نوع بندگی خیلی بیشتر از موارد دیگر است.
✍سادات طهماسی
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
از یک کتاب، تا به مسیر...
✍ #سیده_الهام_موسوی
چند وقت پیش، در حال مرور کانالها بودم که به «نذورات و کرامات شهید ابراهیم هادی» رسیدم.
شهید ابراهیم هادی واقعاً شخصیت عجیبی دارند؛ از آن دسته شهدا که وقتی با آنها آشنا میشوی، احساس میکنی این آشنایی نمیتواند اتفاقی و ساده باشد.
من هم به نحوی خاص با ایشان آشنا شدم. باور دارم چنین آشناییای وقتی اتفاق میافتد که خود شهید بخواهد...
بگذریم.
بعد از آن آشنایی، تصمیم گرفتم با هزینهی شخصی کتاب «سلام بر ابراهیم» و کتابهای دیگری دربارهی شهدا را تهیه کرده و به دیگران هدیه دهم.
در این مسیر، حرفهای زیادی شنیدم برخی دلسرد کننده، برخی بیتفاوت.
اما من ایمان داشتم که نوجوانان و جوانانی هستند که باید با شهدا آشنا شوند، مخصوصاً با شهید ابراهیم هادی.
دیدم کسانی را که کتاب را خواندند و مسیرشان را پیدا کردند، و کسانی که کتاب را حتی ورق هم نزدند.
هدفم تعریف از خود نیست؛ بلکه تنها میخواهم بگویم همان کار کوچک فرهنگی، باعث شد خیلیها با شهدا آشنا شوند.
و مهمتر از آن، کتابخوانی که همیشه مورد تأکید رهبر انقلاب بوده میانشان رواج پیدا کرد.
همانطور که مقام معظم رهبری میفرمایند:
«یکی از چیزهایی که واقعاً باید برای آن کار و تلاش شود، مسئلهی کتاب و کتابخوانی است. کتاب باید وارد زندگی مردم بشود.»
مدتی هست به این فکر میکنم که چرا دوباره شروع نکنم؟
چرا دوباره کتابی به دست نگیرم و هدیه ندهم؟
به نظرم این یک وظیفه است؛ یک وظیفهی دلی و ضروری.
جامعهی امروز بیش از گذشته نیازمند چنین حرکتهایی هست.
و شهدا؟
شهدا از ما پیش روترند؛
خوشا به حال آنان که همراه آنها، در حفظ دلهای جوانان و آیندهی این سرزمین اسلامی قدم برمیدارند.
همانطور که رهبر عزیزمان فرمودهاند:
«شهدا مظهر ایمان صادقانهاند. زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.»
#ابراهیم_هادی
#جهاد_تبیین
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
«ادبیات در دمای ۱۸۰ درجه»
جهانی تازه پیش رویم گشوده شد. تجربهای، با رنگ و بویی دیگر. برای منی که سالهاست با قلم، نوشتن، کتاب و برگهای دفتر اُنس گرفتهام، این تجربه نو، جان دوبارهای به معادلات زندگی و روزمرگیام بخشید.
آموختن، ریشه در نهاد هر انسانی دارد؛ غریزهای خدایی که تعلیم و تعلم را آغاز هر مسیر میداند. یادگیری زمان و مکان نمیشناسد. آدمی، در هر موقعیت و شرایطی در معرض آموختن است؛ و این فطرت اوست که گاه به سوی خیر، و گاه به سوی شر کشیده میشود.
هنر؛ در جان برخی از ما بهسرعت ریشه میدواند و رشد میکند. آنان که طعم هنر را میچشند، به آن پناه میبرند تا چراغ راهشان باشد. هنر نوشتن، هنر آشپزی، هنر قنادی... همه اینها با چاشنی عشق، میتوانند شکوفا شوند و استعدادها را بیدار کنند.
من مینویسم؛ از همه زوایای زندگی. از اتفاقات، ابهامها، دغدغهها و جرقههایی که در ذهن و دلم یکییکی روشن میشوند. حس عمیقی درونم هست که مرا، بیاعتنا به زمان و مکان، به سمت قلم و دفتر میکشاند تا در آغوش نوشتن، آرامشی ناب را تجربه کنم.
طرح و ایده که در ذهنم جرقه میزند، «بسمالله» را میگویم. دستانم؛ که به قلم خو گرفتهاند، اینبار سراغ آرد، تخممرغ، وانیل و دیگر مواد میروند و آنها را با دقت اندازه گیری و آماده میکنم. بارش کلمات آغاز میشود؛ جملهها یکییکی شکل میگیرند. درست مانند همزدن مواد کیک اسفنجی با دور تُند و کُند همزن برقی، که ترکیبی هماهنگ میسازد. آرد الکشده را آرامآرام به مایه میافزایم، همانطور که شروع به بازخوانی متن میکنم. مواد در قالب ریخته شده را در دمای ۱۸۰ درجه فر قرار میدهم. این متن نیز، باید بهدرستی پخته شود تا بالا و پایین آن تنظیم گردد، کلمات صیقل بخورند، جملهبندیها نرم و روان شوند.
کیک که خنک شد، برش میخورد؛ لایههایش با میوه، مغزیجات و خامه فرمگرفته پر میشود. متن هم، پس از چند بار بازخوانی، ویراستاری نهایی میشود. نقطه، ویرگول، نیمفاصلهها… همهچیز باید سر جای خود باشد. لایههای کیک روی هم قرار میگیرند، خامهکشی میشود، ساعتی در یخچال میماند تا آمادهی کاور نهایی و تزیین شود. همانگونه که با ظرافت کیک را با خامه فرم گرفته میپوشانم و به آن رنگ و جَلا میدهم، متن ویرایششده را برای انتشار آماده میکنم؛ متنی نرم،امیدبخش و بهدور از تیزی، تا دل مخاطب را بنوازد. پیش از آنکه در دنیای عطر و طعم وانیل و کاکائو غرق شوم، در دنیای واژهها و ادبیات غرق بودهام و هنوز، با این جادوگر خاموش، رفیقم.
روزگاری به شیرینی طعم کارامل و به خوشعطری توتفرنگی، در سایهسار ادبیات و دوستی با قلم و کتاب برایتان آرزومندم.
✍🏻سیده ناهید موسوی
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
⚘️﷽
بی صبرانه منتظر حضور!
✍صدیقه طهماسبینژاد
چقدر سخت است چشم انتظار مهمان عزیزی باشی اما هرچه زمان میگذرد خبری از آمدنش نمیشود. زبان حال چنین کسی شاید این باشد:"خوش آن ساعت که یار از در در آیو"*
وزیر فرهنگ ارشاد گفته بود که بی صبرانه منتظر حضور رهبر هستند.
هرچه گشتم در میان اخبار، خبری از حضور رهبر در سی و ششمین نمایشگاه کتاب ندیدم.
سال قبل رهبری انگیزه خود در بازدید از نمایشگاه کتاب را میل شخصی، علاقه به کتاب و زمینهسازی برای ترویج کتاب و کتابخوانی بیان فرمودند.
از آنجایی که گفتار و رفتار رهبر حکیم ما خالی از انگیزه و هدف نیست، ترک کاری که علاقه ایشان و نوعی فرهنگ سازی در آن نهفته است، سوال برانگیز میشود و ذهن انسان را مشغول میکند.
گرچه ممکن است برخی بگویند که نرفتن "حضرت آقا" به نمایشگاه سابقه دارد.
البته درست است! اما در همان زمان برخی عدم حضور ایشان در نمایشگاه کتاب را رضایت نداشتن ایشان از اوضاع فرهنگی بیان کردند.
به نظر میآید همانگونه که هر صاحبخانه مشتاقی علت نیامدن مهمان عزیزش را جویا میشود؛ زیبنده است مسئولین محترم برگزاری نمایشگاه کتاب پیگیر این مساله مهم باشند، چرا که هر مدیر مدبری پس از به سرانجام رساندن طرحهایش به دنبال بر طرفکردن نواقص کار برمیآید و عدمحضور رهبر کتاب دوست جامعه در نمایشگاه را شاید بتوان یکی از نقاط ضعف آن دانست.
*شاعر: باباطاهر
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
🌱«جرجیسِ پیغمبرها»
✍️به قلم طیبه فرید
سرِ صبح وقتی صدای چریک چریک گنجشک ها حیاط خانه حکمت را برداشته بود حبیب ، موتور سوزوکی را بغل باریک سازی های تَه حیاط گذاشت روی جک. همانموقع بود که خانم نزهت الملوک با ریخت و قیافه آکتورها،تلق و تولوق از پله های عمارت حکمت پائین آمد. زن سنوسال دارِ متوسط القامت، سرخ وسفید با کت زرشکی مخمل و دامن مشکی پلیسه ی کمی پائین تر از زانو.حبیب عین عصا قورت داده ها بی آنکه سرش را بالا بیاورد گفته بود
_سلام علیکم تاسیساتی ام. از طرف آقای بناکار اومدم
نزهت خانم چپ چپ نگاهی به ریخت و قیافه کارگری حبیب با آن ریش وپشم انداخت و نگاهی به عکس آقای خمینی روی تَلق کهنه جلو موتور و با قیافه ترش کرده ای زیر لب گفت«بناکارم گشت تو پیغمبرا جرجیسشو پیدا کرد» و بعد با سر انگشت های ظریفش روسری توری اش را کشید جلو و با لحن سرد و خشکی گفت
_برو طبقه بالا.عمارت خالیه.فقط سرتو بیار بالا تو راه پله ها نخوری زمین.
جمله آخر را باکنایه گفت. حبیب بساطش را از پشت موتور برداشت ومسیری که نزهت آمده بود پائین را بالا رفت.از پشت پنجره های طبقه ی دوم، باغچه خانه اعیانی خیابان فردوسی دیدنی بود.شاخه های درخت خرمالو از زور سنگینی خم شده بود. حبیب داشت آستین هایش را می روفت بالا که ناخودآگاه چشمش افتاد به عکس های روی میز خاطره. به سرعت برق نگاهش را گرفت و یک راست رفت سراغ توالت. بناکار گفته بود توی خانه حکمت فقط خانم نزهت الملوک زندگی می کند و پسرهای ساواکی اش از ترس اینکه گیر بیفتند چند ماه قبل از پیروزی انقلاب رفته اند خارجه. حبیب کیسه ابزار را گذاشت کف دستشویی و شروع کرد به باز کردن مخزن فشاری توالت فرنگی. مخزن شوره بسته بود ، حبیب با دوتا تکان خواست مخزن را از دیوار جدا کند که با صدای جلینگ افتادن چیزی سر جایش ایستاد. آچار را گذاشت کنار و به دنبال رد صدا سرچرخاند و نگاهش بین سیمانِ میان دیوار وکاشی کف دستشویی متوقف شد. سکه قاب شده را از روی زمین برداشت و نگاهی انداخت به کلاه لبه دار روی سر مرد ، بالای سکه حک شده بود«رضا شاه پهلوی شاهنشاه ایران».
حبیب سکه را از حلقه بالای قاب گرفت و انداخت روی مخزن و بی اعتنا مشغول کارش شد.آن قدر مشغول که نفهمید خانم حکمت کی آمد طبقه دوم. ظهر مخزن را دوباره بست روی دیوار و ابزارش را ریخت توی کیسه. خانمنزهت الملوک عین آجانها ایستاده بود توی سالن.
حبیب با کیسه توی دستش از توالت بیرون آمد و همان طور که حرکت کرد به سمت در خروجی سکه را گذاشت روی گل میز کنار مبل و گفت«داشتممخزنُ بازمی کردم این سکه از پشتش افتاد»
نزهت خانم عین مارگزیده ها از جا پرید و از بالای عینک با چشم های گرد و ابروهای به هم تابیده نگاهی به پشت سر حبیب انداخت و نگاهی به سکه!
توی یک لحظه اخمش به خنده ی باریکی مبدل شد وگفت« اوووه خدای من! این قاب گردن عروس آمریکائیمه! روز قبل از رفتنش گم شد! به خدمتکارا شک داشت. همه رو مرخص کردم بیچاره ها»
حبیب کیسه را گذاشت پشت موتور و از در حیاط بیرون زد. خانم حکمت داشت به کارگرها فکر می کرد.
به حواس پرتی عروس خارجی اش....
#انقلاب
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI