eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
770 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
274 ویدیو
22 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
«آشنای غریب» ✍️طیبه فرید دیروز فیلم غریبِ محمد حسین لطیفی را دیدم، محمد بروجردیِ فیلم غریب نزدیک و دست یافتنی و واقعی بود و البته دوست داشتنی، اصلا یک‌جوری بود که آدم به بابک حمیدیان به‌خاطر این نقش آفرینی حسودی اش می شد! گریم، مسیحانه‌طور روی صورتش نشسته بود و برای خودش یک‌پا بروجردی شده بود، بگذریم که قدری چهره‌ی خندان در هر شرایطش اغراق‌آمیز و کلیشه‌ای بود و اینکه او جایزه‌‌ی نقش اول نگرفت و حتی کاندید هم نشد. نقطه‌ی عطف فیلم این بود که لطیفی، محمد بروجردی را شهید نکرد! او تا آخر داستان هم شهید نشد و اتفاقا فیلم پایان خوب و خوشی داشت. داستان غریب، گزیده و تلخیص محمد بروجردی بود، جوانی که محمد‌طور سر بزنگاه، چالش.های عمیق را به فرصت تبدیل می‌کرد و تفرقه را به وحدت. مهربان بود و به خدا اعتقاد داشت. فیلم غریب را دوست داشتم و برایم آشنا بود. @AFKAREHOWZAVI
🔷ساخت فرهنگ متناسب با جمعیت ✍️زهرا نجاتی گاهی خودمان به خودمان رحم نکرده‌ایم. وسط چندفروشگاه در جامعه‌ای که سال‌هاست دغدغه‌ی رهبرمان، جمعیت است، چیزی شبیه به این لوازم آسان و خوش سلیقه، فراهم شده تا پدر ومادرها راحت باشند!تا خرید مصیبت نباشد! چندنفر از ما، برای دوست،همسایه، رفیق، دختر و دخترخاله، چندساعت بچه‌داری کرده‌ایم تا با خیال راحت به تفریحی برسد یا درسی که دوست دارد دنبال کند یا برای خودش وقتی بگذارد؟ چندنفر از ما به فکر بوده‌ایم برای اینکه تواصی به حق و صبر داشته باشیم، همدیگر را به امید بخوانیم؟ چند نفر از ما حواس‌مان بوده وقتی از درد و رنج‌مان برای کسی می‌گوییم، در واقع غم‌مان را روی دوش دیگری گذاشته‌ایم؟ لابد برای شما هم پیش آمده که وسط گرانی‌ها چند مغازه‌دار دیده‌اید که اجناس‌شان را گرانتر از معمول کرده‌اند! غرض روشن است. وقتی در کوچه، خیابان و درمانگاه و هزار و یک‌جای دیگر که هم را می‌بینیم، از لبخند، از آرزوی خوشی، از آرزوی بهبودی، دریغ نکنیم! از حرف خوب و انتشارخوبی‌ها دریغ نکنیم! وقتی توقع کمک‌های مالی از دولت داریم، خودمان هم کمک کارهم باشیم، زیرساخت‌های جامعه را، فرهنگ بین خودمان را متناسب با آن و به خصوص امروز، متناسب با جمعیت شکل دهیم تا بشود آنچه که باید... @AFKAREHOWZAVI
امید و دیگر هیچ ✍️ سمیه رستمی، عضو تحریریه مجتهده امین یک تصور غلطی، رایج است که نیاز هر بشری از ابتدای بشریت تا کنون «خوراک، پوشاک و مسکن» بوده اما شما برندترین لباس، یک پنت هاوس ۶۰۰متری واقع در بیخ زعفرانیه را به انضمام لاکچری‌ترین خوراکی بدهید، شخصی که یک ربع بعد باید ریق رحمت را سر بکشد، اصلاً یک‌ساعت بعد، حالا چون شمایید و به حرمت سلام‌وعلیکی که از سابق باقیمانده بینمان، یک روز بعد، مسافر ارابه مرگ باشد، دیگر هیچ حالی برایش نمی‌ماند که حتی دست توی سوراخ بینی‌اش بکند و ماحصل کنکاش و جستجویش را رؤیت کند چه برسد به سایر موارد. چون انسان اساساً به امید زنده است. امید اینقدر مهم است که در فی خالدون فرهنگ غنی ایرانی هم رسوخ کرده و خودی نشان می‌دهد. مثلا در ضرب‌المثل‌ها هم، فارغ از موضوع اصلی، مبحث امید جریان دارد. شاید الان سری تکان بدهید و بفرمایید که بله من باب مثال «در ناامیدی بسی امید است، پایان شب سیه، سپید است» که باید عرض کنیم خدمتتان این ضرب‌المثل فقط یک عبارت «امید» خشک و خالی دارد تویش. آن هم برای خالی نبودن عریضه و الا بیشتر به حرکت وضعی و غیره ذلک زمین مرتبط است تا امیدواری. از آنجا که امیدواری حالت انگیزشی مثبتی که ناشی از احساسات مثبت است، موجب افزایش انرژی انسان برای انجام کارهایش می‌گردد. مثلاً  ضرب‌المثل «نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود، مزد آن گرفت که جان برادر کار کرد» به ما می‌گوید هنگامی که داری رنج می‌بری، کیفور باش! غر نزن! چون پایان رنج، گنج است و گنج در اینجا یعنی حقوق و امثال ذلک. برو خدا رو شکر کن کار داری! مردم همینشم ندارن و البته آدم به امید مزد گرفتن کار می‌کند. چون گیاه نیست و فتوسنتز نمی‌کند. بدتر از همه اینستاگرام دارد و آن پست‌هایی که سیو کرده تا اجناسش را بعداً بخرد، خودش کلی نشان امیدواری است. بالاخره آدم نخورده نون و گندم اما دیده در اینستای مردم. حتی همین ضرب‌المثل تویش امید دارد که مردم مال و منالی دارند و چیزناله استوری نمی‌کنند.  نیاکان ما حتی در ضرب‌المثل «دیوار موش داره، موش گوش داره» لایه‌های ظریفی از امیدآفرینی را زورچِپان کرده‌اند. امید به اینکه دیوارها اینقدر نازک نباشند، صداهای طبیعی خروج گاز دی اکسید کربن حاصل از فعل و انفعالات شیمیایی دستگاه گوارش در پس دیوار شنیده شود و نهایتاً چهار تا موش بشنود. یا مثلاً همین که «موش که به سوراخ نمی‌رود جارویی به دمبش می‌بندد». می‌گوید: اگرچه باید امیدوار بود اما باید جوانب کار را سنجید و امید واهی یا همان خیال خوش نداشت که موشی با اضافه بار بتواند وارد هر سوراخی بشود. آنجا هم که می‌فرماید «مزن بر سر ناتوان دست زور؛ که روزی دراُفتی به پایش چو مور» نکات دقیقی را به صورت مهندسی معکوس بیان می‌کند و می‌گوید: این مفلوکی که حالا زیر دست توست، پسان فردا شاید بالادستی‌ات باشد و پوستی از تمام اقصی نقاط بدنت بکَند که از آن بشود سه جفت کیف و کفش ست تهیه کرد، با سه تا جاسوییچی برای اشانتیونش. طنز در رسانه: بالاخره آن موقع که درهای کشویی باب نبود گفته‌اند امیدوار باش که در همیشه روی یک پاشنه فر نمی‌خورد. ببینید حتی اینجا هم بارقه‌هایی از امیدواری دارد. آیا این برای شما کافی نیست عرق خارخاسک است؟! البته همه می‌دانند که امید یک مهارت است و انسان باید آن را فرابگیرد، بای دیفالت روی انسان نصب نمی‌شود. الان زه بغل پراید هم آپشن محسوب می‌شود چه برسد به امیدواری که لازمه حیات بشری است. مثلاً در ضرب‌المثل «سیر به پیاز می‌گوید: پیف پیف بو می‌دی!» البته که ربطی به مهارت آموزی امید ندارد؛ ولی بالاخره نشان از امید سیر برای داشتن بوی خوش‌تری نسبت به پیاز است. مخصوصاً که در دوران کرونا سیر، قدر منزلتی پیدا کرده. هرچند این روزها پیاز هم دارد جوری قیمت می‌ترکاند که قابلیت عرضه در بورس را دارد. این پویایی و پیشرفت نتیجه پا پس نکشیدن و امید به آینده است. روانشناس‌ها می‌گویند: بدون هدف امید می‌میرد. در همین رابطه که نه؛ اما تو همین مایه‌ها یک ضرب‌المثل داریم که می‌گوید: «میهمان چشم دیدن میهمان را ندارد، صاحبخانه به هر دو» و این یعنی صاحبخانه ایرانی بین مهمان‌هایش فرقی نمی‌گذارد و هر دو را به یک اندازه به هیچ می‌انگارد. و این خودش جای بسی  امیدواری است که عدالت در همه جا رعایت می‌شود. البته یک ضرب‌المثل داریم می‌گوید:«میهمان گرچه عزیز است همچون نفس؛ خفقان آید اگر آید و بیرون نرود» که اتفاقاً این هم بحث امید را در لایه‌های زیرین خود دارد ولی بگردید خودتان پیدا کنید. و به عنوان آخرین مورد، یک ضرب‌المثل باستانی را مورد بررسی قرار می‌دهیم که می‌گوید: «ژیان ماشین نمیشه، باجناق فامیل» و در واقع دارد می‌گوید: .... بقیه شو اینجا بخوانید. http://dtnz.ir/?p=317323 @AFKAREHOWZAVI
اهداگران کتاب لو رفتند! :دسته بندی اهداگران ✍️ الهه ایزدی به مناسبت روز جهانی اهدای کتاب (۲۵ بهمن) بیایید نگاهی به انواع اهداگران و ویژگی‌هایشان داشته باشیم: وابستگان: آن‌قدر به کتاب‌هایشان وابسته‌اند که وقتی می‌خواهند کتابی به کسی بدهند، دست‌و‌پایشان می‌لرزد، چند بشکه اشک می‌ریزند، با کتاب‌ها گودبای پارتی می‌گیرند و بعد راهی‌شان می‌کنند‌. کوچک‌کنندگان: اگر یک اتاق کتاب هم اهدا کنند، فکر می‌کنند هیچ کاری نکرده‌اند و از این که دیگران مدام ازشان تشکر کنند، خجالت می‌کشند. این دسته افراد سعی می‌کنند چراغ خاموش اهدا کنند تا توجه کسی را جلب نکنند. کم‌جایان: بعضی‌ها چون مستاجرند و موقع اسباب‌کشی خیلی اذیت می‌شوند و کمبود جا دارند، کتاب اهدا می‌کنند. البته برخی از صاحب‌خانه‌ها هم همین‌طورند. کلا کمبود جا چیزی است که بین خانه‌دار و بی‌خانه فرقی نمی‌گذارد ولی به بی‌خانه‌ها فشار بیشتری می‌آورد. فرهنگیان: برخی برای کادو دادن کتاب را انتخاب می‌کنند تا بر معلومات طرف مقابل اضافه شود و کار فرهنگی بکنند. این‌ها بعدها با یادآوری کاری که کرده‌اند، هی به خودشان افتخار می‌کنند که گام کوچکی در جهت اعتلای فرهنگ و ادبیات برداشته‌اند! غیروابستگان: معتقدند کتاب‌ یک‌بار که خوانده شد، پایانش لو رفته و دیگر به درد نمی‌خورد. آن‌ها به کتاب وابسته نمی‌شوند و آن را سریع رد می‌کنند برود. غیرفرهنگیان: این‌ها اهل کتاب نیستند ولی دوستان کتاب‌خوانی دارند که مدام بهشان کتاب کادو می‌دهند. چون قدر آن را نمی‌دانند، معتقدند اضافی است و باید سریع از دستش خلاص شوند. جاداران: فضای خوبی برای نگهداری کتاب دارند ولی چون معمولا با فرهنگیان دوست صمیمی هستند و خصلت‌های هم را گرفته‌اند، معتقدند باید کار فرهنگی کنند. این‌طوری جا برای کتاب‌های جدیدتر هم باز می‌شود... بقیه مطلب را در این لینک بخوانید. https://b2n.ir/b69177 @AFKAREHOWZAVI
🌷 شکرالله سعیکم ملت ایران! 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز: لازم میدانم به ملت ایران اظهار تعظیم کنم به خاطر این حرکت ارزشمندی که در بیست و دوم بهمن امسال نشان دادند... اظهار ارادت به ملت ایران در همه جا؛ از منتها الیه شرق کشور تا منتها الیه غرب کشور، از شمال تا جنوب کشور، در شهرهای دوردست، در مراکز، در شهرهای بزرگ مثل تبریز، اصفهان، مشهد و جاهای دیگر تا روستاها؛ همه با هم صدا بلند کردند ملت ایران، خیلی ارزشمند است اینها. شکرالله سعیکم ملت ایران! @AFKAREHOWZAVI
. 💠 ایران؛ از نقل مکاتب تا نقد مکاتب ➖بخش اول ✍️ علی اسفندیار ۱۸۰۰ میلادی؛ فرانسه پاریسِ قرن هجده، خیلی هیجان‌انگیز بود، ارزان بود، نقاش‌ها، شاعرها، سربازها؛ همه جور آدم حضور داشتند، همه جا آدم‌هایی را می‌دیدی که داشتند روی کتابی کار می‌کردند. پاریس سرمشق نویسندگان مهاجر بود، چهار راه فرهنگ و ادبیات جهانی و عناصر تشکیل دهنده‌اش نویسنده‌های اروپای شرقی، آمریکای لاتین، آسیا و آفریقا هستند. «جرج پلیمپتُن» از سردبیران مجله پاریس ریویو می‌گوید: پاریس محل تلاقی همه ماست. فرانسه یکی از مبادی روشنگری است و تولید ادبیات برایش مسأله بود؛ البته کشورهایی همچون انگلستان و هلند هم پای کار روشنگری بودند، آنها هم به دايره المعارف‌نويسی، برگزاری محافل ادبی و داغ کردن فضای گفت‌و‌شنود در کافه‌ها روی آورده بودند. محافل این چنینی مردم را با نشریات آشنا می‌کردند و نویسندگان حرف‌های خود را به کاغذ و مخاطب می‌سپردند، این شد که جريان‌هاي اجتماعی و سياسی جان گرفتند و کلیسای بی‌خبر از همه جا، محدود و منزوی‌تر شد. ۱۳۴۲ شمسی؛ ایران امام خمینی در سال‌های ۴۱ و ۴۲ شمسی آشکارا بر طاغوت می‌تازید، مردم اعتراض را یاد گرفتند و به ادبیات درآوردند. عکس و نوار و نامه رسانه‌های عمومی آن زمان، برای رساندن پیام امام به خط شدند، حالا دیگر بازداشت امام، بازتاب می‌یافت، اخبار، کار خود را می‌کرد و امام کار خود را! در حوالی سال ۴۵ شمسی، ادبیات متعهد به عنوان عامل بیداری و آگاهی‌دادن به مردم، شکل می‌گیرد و جا می‌افتد. مجموعه‌های شعر، قصه‌های کوتاه و بلند، مقالات ادبی، اجتماعی روزنامه‌ها و جنگ‌ها، برپایی نمایشگاه‌های نقاشی، شب‌های شعر و… آدم را به یاد فرانسه می‌اندازد. امام راحل زمانی به ترکیه و نجف تبعید شدند که ادبیات متعهد و انقلابی جای خودش را در کشور باز کرده، سکوت امام را به صدا درمی‌آوردند. اروپا با کم‌کاری کلیسا جنگید و ایران با ستم طاغوت؛ اما هر دو با عمومی‌شدن ادبیات، بر شرایط خود حاکم شدند؛ در کشوری همچون فرانسه نقل مکاتب شکل گرفت و در ایران دهه‌ی چهل و پنجاه، عصر «نقد مکاتب»! ادامه دارد... 🔗 متن کامل در سایت اندیشه‌ای فکرت @HOWZAVIAN
شاعری زیر آوار🌹 به یاد سوریه به یاد ترکیه🌹🍃 هزار سال گذشته است و زیر آوارم چه شکوه ای؟ چه غمی کنج سینه ام دارم؟ گلایه از چه کنم؟ از رفاقت یک عمر؟ چقدر شعر نوشتم به روی دیوارم اگر چه آجر و سنگش به رویم آوار است ولی چقدر صبوری به او بدهکارم هزار نیمه ی شب تکیه کرده ام به تنش خنک شده است از او اشک های تبدارم چه شانه های رشیدی، چه قد بالایی و ایستادکه سر روی شانه بگذارم میان گریه ی من طاقتش تمام شده چقدر تازه شبیهم شده است دیوارم... کدامیک به سر آن یکی خراب شدیم؟ بعید نیست! منی که همیشه سر بارم! توان نمانده برایم اگر چه میخواهم که تکه آجری از روی سینه بردارم... ولی، مگر چه کسی غیر آجر آجر تو شنیده حرف ازین سینه ی شرر بارم بیا بیا که در آغوش هم خراب شویم که من به این تن زخمی تو سزاوارم... نماند غیر تو مردی به پای مرده ی من... ببین چگونه به این دوستی وفادارم... دلم گرفته... بیا تا میان آغوشت تن نحیف خودم را به گور بسپارم 💠 @shaeranehowzavi
هفتمین نور ✍🏻 زهرا کبیری پور روز بیست و پنج ماه رجب، مصادف شده است با داغ امامی که حیاتش، تیری بود بر قلب آن‌هایی که نخل تناور امامت را ایستاده نمی‌خواستند. امامی که خشم در برابر مهربانی و گذشت او به زانو درآمده بود و دریای گذشت و مهربانیِ او در دل‌های شیعیان جاری بود. سرو تنومندی که خواب را از چشمان هارون ربوده بود و ستون‌های حکومت سراسر ظلم او را به لرزه درآورده بود و هارون از ترس اینکه مبادا وجود او پایه‌های حکومت جورَش را سست کند، امام را مسموم کرده و به شهادت رساند. اما درباره‌ی نحوه‌ی شهادت امام کاظم(علیه‌السلام) سه روایت مختلف در منابع نقل شده است: روایت اول این روایت می‌گوید: شهادت آن حضرت در پى مسموم کردن امام صورت گرفته است که در روایتى از امام رضا(علیه‌السلام) نیز ذکر شده است. همچنین در روایت دیگرى که یحیى بن خالد را به قتل امام متهم مى‌کند نیز این نکته آمده است. روایت دوم در این روایت آمده است، که آن حضرت را در فرشى پیچانده و آنچنان فشار داده‌اند که حضرت به شهادت رسیده است. روایت سوم در این روایت که از مستوفى نقل شده است، آمده، شیعه معتقد است به دستور هارون‌الرشید سُرب گداخته در حلق ایشان ریخته‌اند. اما آن روایتى که بیش از تمام این روایت‌ها شهرت دارد، مسموم کردن امام است. پس از شهادت امام، پیکر مطهر ایشان را به دو دلیل در معرض دید خواص اهل بغداد و عموم مردم قرار دادند: ۱) بنا بر نقل اربلى، سِندى بن شاهک، فقها و وجوه اهل بغداد را که هیثم بن عدى نیز در میان آن‌ها دیده مى‌شد، بر بالای پیکر مطهر امام آوردند تا ببینند زخم و جراحت و یا آثار خفگى در بدن آن حضرت وجود ندارد و به مرگ طبیعى از دنیا رفته است. ۲)از آنجایی که عده‌ای از شیعیان معتقد به مهدویت آن حضرت بودند و یا احتمال داشت اعتقاد به مهدویت او پیدا کنند، پیکر امام را روى پل بغداد بر زمین گذاشتند و یحیى بن خالد دستور داد تا فریاد بزنند، این موسى بن جعفر است که رافضه معتقد هستند او نمرده است. جسم مطهر امام را در «باب‌التین» بغداد در مقبره‌ی قریشى‌ها دفن کردند. تاریخ شهادت امام موسی کاظم(علیه‌السلام) بنا بر نقل شیخ صدوق، بیست و پنجمین رو از ماه رجبِ سال ۱۸۳ قمری و بنا بر نقل شیخ مفید بیست و چهارمین روز از ماه رجبِ سال ۱۸۳ قمری بوده است‌. _الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، شیخ مفید، ترجمه محمدباقر ساعدى خراسانى‌، انتشارات اسلامیة، ج۲، ص۲۱۵؛ _اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، تهران، انتشارات اسلامیه، ۱۳۸۲ش، ج۲، ص۲۳۴؛ سلام بر تو یا اباالمعصومه(سلام‌الله علیها) و سلام بر کاظمین، که چنین گوهری را در آغوش دارد!  @AFKAREHOWZAVI
فرزندآوری؛ تدبیر هوشمندانه امام‌کاظم (ع) در تبلیغ معارف ✍️نجمه صالحی عباسیان با تحریک افکار عمومی و برگزاری جلسه‌های مناظره، مکارانه قصد جمع کردن آرای مردم و خراب کردن چهره ائمه(ع) را داشتند و امام کاظم (ع) در این شرایط با تدبیر شایسته، هم جامعه شیعه را هدایت کردند و هم در مقابل انحرافات واکنش مناسب داشتند که البته حاکمان وقت هم به تلافی تلاش ایشان دائما در فواصل گوناگون امام را به زندان می‌انداختند و سرانجام هم در زندان به شهادت رسیدند. در عصر امام کاظم(ع) مذاهب فقهی و کلامی متعددی بود، لذا استشهاد به نص و مضامین آیات قرآن، بخش عظیمی از گفتارهای قرآنی امام را در بر داشت. یکی از اقدامات در خور نگاه امام کاظم (ع) در برابر فشار زیاد بر شیعیان و نسل‌کشی عباسیان، توجه به فرزندآوری است، ایشان فرزندان زیادی داشتند که در گسترش تشیع نقش مهمی ایفا کردند. با بررسی متون تاریخی، می‌توان دریافت که فرزندان امام کاظم (ع) نقش کلیدی در گسترش و تبلیغ دین اسلام و حقانیت اهل‌بیت(ع) و شیعه داشتند. آن‌ها با هجرت به مناطق مختلف، قیام مسلحانه علیه حکومت وقت، بیان و نقل روایات معصومین(ع)، تربیت شاگردانی معتقد و پایبند به اهداف اسلامی همچنین با سیره، روش و اخلاقی نیکو و بر طبق سنت پیامبر(ص) و ائمه(ع) سعی در جذب مردم و انتشار تشیع در مناطق مختلف داشتند. «ای نازنین سلالۀ کوثر  بر تو که یار سلسله‌هایی تابوت تو که جان جهانی دردا که گشت تخته‌ای از در تنها به خاک چهره نهادی  با آنکه بود آن همه دختر جا دارد ار به یاد تو «میثم» گردد بـه اشک دیـده شناور» *سازگار @AFKAREHOWZAVI
شهادت‌امام‌موسی‌بن‌جعفر‌علیه‌السلام🖤🌹 در غـمِ خورشیــدِ  پشتِ ابر ، باران می گریست ماهتاب ، از این هــلالِ رو به پایان می گریست در سیَه چالی که دیگر ، روز و شب فرقی نداشت از فــراقِ رویِ او ،خورشیــد تابان می گریست کُـنــجِ زنــدان بود ، امّا  غــرقِ  طوفـــانِ   بلا بود موسی در دلِ امواج و طوفان می گریست در مناجاتش نوایِ درد می آمــــد به گـــوش در نمـازش تک تکِ آیات قـــرآن می گریست هر رکوع و سجده اش از بس که سنگین می گذشت  از خجالت ، حلقهٔ زنجیــرِ بی جان می گریست جایِ زندانبــان ِ بی شــرم ، از سرِ شـرمنــدگی  بر چنین احوال ، حتی چشم زندان می گریست روزه داری  که  میـــانِ  سفــرهٔ  افـــطارِ  او ناله می زد تازیانه ، سفره ، بی نان می گریست روزهای واپسـیـن ، رنگ دعــایش فــرق داشت یاد مادر بود و در سوگش فراوان می گریست ذکر "یارَب نَجِّنــی مِنْ سِجْنِ هارونُ الرَّشید" زیرِ لب  می خواند و با حالی پریشان می گریست روز وشـب در انتـظار دیدن معصــومه بود از غمِ دلتنــگیِ شــاه خراسـان می گریست با زبــان روزه ، یاد کــربلا بــود ، از عطـــش  روضه می خواند و به یادِ شاه عطشان می گریست شکر ، دیگر ، دختــرش جـان دادن او را ندید گرچه با حسرت ، چنان ابر بهاران می گریست کــربلا ، امّا ســرِ خورشیـــد را بـر نِـیْ زدنــد پای نیــزه دختـری با  آه سوزان می گریست در ردیف از بس نوشتم گریه را بغضم شکست "کیمیا" هم در غزل با اشک پنهان ، می گریست (کیمیا) 💠 @shaeranehowzavi
«دوست ابن دوست» ✍️طیبه فرید اول وقت، صدای در بلند شد. فرستاده‌ی امام آمده بود.در چوبی که با صدای قیژ قیژ باز شد، فرستاده نگاهی به دو طرف کوچه انداخت و اجازه گرفت و وارد حیاط شد و بعد از درنگی کوتاه بی‌مقدمه گفت: جناب وزیر امام امر فرمودند که این امانت را پیش خودتان نگه دارید به زودی به آن نیاز پیدا می کنید. وزیر بقچه را دو دستی و با احترام از فرستاده گرفت و به صورتش نزدیک کرد. عطر دستان امام را روی پارچه بویید و گره‌اش را باز کرد و با تعجب دید امام لباس قیمتی هدیه را پس فرستاده است. سابقه نداشت هدایای او را پس بفرستد اما حالا این اتفاق افتاده بود و تاکید کرده بود این بقچه را نگه دار تا زمانش برسد! یقین داشت مسئله ای پیش روی اوست، که او بی خبر است و امام آن را پیش بینی کرده. پیراهن را با احترام معطر کرد وگذاشت توی صندوق و درش را قفل کرد. به خودش و مأموریتی که داشت فکر می‌کرد. در ذهنش گذشت که آخرش این روزهای پر حسرت تقیه تمام می شود و می تواند یک دل سیر امام را ببیند.همه‌اش شده پیغام ونامه! شیعه باشی و محب حضرت موسی بن جعفر اما نتوانی محبتت را ابراز کنی! واز آن تلخ تر مجبور باشی در دربار عباسی ها وزارت کنی! به کسی چیزی نگفته بود اما خاطره ی آن روز آرامش می کرد. نشسته بود پیش امام و سر درد و دلش را باز کرده بود، و امام به او گفته بود: علی نگران نباش خدا در كنار سلاطین جور، دوستانی دارد که با وجود آنها از سایر دوستان خودش محافظت می كند و تو هم یکی از آن ها هستی. از آن روز نگاهش به ماجرای وزارت هارون عوض شده بود. او وزیر هارون نبود، در دربار عباسی دوست خدا بود و ماموریتش حفظ جان دوستان خدا، پدرش هم همین‌طور بود، دوست ابن دوست. یار ذخیره‌ی امام در دل دستگاه هارون. چیزی که سلطان عباسی حتی ذره ای هم احتمالش را نمی داد، مثل فرعون که موسی را توی خوابش دیده بود و نشناخته بود، خدا موسی را فرستاده بود در دل کاخ فرعون و او ذره‌ای احتمالش را نمی داد. از قصه ی فرستاده ی امام چند روزی گذشته بود. آن روز صبح مثل همیشه وارد کاخ شد، حس و حال کاخ مثل همیشه نبود. دربان‌های تالار چپ چپ نگاهش می کردند، پایش که به تالار رسید خلیفه که تا آن لحظه انتظارش را می کشید با توپ پُر گفت: جناب وزیر! به ما خبر رسیده هدایای قیمتی دربار را به اغیار می بخشی! من ندیدم جامه ی قیمتی دیوانی که به تو هبه دادم را بپوشی! تو چه صنمی با موسی بن جعفر داری؟ پیراهن را چه کردی؟ این کلمات که از دهان هارون بیرون می آمد، عشق و دلتنگی نسبت به امام وجود علی بن یقطین را پر می کرد! می خواست به خلیفه بگوید موسی بن جعفر محبوب من است و من جان فدایش هستم، می خواست بگوید لباس دیوانی که آسان است من با خدا عهد کردم در مسیر مولایم خون قلبم را بدهم! می خواست بگوید موسی بن جعفر قیمتی‌ترین دارایی من در دنیاست،اغیار تویی و دودمانت! اما همین ها را با کلماتی دیگر گفت! با زبانی که هارون نمی فهمید! دست کرد در لباسش و کلید آن معجزه را از جیب پیراهنش بیرون آورد و گرفت رو به هارون و گفت: خلیفه امر کند فرستاده ای از دربار جهت راستی آزمایی آنچه بدخواهان در سعایت از من نقل کرده اند به خانه ام برود و در صندوقی که در اناق من است را با این کلید باز کند و لباس دیوانی را نزد شما بیاورد! با کلام آخرِ علی بن یقطین خشم خلیفه فروکش کرده بود، و وقتی فرستاده ی دربار، پیراهن دیوانی را برای هارون آورد، امام در همه جا جریان داشت، حتی در کاخ عباسی ها. وعلی دلتنگ تر و عاشق تر از همیشه! 🥀تقدیم به پیشگاه نورانی و خاطر معطر حضرت موسی ابن جعفر روحی فداه🥀 *علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج۷۵، ص۳۴. *جلوه های اعجاز معصومین، قطب راوندی، ج ۱،ص۴۷٠ @AFKAREHOWZAVI
اوج مظلومیت مطامیر زندانی است پلکانی با سقف بسیار کوتاه، عموما تا عمق ۲۰الی ۵۰متری زمین که زندانیان باید مدت حبس خود را بر روی پله‌های کم عرض آن می‌گذارندند و عملا نه قادر به نشستن بودند و نه قادر به ایستادن و باید ماه‌ها در حالت خمیده می‌ایستادند. به واسطه تنگی جا نه می‌توانستند نماز بخوانند و نه حتی در جای خود بچرخند. مولای‌مان امام موسی کاظم علیه السلام مدت‌ها در مطامیر زندانی بودند! السّلام عَلَیَ الْمُعَذَّبِ‏ فِی‏ قَعْرِ السُّجُونِ‏ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیود* * بخشی از زیارت‌نامه امام کاظم(ع) مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 99، ص 17، بیروت، مؤسسة الطبع و النشر، چاپ اول، 1410ق. @AFKAREHOWZAVI