eitaa logo
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
494 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
'بِسمِ رَبِّ غائِب . .🌠' ❲تولدمون : ‌‌¹⁴⁰²/⁰¹/⁸❳ •| بنویسید ڪہ شبِ تار ، سَحَر میگردَد ؛ یڪ نفر مانده از این قوم ، ڪہ برمیگردد🫀! |• علیھان؟! هدیھ خدا . . کپی؟! از شیرِ مادر حلالتر ، هدف ما چیز دیگریست .) ؛ من ؟ دختِ بابا رضا : )🩵 :⇩ @Axjrjgx
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۳۰ تایی شدنِ علیهان مبارک 🥺✨
قرار شد ک ۱۳۰ تایی بشیم دوتا پارت باهم بزارم .. چشششششمممم😝💕!'
همسایه جانا 130 تایتون مبارک 🌸 ❣️ ان شاء الله بیشتر و بیشتر بشید ❤️‍🩹 🌷 از طرف : 😍@r3t4i5p0u8w9 😍 تقدیم به: 😍 @ALiHan_313😍
جوری که همه دارن خریدای اربعینشون رو میکنن و ساک میبندن و من با اشکی که حتی نمیخواد بباره و خلاصم کنه دارم نگاشون میکنم . .💔)
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت‌پنجم #رمان_اقیانوس‌مشرق +‌ 《صدای گریه ی زخم ها؟!》 _ آری . این زخمها که من کف
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 پینه دوز شانه هایش را بالا می اندازد : _ آیا قدم به قدم نگاه کردی؟! + آری . قدم به قدم نگاهم به برهوت بود . . گامِ آخر را که شِمردم ، افتادم . _ و من صدای کسی را شنیدم که به درِ خانه ام خورد و افتاد! تو برابرِ خانه ی من افتاده بودی . + برابرِ خانه یک پیته دوز ؛ درست همانگونه که او گفته بود . . پینه دوز پیاله را کنار میگذارد و با دو دست ، شروع میکند به مالیدنِ پاهای عمران . عمران ادامه میدهد : + من در برهوتی اسیر بودم که دور تا دورش خاک بود و خاک بود و خاک! هیچ راهِ فراری نبود . چهل گام که هیچ ، چهار فَرسَخ تا چهار فرسخِ من کویر بود ؛ نه آبی ، نه درختی ، نه پرنده ای و نه جانوری . تنها من بودم و خاک بود و آسمان . آخر چگونه من به چهل گام ، چهار فرسخ پیمودم و به خانه ی تو رسیدم؟! پینه دوز اشاره میکند به دیوار ، به مشکی که از میخی آویزان است : _ و عجیب تر ، آن مشک! +تو به من بگو پینه دوز ، آیا من جادو شده ام؟! پینه دوز 《یاعلیِ》 دیگری میگوید و از جا برمیخیزد . از پشتِ صندوقچه ی چوبیِ کنارِ دیوار ، پارچه ای بلند و باریک برمیدارد و دوباره در برابرِ پاهای عمران می نشیند : _ کدام جادو؟ :/ این که تو میگویی اعجاز است . . پارچه را میانِ دندان میگیرد و با دست میکشد . پارچه با صدای خِش ، به دو نیم می‌شود . نیمی از آنرا دورِ یکی از پاهای عمران می‌پیچاند و میگوید : _ به خداوندیِ خدا ، اعجاز بوده! . . . عمران به پینه دوز نگاه میکند . پینه دوز با حرکتِ تندِ دستهایش ، پارچه را دورِ پاهای عمران گره میزند : + آن اسم که گفتم ... همان که گفتی بارها تکرار کردم . . چه بود؟! _ در تب بودی که گفتی . بیش از هزار بار! و هربار منو دخترم ، راحله ، اشک ریختیم . عمران با تعجب نگاه میکند : + اشک :\ ؟ پینه دوز لبخند میزند و پای دیگرِ عمران را به دست میگیرد : _ آخر تو مدام ، اسمِ مولا و آقای مارا میبردی . علی بن موسی الرضا امامِ ما شیعیان است . . :) پارچه را دورِ پای عمران میپیچد . عمران سر تکان میدهد : + آری . همین بود که گفتی! علی بن موسی الرضا . . پینه دوز گره دوم را میزند و پیاله سفال را بر میدارد و با 《یاعلی》 برمی خیزد . عمزان نگاهش میکند : + پس تو این مرد را میشناسی! ... _کدام مرد را؟ +علی‌بن‌موسی‌الرضا را . پینه دوز دستش را به احترام بر سر میگیرد ، جوری که سرش به خمیر آغشته نشود ، و با صدایی لرزان میگوید : _ کاش بشناسم جوان! هرکه علی بن موسی الرضا را بشناسد ، به حقیقت خدارا شناخته . با شناختِ او ، سختی های قیامت آسان خواهد شد . . عمران نگاه میکند : _ در تب هرچه خواستی گفتی ، اما نگفتی چرا در برهوت راه گم کرده بودی؟ از کجا آمده بودی و به کجا می‌رفتی؟ عمران به پاهای در پارچه پیچیده اش نگاه میکند : + من مسافری از جنوبم ، از دریای پارس . _ به کجا میروی؟ + به دریای شمال . پینه دوز سر تکان میدهد : _ از دریا به دریا ، از جنوب به شمال ؛ .. به سوی پرده سبز رنگ میرود و صدا میزند : _ " راحله " نگاهِ عمران میچرخد طرفِ پرده . سایه دخترانه ای پشت پرده شکل میگیرد و دستِ دخترانه ای از پسِ پردا پیش می آید . پینه دوز پیاله را به دستش میدهد . پرده می افتد و نگاهِ عمران خیره به پرده می‌ماند . . . پینه دوز می آید و برابرش می‌ایستد . خمیرِ میانِ انگشت هایش را با دستمالی پاک میکند و میگوید : _ من فردا عازمِ خراسانم! [پ.ن : خوشبحالش :)] اما تو میتوانی در این منزل بمانی تا زخمِ پاهایت التیام یابد . آن وقت میتوانی به سوی مقصدت بروی . + مقصدِ من دریای شمال است .. چشمه آبِ حیات! پینه دوز با تعجب نگاهش میکند : _ کجا؟! :/ ادامه دارد . . .!_ .🤍ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313🤍.
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت‌ششم #رمان_اقیانوس‌مشرق پینه دوز شانه هایش را بالا می اندازد : _ آیا قدم به
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 _ کجا؟ :/ + چشمه آبِ حیات . پینه دوز در چشم هایش دقیق نظاره میکند . ناگهان با ناباوری ، میزند زیرِ خنده : _ آبِ حیات؟! کدام آبِ حیات؟ :\ عمران از خنده اش دلگیر میشود : + همانکه هرکه بنوشد ، زندگی جاودان پیدا میکند . نگو که چیزی درباره آن نشنیده ای ... من میدانم که تو از آن باخبری... پینه دوز شانه هایش را بالا می اندازد : _ من از کجا باید بدانم؟ عمران با بهت نگاهش میکند : + از آن قلعه چه؟ آیا از آن قلعه که چشمه آبِ حیات در آن نهُفته است نیز بی خبری؟! پینه دوز با لبخند نگاهش میکند : _ کدام قلعه؟ کدام چشمه؟ می آید نزدیکش و با تعجب به عمران چشم میدوزد : _ از په حرف می‌زنی جوان؟! ... آهسته به دیوار تکیه می‌زند و همانجا می‌نشیند . عمران نکاهی به پاپوش های در دستش می اندازد و نگاهی به پینه دوز : + شاید خیال کنی مجنون و دیوانه شده ام ؛ اما اینکه میگویم نه سِحر و جادوست و نه حدیث جِنیان و دعا نویسان . من در پِیِ آبِ حیات بودم!.. _ آبِ حیات؟! + آری . جایی در کنارِ دریای شمال . در مسیرِ همین راه بود که در برهوت اسیر شدم و راه گم کردم و آن مرد که برای نجاتِ من آمده بود ، گفت به خانه پینه دوزی برو که راهِ آن قلعه را نشانت خواهد داد! پینه دوز لبخندی ناباورانه می‌زند : _ کدام قلعه؟ من نه قلعه ای میشناسم و نه آبِ حیاتی. عمران مَأیوس نگاهش میکند : + نمیشناسی؟ به سُخره ام گرفته ای یا خود را به ندانستن میزنی؟! _ تو مهمانِ من و حبیبِ خدایی . چرا باید تورا به سُخره بگیرم؟! + پس نگو که آبِ حیات را نمیشناسی پیرمرد! از آبی حرف میزنم که با نوشیدنش حیاتِ جاودان در رگ ها جریان می‌یابد و هرگز کُهولَت و مرگ در تن اثر نمی‌کند . پینه دوز با همان لبخند ، سر تکان می‌دهد : _ آری ، قبول دارم . این آبِ حیات که میگویی ، در قِصَص و تعالیمِ ما آمده است . عمران خوشحال میشود : + کسی میشناسی که از آن آب خورده باشد؟! _ آری میشناسم! + چه کسی؟ کجا؟ _ او خِضرِ نبی است که اکنون ، در پسِ پرده غیبت است و از چشمها دور است . + خضر نبی؟! .. و او اکنون زنده است؟! پینه دوز لبخندی می‌زند و پاپوش های کهنه را از پای دیوار برمی‌دارد و به دست می‌گیرد : _ آری ، اما از آن آبِ حیاتی که تو در میِ آنی ، بی خبرم ؛ + گوش کن پینه دوز! آنچه من در برهوت دیدم خواب نبود . خودت ادعا میکنی که اعجاز بوده ؛ نبوده؟! اکنون به حرفهای من گوش کن . آن چشمه که خضر نبی از آن نوشید ، جاییست در کنارِ دریای شمال . من موقعیت آن چشمه را پیدا کرده‌ام ؛ اما هیجوقت نمیدانستم ممکن است آن چشمه در حصارِ یک قلعه باشد . خوب میدانم که تو از جای آن قلعه باخبری . هرجقدر بخواهی به تو خواهم داد تا مرا به آن قلعه برسانی! ... پینه با جِدیت نگاهش میکند و چیزی نمیگوید . عمران ادامه میدهد : " قبول؟! " پینه دوز هنوز ساکت مانده است . صدای دخترانه ای از پشتِ پرده سبز بلند میشود : _ پدر ... پینه دوز از جا برمی‌خیزد . عمران سر میچرخاند طرفِ پرده . سعی دارد از پسِ پرده ، چهره ی فردِ پشتِ پرده را ببیند . کمر صاف میکند و گردن کج میکند و ... اما پرده می افتد و سایه دخترانه پشتِ پرده محو میشود! ... ادامه دارد . . .!_ .🤍ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313🤍.
Hossein Sotoude - Oomadam Eteraf Konam (320).mp3
3.34M
هیشکی منو نمیخواد ، که الان اینجا نشستم . . 💔 ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
امشب شبِ جمعست دوستان . . 🌚🖤 مارو از دعاهای قشنگتون محروم نکنین💔!'
دانلود+دعای+فرج+علی+فانی.mp3
2.71M
دعاۍ فرج میخوانیم به نیابت از تمامۍ شھدای والا مقام✨🖤 : 《 اِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 》🪐📿 ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
دعاۍ فرج میخوانیم به نیابت از تمامۍ شھدای والا مقام✨🖤 : 《 اِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَ
امروز جمعه ، مُوَرخ 3 شهریور 1402 مطابق با 8 صفر 1445 قمری ؛🌱 امروز جمعه متعلق به حجت بن الحسن امام مهدی |عج| ؛🔮⛓ ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
_
میگفت : عاشقِ امام زمانت که بشی ، دیگه هیچ گناهی بهت حال نمیده ... راست میگفت :)!🤍
یا رضا : ) 💙
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
😂😂💔✌️
قرآن حرمتش بیش از این حرفاس . .
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
_
- در این حوالی؛ چراغ روشن کرده ام و نشسته ام تا مرا ببینی و نجات دهی از این تنگنایِ دنیا ! تو آرام جانُ و جهان منی!💙🤍:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا شما باشی عزیزم که ۵ ساعت بخاطر چیزی ک نمیدونی دِرایو [رانندگی] نکنی!😂💔
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
_
اگر مرگم فرا رسید و یکدیگر را ندیدیم ، فراموش نکن که من تورا بسیار آرزو کردم . . : )🖤
هدایت شده از أنا من الحسین
همونطور که میدونید چند روز پیش یک خبری پخش شد 💭 از یک استوری جنجالی نامجون. نامجون طبق معمول، آهنگی رو توی استوریش گذاشته، با این تفاوت که اسم این آهنگ "دین بد" هست و "معنای ضد اسلامی" داره. 🎵اون میگه الله اکبر من میگم فحش نده🎵 🔺عده ای اعتقاد دارن که خواننده این اثر همجنسگرا ست و چون اسلام مخالف این روابط هست این آهنگ رو خونده. واقعیت اینه که چند تا نکته هست: ✅- اگر متن این آهنگ رو بخونید اصلا چیز جالبی نیست، یعنی اونقدر نمیتونه جذاب باشه که آدم دوست داشته باشه پیشنهادش بده. ✅- کسی مثل بی تی اس که تمام کارهاش زیر ذره بین طرفدارا قرار میگیره، توی محتواش خیلی باید مراقب باشه و قطعا هستن. مخصوصا که نام آهنگ دین بده. ✅- عده ای که میگن حالا بی تی اس چه اطلاعی داره الله اکبر چیه،😳 اون فقط خوشش اومده و استوری کرده. الله اکبر جز شعارهای اصلی دین ماست، خیلی از مردم دنیا دین مارو با این ذکر میشناسن. از یک جمله ناشناس استفاده نشده که مردم دنیا نفهمن. اجازه بدید قبول نکنیم: اینا اتفاقی باشه. جنی و جیسو از بلک پینک جی دی از بیگ بنگ قبلا از این اثر حمایت کردن فن های مسلمون درخواست کردن که همه اونا از جمله نامجون عذرخواهی کنن. چون اونا اعتقاد دارن که تا الان bts ادعا داشته به همه ادیان احترام میذاره ولی الان از اثری که ضد مسلمان هاست حمایت کرده ❌خیلی بده که آرمی های ایرانی تصمیم گرفتن خلاف اینها فعالیت کنن😔 ⁉️ تعصب به یک شخص باعث میشه که تعصب به دینمون نادیده گرفته بشه؟ هیت نمیدیم فقط میخوایم عذرخواهی کنه بابت حمایت از اثر ضد اسلامی. ❗️چیز زیادیه؟ @farhangi02