eitaa logo
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
492 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
12 فایل
'بِسمِ رَبِّ غائِب . .🌠' ❲تولدمون : ‌‌¹⁴⁰²/⁰¹/⁸❳ •| بنویسید ڪہ شبِ تار ، سَحَر میگردَد ؛ یڪ نفر مانده از این قوم ، ڪہ برمیگردد🫀! |• علیھان؟! هدیھ خدا . . کپی؟! از شیرِ مادر حلالتر ، هدف ما چیز دیگریست .) ؛ من ؟ دختِ بابا رضا : )🩵 :⇩ @Axjrjgx
مشاهده در ایتا
دانلود
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
#معرفی_کتاب نام کتاب : من ادواردو نیستم نویسنده : گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ایتالیایی سوپر
نام کتاب : بخشدارِ ۱۴ ساله نویسنده : نشرِ ستارگان درخشان زندگی و خاطرات پسر ۱۴ ساله اصفهانی ، شهید مهرداد عزیزاللهی . .
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت‌چهاردهم #رمان_اقیانوس‌مشرق پینه دوز با لبخند نگاهش میکند : _ همان اندازه که
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 _الهی به امید تو! پینه دوز گردن خم می کند و از درگاه کوتاه خانه بیرون می آید و در حالی که افسار شتر را به دست گرفته است، آهسته آن را به طرف خود می کشد تا شتر نیز از درگاه بگذرد. شتر گردن بلندش را خم می کند. کوهانش به سقف درگاه کشیده می شود و به زحمت از درگاه می گذرد و وارد کوچه می شود. پینه دوز افسارش را می کشد. _بیا حیوان! شتر با حرکتی موزون، به آرامی پشت سر پینه دوز به راه می افتد. صدای زنگوله اش در کوچه خلوت می پیچد. کوچه باریکه دالانی است از خشت، با دیوار هایی بلند. عِمران با عصایی چوبی در دست، لنگ لنگان از پَس می آید و از درگاه می گذرد و وارد کوچه می شود. سرش را می گرداند و سراسر کوچه را از ابتدا تا انتها از نگاه خود می گذراند. با فاصله ای از او، دورتر، راحله، روی گرفته، با قدم هایی آهسته تر از درگاه می گذرد و در را پشت سر خود می بندد. _می ماندی تا درد پاهایت ساکت شود. پینه دوز می گوید. عِمران نگاهش می کند. +تا درد این پاها ساکت شود، چشمه آب حیات خشکیده است. در خانه، تنها و بی کس بمانم چه کنم؟! امروز برسم، بهتر از این است که فردا برسم. از کوچه کاهگلی می گذرند و به معبری دیگر می رسند. پیرمردی با انباشتی از هیزم بر شانه هایش می رسد. :_سلام پینه دوز. چه شده افسار شتر به دست گرفته ای؟! پینه دوز می ماند. _سلام عابد،خدا بخواهد عازم سفرم. پیر مرد سری تکان می دهد و می رود. :_خدا پشت و پناهت ،احتیاط کن برادر. ماه صفر سفر نمی رفتی بهتر بود. پینه دوز نگاهش می کند و هیچ نمی گوید ، افسار شتر را می کشد: _بیا حیوان...! از گذر دیگری می گذرند. جلوتر، زنی میانه سال ایستاده است بربام جو اَلَک می کند باد پوسته های جو را در هوا می چرخاند و می رقصاند. عِمران به زنِ روی بام نگاه می کند که چطور با مهارتی خاص، دانه های جو را باد می دهد. پینه دوز سر بلند می کند طرف بام. _سلام علیکم جواهر. جواهر رو به پینه دوز سر می چرخاند. نگاهی می اندازد و دست از کارش برمی دارد. :_اُغر بخیر حاج کریمِ پینه دوز. می آید لب بام و کمر خم می کند تا بهتر بتواند پینه دوز را ببیند. پینه دوز همان طور که سرش را بالا گرفته است تا جواهر را ببیند، دست دیگرش را بر سر شتر می گذارد و سرش را نوازش می کند. _حال و احوال؟ رحمان چند وقتی پیدایش نیست! :_شما خانه نشین شده ای، رحمان که طلوع تا غروب در بازار است و پای بساط رُطب.ها! دست به افسار گرفته ای؟ _خدا بخواهد با راحله عازم خراسانیم. دعامان کن بی بی! حاجت داریم. :_خراسان؟ آن هم بی خبر؟حالا ما شدیم غریبه. نشنیدم از ریحانه. سر میگرداند طرف راحله. پینه دوز لبخند می زند: _ناگهانی شد... دو سه روزی است این دل بد جوری بهانه می آورد. قسمتی شد و تقدیر به قرارِ ما شد و نسیمی از خراسان وزیدن گرفت و این دل ما رضایی شد:) :_ان شاءالله سفر بی خطر حاج کریم، خدا رحمت کند مقبوله را.هنوز هم که هنوز است، رحمان می گوید چنین زنی دیگر در تمام این بلاد پیدا نمی شود. _خدا رفته های شما را هم بیامرزد. سفر است و هزار خطر،جواهر. اگر خدا خواست که برنگردیم ، حلال کنید ان شاءالله! جواهر به راحله نگاه می کند: :_راحله را دست خالی برنگردان حاج کریم. از امام رضا:) بخواه از نور وجودش بدمد به جانِ راحله. تاریکش ببر و پُر نور برگردان ان شاءالله . جواهر سر می چرخاند و به عِمران نگاه می کند: :_خویش و قوم است یا رفیق قدیم؟ آشنا نیست انگار. پینه دوز می چرخد طرفِ عِمران: _مهمان است. مسافری جامانده از راهی دور. می برمش راه نشانش دهم. جواهر سر تکان می دهد و دوباره جو الک می کند. :_خدا به همراهتان. پینه دوز افسار شتر را می کشد. _خدانگهدار جواهر! از کوچه می گذرند. عِمران سری می چرخاند و به پشت سر نگاهی می اندازد. راحله با قدم های کوتاه، به آرامی از خَمِ کوچه می آید. بر صورتش روبندی سفید انداخته است و چهره اش پیدا نیست. جای چشم هایش شکافی باریک بر روبند انداخته است. ادامه دارد . . . ! .🤍ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313🤍.
دانلود+دعای+فرج+علی+فانی.mp3
2.71M
دعاۍ فرج میخوانیم به نیابت از تمامۍ شھدای والا مقام✨🖤 : 《 اِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 》🪐📿 ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
دعاۍ فرج میخوانیم به نیابت از تمامۍ شھدای والا مقام✨🖤 : 《 اِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَ
امروز یکشنبه ، مُوَرخ 12 شهریور 1402 مطابق با 17 صفر 1445 قمری ؛🌱 امروز یکشنبه متعلق به امیرالمؤمنین امام علی |ع| ؛🔮⛓ ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
هدایت شده از ❲ حَسیبــا . .🖤′ ❳
امروز دقیقا از اون روزاست که مبحثش رو دوست دارم.. میخوام به عهدهٔ خودتون بزارم موضوع این جلسه رو : . ۱.تاریخچهء قمه زنی از کجا شروع شد؟!اصلا قمه زنی کار درستی هست؟! ۲.چادر یا عبا؟!آیا عبا میتونه جایگزین خوبی براے چادر باشه؟! . هر کدوم از مبحث هامون که بیشتر توی ذهنتون ازش علامت سوال ایجاد شده و میخواید واقعیتش رو بفهمید رو برام بنویسید ، امروز قطعا یه جلسهء فوق العاده خواهیم داشت.. @hasibaa_ir
[جهت زیبا سازی کانال✨🌱]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اره رفیق اسلام دین خشنیه دین خشونته شما برو جشن هالووین تو بچسب ماهم با اربعین خوشیم😉
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
[جهت زیبا سازی کانال✨🌱]
مردم سر به هوا را چه به روشن بینی ماه را روی زمین دیدم آن بالا نیست...!✨
کاپوچینو میقولی ؟🌝 ۱۷ صفر ۱۴۴۴ - هفت صبح ؛
هدایت شده از . پنـاھ .
این روزها همہ‌ے بغض‌هاے جهان در گلوے من است 💔.
هدایت شده از محمدحسین پویانفر
سلام سلام خدمت همگی این عکس رو هرکسی دوست داشت ادیت بزنه و تا۲۰ شهریور برامون بفرسته🌸✨ بهترین ها در کانال ارسال میشه🌹 آیدی:@qwmahan@mh_poyanfarr
یه ذره تربتت برام ؛ شفای عاجلِ .. : )
دانلود+دعای+فرج+علی+فانی.mp3
2.71M
دعاۍ فرج میخوانیم به نیابت از تمامۍ شھدای والا مقام✨🖤 : 《 اِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِیباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ 》🪐📿 ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
دعاۍ فرج میخوانیم به نیابت از تمامۍ شھدای والا مقام✨🖤 : 《 اِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَ
امروز دوشنبه ، مُوَرخ 13 شهریور 1402 مطابق با 18 صفر 1445 قمری ؛🌱 امروز دوشنبه متعلق به امام حسن مجتبیٰ |ع| و اباعبدالله الحسین |ع| ؛🔮⛓ ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313
❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 #پارت_پانزدهم #رمان_اقیانوس_مشرق _الهی به امید تو! پینه دوز گردن خم می کند و از در
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂 گویا بنا به عادتی غریب ، یک دستش را به دیوار میکشد و پیش می‌آید . پیمه دوز میانِ رفتن ، دست در خورجینِ شتر میکند و بقچه ای بیرون می‌کشد و به طرفِ عمران دراز میکند : _ بیا ، بگیرش . عمران به شتاب قدم برمیدارد تا حودش را به پینه دوز برساند . بقچه را از دست او میگیرد و نگاهش میکند . پینه دوز میگوید : _ آذوقه ایست برای راه . شکم که گرسنه شد ، چشم بیراه میرود .دباید جان و تنت را قوت بخشی تا در راه نمانی . پینه دوز از پسِ شتر نگاهش میکند : _ برای من حکمِ مهمان و فرزند یکی است . فرزند ، عزیزِ خداست و مهمان حبیبِ خدا . تکریمِ هردو را سفارش کرده اند . آنکه دیشب در خانه ام خوابید ، عمران پسر داوود نبود ، پسرِ خودم بود . این بقچه آن چیزیست که در توانِ پینه دوز بود . بیشتر داشتم ، بیشتر میدادم . . . عمران فقط سکوت کرده است و با نگاهی غرقِ تعجب ، بر پینه دوز چشم دارد و گاهی سر به زیر می‌اندازد و به بقچه نگاه میکند . پینه دوز دست میبرد و از جیب میانِ قبایش ، کیسه ای کوچک و سیاه بیرون میکشد : _ بیا . دستش را به سوی عمران دراز میکند . صدای بهم خوردنِ سکه هایی از درونِ کیسه شنیده میشود : _ پنجاه سکه است . . . قدرِ توان . عمران مات و مبهوت به کیسه نگاه میکند . پینه دوز ادامه میدهد : _ خرج سفر است تا در راه نمانی و به مقصد برسی . عمران مبهوت نگاهش میکند : + برای چه اینهمه محبت میکنی؟! بگو تا بدانم ؛ پینه دوز ، میام رفتن ، لبخندی میزند : _ برای آنکه نجات یافته علی بن موسی الرضایی : ) افسار شتر را دنبال خود میکشد : _ آن کس که امامِ ما نجاتش دهد ، نزدِ ما مقبول و مورد اعتناست . اگر امامِ ما ، جانِ تورا از مرگ خریده است ، چرا ما پنجاه سکه هدیه اش نکنیم ؟ عمران دهان برای سخنی باز میکند ؛ امان زبانش یارا سخن گفتن ندارد . به معبری عریض‌تر می‌رسند . چند عابر به پینه دوز سلام و با او احوالپرسی می‌کنند . دورتر ، چند نفری زیرِ سایه چند طاق ، مشغولِ مهیا کردن شتران و الاغ و اسب برای سفری دور هستند . جایی ، بر سفره ای ، رطب و نان میفروشند . پینه دوز سرمی‌چرخاند و نگاهی به راحله می‌اندازد که تازه از خمِ کوچه گذشته است و هنوز دست بردیوار میکشد . از خورجین شتر ، مشکِ آبی بیرون میکشد و مشک را به دستِ عمران میدهد : _ این هم مشکی که علی بن موسی الرضا به تو هدیه کرد . ادامه دارد . . .!_ .🤍ᗩᒪIᕼᗩᑎ_313🤍.
هدایت شده از ❲ حَسیبــا . .🖤′ ❳
سلام گشنگاے حسیبـا ، حالتون چطوره🥹🌸؟ عارضم به خدمتتون که ؛ بنده عازم عراقم . شرایط اونجا رو هم که همگی میدونیم ، نمیشه زیاد اینترنت مصرف کرد و وصل شد . . براے همین رفقاے گلم زحمت میکشن حق به گردنم میزارن از طرف من مطالب رو براتون میزارن . . تو این مدت لطفا کنارمون باشید و مجلسمون رو ترک نکنید تا برم و برگردم ، نائب الزیاره همگی هستم ؛ اگر کسی حرفی داره یا میخواد مخصوص به جاش زیارت کنم اسمش رو برام بنویسه : https://daigo.ir/pm/MydT6K
جاموندی از پیاده روی اربعین؟!
عب نداره . .
بقول حاج مهدی رسولی : _ چه مکه رفته ها که حاجیم نمیشن و . . چه کربلا نرفته ها که کربلایین : )🖤