من، خیره به تلویزیون خاموش، مانده بودم میان بغض فروخورده یک مرد، وقتی سعی میکرد گریه نکند. مردی که رد سالها زحمت را روی صورت چروکیده و موهای سفیدش دیده میشد. او الان کجا را دارد که برود؟ کدام سقف، سایبان او و خانوادهاش خواهد بود؟ چهل سال....
چهل سال جوانی یک مرد است که تمام شده. چهل سال سختی کشیده. از شکم زن و بچهاش زده. اضافه، کار کرده تا سرپناهی بسازد و زمان کهولت، خانه به دوش نباشد. مانده بودم حیران، آن خلبان وقتی انگشت روی ماشه بمب گذاشت به این فکر کرد که با این کار، چهل سال زحمت یک مرد را ویران میکند؟
شاید در زیر این سقف، بوی قهوهی زنی پیچیده باشد برای مردش، وقتی خسته و کوفته از سر کار میآید. کودکی پیچیده در قنداقه سفید، اولین شب زندگیاش را تا صبح گریه کرده است. مادری فرزندش را روی پا تکان داده تا بیقراریاش تمام شود. نوزادی، اولین قدمهای لرزان خود را روی این زمین گذاشته و تمرین راه رفتن کرده. قهقهه طفلی در اینجا بلند شده. کودکی شادمانه دویده. پسرکی، مشقهایش را نوشته است به امید یک آفرین از معلمش. جوانی زیر این سقف عاشق شده. یک خانواده در اینجا زیستهاند. بالیدهاند. خندیدهاند. گریستهاند و زندگی کردهاند.
#ورز_قلم
#مظلومیت_بیپایان
#غزه
🖋 خاتمی
🕊
🕊🕊
🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊
خیره مانده ام به لیوان سرد شده ی چایی رو میز
چشمانم دو دو میزند میان صفحه ی تلویزیون " بیمارستانی که دیگر نه خودش است نه بیمارانش "
اینجا همه چیز آرام است .
شب در سکوت محض فرو رفته .
همه چیز در جای خودش است
از خانه ها صدای خنده می آید...
سلبریتی هایمان اما این آرامش را بی امنی می نامند .
کمی آن طرف تر، فاصله ای به میزان ۱۹۸۲ کیلومتر کسی دیگر نه سرپناه دارد نه آرامش
به جای خنده ، فقط صدای شیون شنیده می شود ...
پدر و مادرها یتیم شدند از فرزندانشان و فرزندان یتیم شدند از پدر و مادرهایشان .
درد بند بند وجودم را دارد سوراخ میکند ، انگار که یک نفر با مته افتاده باشد به جانم ...
آهای شیطان، روزی فکر میکردی دست پرورده هایت روی دستت بزنند و شیطان صفتانه تر از خودت عمل کنند؟
اصلا روزی که در برابر خدا ایستادی فکرش را میکردی بتوانی انسان را که اشرف مخلوقات است تبدیل کنی به موجودی وحشی تر از حیوان ؟؟؟
۱۹۸۲ کیلومتر آن طرف تر ، یک عده انسان بعد هفتاد سال ، جانشان از لب شانگذشت .
هفتاد سال یک غده سرطانی را تحمل کردند و کج دار و مریض روز هایشان را طی کردند.
هر دفعه این غده به یک جایی زد و بدنشان را تکه تکه کرد .
اما هنوز بدن ، بدن بود.
یک جایی اما ، دیگر تحمل این درد سخت شد آنقدر سخت که گفتند یا غده را بر میداریم یا ....
ترجیح دادند مرگ شان با عزت باشد.
مرگ با عزت از مرگ با ذلت شیرین تر است .
ترجیح دادند بعدها در پیشینه کشورشان نوشته شود ، مردم شان تا آخرین قطره ی خون شان را با عزت جنگیدند .
با آغوش باز به استقبال مرگ با عزت رفتند .
میرسد روزی که در کتاب ها مینویسند ملتی بود که برای ماندنشبرای عزتش خون هایشان را اهدا کردند...
#تلنگرانه
✍ فاطمه آقاجانی
سلسله کارگاههای نویسندگی
🔰وَرز قلم🔰
با حضور استاد محترم:
✨ خانم فاطمه زهرا بختیاری
جلسه ششم: تکنیکهای دیالوگ
پنجشنبه ۱۴۰۲/۰۷/۲۷
راس ساعت ۱۶ عصر در ناربانو
#کارگاه_نویسندگی
#ورز_قلم6
#ناربانو
نور
و فرعون، تیغ کشیده و هزاران کودک را در بستر سپید خوابیده را به خون کشانده. موسی فرمان قیام گرفته. به زودی موسی با #اژدها به میدان خواهد آمد. جمهوری اسلامی اژدههای این میدان است.
پ.ن
این حمله گرگ صفتانه یقینا از سر استیصال رژیم کودککش است. یعنی هیچ محاسبه عقلانی در کار نبوده. جنگ، بدون عقل طولی نخواهد کشید.
این ضایعه اسفبار، حمله به بیمارستان و کشتن هزار زن و کودک را به محضر بقیةالله الاعظم و نایب بر حقش تسلیت عرض میکنم.
#اژدها
#جمهوری_اسلامی
#اسماعیل_واقفی
Khamenei.ir692592385_1822545463.mp3
زمان:
حجم:
14.27M
🎙 صوت کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار نخبگان و استعدادهای برتر علمی. ۱۴۰۲/۷/۲۵
💻 Farsi.Khamenei.ir
💠 کار نهان
🔸 امام علی(علیه السلام):
همه جوان مردى گرد آمده در اینکه در نهان، کارى نکنى که از انجام آن در آشکار شرم دارى.
📚 غررالحکم/باب الباطن
✍🏼 اگر کاری زشت و گناه است، پس نباید آن را حتی پنهانی انجام داد، چون همه در محضر خدا هستیم و ممکن است روزی آن گناه آشکار شود و آبروی مان نزد مخلوقات برود.
#احادیث_روزانه
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
29.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با عاشقای بی مزارت گریه کردم
با مادرای بی قرارت گریه کردم ....
هم دستم
هم قلبم می لرزید با این اجرا 🥺
🆔️ @rangab 🍃
❤️ @anarstory
پوستر
پایان
👤 هنرمند: محمدرضا روزبه
🇮🇷🇵🇸 بخش ویژه رویداد فرزند روح الله
حوزه هنری استان البرز
🟡 مجمع طراحان استان البرز
@rasmartists
@anarstory
_دوتا کیسه بیارم؟
_ نه، یه کیسه هم زیاده آخه چیزی از بدنش باقی نمونده.
فاطمه والی زاده
#طوفان_الاقصی
تا سرش را به سمت تخت آخر برگرداند، بهتش زد.
- بابا ... اشک از صورت دوده ای اش جاری شد.
دستان دکتر شل شد.
- بابا زود زخم هایم را ببند. باید بروم انتقام مادر و مادربزرگ را بگیرم.
✍ زینب قاسمی
#طوفان_الاقصی
#ظهور_نزدیک_است
_چرا داری میخندی عمو؟!
_آخه بابام گفته هر وقت صدای بمب شنیدی بخند.
فاطمه والی زاده
#طوفان_الاقصی