💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت22 _احد اول مرغ بوده یا تخم مرغ؟ احد چرا آسمون آبیه؟ احد چرا اسم منظومهی شمسی، منظومه
#باغنار
#پارت23
_خب شما مقصدتون کجاست؟
دخترمحی جواب داد:
_من یه جلسهی فوری با آیتالله حائری شیرازی دارم. بعدشم باید یه سر به گروه انارهای پرنده بزنم.
احف گفت:
_حتماً بعدشم باید برید گروه انارهای خزنده.
و به دنبال حرفش قهقههای زد که با نگاه چپ چپ دخترمحی و بانو سیاه تیری مواجه شد.
_نفر بعدی لطفاً.
بانو نوجوان انقلابی جلو آمد و گفت:
_منم میخوام به کلاس "چگونه با یک دقیقه زمان، بهترین کارت پستال دیجیتال را درست کنیم؟" برم.
ایشان هم سوار وَن شدند که نوبت به احف رسید و گفت:
_منم میخوام برم کوه.
بانو سیاه تیری پرسید:
_کدوم کوه؟
احف با لبخند جواب داد:
_همون کوهی که خرگوش خواب داره، آی بله.
بانو سیاه تیری نگاه پر از خشمی به احف انداخت و گفت:
_متاسفم. من افراد با مزه رو سوار وَنَم نمیکنم. سپس کاغذ را داخل کیفش گذاشت و درِ وَن را بست. احف که مثل چی پشیمان شده بود، با حالت ملتمسانهای گفت:
_عذرخواهم بانو. به خدا منظوری نداشتم و فقط مزاح برگی کردم.
اما بانو سیاه تیری توجهی نکرد و سوار ونش شد. سپس وَن را روشن کرد و خواست حرکت کند که استاد مجاهد جلوی وَن ایستاد و مانع از حرکتش شد. احف که این صحنه را دید، نزدیک استاد مجاهد شد و دستش را روی شانهی وی گذاشت و گفت:
_استاد چرا به خاطر یه بیماری، میخوایید خودکشی کنید؟ به خدا آلزایمر پایان راه نیست.
استاد مجاهد دست احف را از روی شانهاش برداشت و گفت:
_زبون روزه چقدر جفنگ میگی احف.
سپس استاد مجاهد به طرف در وَن رفت و با اشاره به بانو سیاه تیری گفت که شیشه را پایین بکشد. پس از پایین کشیدن شیشهی وَن، استاد مجاهد گفت:
_من بعد از نماز ظهر کارگاه دیالوگ و مونولوگم شروع میشه. لطفاً بچهها رو بعد تموم شدن کاراشون، بیارید اونجا.
بانو سیاه تیری چشمی گفت و به راه افتاد. احف نیز رفتن وَن را تماشا کرد و به آرامی اشک ریخت. پس از رفتن وَن، استاد مجاهد نزدیک احف شد و این بار او دست خود را روی شانهی احف گذاشت و گفت:
_من موندم و احف، با اصحاب کهف.
احف قطرات اشکش را پاک کرد و دست استاد مجاهد را از روی شانهاش برداشت و گفت:
_اصحاب کهف کجا بود؟
استاد با لبخند جواب داد:
_همینجوری گفتم که قافیهاش جور بشه.
احف جوابی نداد که استاد مجاهد ادامه داد:
_حالا غصه نخور. راستی مقصدت کجاست؟ اگه هم مسیریم، بیا باهم بریم.
_فکر نمیکنم هم مسیر باشیم. چون من میخوام برم کوه.
_کوه واسه چی؟ نکنه میخوای بری شکار آهو؟
_نه استاد. میخوام برم دنبال کار.
استاد مجاهد با چشمانی گرد شده گفت:
_توی شهر کار نیست؛ اونوقت میخوای توی کوه کار پیدا کنی؟
_حالا میریم میگردیم. انشاءالله که پیدا میشه. من دیگه باید برم. کاری ندارید؟
_نه دیگه. برو به سلامت.
_خدانگهدار.
بعد از رفتن اعضا، بانو احد نفس عمیقی کشید و لباسهایش را پوشید. سپس یک اسنپ که رانندهاش استاد ابراهیمی نبود را گرفت و به طرف مطب دکتر نامداران حرکت کرد.
پس از دقایقی، بانو احد کرایه را حساب کرد و از اسنپ پیاده شد. در طول مسیر ناگهان مردی جلوی او را گرفت و گفت:
_ببخشید خانوم، مرغ دولتی کجا میفروشن؟
_کجا آدرس دادن بهتون؟
_آدرسی ندادن. فقط گفتن از احد بپرسید.
بانو احد دندانهایش را به هم فشرد و بدون جواب دادن به راهش ادامه داد.
بانو احد روی صندلی نشسته بود و داشت ناخنهایش را میجوید که منشی مطب گفت:
_احد کیه؟
بانو احد دست خود را بالا برد و گفت:
_منم؛ ولی آدرس گوشت و مرغ فروشی رو ندارما.
منشی چشمهایش را ریز کرد و پس از لحظاتی گفت:
_بفرمایید داخل. نوبت شماست.
بانو احد داخل شد و روی صندلی نشست که بانو نامداران گفت:
_بفرما جانم. در خدمتم.
_دیگه خسته شدم دوست جون. هرجا میرم میگن احد، احد، احد. امروز داشتم میومدم اینجا، یکی جلوم رو گرفت و گفت آدرس مرغ فروشی رو دارین؟ آخه گفتن از احد بپرسم. یعنی مسخرهی عالم و آدم شدم. تو رو خدا یه راه حل بهم بده دوست جون.
بانو نامداران عینکش را با انگشت اشاره صاف کرد و سپس گفت:
_خب احد اسمته احد جان. اگه احد صدات نکنن، پس میخوای چی صدات کنن؟
_مشکل من با صدا کردن نیست. مشکل من اینه که همه، کل نیازهاشون رو از من میخوان و همش ازم سوالای بنیادی میپرسن. هی میگن اینم کجاست؟ اونم کجاست؟ شب چرا سیاهه؟ روز چرا روشنه؟ و از همین قبیل سوالا.
بانو نامداران چرخی در اتاقش زد و گفت:
_به نظرم این مشکل بیشتر به خاطر اسمته. یعنی اگه اسمت رو عوض کنی، تقریباً مشکل حل میشه.
بانو احد با قاطعیت جواب داد:
_عوض کردن اسم رو که اصلاً حرفش رو نزنید. این اسم رو استاد مرحوممون روم گذاشته و من نمیتونم این کار رو انجام بدم.
بانو نامداران عیکنش را در آورد و گفت:
_به نظرم این مشکل نهادینه شده و نمیشه براش کاری کرد.
بانو احد جواب داد:
_شاید راهحلِ مناسبی وجود نداشته باشه، ولی هنوز یه راه هست. اونم اینه که با یه انتقام خفن، دلم رو خنک کنم...
#پایان_پارت23
#اَشَد
#14000206
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#فراخوان 📌آغاز عضوگیری دوازدهمین کلاس خصوصی نویسندگی #ظرفیت_محدود شهریه: هرسه ماه ۵۰ هزار توم
❌ظرفیت تکمیل شد.
اتمام عضوگیری.....
کارگاه1.pdf
677.7K
کارگاه اول
موضوع :مونولوگ نویسی_تنور
باغبان گرامی: استادحیدرجهان کهن(پیاده)
به وقت: ۶ بهمن ۱۳۹۹
#ناربانو
#کارگاه1
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
کارگاه2.pdf
893.7K
کارگاه دوم
موضوع :مونولوگ نویسی_
باغبان گرامی: عمران واقفی
به وقت: ۷ بهمن ۱۳۹۹
#ناربانو
#کارگاه2
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
در سال گاو، و ماهِ گاو، یکی از اعضای gov.ir کلامی شبیه گاو بنی اسراییل گفته... به زودی سامری تبعید و
من خیلی این سبک توئیت زدن رو نمی پسندم. بیشتر برای خنک کردن جگر خوبه و آسیبش به جبهه انقلاب بیشتر از منفعتشه... امیدوارم اونقدر قوی بشیم که به سبک رهبر انقلاب روشنگرانه صحبت کنیم.
علت ناراحتیم هم اینه که تمام لبنیات ما داره از گاو تامین میشه. حیوان مفیدی هست. اصلا شاید از ما شکایت کنه روز قیامت. به نظرم توهین کردن به گاو رو باید همینجا تموم کنیم. هر اتفاقی میفته و هرکس رو می خوایم سرجاش بنشونیم بهش میگیم گاو. باباجان بعضی گاوها شرف دارند به بعضی انسانها. اولئک الانعام بل هم اضل سبیلا....
.
.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت23 _خب شما مقصدتون کجاست؟ دخترمحی جواب داد: _من یه جلسهی فوری با آیتالله حائری شیراز
#باغنار
#پارت24
بانو احد پس از مشورت با بانو نامداران، نحوهی انتقامش را مشخص کرد و با خوشحالی از مطب خارج شد و به طرف باغ انار راه افتاد.
همهی اعضای باغ انار، در کارگاه دیالوگ و مونولوگ نویسی استاد مجاهد جمع شده بودند. استاد مجاهد پس از خوشآمد گویی به اعضا، صدایش را صاف کرد و گفت:
_برای سلامتی خودتون و همچنین شروع جلسهی امروزمون، صلوات بلندی ختم کنید.
_اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
همگی صلواتی فرستادند که استاد مجاهد ادامه داد:
_خب قبل شروع جلسهمون، میخوام یه روایت بگم. یه روایت از حضرت محمد(ص) که میگه...
همهی اعضا حرف استاد مجاهد را قطع کردند و صلواتی فرستادند.
_اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
استاد مجاهد لبخندی زد و ادامه داد:
_احسنت به همهی شما. خب در این روایت، حضرت محمد(ص) میگه که...
_اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
دوباره اعضا صلواتی فرستادند که استاد مجاهد گفت:
_به نظرم یه صلوات کافیه دوستان. خب داشتم عرض میکردم. حضرت محمد(ص)...
_اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
استاد مجاهد لبهایش را گَزید و نفس عمیقی کشید. سپس لبخندی مصنوعی زد و گفت:
_یه روایت داریم از پیامبر...
دخترمحی حرف استاد مجاهد را قطع کرد و گفت:
_کدوم پیامبر؟
استاد مجاهد جواب داد:
_حضرت محمد(ص).
_اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
دوباره اعضا صلواتی فرستادند که استاد مجاهد دستی به صورتش کشید و گفت:
_دوستان اصلاً روایت رو وِل کنید. میریم سراغ گفتن مونولوگهای مختلف. اولین هشتگی که باید دربارهاش مونولوگ بگیم، هشتگِ "تا حالا" هستش. مثلاً اینکه تا حالا شده ظرفها رو بشوری، شام رو هم درست کنی، پوشک بچه رو هم عوض کنی، بعد از زنت بترسی؟ این یه مونولوگ بود. حالا کی مونولوگ بعدی رو میگه؟
دخترمحی دهانش را نزدیک گوش بانو مهدیه کرد و گفت:
_طفلک استاد مجاهد. میگم چرا فوت مش قربون رو یادش رفته. نگو اینقدر توی خونه کار میکنه که دیگه حواسی براش نمیمونه.
بانو مهدیه اخمی ریز کرد و گفت:
_نه غیبت کن، نه زود قضاوت.
بانو طَهورا دستش را بالا برد و گفت:
_تا حالا شده پاندات رو پوشک کنی، پنج دقیقه بعد کار خرابی کنه توش؟ اونم توی این وضعیت اقتصادی؟
بانو سُها گفت:
_تا حالا شده سه بار پشت سر هم بگی اقشر ارژد اَرشِت اُطریش؟
همگی با چشمهایی گرد شده به بانو سُها خیره شدند که بانو حدیث گفت:
_منظورش افسر ارشد ارتش اتریشه.
بانو کمالالدینی به بانو حدیث گفت:
_تو مگه مترجم اینی که هی حرفاش رو ترجمه میکنی؟
بانو حدیث "بلهای" گفت و کارت مترجمیاش را به بانو کمالالدینی نشان داد. بانو کمالالدینی نیز لبخندی زد و پس از در آوردن دوربین عکاسیاش، عکسی از کارت مترجمیِ وی گرفت.
علی پارسائیان گفت:
_تا حالا شده به خاطر یه شهر بازی، استاد مرحومت رو به استاد زِندَت بفروشی؟
دخترمحی گفت:
_تا حالا شده یه ساعت راه رو به عشق آیت الله حائری شیرازی بری، ولی خونه نباشه و برگردی؟
بانو فرجام پور گفت:
_تا حالا شده رمان آنلاینت اینقدر طرفدار داشته باشه که هرشب بهت پیام بدن میشه بیشتر از دو پارت بذاری؟
بانو شبنم که داشت یخ در بهشت میخورد، گفت:
_تا حالا شده از صبح تا شب مثل چی بخوری، ولی باز معدت قار و قور کنه؟
بانو ایرجی گفت:
_تا حالا شده بچه رو بسپاری به باباش که بخوابونتش، ولی بیای ببینی بابا خوابه، بچه بیدار؟
اعضا همچنان داشتند مونولوگ میگفتند که استاد مجاهد گفت:
_خب مونولوگ دیگه کافیه. میریم سراغ دیالوگ. البته قبلش باید یه کاری انجام بدم.
استاد مجاهد یک دکمه از تلفن اتاقش را زد و پس از لحظاتی، بانو اخت الجهاد وارد شد و گفت:
_در خدمتم استاد.
استاد مجاهد یک کاغذ به طرف بانو اخت الجهاد گرفت و گفت:
_خانوم منشی، توی این کاغذ مونولوگهای دوستان نوشته شده. لطفاً بهتریناش رو انتخاب کنید و داخل کانال سلام 1404 بذارید.
بانو اخت الجهاد کاغذ را گرفت و چشمی گفت و اتاق را ترک کرد. سپس استاد مجاهد گفت:
_خب بحث دیالوگ رو شروع میکنیم. لطفاً...
استاد مجاهد خواست ادامه حرفش را بزند که گوشیاش زنگ خورد:
_الو بله؟
_سلام مجاهد جان.
_سلام ابراهیمی جان. چه خبر؟
_خبر خاصی نیست. فقط بهت زنگ زدم که بگم احف کار پیدا کرده. من الان رفتم کوه و پیششم.
میخواستم بگم شما هم کارگاهتون رو تعطیل کنید و با همهی اعضا بیایید اینجا.
_آخه...
_منتظرتونیم. خداحافظ.
استاد مجاهد پوفی کشید و گوشیاش را قطع کرد. سپس به اعضا نگاهی انداخت و گفت:
_دوستان احف جونتون کار پیدا کرده. هرکی میخواد بره کوه، بره. از نظر من مشکلی نیست. فقط اونایی که میمونن، خیلی سود میبرن. چون قراره باهاشون دیالوگ کار کنیم.
پس از این حرف استاد مجاهد، همگی بلند شدند و از اتاق بیرون رفتند. استاد مجاهد که دید دیگر کسی جز خودش در اتاق نیست، برای سلامتی خودش صلواتی فرستاد و از اتاق خارج شد...
#پایان_پارت24
#اَشَد
#14000207
رمان چیست؟
اصطلاح رمان مترادف کلمه Novel در ادبیات غرب است. رمان مهمترین و معروفترین شکل ادبی روزگار ماست که شروع این نوع را با شاهکار سروانتس یعنی «دن کیشوت» (1605) میدانند.
رمان داستانی طولانی با تاکیدی بر واقعیت و اصالت و تجربیات و تخیلات فردی و ویژگیهای روانشناختی است، و میتوان گفت پدیدهای جدید است که عمر آن به زحمت به 4قرن میرسد.
قصههای قدیم بیشتر به مطلقگرایی و نمونههای کلی توجه داشتند. شخصیتها به دو گروه خوب و بد تقسیم میشدند و ماجراهای بین این دو گروه اتفاق میافتاد. از اواخر قرن هفده رفتهرفته جهانبینی انسان از جهانبینی قهرمانها جدا شد. تحولات در زمینه اندیشه و صنعت باعث تغییر مسائل و موضوعات در عالم داستانها شد و برای اولین بار خصوصیات عاطفی و درونی و تجزیه و تحلیلهای روحی به ادبیات راه یافت. سرنخ این خصوصیات را میتوان در رمان «شاهزاده خانم کِلِو» (1678) اثر مادام دولافایت به خوبی پیدا کرد و شاید همین رمان را بتوان سرچشمهی آثار نویسندگان بزرگ قرن بیستم چون بالزاک، فلوبر، دیکنز، داستایوسکی و تالستوی دانست. یک ویژگی مشترک بین رمانهای بعد از این اثر که آن را از انواع ادبی قبل از خود متمایز میکند این است که این داستانها به دنیای درونی افراد و تجزیه و تحلیل عمیق شخصیتها و توجه به احساسات خصوصی آنها میپردازند.
نویسندگان در رمان شخصیتها را از نمونهی انسان واقعی میآفرینند و عکسالعمل او را در برابر رفتار و اعمال و گفتار خودشان و شخصیتهای دیگر به نمایش میگذارند. اما این تغییرات در رمان منحصر به روحیات قهرمان داستان در برابر خودش و افراد دیگر نیست.
رمان چیست؟
اصطلاح رمان مترادف کلمه Novel در ادبیات غرب است. رمان مهمترین و معروفترین شکل ادبی روزگار ماست که شروع این نوع را با شاهکار سروانتس یعنی «دن کیشوت» (1605) میدانند.
رمان داستانی طولانی با تاکیدی بر واقعیت و اصالت و تجربیات و تخیلات فردی و ویژگیهای روانشناختی است، و میتوان گفت پدیدهای جدید است که عمر آن به زحمت به 4قرن میرسد.
قصههای قدیم بیشتر به مطلقگرایی و نمونههای کلی توجه داشتند. شخصیتها به دو گروه خوب و بد تقسیم میشدند و ماجراهای بین این دو گروه اتفاق میافتاد. از اواخر قرن هفده رفتهرفته جهانبینی انسان از جهانبینی قهرمانها جدا شد. تحولات در زمینه اندیشه و صنعت باعث تغییر مسائل و موضوعات در عالم داستانها شد و برای اولین بار خصوصیات عاطفی و درونی و تجزیه و تحلیلهای روحی به ادبیات راه یافت. سرنخ این خصوصیات را میتوان در رمان «شاهزاده خانم کِلِو» (1678) اثر مادام دولافایت به خوبی پیدا کرد و شاید همین رمان را بتوان سرچشمهی آثار نویسندگان بزرگ قرن بیستم چون بالزاک، فلوبر، دیکنز، داستایوسکی و تالستوی دانست. یک ویژگی مشترک بین رمانهای بعد از این اثر که آن را از انواع ادبی قبل از خود متمایز میکند این است که این داستانها به دنیای درونی افراد و تجزیه و تحلیل عمیق شخصیتها و توجه به احساسات خصوصی آنها میپردازند.
نویسندگان در رمان شخصیتها را از نمونهی انسان واقعی میآفرینند و عکسالعمل او را در برابر رفتار و اعمال و گفتار خودشان و شخصیتهای دیگر به نمایش میگذارند. اما این تغییرات در رمان منحصر به روحیات قهرمان داستان در برابر خودش و افراد دیگر نیست، دیگر در داستانها به مسائل اجتماعی، مسائل سیاسی، مقابله با حکومتها و حتی مقابله با سرنوشت نیز پرداخته میشود.
از اواخر قرن هفدهم و همزمان با صنعتی شدن جوامع و سهولت چاپ کتاب و علاقه مردم به آن، رمان به یکی از محبوبترین انواع ادبی تبدیل شد. رمان چیزی بود که خواننده، با خواندن آن هم سرگرم میشد و هم بر سواد و معرفت خود میافزود. در واقع رمان به عرصهای برای بیان اندیشههای نو بدل شد که برد و گسترهی آن بیش از هر نوع نوشتهی دیگری بود؛ تا جایی که بعضی فلاسفه و دانشمندان هم افکارشان را در غالب داستان عرضه میکردند. کامو در افسانهی سیزیف مینویسد: «رماننویسان بزرگ، رماننویسانی فیلسوف هستند، یعنی خلاف نویسندگانی که میخواهند مطلبی را به اثبات برسانند مانند بالزاک، ملویل، استاندال، داستایوسکی، پروست، مالرو، کافکا و... تلاش کردهاند که با کمک تصاویر و نه استدلال مطالب خود را به خواننده برسانند» از این رو میبینیم که رمان هنوز هم بعد از قرنها به حیات خود ادامه داده است و محبوبیت دارد. البته رمانی که امروز داریم با چیزی که در قرن هجده و نوزده وجود داشت دستخوش دگرگونیهایی شده، اما هنوز قالب خود را حفظ کرده است.
اما تعریف رمان به عنوان یک شکل ادبی کار راحتی نیست، منتقدان و کارشناسان زیادی تعاریف خود را برای رمان ارائه دادهاند که هرکدام به نوعی تعریف صحیحی از آن است. اما تعریف جامعی که شامل تمام جنبههای رمان باشد و همگی روی آن متفالقول باشند را نمیتوان یافت. شاید یک تعریف کلی مانند آنچه ای. ام. فوستر ارائه داده را بتوان برگزید و کار را آسان کرد، او مینویسد: «رمان داستانی است به نثر با وسعتی معین» البته در ادامه توضیح میدهد وسعتش نباید کمتر از 50هزار کلمه باشد! و این تعریف فرهنگ آکسفورد برای رمان: «روایت منثور داستانی با طول شایان توجه که در آن شخصیتها و اعمال که نمایندهی زندگی واقعیاند با پیرنگی که کمابیش پیچیده است،» تصویر شدهاند. میبینیم که با همین تعاریف هم بسیاری از رمانهایی که حالا میشناسیم از دایره رمان خارج میشوند و نام داستان بلند یا رمان کوتاه به خود میگیرند. با این حال بهتر است چندان درگیر تعریف فنی آن نباشیم.
موضوع قابل توجه دیگر در رمان رابطه شخصیت رمان با واقعیت است. در قصههای قدیمی نمیتوان تصویری عینی از قهرمانها را در اجتماع پیدا کرد، اما در رمان این امکان بهوجود آمده که نویسنده شخصیتش را از روی یک نمونهی واقعی تصویر کند و خصوصیات و خلقیات خاصی به او ببخشد. برای مثال بعد از انتشار رمان «مادام بواری» بسیاری خواهان این بودند که بدانند شخصیت بواری از روی چه کسی گرتهبرداری شده، فلوبر در نامهای به دوستش نوشته که: «بواری، خود منم!» البته شاید نتوان به ظاهر شباهتی بین فلوبر و آن زن هوسران پیدا کرد ولی این گفته بیانگر این است که نویسنده از هیچ شخصیت خاصی عینا الگوبرداری نمیکند بلکه خصوصیات درونی و عاطفی خود را در ساخت و پرداخت شخصیتها بهکار میگیرد.
بنابراین چون شخصیتپردازی در رمان براساس واقعیتهای عینی صورت میگیرد، خواننده در میان شخصیتهای داستان با آنی که نسبت به او نزدیکی میکند دچار علاقه میشود و با او همدردی و همذاتپنداری میکند. و این از خصوصیات رمان است که در داستانکوتاه نمیتوان به آن رسید، حالتی که شخصیتهای رمان با نویسندگان اشتراک عاطفی و معنوی پیدا میکنند. و در این شرایط است که خواننده به خود حق میدهد که درباره شخصیتها داوری کند، و این مسئلهای بود که باعث پدید آمدن «نقد جدید» شد.
.
این مطلب با نگاهی به بخش چهارم کتاب «ادبیات داستانی» اثر جمال میرصادقی نوشته شده است.
هدایت شده از S. Omidian
#سفربهگرای270درجه
ببین حاجآقا! من صدبار گفتم، اگه امام حسین میرفت درس میخوند و دکتر میشد، بهتر کارش پیش میرفت! هفت سال میرفت دانشکده پزشکی شام درس میخوند و برمیگشت کوفه، مردم رو دوا درمون میکرد! چی بهتر از این؟! توی مطب مینشست و برای هر مریضی که میاومد، از اسلام میگفت. چه بدی داشت؟ والله چقدر بعد از اون این کار رو کردن و کارشون هم گرفت! کار به دعوا و کتککاری هم نمیکشید...
ص 25