💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
تاریخ انتشار: ۱۸ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۳۷
گزارش مشرق؛
«دهه مظلوم شصت»و دخترکانی که در آتش تکفیر «نفاق» خاکستر شدند +عکس

مادر فاطمه اکنون 36 سال است که با داغی خاموش نشدنی در قلبش زندگی می کند. هنوز که هنوز است، یاد پیکر آن فرشته کوچک که در آن کانتیتر، در آتش جهالت و جنایت فرقه رجوی خاکستر شد، همه وجودش را می لرزاند.
سرویس سیاست مشرق - رهبر معظم انقلاب، در سخنرانی خود در سالگرد رحلت حضرات امام(ره) در مرقد مطهر ایشان، در فرازی از بیانات با اشاره به مظلوم بودن «دهه 60» که " اخیرا توسط افراد صاجل تریبون مورد هجوم قرار گرفته است"، فرمودند:
" تروریست های مورد حمایت قدرتها، در دهه شصت، هزاران نفر از آحاد مردم و مسئولین را به شهادت رساندند که در میان آنها از کاسب معمولی تا جوان و فعال سیاسی و شخصیت های بزرگ دیده می شوند."
" البته دهه شصت، دهه افتخارات بزرگ و دهه مبارزه با تجزیه طلبی است که ملت ایران بویژه جوانان با ایستادگی محکم خود در این دهه، توانستند بر همه توطئه ها و دشمنی ها پیروز شوند."
و فراز بسیار مهم وقابل تامل ایشان این جا بود که فرمودند:
" مراقب باشیم تا در دهه شصت، جای شهید و جلاد عوض نشود، زیرا ملت ایران در دهه شصت مظلوم واقع شد و به دلیل اینکه تروریست ها و منافقین و پشتیبانان آنها به امام و ملت ایران ظلم و خباثت کردند، ملت در موضع دفاع قرار گرفت و در نهایت هم پیروز شد."
با توچه به این دغدغه بسیار حیاتی و حکیمانه رهبر انقلاب در حفظ و حفاظت از مواریث بنیادین انقلاب و جلوگیری تحریف و قبل واقعیت تاریخ انقلاب، بر آن شدیم تا شماری از مصادیق مظلومیت نسبت داده شده در فرمایش رهبر اینقلاب به دهه 60 را به مخاطبان ارایه دهیم، تا عمق مصایب و فجایعی که از سر ملت ستمدیده، اما بزرگ و استوار ایران در سال های پرالتهاب و دشوار ابتدای انقلاب گذشت، تا حدی نمایان شود.
روایت اول
فاطمه سادات؛ شقایق سه ساله ای که سحرگاه آتش گرفت
یکی از بی رحمانه ترین و سبعانه ترین اقدامات در سیاهه طولانی جنایات منافقین، به شهادت رساندن مظلومانه و دردناک فاطمه ساادات طالقانی در صبحگاه 9 نیر 1360 در بندر ماهشهر بود. فاطمه سادات در هنگام شهادت تنها 3 سال داشت.

وقتی به خاطر گرمای هوای تیرماه، پدر و مادر فاطمه سادات تصمیم گرفتند شب را در کانکس مربوط به جهاد سازندگی ماهشهر، محل نگهداری و توزیع اقلام فرهنگی انقلاب، سر کنند، هرگز گمان نمی بردند که تقدیر فرشته کوچک 3 ساله آن ها سوختن است. هنگامی که برای ادای نماز صبح پدر و مادر به ساختمانی در چند ده متری کانکس رفتند تا زود برگردند، با فاجعه رو به رو شدند. هدف اصلی جنایت البته پدر و مادر فاطمه بودند که هر دو جزو جوانان انقلابی پرشور و مبلغ انقلاب محسوب می شدند.

خانم زهرا عطارزاده، مادر داغدیده شهید فاطمه سادات در مصاحبه با پایگاه اینترنتی «هابیلیان» از فاطمه گفت و از آن روز تلخ و سوزاننده:
«فاطمه متولد 23 تیر 57 بود. فرزند اولمان بود. همسرم در زمان انقلاب بسیار فعال بود. آذر 56 در زمان دانشجویی زندانی شدند و با [حرکت جریان به سمت] پیروزی انقلاب، در دوم آبان 57 آزاد شدند. بعد از انقلاب و در زمان جنگ هم این فعالیت ها ادامه داشت. ما سال 57 هم در جهاد [سازندگی] فعالیت فرهنگی داشتیم. هر دو دبیر بودیم و در تهران تدریس می کردیم. به توصیه پدر همسرم که در اداره آموزش و پرورش سمتی داشتند به ماهشهر رفتیم، چون ظاهرا آن جا بیشتر به کار فرهنگی و مذهبی و نیرو نیاز داشت. شهریور 59 جنگ شد و مهرماه مدارس باز نشد و ما وارد جهاد [سازندگی] شدیم و آنجا شروع به فعالیت های فرهنگی کردیم. همسرم دو واحد ارتباط جمعی تأسیس کرده بودند. کارهای رادیو محلی رادیو محلی را انجام می دادند. ایشان طرح دادند که دو واحد در ماهشهر صنعتی و قدیم تأسیس شد که به آنجا مراجعه می کردند و سرودها و برنامه هایی تهیه می شد که تنظیم و اجرایش بر عهده خودمان بود.

همسرم چون نیروی فعالی بود منافقین ایشان را زیر نظر داشتند و ما هم این را می دانستیم. یک شب در واحد ارتباط جمعی بودیم. (منافقین)آمدند و از روزنه کلید واحد چراغ قوه انداختند تو که من بیدار شدم و با شنیدن صدا رفتند. یک دو شب بود که به خاطر فاطمه می رفتیم توی کانتینر می خوابیدیم چون هوا گرم بود و او نمی توانست بخوابد و ما برای خنک کردن خانه هم امکاناتی نداشتیم. آن شب هم در کانتینر خوابیدیم چون هوا گرم بود و صبح رفتیم خانه نماز بخوانیم. دوستم که با ما همکاری داشت آمد برای نماز و گفت از کنار کانتینر شعله های آتش بلند می شود. گفتم نگران نباش و هول نکن. که رفت و آمد و گفت که خود کانتینر است. به سرعت رفتیم آن جا. همسرم هرچه تلاش کرد نتوانست برود تو. ظاهرا شیشه را شکسته بودند و رفته بودند تو.
ما با استخاره رفته بودیم ماهشهر و این آیه آمده بود که خدا از مؤمنین جانشان را می خرد و بهشت را به آنها می
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
دهد. این صحنه را که دیدم یاد این آیه افتادم و گفتم که پس جان، این بود؛ فرزند آدم از جان آدم عزیزتر است. یاد حضرت ابراهیم افتادم. خدا می دانست که ما نه ابراهیم هستیم و نه اسماعیل. گفت بیایید اینجا که بهشت است. نسیم داشت برگهای درختان را تکان می داد و با خود گفتم نگاه کن در حرکت کلی آفرینش هیچ تغییری ایجاد نشده و این تقدیر فاطمه بود.
احتمال می دادیم کار منافقین باشد. خیلی زود در جریان دیگری دستگیر شدند. گفتند آن شب که چراغ انداخته بودند توی خانه ترسیدند این کار را انجام دهند. چند شب بعد اما رفته بودند توی کانتینر و همه جا را بنزین ریخته بودند و بعد کوکتل مولتوف پرتاب کرده بودند، اما می گفتند که ما بچه را ندیدیم."

او در جای دیگری ماجرا را چنین روایت کرد: " ...دیدم شعله های آتش از کانتینر زبانه می کشد. اطمینان داشتم که دخترم داخل آن است و در شعله های آتش می سوزد اما آتش آن قدر زیاد بود که نزدیک شدن به آن محال بود چه رسد به نزدیک شدن به آن متحیر ایستاده بودم و مات و مبهوت فقط شعله های آتش را نگاه می کردم حتی یک قطره اشک هم نمی ریختم. نمی دانم شوکه شده بودم یا صبری بود که خدا به من داده بود مردم تلاش می کردند. آتش نشانی هم وقتی آمده بود. آتش که خاموش شد، بدن سوختۀ دخترم، شقایق زندگی ام را دیدم. پارچۀ سفیدی روی بدن سوخته اش انداختند. اما از شدت حرارت استخوانهایش پارچه آتش گرفت و از بین رفت. پارچۀ دیگری انداختند. پزشک قانونی آمد و نوشت: «جسدی زغال شده به اندازۀ تقریبی هشتاد سانتی متر مشخص گردید و با یک ملحفۀ سفید پوشانده شده است. استخوانهای جمجمه سوخته شده، فقط بخشی از ساق پا و نیم تنه بالا مشخص است و در قسمت ها دیگر بدن به علّت شدّت سوختگی قابل تشخیص نیست." قاتل«فاطمه» پس از دستگیری گفت: "قرار بود ساعت سه بامداد روز سه شنبه نهم تیرماه 1360 عملیات آتش زدن کانتینر جهاد را انجام دهم یعنی درست همان موقعی که پدر و مادر و یک نفر از دوستانشان و خود «فاطمه» داخل کانتینر خوابیده بودند. ساعت 3 بامداد آمدم تا کانتینر را آتش بزنم، اما آن قدر لرزه بر اندامم افتاد که قادر به انجام آن نبودم آنجا را ترک کردم و ساعت چهار با ارادۀ قوی تری آمدم ولی نمی دانم چرا باز هم همان حالت برایم پیش آمد. لرزش بدنم عجیب بود با سرعت سراغ مسئوول تیم رفتم و جریان را گفتم او گفت: عملیات باید همین الان انجام بگیرد. من هم با تو می آیم و با هم کار را تمام می کنیم."
مادر فاطمه درباره این ادعای قاتل فرزندش می گوید: "او وجود «فاطمه» را در کانتینر انکار کرده بود، ولی مگر می شود کسی پنجره ای را بشکند، پتوی نصب شده به دیوار را پاره کند و تمامی نقاط کانتینر را بنزین بریزد، کتابها را ببیند ولی کودک سه ساله را سر راهش نبیند؟!»
خانم عطارزاده اکنون 36 سال است که با داغی خاموش نشدنی در قلبش از یاد نوگل معصومِ پرپرشده زندگیش، زندگی می کند. هنوز که هنوز است، یاد پیکر آن فرشته کوچک که در آن کانتیتر، در آتش جهالت و جنایت فرقه رجوی سوخته و جزغاله شده، همه وجودش را به لرزه در می آورد...... بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ
روایت دوم
وقتی اتوبوس شعله ور، قتلگاه لیلای دوساله شد
روزنامه کیهان 21 مهرماه 1360 خبر یک عملیات دژخیمانه را در شیراز منتشر کرد:
" بر اثر انفجار در یک اتوبوس شرکت واحد در شیراز یک نفر کشته و ۶ نفر به شدت مجروح شدند.
حادثه بعد از ظهر دیروز هنگامی روی داد که اتوبوس شرکت واحد در مسیر ابیوردی به طرف فلکه شهدا در حرکت بود که در نزدیکی میدان جمهوری اسلامی بر اثر انفجار مواد آتش زا دختر بچه ای دو ساله به نام لیلا نوربخش در آتش سوخت و جان خود را از دست داد و ۶ نفر دیگر به نام های شهناز حسن بیگی ، گلی نوربخش ، زهرا نوربخش ۳ ساله ، پریوش رضایی و دو زن ناشناس دیگر نیز به شدت مجروح و به بیمارستان سعدی منتقل شدند."
شهیده مظلوم این جنایت ضدبشری منافقین، «لیلا نوربخش» 2 ساله بود که زنده زنده در آتش کینه و نفرت کور منافقین خلق سوخت و جزغاله شد. روایت ماجرا از زبان مادر این شهیده 3 ساله، خانم ماه بس نوربخش در مصاحبه بنیاد هابیلیان، جانکاه و عبرت آموز است.:
"به یاد دارم 20مهر1360، روز عید غدیر بود و میخواستیم برای زیارت به حرم حضرت شاهچراغ(ع) برویم. لیلا خیلی ذوق داشت و خوشحال بود. او برای لذت بردن هرچه بیشتر از این شادیاش، با همان لهجه بچهگانه شیرینش مدام میپرسید: مامان کجا میرویم؟" من هر بار میگفتم: به حرم حضرت شاهچراغ میرویم."

برای سوار شدن به پایانه نمازی رفتیم. زهرا 3ساله بود و لیلا هم 2سال داشت. آنها را سوار اتوبوس کردم و ابراهیم 1ساله را نیز در بغل گرفته بودم. همسرم در قسمت جلوی اتوبوس سوار شد و خواهر همسرم نیز همراه ما بود.
اتوبوس تقریبا 40نفر مسافر داشت
ادامه👇👇👇
ادامه از روایت دوم👇👇
روایت دوم
وقتی اتوبوس شعله ور، قتلگاه لیلای دوساله شد
روزنامه کیهان 21 مهرماه 1360 خبر یک عملیات دژخیمانه را در شیراز منتشر کرد:
" بر اثر انفجار در یک اتوبوس شرکت واحد در شیراز یک نفر کشته و ۶ نفر به شدت مجروح شدند.
حادثه بعد از ظهر دیروز هنگامی روی داد که اتوبوس شرکت واحد در مسیر ابیوردی به طرف فلکه شهدا در حرکت بود که در نزدیکی میدان جمهوری اسلامی بر اثر انفجار مواد آتش زا دختر بچه ای دو ساله به نام لیلا نوربخش در آتش سوخت و جان خود را از دست داد و ۶ نفر دیگر به نام های شهناز حسن بیگی ، گلی نوربخش ، زهرا نوربخش ۳ ساله ، پریوش رضایی و دو زن ناشناس دیگر نیز به شدت مجروح و به بیمارستان سعدی منتقل شدند."
شهیده مظلوم این جنایت ضدبشری منافقین، «لیلا نوربخش» 2 ساله بود که زنده زنده در آتش کینه و نفرت کور منافقین خلق سوخت و جزغاله شد. روایت ماجرا از زبان مادر این شهیده 3 ساله، خانم ماه بس نوربخش در مصاحبه بنیاد هابیلیان، جانکاه و عبرت آموز است.:
"به یاد دارم 20مهر1360، روز عید غدیر بود و میخواستیم برای زیارت به حرم حضرت شاهچراغ(ع) برویم. لیلا خیلی ذوق داشت و خوشحال بود. او برای لذت بردن هرچه بیشتر از این شادیاش، با همان لهجه بچهگانه شیرینش مدام میپرسید: مامان کجا میرویم؟" من هر بار میگفتم: به حرم حضرت شاهچراغ میرویم."

برای سوار شدن به پایانه نمازی رفتیم. زهرا 3ساله بود و لیلا هم 2سال داشت. آنها را سوار اتوبوس کردم و ابراهیم 1ساله را نیز در بغل گرفته بودم. همسرم در قسمت جلوی اتوبوس سوار شد و خواهر همسرم نیز همراه ما بود.
اتوبوس تقریبا 40نفر مسافر داشت. مسافت کمی را طی کرده بودیم. اتوبوس با صدای بلند خانمی که از عقب اعلام کرد: "بمبگذاری شده است." متوقف شد. چند ثانیه از توقف اتوبوس نگذشته بود که صدای مهیبی شنیده شد و اتوبوس در آتش سوخت.
آتش در اتوبوس زبانه میکشید و همه به سمت درب عقب اتوبوس هجوم آوردند؛ اما در از کار افتاده بود و باز نمیشد. مردم وحشت کرده بودند. هر کس سعی میکرد جان خود و خانوادهاش را نجات دهد. عدهای از طریق پنجرهها خودشان را از اتوبوس خارج کردند. فرصتی نداشتیم و هر لحظه شعلههای آتش بیشتر و بیشتر میشد. فضای اتوبوس را دود گرفته بود و نتوانستم لیلا و زهرا را ببینم. با دستم به سختی شیشه اتوبوس را شکستم. دستم پر از شیشه بود و خون از آن جاری شد. فقط توانستم خودم و ابراهیم را که در بغلم بود نجات دهم. از اتوبوس که بیرون آمدم، همسرم را دیدم. صورت و موهایش سوخته بود. سراغ لیلا و زهرا را گرفتم. گفت: «آنها را ندیدم، حتما داخل اتوبوس ماندهاند. خواهرم که سوخته بود را دیدم و بیرون کشیدم.» با شنیدن این جمله جیغ کشیدم و بر سر خود زدم. دقایقی بعد ماموران آتشنشانی رسیدند. افرادی را که در اتوبوس گیر افتاده بودند را بیرون آوردند؛ اما آنها هم نتوانستند برای لیلا کاری کنند."
هنگامی که ماموران آتشنشانی موفق به مهار آتش شدند، لیلا جانش را از دست داده و جسمش کاملا سوخته بود؛ اما پیکر نیمهجان زهرا به بیمارستان منتقل شد.
زهرا به علت سوختگی شدید 9ماه در بیمارستان بستری بود و مورد چندین عمل جراحی قرار گرفت. با این حال او هیچوقت به بهبودی کامل دست نیافت و با گذشت سالها از آن زمان، هنوز آثار جنایت منافقین را به همراه دارد. در آن حادثه لیلای 2ساله شهید شد و تعداد زیادی از مسافران دچار سوختگی شدند.
مادر لیلا یک سوال ساده و سرراست از سردمداران فرقه رجوی و حامیان ان ها می پرسد: "همسرم کارگر ساده ساختمان بود و وضع مالی خوبی نداشتیم. مسئولیت دولتی هم نداشت که منافقین به دلیل آن بخواهند به ما آسیبی برسانند. آنها با دولت و نظام مشکل داشتند؛ اما در عمل علاوه بر نظام و دولت با مردم بیدفاع هم وارد مبارزه مسلحانه شدند. لیلا فقط 2سال داشت، گناه لیلا چه بود؟ بدن کاملا سوخته شده لیلا صحنهایست که برای همیشه در ذهنم میماند و از یاد رفتنی نیست. همیشه از این درد میسوزم و منافقین را نفرین میکنم. با جنایات اینچنینی، دید مردم به گروهک منافقین تیرهتر شد."
طبق اظهارات شاهدان عینی، اقدام به اتش زدن اتوبوس توسط 3 دختر انجام گرفت که منافقانه چادر به سر کرده و در ردیف آخر اتوبوس نشسته بودند. نرسیده به پل نمازی شیراز، یکی از این دخترها به راننده می گوید که اتوبوس بمب گذاری شده و راندده بلافاصله اتوبوس را نگه داشت تا مسافران پیاده شوند و جمعیت به درها هجوم آوردند، منتهی در اواسط خروج، بمب منفجر شد. با انفجار بمب، درهای عقب و جلو خود به خود بسته شد و مسافران باقی مانده به حالت خفگی از دود و سوختگی شدید افتادند.
در این حادثه حدود ده نفر دچار سوختگی های شدید شدند ولی در نهایت نجات یافتند، که یکی از آن ها «زهرا نوربخش» خواهر 3 ساله لیلا بود. لیلا خوش اقبال نبود و پیکر پاک و کوچک و لطیفش در حرارت ذوب
کننده آتش سوخت و تبدیل به توده ای از زغال شد و به شهادت رسید. زهرا 3 ساله تا سال های بعد زندگیش، علاوه بر غم جانسوز از دست دادن خواهر، با عوارض ناشی از سوختکی مواجه بوده است و هنوز آثار سوختگی بر پیکر و صورتش دیده می شود.
روایت سوم:
شغل: معلم جرم: مشکوک بودن! سرنوشت: قتل فجیع به دست منافقین خلق
خسرو ریاحی نظری، 37ساله، متأهل و پدر دو فرزند، یکی دیگر از هموطنان ما بود که در یک بداقبالی محض گرفتار دژخیمان بیرحم منافق شد. ماجرای گرفتاری و شکنجه و شهادت او، نشاندهنده اوج دشمنی منافقین خلق با اقشار عادی جامعه بود که حتی به حزباللهی بودن هم شناخته شده نبودند. مهران اصدقی، فرمانده اول نظامی سازمان در تهران و مسوول عملیات تروریستی و «عملیات مهندسی»(شکنجه وحشیانه و سیستماتیک خاص سازمان) ماجرای شهید خسرو ریاحی را چنین شرح داد:
"افراد بالای گروه در یک خانه تیمی بخش ویژه در اسکندری، خسرو ریاحی نظری را در بیرون خانه مشاهده میکنند که پهلوی ماشین خود ایستاده بود. آنها گمان میکنند که او خانه را تحت نظر دارد. او را تعقیب میکنند اما موفق به ربودنش نمیشوند. روز بعد، دوباره او را در همان محل مشاهده میکنند و این بار کاملاً مشکوک
ادامه👇👇
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
ادامه روایت سوم👇👇
روایت سوم:
شغل: معلم جرم: مشکوک بودن! سرنوشت: قتل فجیع به دست منافقین خلق
خسرو ریاحی نظری، 37ساله، متأهل و پدر دو فرزند، یکی دیگر از هموطنان ما بود که در یک بداقبالی محض گرفتار دژخیمان بیرحم منافق شد. ماجرای گرفتاری و شکنجه و شهادت او، نشاندهنده اوج دشمنی منافقین خلق با اقشار عادی جامعه بود که حتی به حزباللهی بودن هم شناخته شده نبودند. مهران اصدقی، فرمانده اول نظامی سازمان در تهران و مسوول عملیات تروریستی و «عملیات مهندسی»(شکنجه وحشیانه و سیستماتیک خاص سازمان) ماجرای شهید خسرو ریاحی را چنین شرح داد:
"افراد بالای گروه در یک خانه تیمی بخش ویژه در اسکندری، خسرو ریاحی نظری را در بیرون خانه مشاهده میکنند که پهلوی ماشین خود ایستاده بود. آنها گمان میکنند که او خانه را تحت نظر دارد. او را تعقیب میکنند اما موفق به ربودنش نمیشوند. روز بعد، دوباره او را در همان محل مشاهده میکنند و این بار کاملاً مشکوک میشوند و این بار او را میربایند".

طبق روایت همسر شهید ریاحی، او یک معلم زحمتکش بود که تا ساعات پایانی روز برای تأمین معاش خانواده تدریس خصوصی میکرد. زمانی که منافقین او را در خیابان اسکندری مشاهده میکنند، او روبهروی استخر باشگاه سرباز منتظر فرزندانش بود. اصدقی ملعون ادامه ماجرا را چنین شرح میدهد:
"خسرو ریاحی را با چشمان بسته به شکنجهگاه بهار آوردند. در این محل من، مصطفی معدنپیشه و شهرام روشنتبار بودیم. بعد از آوردن او، کفاش و پاسدارها را به اتاقهای دیگر بردیم و او را وارد حمام کردیم و روی میز با طناب بستیم".
در اینجا ریاحی به آنها میگوید که معلم است و حتی سفاکان منافق کارت آموزش و پرورش را در جیب او مییابند. او علت حضور خود را در آن منطقه را هم توضیح میدهد، اما شکنجهگران با کابل به همهجای بدن او میزنند و با هویه لحیمکاری دستها و کمرش را میسوزانند، ولی شهید ریاحی همان مطالب را تکرار میکند. اصدقی گفت:
"ما نمیدانستیم چکار کنیم و از طرفی شکنجه پاسداران برایمان مهمتر بود، پس بدون نتیجه خسرو را رها کردیم".

فردای آن روز خسرو ریاحی وقتی به بهانه رفتن به توالت از آنها میخواهد دستانش را باز کنند، با معدنپیشه و روشنتبار گلاویز میشود، ولی اصدقی وارد اتاق میشود و به پای او شلیک میکند. ریاحی که روی زمین افتاده بود دوباره شروع به فریاد زدن میکند. در نهایت مصطفی معدنپیشه با کلت به سر او شلیک میکند و خسرو ریاحی جان خود را از دست میدهد. منافقین جنازه او را در ساختمان نیمهکارهای در سهروردی رها میکنند.

جسد این شهید در 21 مرداد 61 کشف میشود. او یکی دیگر از مصادیق جنایات پلید کسانی بود که به تعبیر رهبری معظم، «دهه 60 مظلوم» را برای ملت ایران رقم زده بودند و بساط وحشی گری ها و ویرانگری هایشان با مجاهدت، رشادت و از جان گذشتگی نیروهای مخلص انقلاب در نیروهای انتظامی، نظامی و امنیتی و دستگاه قضایی جمع شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سخنرانی تحقیرآمیز حاج قاسم خطاب به آمریکا درباره سازمان منافقین
شما به این زبالههای بیرون ریخته ملت ایران و به این زن ولگرد دل بستهاید و در تلویزیونها میچرخانید؟
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
@BisimchiMedia
هدایت شده از باغ انار
نور
آهای درختان گرامی، انتقاد کنید از من، به صورت ناشناس. از طریق پیوندِ زیر👇
http://unknownchat.b6b.ir/4829
«صندوق انتقادات و پیشنهادات»
باغ انار
سعی میکنم در حد توان پاسخگو هم باشم.
آنچه صلاح نمیدانید در پیوی بگویید، اینجا بگویید.
#اسماعیل_واقفی
#عمران_واقفی
#فرمان_پذیری_برگی
کتابدوست عزیز
سه روز تا پایان نمایشگاه مجازی کتاب برای خرید کتاب با ٢٠% تخفیف، به صورت ٢٤ ساعته و ارسال رایگان باقیست.
book.icfi.ir
#زنگ_تفریح
#جلال_آل_انار
6⃣5⃣آیا نگران تکرار فعلها هستید؟
یکی از تمرینهای کلاس نویسندگان خلاق نوشتن جملات یک داستان به کوتاهترین شکل ممکن است. گاهی پس از پس از انجام این تمرین برخی دوستان گلایه میکنند که مجبور شدهاند برخی فعلها را مدام تکرار کنند. پنداری گناه بزرگی مرتکب شدهاند. من البته در پاسخ میگویم که این چالش خوبیست، چون شما را وادار میکند تا دنبال فعلهای تازه بگردید و در نتیجه دایرۀ لغاتتان گسترش مییابد.
اما تکرار افعال لزومن بد نیست. مثلن پاراگراف اول بهترین داستانِ جعفر مدرس صادقی –گاو خونی- را بخوانیم:
«با پدرم و چند تا مردِ جوان که درست یادم نیست چندتا بودند و فقط یکیشان را میشناختم که گلچین – معلمِ کلاسِ چهارمِ دبستانم – بود، توی رودخانهای که زایندهرودِ اصفهان بود، آبتنی میکردیم. شب بود و آسمان صاف بود و ماهِ شبِ چارده میدرخشید. فقط ما چند نفر توی آب بودیم. نه بیرونِ آب، نه توی آب، کسِ دیگری نبود. سی و سهپُل از فاصلهای نه چندان دور پیدا بود. درختهای لبِ آب، حتا نردههای کنارِ پیادهروی خیابان پهلوی رودخانه، حتا شبحِ بلند و نوکتیزِ کوه صُفه پُشت سرِ درختها، پیدا بود. آب گرم بود. ساکن بود. انگار استخرِ بزرگی باشد. اما حرف نداشت که رودخانه بود و زایندهرود هم بود. آب تا گردنِ من میرسید. ایستاده بودم. همگی توی آب ایستاده بودیم، به دور و برمان نگاه میکردیم و حرف میزدیم.»
ملاحظه میکنید. تکرار فعل اگر درست و به جا باشد بر زیبایی نثر میافزاید.
حالا جالب است بدانید که جعفر مدرس صادقی در یکی از داستانهای کتاب «وقایع اتفاقیه» تکرار افعال را سوژه کرده:
«به اعتقادِ مفیدنرزمانیان، مشکلِ اصلیِ داستاننویسیِ ما مشکلِ بود بود. هر اتفاقِ سادهای را که میخواستی تعریف کنی، در معرضِ هجومِ این بودهای سِرتِق قرار میگرفتی و به این سادگیها نمیتوانستی از شرشان خلاص شوی. مگر این که یکی در میان به جای بود مینوشتی وجود داشت یا قرار داشت. اما فقط بود بود که کارِ بود را میکرد و هیچ جانشینیِ به صلابتِ بود نبود. و این مالِ این بود که همیشه میخواستی ماجرایی را تعریف کنی که در گذشته اتفاق افتاده بود. بود فعلِ گذشته بود و گذشته گذشته بود –چه گذشتهی نزدیک، چه گذشتهی دور، چه گذشتهی خیلی دور… حتا گاهی بوده بود برای یک گذشتهی دور خیلی درستتر بود تا خودِ بود. اما چرا همیشه باید داستانی تعریف کنی که در گذشته اتفاق افتاده بود و چرا نمیآمدی توی حال تا آنچه را که همین حالا دارد اتفاق میافتد تعریف کنی تا دیگر کاری به بود و بوده بود نداشته باشی و از این هم بهتر، چرا نمیرفتی به سوی آینده تا هم خودت را از شرِ بود و بوده بود خلاص کنیو هم از شر است و میباشد؟»
باری، حالا کمی با پیشینۀ تاریخی تکرار آشنا شویم:
در خصوص پیشینهی «تکرار» -تکرار یک لفظ، یک جمله و یک فعل- در «سبکشناسی» چنین آمده است: «… این رسم در دورهی سامانیان تا قرن ششم نیز برقرار بوده» «… افعال شبیه به هم در آخر هر جملهی کوچک یا بزرگ عیناً تکرار میشده است.» به عنوان مثال، بخشی از رسالهی ماه فروردین روز خورداد را بخوانیم:
«ماه فروردین روز خورداد فریدون حهان را بخش کرد، روم را به سلم داد و ترکستان را به تور داد و ایرانشهر را به ایرج داد و سه دختر بوخت خسرو و تازیکان شه را بخواست و به زنی به پسران داد.»
مؤلف جلد دوم «سبکشناسی» ضمن برشمردن مختصات بیستوچهارگانهی سبک دورهی سامانی، دربارهی تکرار چنین مینویسد:
«خواه یک لفظ، خواه تکرار یک جمله و خواه تکرار یک فعل در جملههای متعاطفه عیب شمرده نمیشد –به خلاف ادوار بعد از که مثل اینست که تکرار را نوعی عجز نویسنده میشمردند، و تا ممکن بود یک لغت یا یک معنی عیناً در جملهها تکرار نمیکردند و آن را گاه به تبدیل لفظ گاه به آوردن مجاز و گاه به حذف از روی قرینه جبران میکردند و پیداشدن فعلهای معین: «شد» و «نمود» و «گشت» و «گردید» و «آمد» و «افتاد» و غیره به معنیهای مجازی برای گریز از تکرار بوده است. این قاعده یعنی تکرار در نثر قدیم فارسی از عهد «اوستا» تا عهد ساسانیان و نثر ادبیات «پهلوی» بهخوبی مشهود است و نویسندگان دری به سنت قدیم عمل میکردهاند.
منبع: قصه مکان، علیرضا میرسیفالدینی، نشر افراز
نتیجه:
هر جا که حس کردید تکرار جوابِ حرف شما را میدهد از آن استفاده کنید؛ اما هرگز از سر تنبلی به تکرار متوسل نشوید.
✍️#شاهین_کلانتری
@zangtafrih_g
#تمرین
ده کلمه چهار حرفی و چهار نقطهای بنویسید. با این کلمات یک داستان خلق کنید. جمله سازی نکنید. اول کلمات تولید شده را با دقت بخوانید. از دل این کلمات باید یک داستان بیرون بکشید. جمله ها باید یک ریتم داشته باشد. ریتم داستانی. ببینم جمله سازی کردید با همین پشت دست👋.
اگر نتوانستید داستانک خلق کنید یک ماجرا #روایت کنید.
#تمرین106
#داستانک
#روایت
🔹🔸🔹بسم الله النور🔹🔸🔹
✍ کارگاه نویسندگی
💠 مبحث: زاویه دید( ادامهی مطالب قبلی)
⏳دوشنبه ۱۱ بهمن ماه
⏰ ساعت ۲۱
مکان: ناربانو
باغبان: بانو مرادی
منتظر حضور گرمتان هستیم.
#کارگاه_آموزشی
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
#ناربانو
🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃
💫توجه••توجه💫
از شما کائناتی ها و دوستان عزیز دعوت میشود تا در کارگاه انتخاب هدف، با موضوعات و نکات ناب سرکار خانم عارفی، حضور پیدا کنید.
تا محفلی گرم و علمی به ثمر بنشیند.
فردا: ۱۰بهمن ماه۱۴۰۰
ساعت:۲۱شب
در کائنات منتظر حضور شما هستیم.
با تشکر از همراهی شما.
🌸کائنات🌸
https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe
✨کانال رسمی نشر آثار طلبه مجاهد مرحوم استاد فرج نژاد
📔پژوهشگر، نویسنده و مدرّس تخصصی حوزههای #رسانه، #سینما_غرب_و_شرق، #یهود، #صهیونیسم، #انیمیشن، #جنگ_هیبریدی، #جنگ_شناختی، #جنگ_سایبری، #اقتصاد، #غرب_شناسی و...
📝برای بهرهگیری از فایلهای آموزشی و دورههای علمی ایشان روی لینک زیر کلیک کنید:
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🆔 @farajnezhad110|استاد انقلابی
هدایت شده از ما و او ( احسان عبادی )
❇️ #معرفی_کتاب ویژه نمایشگاه کتاب تهران
💠💠 کتابهای خوب درباره تاریخ اسلام ( #تاریخ_اسلام ) 💠💠
👇 در قسمت نام کتاب ، این نام ها را دقیقا جستجو کنید 👇
1️⃣تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان
2️⃣ تاریخ توصیفی - تحلیلی صدر اسلام
3️⃣ تاریخ تحلیلی صدر اسلام
4️⃣ درسنامه تاریخ تحلیلی اهل بیت (ع)
5️⃣ در قسمت جستجوی پیشرفته، نام جعفر شهیدی را در قسمت پدید آورنده بنویسید، چند کتاب خوب از ایشان درباره زندگی چند امام معصوم نوشته شده، انتخاب کنید
@ma_va_o
هدایت شده از ما و او ( احسان عبادی )
❇️ #معرفی_کتاب ویژه نمایشگاه کتاب تهران
💠💠 کتابهای خوب درباره تربیت فرزند💠💠
1️⃣ کودک از نظر وراثت و تربیت
2️⃣تربیت دینی کودک اثر ایت الله حائری
3️⃣روشهای تربیت کودک از دیدگاه پیامبر اکرم (ص)
4️⃣ نسیم مهر
5️⃣ پنج اصل بنیادین در تربیت فرزند
6️⃣ سیره تربیتی پیامبر (ص) و اهل بیت (ع): تربیت فرزند
7️⃣ بازیهای عسلی و عسلهای بدلی: نقش بازی در تربیت فرزند
@ma_va_o
هدایت شده از ما و او ( احسان عبادی )
❇️ #معرفی_کتاب ویژه نمایشگاه کتاب تهران
💠💠 کتابهای خوب درباره مهدویت ( #مهدویت ) 💠💠
1️⃣ فرقههای انحرافی: شیخیه، بابیه و بهائیت/
2️⃣ نیمه پنهان: سایه روشنهای بهائیت در ایران
3️⃣ به سوی خورشید (کتاب ارزان جهت تدریس مهدویت به بچه ها )
4️⃣تخته سفید: روشهای تدریس برای کودکان و نوجوانان/
5️⃣ زندگی مهدوی (اخلاق و اوصاف منتظران)
6️⃣ تا لب چشمه: گزیدهای از سه مصدر معتبر حدیثی در باب مهدویت (الغیبه نعمانی، کمالالدین و تمام النعمه شیخ صدوق و الغیبه شیخ طوسی)
7️⃣ سیمای ماه دوازدهم در سی جزء قرآن
8️⃣ خواب پریشان (نگاهی به نقش خواب و رویا در جریانهای انحرافی) ( کتابی عالی از استاد عزیزم استاد شهبازیان)
9️⃣ رسانه و آموزه مهدویت: بازنمایی الگوی مطلوب رسانه در عرصه اندیشه مهدویت
🔟 غرب و مهدویت
1️⃣1️⃣انقلاب اسلامی و مهدویت
2️⃣1️⃣ هیچکس به من نگفت
3️⃣1️⃣ ما منتظریم: خورشید مهدویت در منظومه فکری حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی
4️⃣1️⃣در و یاقوت مهدوی ( کتابی عالی از استاد عزیزم استاد اباذری)
@ma_va_o