هدایت شده از :)
بابا حیدر همیشه میگفت، مادربزرگتان آنقدر از دست این بلقیس دیوانه، موی بز و سرگین الاغ و قی کرده ی نوزادپسر خورد، تا سرآخر مرضی ناشناخته بجانش افتاد و جانش درآمد!
ماجرای کارآگاهی من و قاسم هم از آنجا شروع شد که هفته ی پیش، بابا حیدر ناگهان از تنهایی و فراق مادربزرگ خلقش تنگ شد و هر چه از دهنش در آمد نثار چهره شهلا و قد رعنای ننه بلقیس کرد. او را قاتلِ جانِ زن دلبندش خواند و با چشمانی پر اشک و قلبی مملوء از اندوه، از ته دل نفرینش کرد.
آخر چند صباحی بود که قصه ی عشقِ جنونآمیزِ بابا حیدر به مادربزرگمان در محل، زبان زد خاص و عام شده بود و بگفته ی بابا، آبرو و حیثیت ما را به باد درک داده بود!
طبق اطلاعات دستِ اول مادر از دهان زنهای محل، این ننه بلقیس بود که سر آخر، با وردی جادویی به این عشق جنون آمیز خاتمه داد و باباحیدر و مادربزرگ را بهم رساند و دلهایشان را بهم وصل کرد!
اما طبق آخرین تحقیقات من و قاسم، باباحیدر این قصه را نتیجه ی ذهنِ مریضِ زنهای بیکار محل و زبانِ دریده ی ننه بلقیس کلاش دانست و بکلی همه را نفی کرد؛ بار دیگر هر چه از دهانش بیرون آمد نثار ننه بلقیس کرد و او را قاتل جان زن دلبندش دانست.
بهمین دلیل من و قاسم تصمیم گرفتیم راز این قتل مرموز را کشف کنیم و دست این قاتل شوم را برای همه رو کنیم،
اما جلوی بازار بزازها ناگهان به خنسی خوردیم و پرنده کله نارنجیمان از چنگمان گریخت.
شب که شد از غصه ی این تعقیب و گریز ناکام، به خانه برگشتیم و مثل همیشه داشتیم با لپهای آبدارِ برادر فسقلیمان، مهدی کوچولو ورمیرفتیم که مادر از نانوایی برگشت و پچ پچش با پدر شروع شد.
من و قاسم هر دو گوش تیز کردیم و ناگهان از بثمر نشستن عملیات دستگیری جانی محلهمان بهوا پریدیم.
مادر تعجب کرد و هر دومان را بخاطر گوش ایستادن داخل اتاق فرستاد اما آن اتاق تاریک و سوت و کور هم نتوانست از شادیمان کم کند.
آخر مادر گفته بود، داخل صفِ طویلِ نانوایی آقا رحمان، از سکینه خانوم، مادر هادی بزاز شنیده که دم اذان مامورها ریختند و پشت بازار بزازها، ننه بلقیس بوقلمون مرده و همکارانش را بجرم رمالی، کلاهبرداری، فروش مال غیر و جابجا کردن مواد دستگیر کردند.
و این خبر بسرعت در دهانها چرخید و همه را متوجه کلاش بودن ننه بلقیس و دروغین بودن جادو جنبلهایش کرد.
اما آن شب، بیشتر از ادریس چاقالو که داروی لاغری اش را از ننه بلقیس طلب داشت و انسی خانم که هنوز دختر کوچکش را بخانه بخت نفرستاده بود و باباحیدر که همسر دلبندش را از دست داده بود، من و قاسم بخاطر عملیات به موقعمان و نجات جان مردم محل به دست همکاران پلیسمان، بشدت خرسند بودیم و در پوست خودمان نمیگنجیدیم.
#تمرین_هفت
#داستان
#شخصیت_پردازی
#س_ف
#990904
@ANARSTORY
هدایت شده از یا ذالجَلال و اْلاِکْرام 🌹
تا چراغی در میان این شبستان روشن است
تا تنور نان گرم مرد چوپان روشن است
شک نکن قصد پلنگ تیز دندان روشن است
امشب از داغی دوباره چشم ایران روشن است
#محسن_فخری_زاده
🌹🍃
هدایت شده از خواهرِ ونگوگ🌱
بی بی سی از همه چیز خبر دارد
به جز خدا
#مونولوگ
هدایت شده از خواهرِ ونگوگ🌱
هر زمان بوی تعفن عملکرد عده ای در کشور بلند می شود، هر گاه دل ها از گناه، رسوب می گیرد
و چشم ها نابینا می شود.
دستی از غیب دل ها را تکان می دهد.
فرقی نمی کند در #دی ماه باشد یا #آذر.
مهم این است که خون شهید به دل ها می پاشد و زنگارها را می زداید.
تازه شهیدا! سلام ما رو به سردار دل ها برسان!
بوی یار مهربان آید همی ...
#غروبجمعه
#هیام
هدایت شده از مهربانی کن...
پست الکترونیک: info@irinn.ir
شماره تماس: 27866000
سامانه پیامکی: 1000600
راه های ارتباطی با شبکه خبر
برای اعتراض به حذف کلمه دانشمند هسته ای
کارگاه تخصصی مونولوگ و دیالوگ نویسی
🔸مونولوگ چیست؟
🔸چطور مونولوگ بنویسیم؟
🔸تفاوت مونولوگ و دیالوگ
🔸آموزش مقدماتی و حرفهای
💯شروع رمان نویسی با یافتن یک ایده ی عمیق است. شبیه چاه
💯لازمه یک رمان ارزشمند، نوشتن دیالوگهای قوی است.
❌این کارگاه تماشاچی نمیخواهد❌
فقط کسانی که در نوشتن جدی هستند، وارد شوند.
♦️نشانی باغ
https://eitaa.com/joinchat/893845586Cdbed134827
♦️نمایشگاه باغ
@anarstory
هدایت شده از محمدحسن
نزدیک زمستان شد و سرما آمد
باران و تگرگ و برف بر ما آمد
ما مثل دماوند صبوریم ولی
گفتند دوباره سوز دی ماه آمد
پژوهان
هدیه به روح شهید سلیمانی و شهید فخری
سلام و نور.
جمعه ها دلم قرمز قرمز می شود. و دلم اناری از سرزمین مسجدالاقصی می خواهد. اناری که از باغ های سرسبز کنار مدیترانه عمل آمده باشد. و مجاهد و ابراهیمی و حیدر و سید موسوی فرغون به دست در کوچه پس کوچه های اورشلیم انار تازه بفروشند. و مجاهد فریاد آزادی بزند ....دریا موج نیست ککا...دریا امن است ککا و حیدر درهای تمام زندان ها را باز بگذارد و سید دسته صدفی را در مدیترانه بیاندازد و به تمام کودکان اورشلیم داستان نویسی خلاق بیاموزد و آرمین همه اش بگوید اینها همه عرب هستند آیا چرخش قلم نویسند محترم و هیام خوشه های انار کنار مسجدالاقصی را برای تمام تشنگان نور جدا کند و احد در صحن قدس کلاس ادبیات عرب با مزه فلسفه بگذارد و نان تازه از تنور در بیاورد و محمدی و غروی شعر حاج قاسم را به تمام زبانها ترجمه کنند و دختر محی مردگان را زنده کند و احف در کوچه ها مزه بریزد و مورچه ها جمع شوند وسلیمانی را صدا بزنند و محمد حسین عمومی سیطره نور را بسازد و به لهجه اصفهانی به اصفهانی های باغ انار کنار قبه الصخره اپلیکیشن بدهد با گز آردی و سپهر و خانم مقیمی برای تمام یتیمان شهر ماست و خیار ببرند با زیتون رودبار و و.... و بقیه درختان ...
کنار صحن قدس یک فرم آنلاین بسازیم تا تمام مردم جهان در آن نام نویسی کنند و به جای عشرون صابرون الف الف الف مئه صابرون را ایجاد کنیم.
و دم غروب خاتم الاوصیا نماز را ببندد و عیسی را ببینم که چطور به لهجه ناصری اش نماز می خواند.
و تو ای درخت انار برخیز....برخیز....برخیز ببینم کنترل کجاست.
#مونولوگ
#داستان_طور
@ANARSTORY