eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
917 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم شهادت می‌دهم به اصول دین اشهد أن لا اله الا الله و اشهد أنّ محمداً رسول الله و اشهد أنّ امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب و اولاده المعصومین اثنی‌عشر ائمّتنا و معصومیننا حجج الله. شهادت می‌دهم که قیامت حق است، قرآن حق است، بهشت و جهنّم حق است، سؤال و جواب حق است، معاد، عدل، امامت، نبوت حق است. خدایا! تو را سپاس می‌گویم به‌خاطر نعمتهایت. خداوندا! تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجسته‌ترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم. اگر توفیق صحابه رسول اعظمت محمد مصطفی را نداشتم و اگر بی‌بهره بودم از دوره مظلومیت علی‌بن ابی‌طالب و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قرار دادی که آنها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند. خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنه‌ای عزیز ــ که جانم فدای جان او باد ــ قرار دادی. پروردگارا ! تو را سپاس که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بوسه بر گونه‌های بهشتی آنان و استشمام بوی عطر الهی آنان را ـ یعنی مجاهدین و شهدای این راه ـ به من ارزانی داشتی. 01 📿 @ANARSTORY
خداوندا! ای قادر عزیز و ای رحمان رزّاق، پیشانی شکر شرم بر آستانت می‌سایم که مرا در مسیر فاطمه اطهر و فرزندانش در مذهب تشیّع، عطر حقیقی اسلام، قرار دادی و مرا از اشک بر فرزندان علی‌بن ابی‌طالب و فاطمه اطهر بهره‌مند نمودی؛ چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛ نعمتی که در آن نور است، معنویت، بیقراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که آرامش و معنویت داد. خداوندا، تو را سپاس که مرا از پدر و مادر فقیر، اما متدیّن و عاشق اهل‌بیت و پیوسته در مسیر پا کی بهره‌مند نمودی. از تو عاجزانه می‌خواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در عالم آخرت از درک محضرشان بهره‌مند فرما. خدایا! به عفو تو امید دارم ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی‌همتا ! دستم خالی است و کوله‌پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه‌ای به‌امید ضیافت عفو و کرم تو می‌آیم. من توشه‌ای برنگرفته‌ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! 02 📿 @ANARSTORY
سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده‌ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی‌ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهل‌بیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم. خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کرده‌ام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به‌سمت تو است. وقتی آنها را به‌سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برایت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی. خداوندا! پاهایم سست است، رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور می‌کند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم می‌لرزد، وای بر من و صراط تو که از مو نازک­تر است و از شمشیر بُرنده‌تر؛ اما یک امیدی به من نوید می‌دهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم. من با این پاها در حَرَمت پا گذارده‌ام دورِ خانه‌ات چرخیده‌ام و در حرم اولیائت در بین‌الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم. امید دارم آن جهیدن‌ها و خزیدن‌ها و به حُرمت آن حریم‌ها، آنها را ببخشی. خداوندا! سر من، عقل من، لب من، گوش من، قلب من، همه اعضا و جوارحم در همین امید به‌سر می‌برند؛ یا ارحم الراحمین! مرا بپذیر؛ 03 📿 @ANARSTORY
🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷: آخ من چقدر عاشق شدم یکهو. اصلا قلبم دارد تالاپ تالاپ می‌کوبد به قفسه سینه ام. آه چه سری داشت، چه پایی، موی و ابرویش سیاه و قشنگ. 🙄🤔 قلب عاشقم مرض بیرون‌روی‌ گرفت. آه قلبم دارد عاشق می‌شود. آه قلبم الان آن دختر را دید. وای دارم عاشق می‌شوم. چقدر زیباست. موهایش پیداست. از پشت دارم می‌بینمش. عههه این که پیرزن همسایه است. آه شکست عشقی خوردم. آه ای پیشی بیا من را نوش جان کن. 🔸🔸🔸 آه ریشم را گرفتم و آن دختر را دیدم. دختر همسایه اقدس اینا بود. خیلی هم خوب. آیا او را به من می‌دهند؟ نمی‌دهند؟ معطل شدیم به خدا... 🔸🔸🔸 پسری را دیدم که به او زن نمی‌دادند. بخ بخت شده بود و زن می‌خواست. اصلا هیچ کس محل داگ به او نمی‌گذاشت. یک روز مثل پیشی ملوس شد و رفت پیش مادرش و گفت. مامان! مامانش فهمید که زن می‌خواهد. محترمانه به او گفت: کتک می‌خوای عزیزم. پسر ترسید. لرزید. بلند شد. ایستاد و گفت. برای دختر عمه‌ام. دختر عمه‌ات. دختر عمه‌هامون. مادر لبخند تلخی زد و گفت: دختر عمه‌ت از عمه‌ت بدتره. بخ بخت میشی. 🔸🔸🔸 قلبم غلط اضافه کرده. رفته عاشق پاشق شده. او خر است. هیچ نمی‌فهمد. قلب هم قلبهای قدیم. 🔸🔸🔸 تمام خیارشورها فهمیدند که کمپوت گیلاس عاشق لوبیا چیتی شده بود. 🔸🔸🔸 من همان دم که گلابی را دیدم فهمیدم که کاهوها برای تبدیل شدن به شاهپسند چیزی کم دارند. انارهای ملس لبخندی زدند و گفتند عاشق حساب دارد. کتاب دارد. هر انگور ریش بابایی نمی‌تواند زیتون رودبار بشود. 🔸🔸🔸 آچار فرانسه عاشق آچار لوله‌گیر شده بود. پیچ گوشتی واسطه شد و ازدواج سر گرفت. حالا دنبال یک خانه ارزان توی توالت عمومی هستند. جایی که شیرآلات خراب زیاد باشد. 🔸🔸🔸 روفرشی به قالی گفت با من ازدواج کن. من همیشه در برابر چایی و جیش از تو محافظ کرده‌ام. قالی گفت با اجازه بزرگترها بله. حالا قالی کسر شأن‌اش است با روفرشی بیرون برود. همیشه کف اتاق خوابیده‌اند. 🔸🔸🔸 عرق گیر مردانه عاشق دکولته شده بود. زلزله آمد و تمام مغازه های پاساژ خراب شد. لباسها ریخت کف پاساژ. عرق گیر به آرزویش رسید. بعدها ملائکه ریز دعاها را پرینت گرفتند و علت زلزله را درخواست عرق گیر برای رسیدن به دکولته دانستند. 🔸🔸🔸 خر همسایه شب‌ها در طویله عرعر می‌کرد. گاوها فقط مثل گاو نگاهش می‌کنند. خر جوان بود و به دنبال معشوق آواره. گاوها اما نشسته بودند تا عشق به سراغشان برود. تاریخ نگاران نوشتند همین خر به آروزیش رسید. یک روز صبح از طویله فرار کرد و خر زیبای مش رجب را انداخت ترک موتور و دوتایی کل جهان را گشتند. ولی گاوها هنوز دارند شیر می‌دهند. گاوها هنوز می‌گویند این بدن را ببینید. شما از این سی....ها شیر نوشیده‌اید. 🔸🔸🔸 آهک به سیمان گفت دوستت دارم. سیمان سفت شد و دیگر تکان نخورد. آهک گفت از چه روی این چنین شدی؟ سیمان که به سختی حرف می‌زد گفت: اسکول پات خورد به ظرف آب همشو ریختی رو من. 🔸🔸🔸 نمک زیرچشمی فلفل را می‌پایید. فلفل عطسه اش گرفت و مانتو جلوبازش بازتر شد. نمک گفت ای فلفل عزیز با من ازدواج می‌کنید؟ فلفل نخودی خندید و گفت حتما. البته فلفل آخرش با پودر کاری ازدواج کرد و هیچ کس نفهمید چرا دل نمک را با این کار به درد آورد؟ 🔸🔸🔸 معده به روده گفت: عشقم بیا بخور. و غذا به دهانش گذاشت. .🤔 🔸🔸🔸 درخت توت ما عاشق درخت نارنج همسایه شده. بارها دیده ام که خودش توت تگ می‌کند و برای نارنج ها سند تو آل. 🔸🔸🔸 شلغم به چغندر گفت: آقایی چرا اینقدر قرمز شدی؟ چغندر گفت: به عشق تو لبو خواهم شد. 🔸🔸🔸 گلبول سفید، جهیزیه اش که کامل شد، عروسش کردند. گلبول قرمز کارمند روده بود. عصر ها با بوی مدفوع به خانه می‌آمد. همسرش پاهایش را می‌شست و خشک می‌کرد. تمام آمینواسیدها به این زندگی حسودی می‌کردند. یک روز یک سیتوپلاسم را فرستادند تا میتوکندری این زندگی را منفجر کند. و شد آنچه شد. 🔸🔸🔸 دمپایی‌های سیندرلا هیچ وقت نفهمیدند کفش های سیندرلا چرا اینقدر محبوب هستند. تا اینکه آه کشید و یکی از کفش ها گم شد. دمپایی خوشحال شد. ولی ندانست که سیندرلا به زودی شووَر خوب گیرش می‌آید. ایشالا به حق پنج تن همه سیندرلا ها گیرشان بیاد. 🔸🔸🔸 جغدها توی تلگرام داشتند متن های عاشقانه می‌نوشتند. یکی از جغدها سرش را از توی گوشی آورد بیرون و ناصر پسر همسایه را دید که با شلوارک رفته دم کوچه. همزمان همسایه روبرویی در خانه‌شام باز شد. ساناز هم با یک لباس زننده آمد بیرون. جغد مورد نظر سرش را کرد توی گوشی کأنّهو هیچی ندیده. والا. مگه فضوله. 🔸🔸🔸 شورت ورزشی به تمام لباسهای مغازه رشک می‌ورزید. او چیزهایی می‌دانست که هیچ کس توان تحملش را نداشت. یک روز که همه لباس ها خواب بودند خودش را انداخت زیر اتو داغ. و اینگونه تبدیل شد به دم کنی. بعدش دستگیره گاز. بعدش نخ دندان. اول @ANARSTORY
👆👆👆بخش دوم عرق فروشی را گرفتند؛ به جرم قاطی کردن کاسنی ها و نعناع ها. بیدمشک خمیازه ای کشید و گفت: تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. عرق فروش به یارش زنگ زد و گفت: عجیجم، بای. یارش گفت: تمام عرقهایت را خودم به ثمر خواهم نشاند. 🔸🔸🔸 شبی از شبها، عقاب بزرگی از بلندترین کوه جهان برخواست. آن عقاب من بودم. لانه ام را ترک کردم تا از سینگلی بیرون بیایم. به خیابانهای تهران رفتم. وای چه می‌بینم. حالا دارم با یک بوئینگ ۷۴۷ پر از یار به لانه بر می‌گردم. بنده و این همه نیکبختی محال می‌نماید. از اتاق فرمان اشاره می‌کنند آلاله هم مثل اینکه غنچه کرده‌است. 🔸🔸🔸 گرگ به گوسفند گفت: بیا یک مدت با هم دوست باشیم. اگر اخلاقمان به هم گرفت حتما می‌آیم خواستگاری‌ات. فکر می‌کنید گوسفند چکار کرد. آفرین. قبول کرد. گوسفند است دیگر. چه توقعی داشتی. 🔸🔸🔸 شبنم زیبایی روی برگ گلی توجهم را جلب کرد. من هم حکم جلبم را نشانش دادم. هیچی دیگه الان توی کلانتری نشستیم افسر بیاد. 🔸🔸🔸 گل و باد دوست بودند. یک روز باد به گل گفت بگذار لای برگهایت جولان بدهم و تو را به رقص در بیاورم. گل ممانعت ورزید. باد عصبانی شد و به شدت به سمت گل وزید. گل پرپر شد. پ.ن 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷: تو داستان نویسی به این نوع صحنه ها که در کنار صحنه اصلی توصیف می‌شوند گفته می‌شود. حتما ایماژ هم نمی‌دانی یعنی چه؟ حتما سیکل هم داری؟ حتما موقع غذا از همه بیشتر می‌خوری؟ 🔸🔸🔸 مادرش تاکید کرد که یک گل نباید توی باغچه و کنار علفهای هرز باشد. گل شمعدانی به حرفهای مادر وقعی ننهاد. باغبان تمام باغچه را آتش زد. او را ندید زیر دست و پای صدها علفِ هرز. 🔸🔸🔸 مهندس: سی پی یو سوخت اما سی سی یو نرفت,ای سی یو تنها شد و کسی خواستگاریش نرفت 🔸🔸🔸 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷: بند رخت پاره شد و رخت ها رفتند. لباسهای زیر در آسمان رها شدند. حیای چشم همسایه ها هم رفت. 🔸🔸🔸 آتش موتور جدیدش را نشان دوستش داد. پنبه توی کوچه ایستاده بود و آتش و موتورش را دید می‌زند و زیرچشمی می‌خندید. آتش گفت اجازه می دهی به تو دست بزنم. پنبه ناز کرد و گفت: نه. ولی همزمان دستش را دراز کرد. 🔸🔸🔸 مِیْرمـَهْدِیٓ: در دنیایی که لباس های زیر دله مردم را زیر و رو کنند باید برای زیر خاک بودن تلاش کنی! 🔸🔸🔸 همیشه آتش بودم اما دله دست زدن به پنبه را ندارم و مدام پنبه‌هایی نامرد برایم خودنمایی می‌کنند! دوم @ANARSTORY