🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷:
آخ من چقدر عاشق شدم یکهو. اصلا قلبم دارد تالاپ تالاپ میکوبد به قفسه سینه ام. آه چه سری داشت، چه پایی، موی و ابرویش سیاه و قشنگ.
🙄🤔
قلب عاشقم مرض بیرونروی گرفت. آه قلبم دارد عاشق میشود. آه قلبم الان آن دختر را دید. وای دارم عاشق میشوم. چقدر زیباست. موهایش پیداست. از پشت دارم میبینمش. عههه این که پیرزن همسایه است. آه شکست عشقی خوردم. آه ای پیشی بیا من را نوش جان کن.
🔸🔸🔸
آه ریشم را گرفتم و آن دختر را دیدم. دختر همسایه اقدس اینا بود. خیلی هم خوب. آیا او را به من میدهند؟ نمیدهند؟ معطل شدیم به خدا...
🔸🔸🔸
پسری را دیدم که به او زن نمیدادند. بخ بخت شده بود و زن میخواست. اصلا هیچ کس محل داگ به او نمیگذاشت. یک روز مثل پیشی ملوس شد و رفت پیش مادرش و گفت. مامان! مامانش فهمید که زن میخواهد. محترمانه به او گفت: کتک میخوای عزیزم. پسر ترسید. لرزید. بلند شد. ایستاد و گفت. برای دختر عمهام. دختر عمهات. دختر عمههامون.
مادر لبخند تلخی زد و گفت: دختر عمهت از عمهت بدتره. بخ بخت میشی.
🔸🔸🔸
قلبم غلط اضافه کرده. رفته عاشق پاشق شده. او خر است. هیچ نمیفهمد. قلب هم قلبهای قدیم.
🔸🔸🔸
تمام خیارشورها فهمیدند که کمپوت گیلاس عاشق لوبیا چیتی شده بود.
🔸🔸🔸
من همان دم که گلابی را دیدم فهمیدم که کاهوها برای تبدیل شدن به شاهپسند چیزی کم دارند. انارهای ملس لبخندی زدند و گفتند عاشق حساب دارد. کتاب دارد. هر انگور ریش بابایی نمیتواند زیتون رودبار بشود.
🔸🔸🔸
آچار فرانسه عاشق آچار لولهگیر شده بود. پیچ گوشتی واسطه شد و ازدواج سر گرفت. حالا دنبال یک خانه ارزان توی توالت عمومی هستند. جایی که شیرآلات خراب زیاد باشد.
🔸🔸🔸
روفرشی به قالی گفت با من ازدواج کن. من همیشه در برابر چایی و جیش از تو محافظ کردهام. قالی گفت با اجازه بزرگترها بله. حالا قالی کسر شأناش است با روفرشی بیرون برود. همیشه کف اتاق خوابیدهاند.
🔸🔸🔸
عرق گیر مردانه عاشق دکولته شده بود. زلزله آمد و تمام مغازه های پاساژ خراب شد. لباسها ریخت کف پاساژ. عرق گیر به آرزویش رسید. بعدها ملائکه ریز دعاها را پرینت گرفتند و علت زلزله را درخواست عرق گیر برای رسیدن به دکولته دانستند.
🔸🔸🔸
خر همسایه شبها در طویله عرعر میکرد. گاوها فقط مثل گاو نگاهش میکنند. خر جوان بود و به دنبال معشوق آواره. گاوها اما نشسته بودند تا عشق به سراغشان برود. تاریخ نگاران نوشتند همین خر به آروزیش رسید. یک روز صبح از طویله فرار کرد و خر زیبای مش رجب را انداخت ترک موتور و دوتایی کل جهان را گشتند. ولی گاوها هنوز دارند شیر میدهند. گاوها هنوز میگویند این بدن را ببینید. شما از این سی....ها شیر نوشیدهاید.
🔸🔸🔸
آهک به سیمان گفت دوستت دارم. سیمان سفت شد و دیگر تکان نخورد. آهک گفت از چه روی این چنین شدی؟ سیمان که به سختی حرف میزد گفت: اسکول پات خورد به ظرف آب همشو ریختی رو من.
🔸🔸🔸
نمک زیرچشمی فلفل را میپایید. فلفل عطسه اش گرفت و مانتو جلوبازش بازتر شد. نمک گفت ای فلفل عزیز با من ازدواج میکنید؟ فلفل نخودی خندید و گفت حتما. البته فلفل آخرش با پودر کاری ازدواج کرد و هیچ کس نفهمید چرا دل نمک را با این کار به درد آورد؟
🔸🔸🔸
معده به روده گفت: عشقم بیا بخور. و غذا به دهانش گذاشت.
.🤔
🔸🔸🔸
درخت توت ما عاشق درخت نارنج همسایه شده. بارها دیده ام که خودش توت تگ میکند و برای نارنج ها سند تو آل.
🔸🔸🔸
شلغم به چغندر گفت: آقایی چرا اینقدر قرمز شدی؟ چغندر گفت: به عشق تو لبو خواهم شد.
🔸🔸🔸
گلبول سفید، جهیزیه اش که کامل شد، عروسش کردند. گلبول قرمز کارمند روده بود. عصر ها با بوی مدفوع به خانه میآمد. همسرش پاهایش را میشست و خشک میکرد. تمام آمینواسیدها به این زندگی حسودی میکردند. یک روز یک سیتوپلاسم را فرستادند تا میتوکندری این زندگی را منفجر کند. و شد آنچه شد.
🔸🔸🔸
دمپاییهای سیندرلا هیچ وقت نفهمیدند کفش های سیندرلا چرا اینقدر محبوب هستند. تا اینکه آه کشید و یکی از کفش ها گم شد. دمپایی خوشحال شد. ولی ندانست که سیندرلا به زودی شووَر خوب گیرش میآید. ایشالا به حق پنج تن همه سیندرلا ها گیرشان بیاد.
🔸🔸🔸
جغدها توی تلگرام داشتند متن های عاشقانه مینوشتند. یکی از جغدها سرش را از توی گوشی آورد بیرون و ناصر پسر همسایه را دید که با شلوارک رفته دم کوچه. همزمان همسایه روبرویی در خانهشام باز شد. ساناز هم با یک لباس زننده آمد بیرون. جغد مورد نظر سرش را کرد توی گوشی کأنّهو هیچی ندیده. والا. مگه فضوله.
🔸🔸🔸
شورت ورزشی به تمام لباسهای مغازه رشک میورزید. او چیزهایی میدانست که هیچ کس توان تحملش را نداشت. یک روز که همه لباس ها خواب بودند خودش را انداخت زیر اتو داغ. و اینگونه تبدیل شد به دم کنی. بعدش دستگیره گاز. بعدش نخ دندان.
#اسماعیل_واقفی
#عاشقانه_های_آبکی
#بخش اول
@ANARSTORY
👆👆👆بخش دوم
عرق فروشی را گرفتند؛ به جرم قاطی کردن کاسنی ها و نعناع ها. بیدمشک خمیازه ای کشید و گفت: تا یار که را خواهد و میلش به که باشد. عرق فروش به یارش زنگ زد و گفت: عجیجم، بای. یارش گفت: تمام عرقهایت را خودم به ثمر خواهم نشاند.
🔸🔸🔸
شبی از شبها، عقاب بزرگی از بلندترین کوه جهان برخواست. آن عقاب من بودم. لانه ام را ترک کردم تا از سینگلی بیرون بیایم. به خیابانهای تهران رفتم. وای چه میبینم. حالا دارم با یک بوئینگ ۷۴۷ پر از یار به لانه بر میگردم. بنده و این همه نیکبختی محال مینماید. از اتاق فرمان اشاره میکنند آلاله هم مثل اینکه غنچه کردهاست.
🔸🔸🔸
گرگ به گوسفند گفت: بیا یک مدت با هم دوست باشیم. اگر اخلاقمان به هم گرفت حتما میآیم خواستگاریات. فکر میکنید گوسفند چکار کرد. آفرین. قبول کرد. گوسفند است دیگر. چه توقعی داشتی.
🔸🔸🔸
شبنم زیبایی روی برگ گلی توجهم را جلب کرد. من هم حکم جلبم را نشانش دادم. هیچی دیگه الان توی کلانتری نشستیم افسر بیاد.
🔸🔸🔸
گل و باد دوست بودند. یک روز باد به گل گفت بگذار لای برگهایت جولان بدهم و تو را به رقص در بیاورم. گل ممانعت ورزید. باد عصبانی شد و به شدت به سمت گل وزید. گل پرپر شد.
پ.ن
🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷:
تو داستان نویسی به این نوع صحنه ها که در کنار صحنه اصلی توصیف میشوند #ایماژ گفته میشود. حتما ایماژ هم نمیدانی یعنی چه؟ حتما سیکل هم داری؟ حتما موقع غذا از همه بیشتر میخوری؟
🔸🔸🔸
مادرش تاکید کرد که یک گل نباید توی باغچه و کنار علفهای هرز باشد. گل شمعدانی به حرفهای مادر وقعی ننهاد. باغبان تمام باغچه را آتش زد. او را ندید زیر دست و پای صدها علفِ هرز.
🔸🔸🔸
مهندس:
سی پی یو سوخت اما سی سی یو نرفت,ای سی یو تنها شد و کسی خواستگاریش نرفت
🔸🔸🔸
🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷:
بند رخت پاره شد و رخت ها رفتند. لباسهای زیر در آسمان رها شدند. حیای چشم همسایه ها هم رفت.
🔸🔸🔸
آتش موتور جدیدش را نشان دوستش داد. پنبه توی کوچه ایستاده بود و آتش و موتورش را دید میزند و زیرچشمی میخندید. آتش گفت اجازه می دهی به تو دست بزنم. پنبه ناز کرد و گفت: نه. ولی همزمان دستش را دراز کرد.
🔸🔸🔸
مِیْرمـَهْدِیٓ:
در دنیایی که لباس های زیر
دله مردم را زیر و رو کنند
باید برای زیر خاک بودن تلاش کنی!
🔸🔸🔸
#میرمهدی
همیشه آتش بودم اما دله دست زدن به پنبه را ندارم
و مدام پنبههایی نامرد برایم خودنمایی میکنند!
#اسماعیل_واقفی
#عاشقانه_های_آبکی
#بخش دوم
@ANARSTORY