م.م:
تا زمانیکه باغ انار نیامده بودم.
هلن کلری بودم برای خودم.
تنبیهم نمود.
روحم، مانند پدر و مادرِ هلن کلر، از او دلخور شده بود.
وقتی دستم را می گرفت تا حرکت کنم. کشیده ای به گوشش زدم او هم کشیده ای به من زد دستم را به زور روی میوه انارگذاشت: باید به این شکل بگویید" ااا ناااا ر" دستم را کشیدم مرا به سمت انار برد " اااا نا اا ر"
به سمت برگ می برد: "ب ب ب ر گ" فرار می کردم، انار را کنده، به سویش پرتاب می کردم.
یک روز صورتم را نزدیک برگهای انار گرفتم خار داشت ولی نسیم خنکی که از برگهای آبیاری شده آن، عبور می کرد را دوست داشتم. آرامم می کرد.
کور و کر، بودن معضلی بود که فقط" استاد"حریفش بود.
من عادت به این نظم و آموزش نداشتم. تا اینکه گفت باید، اتاقی داشته باشید، کانالی که بتوانید سخنانتان را در آنجا بیان کنید.
دوباره شروع شد. سرکش بودم. می دویدم او بسرعت بدنبالم می آمد ، به سوی درخت می برد. دستانم را به انارهای شکاف خورده و رسیده می کشید، انار را چیده در دستانم می گذاشت. که بچشم و آن را مزه کنم و نام انار را به زور دستانش هجی کنم. به هر پیام او می آویختم. فریاد می کشیدم. به این آموزش عادت نداشتم. ولی او آنقدر ادامه داد تا به راه افتادم.
کویر روحم تشنه بود. کلمه بارانی بود بر این عطش سوزان.
شکوه آموختن و شعله های سرخگون نور، آغاز شده بود.
برای همین بسیار ناشکیب بودم.
برداشت ها برایم عجیب بود هر کس با دیدن من تعبیری داشت و قضاوتم می نمود. برایم مهم نبود. من با مونولوگ های او بود که ریشه می دواندم و رشد می کردم.
آنگاه، چیزی خلق می کردم که باعث حیرتم می شد.
حالا با آنکه کور بودم و لال بعضی چیزها را درک می کردم. می نوشتم و می خواندم. درست است که لال بودم. ولی هجی کردن کلمات روی دست را آموختم . چشمانم کور بود ولی چشم دلم توسط او گشوده شده بود.
#تمرین
#تمری_نوشتن
#تمثیل
برداشت آزاد، دلنوشته و توصیف
#م.مقیمی
#000408
عزیزی، پرواز کند، نوشتن هیچ، نفس کشیدن نیز، فراموش می شود.
قلم نزدن سم است. تو را به اول راه باز می گرداند.
امروز کانال جان مایه را که تمرین ها و مطالب گزیده را در آن ثبت می کنم مرور می کردم.
جالب است تمثیل هایی از قرآن را با برداشت آزاد در کلاس استاد ابراهیمی نوشته بودم.
این باز خوانی باعث نشاط شد و حالم جا آمد و گذشته قشنگی، از فوران کلمات را برایم احیا کرد.
نوشتن می تواند بسیار جان بخش باشد. بارها تجربه اش کرده ام.
این یکی از تمرین هایی ست که دوستش می دارم،
" تا زمانیکه باغ انار نیامده بودم.
هلن کلری بودم برای خودم"
تنبیهم نمود.
روحم، مانند پدر و مادرِ هلن کلر، از او دلخور شده بود.
وقتی دستم را می گرفت تا حرکت کنم. کشیده ای به گوشش زدم او هم کشیده ای به من زد دستم را به زور روی میوه انارگذاشت: باید به این شکل بگویید" ااا ناااا ر" دستم را کشیدم مرا به سمت انار برد " اااا نا اا ر"
به سمت برگ می برد: "ب ب ب ر گ" فرار می کردم، انار را کنده، به سویش پرتاب می کردم.
یک روز صورتم را نزدیک برگهای انار گرفتم خار داشت ولی نسیم خنکی که از برگهای آبیاری شده آن، عبور می کرد را دوست داشتم. آرامم می کرد.
کور و کر، بودن معضلی بود که فقط" استاد"حریفش بود.
من عادت به این نظم و آموزش نداشتم. تا اینکه گفت باید، اتاقی داشته باشید، کانالی که بتوانید سخنانتان را در آنجا بیان کنید.
دوباره شروع شد. سرکش بودم. می دویدم او بسرعت بدنبالم می آمد ، به سوی درخت می برد. دستانم را به انارهای شکاف خورده و رسیده می کشید، انار را چیده در دستانم می گذاشت. که بچشم و آن را مزه کنم و نام انار را به زور دستانش هجی کنم. به هر پیام او می آویختم. فریاد می کشیدم. به این آموزش عادت نداشتم، ولی او آنقدر ادامه داد تا به راه افتادم.
کویر روحم تشنه بود. کلمه بارانی بود بر این عطش سوزان.
شکوه آموختن و شعله های سرخگون نور، آغاز شده بود.
برای همین بسیار ناشکیب بودم.
برداشت ها برایم عجیب بود هر کس با دیدن من تعبیری داشت و قضاوتم می نمود. برایم مهم نبود. من با مونولوگ های او بود که ریشه می دواندم و رشد می کردم.
آنگاه، چیزی خلق می کردم که باعث حیرتم می شد...
حالا با آنکه کور بودم و لال بعضی چیزها را درک می کردم. می نوشتم و می خواندم. درست است که لال بودم. ولی هجی کردن کلمات روی دست را آموختم . چشمانم کور بود ولی چشم دلم توسط او گشوده شده بود.
#تمرین
#تمری_نوشتن
#تمثیل
برداشت آزاد، دلنوشته و توصیف
#م.مقیمی
#14000408
به مناسبت تولد باغ انار