eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
914 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین166 🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 انسان باید در کار خیر و نحوه انجام آن فکر کند و فکرش
نور یلدا هستید. یک دختر قد بلند، بور، با موهای طلایی به رنگ برگهای پاییزی، که کم‌کم دارد سفید می‌شود. چرا شوهر نمی‌کنید؟! شما که زیبا هستید، با سواد هستید. حیف است واقعا. اصغر را دوست دارید. واقعا مرد کاری‌ای است. مادرتان می‌گوید مگر یک مکانیک چقدر درآمد دارد؟ شما ولی هروقت از جلوی‌ مغازه اصغر عبور می‌کنید می‌بینید که همه از دست و پنجه او تعریف می‌کنند. دلتان می‌رود به مهمانی ها که از دست و پنجه شما تعریف می‌کنند. شما چقدر به هم می‌آیید. به‌به. خواهر اصغر آن روز که آمده بود خانه شما خودش را آنقدر باد کرده بود که نگویید. مادرتان اصلا از خواهر اصغر خوشش نمی‌آید. اصلا این زخم روی سر برادر شما، کار خواهر اصغر است. راستیاتش خواهر اصغر افتاده است دنبال برادر شما. واقعیت دختر خوبی نیست. یک شلوار نازک و چسبان می‌پوشد همین ساپورت‌ها هرچه هست و نیست حراج است. مادرتان مذهبی نیست ولی می‌گوید این دیگر نوبر است. اصغر اما آقاست. اکرم، خواهر اصغر، خیلی چشم سفید شده و مدام آتش بیار معرکه است. مادرشان، دختر خاله مادرتان است و به همین دلیل خیلی اصرار می‌کنند که اکرمشان را بگیرید. اصلا این اکرم وصله خیلی ناجوری است. یک آدامس می‌اندازد در دهانش و موقع حرف زدن کِرِش کِرِش در حال جویدن است. وقتی هم مادرتان یک بار خواست نصیحتش کند جوری خودش را باد کرد مثل گربه‌ای که آماده چنگ زدن است. بیچاره برادر شما‌. آخرش هم مادرتان مجبور شد برود بگیردش برای برادرتان. توضیحش در این مقال نمی‌گنجد. والا. اصلا چکار به حرف مردم داری خواهر بیا از اصغر بگویم برایت. اصغر دیروز دستش رفت لای پره فن رادیاتور و دو تا عصبش ضرب دید. احتمالا تا مدت ها دست چپ‌ش نیمه فلج باشد. دیروز که خانه مادربزرگتان بودید او هم بود و داشت چایی می‌داد. مادر شما کلا به مجلس روضه مادرش نمی‌رود. این کارها را انجام کسر شأن می‌داند. شما اصغر را آنجا دیدید. او هم شما را دید. یک نظر حلال است. والا. البته بعدش آمد نزدیک و چند کلمه حرف زد. شما وقتی دستش را دیدید دلتان به حالش سوخت. مادرتان همان لحظه تماس گرفت و گفت که بیایید خانه. شما مجبور شدید از اصغر خداحافظی کنید. دلتان گرفت. اکرم را بین راه دیدید. اکرم آرایش غلیظ کرده بود و معلوم نبود کجا دارد می‌رود. نتیجه کنکور ارشد هم آمد و شما قبول شدید. مادرتان قبول نمی‌کند که ادامه تحصیل بدهید. می‌گوید مثل اکرم‌جان برو سر کار. اکرم‌جان! شما هم مثل من تعجب کردید؟ بله واقعا. عجب دنیایی شده. آن میمون را رفته‌اند گرفته‌اند ولی شما هنوز شوهر نکردید. دنیا همین است خواهر. در همین بین مادر شما بیماری‌اش عود می‌کند و باید در خانه بستری شود. شما دلتان پر می‌زند که از او پرستاری کنید ولی اکرم اجازه نمی‌دهد. شما هم می‌روید در کلاسهای ارشد ثبت نام و شرکت می‌کنید. بعد از مدتی از این معطلی کلافه می‌شوید. می‌خواهید زندگی خودتان را داشته باشید. آیا می‌خواهید خودتان از اصغر خواستگاری کنید. حیایت کجا رفته دختر. دختر ملکه است. باید غلامش بیاید خواستگاری اش. به خانه مادربزرگتان می‌روید. ماجرا را به او می‌گویید. مادربزرگتان تلفن را برمی‌دارد و به خانواده اصغر زنگ می‌زد. یک ساعت بعد اصغر با کت و شلوار و شیرینی در آستانه در ظاهر می‌شود. مادر بزرگ و پدر بزرگتان اوکی را می‌دهند. تبریک می‌گویم، شما هم موافقت کردید و گرفته شدید. بر طبل شادانه بکوبید. شولولولو....شولولولو😐 خب حالا دارید برای ارشد می‌خوانید. اصغر نان و پنیرش را برداشته و دارد می رود سر کار. شما خودتان را به خواب زده‌اید. اصغر به شما خیره شده و اشک از چشمانش می‌آید. زیر لب می‌گوید...الحمدلله‌. و می‌رود. اکرم حقوقش زیاد می‌شود و مادرتان سرکوفت او را به شما می‌زند. شب یلدا که می‌رسد، اصغر دست شما را می‌گیرد و می‌برد شهرستان، خانه مادر بزرگ پدری اش. آنجا به یک واقعیت ترسناک روبرو می‌شوید...آن واقعیت چیست؟ @ANARSTORY
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین167 نور یلدا هستید. یک دختر قد بلند، بور، با موهای طلایی به رنگ برگهای پاییزی، که کم‌کم دارد
طباطبایی* معتقدی: سلام تمرین یلدایی: فرضیه ها: ۱.آنجا می‌فهمد که پدر و مادر واقعیش مرده اند و او فرزند واقعی مامانش نیست. ۲.اصغر آقا یک زن قایمکی هم قبلا آنجا گرفته است و یلدا زن دومش است و حالا هووها گیس و گیس کشی دارن تا روز قیامت ۳.خواهر شوهرش عضو یک باند خلاف کار قاتل است و اصغر هم یک پلیس مخفی!! ۴.اکرم خلافکار ،برادر یلدا را کشته و اصغر مانده که طرف زنش باشد یا خواهر قاتلش ۵.ادامه همان قبلی اصغر طرف خواهرش را می‌گیرد و یلدا جدا می‌شود و مثل چی ازشون انتقام می‌گیرد. ۶.ادامه همون ۴،اصغر طرف یلدا را می‌گیرد و هر دو به دست خواهر شوهر یلدا کشته می‌شوند. خخخ😅😅 والله بنده ،از همه این فرضیه ها یکی دوتا رمان آبکی خوانده ام.انتخاب با خودتون 😉 یلدا اروند🌿: 1- هندوانه های شهرستان هنگی وارداتی بوده و ماده شیمیایی ای در آن ها وجود داشته که سبب شده بچه هایی که به هندوانه های خانه زودتر از موعد حمله ور شدند به موجوداتی زامبی وار تبدیل شوند شهر دچار آشوب و وحشت شده، نیروهای پلیس وارد عمل شده اند اما اوضاع خیلی جدی تر از این حرف هاست 2-در خانه مادر بزرگ اصغر آقا وقتی می خواهند هندوانه شب یلدا رو ببرند متوجه خراشی عجیب رو هندوانه می شوند که با بریدن هندوانه مشخص می شود درون ان مواد مخدر جا سازی شده بوده و وقتی اوضاع ترسناک می شود که هر پنج هندوانه خریداری شده همین وضع را دارند و الان از در و دیوار پلیس وارد خانه می شود و خانواده اضر آقا متهم به قاچاق مواد 3-یلدا آنجا خیلی پرخوری می کند و دل درد می شود مجبور می شوند او را به بیمارستان ببرند و با آزمایشات مشخص می شود که او دچار سرطان معده شده و با وضع بی پولی آن ها صد درصد یلدا میمیرد 4-از خانه مادر بزرگ اصغر اقا صدای جیغ و گریه می اید پدربزرگشان گم شده و در حیاط رد خون است وقتی یلدا و اصغر خانه را می گردند متوجه یک دست بریده شده می شوند اما خبری از صاحب دست نیست 5-در خانه از اخبار بیست و سی خبری می شنوند مبنی بر اینکه ناسا اعلام کرده زمین تا سه روز دیگر متلاشی می شود و از هر کشوری تعدادی محدود با سفینه هایی که ناسا می دهد می توانند به مریخ بروند تا نسل بشر منقرض نشود اما ایران تحریم است و به ما سفینه نمی دهند باید دوباره برویم برجام شاید آمریکا تحریم ها را بردارد اما آمریکا این بار یک شرط جدید دارد.... 6-باز هم در اخبار ممکن است خبری پخش شود که در کشوری از قاره آسیا ماشین زمان با موفقیت ساخته شده اما طی یک اشتباه به جای اینکه ما به گذشته یا آینده برویم لشکر مغول و هیتلر و... همگی از گذشته به حال سفر کرده اند و مثل کسانی که وارد قاره آمریکا شده و بومیان را کشته اند عمل می کنند و در حال نزدیک شدن به مرز ایران هستند 6-
داخل کانال جست و جو کنید باتوجه به حس و حالتان👇🏻 صفحه دو مسئول پرونده حمله تروریستی حرم. توصیف صفات متن را داستانی کنید( ترس) جهاد تبیین در ورزشگاه بن علی روایت هیجان انگیز یوزپلنگ_ اهمیت حیات وحش دو کلمه_ جان بخشی اشیا با واژه‌ها طنز نویس مغالطه_ بحث_ اغتشاش هندی هستید مقابل انگلیس‌ها دایره لغات. کلمه نویسی فارسی بنویس سود برسانید- ثواب کنید- الگو گیری کلام بزرگان الگو شب یلدا... داستان... ایده دیدار دو جانباز از دو نسل داستان دیالوگ محور دختر ۱۵ ساله هستید گریه بچه همسایه... پیتزا دختر ۱۹ ساله... از خودگذشتگی دیدار در حسینه امام خمینی تخیل