eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
917 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
احف لبخند دندان‌نمایی زد و جواب داد: _من با چوپان کوه بغلی دوست شدم و از شانس خوبم، ایشون یه دختری داشتن که با کمال افتخار دخترشون رو بهم دادن. اصلاً از قدیم گفتن، کبوتر با کبوتر، چوپان با چوپان! سپس دخترمحی پرسید: _کِی عروسی کردید؟ احف جواب داد: _هنوز عروسی نکردیم. چون همین یه ساعت پیش عقد کردیم. صیغه‌مون رو هم همین استاد مجاهد خوند. نمی‌بینید نفس نفس می‌زنن؟! طفلک پای پیاده از کوه بالا رفتن و اومدن. اونم فقط به خاطر من و همسرم. من واقعاً از همین‌جا ازشون تشکر می‌کنم. استاد مجاهد عینکش را صاف کرد و گفت: _خواهش می‌کنم احف جان. منم خیلی خوشحالم که بالاخره تو عاقبت بخیر شدی و زن گرفتی. احف لبخندی زد که همگی به احف و صدف تبریک گفتند. همگی خوشحال بودند که بانو نوجوان انقلابی، تلويزيون سالن را روشن کرد و گفت: _همگی اینجا رو نگاه کنید. قراره تیزر تبلیغاتی احد پخش بشه. همگی با تعجب به بانو احد خیره شدند و گفتند: _قضیه چیه احد؟ بانو احد نیشخندی زد و گفت: _بهتره خودتون ببینید. همگی چشم‌هایشان را به تلويزيون دوختند که تیزر تبلیغاتی شروع شد. بانو احد یک لباس سفید پوشیده بود و نقشش کرونا بود. مثلاً در تیزر یک زن گفت: _اگه ماسک نزنیم، چی می‌گیریم؟ ناگهان بانو احد ظاهر می‌شد و چند کودک او را نشان می‌دادند و یک‌صدا می‌گفتند: _کرونا. _اگه دستامون رو نشوریم، چی می‌گیریم؟ _کرونا. همگی از بازیِ خوب بانو احد و تیزر جالبش به وجد آمدند که ناگهان سید مرتضی گفت: _ای وای! زنم از دست رفت. بانو شبنم به زمین افتاده بود که بانو ایرجی گفت: _مگه وقتش شده؟ سید مرتضی در حالی که خیس عرق شده بود، جواب داد: _آره. نُه ماهِش پر شده. بانو ایرجی سرِ بانو شبنم را روی دستش گذاشت و گفت: _خب چرا معطلید؟ یکی زنگ بزنه به اورژانس دیگه. استاد ابراهيمی گفت: _اورژانس واسه چی؟ خودم با اسنپ می‌برمش. فقط کدوم بيمارستان برم؟ بانو ایرجی خواست جواب بدهد که احف گفت: _همین بيمارستان سرِ خیابون ببرید. چون عروسم پاندا هم اونجا بستریه و بانو طَهورا بالا سرشه. بانو کمال‌الدینی گفت: _مگه عروستون وقت زایمانش شد؟ احف با ذوق جواب داد: _نه، ولی مثل اینکه نوه‌ام خیلی عجله داره و می‌خواد زود به دنیا بیاد. صدف، همسر احف نیز گفت: _چه حس خوبیه بعدِ عروس شدنت، مادربزرگ بشی. استاد ابراهيمی، به همراه بانو شبنم و سید مرتضی و بانو ایرجی، به سمت بيمارستان راه افتادند و بقیه هم، از سالن عقد خارج و به سالن عروسی رفتند تا در عروسی استاد جعفری ندوشن نیز شرکت کنند.
احف لبخند دندان‌نمایی زد و جواب داد: _من با چوپان کوه بغلی دوست شدم و از شانس خوبم، ایشون یه دختری داشتن که با کمال افتخار دخترشون رو بهم دادن. اصلاً از قدیم گفتن، کبوتر با کبوتر، چوپان با چوپان! سپس دخترمحی پرسید: _کِی عروسی کردید؟ احف جواب داد: _هنوز عروسی نکردیم. چون همین یه ساعت پیش عقد کردیم. صیغه‌مون رو هم همین استاد مجاهد خوند. نمی‌بینید نفس نفس می‌زنن؟! طفلک پای پیاده از کوه بالا رفتن و اومدن. اونم فقط به خاطر من و همسرم. من واقعاً از همین‌جا ازشون تشکر می‌کنم. استاد مجاهد عینکش را صاف کرد و گفت: _خواهش می‌کنم احف جان. منم خیلی خوشحالم که بالاخره تو عاقبت بخیر شدی و زن گرفتی. احف لبخندی زد که همگی به احف و صدف تبریک گفتند. همگی خوشحال بودند که بانو نوجوان انقلابی، تلويزيون سالن را روشن کرد و گفت: _همگی اینجا رو نگاه کنید. قراره تیزر تبلیغاتی احد پخش بشه. همگی با تعجب به بانو احد خیره شدند و گفتند: _قضیه چیه احد؟ بانو احد نیشخندی زد و گفت: _بهتره خودتون ببینید. همگی چشم‌هایشان را به تلويزيون دوختند که تیزر تبلیغاتی شروع شد. بانو احد یک لباس سفید پوشیده بود و نقشش کرونا بود. مثلاً در تیزر یک زن گفت: _اگه ماسک نزنیم، چی می‌گیریم؟ ناگهان بانو احد ظاهر می‌شد و چند کودک او را نشان می‌دادند و یک‌صدا می‌گفتند: _کرونا. _اگه دستامون رو نشوریم، چی می‌گیریم؟ _کرونا. همگی از بازیِ خوب بانو احد و تیزر جالبش به وجد آمدند که ناگهان سید مرتضی گفت: _ای وای! زنم از دست رفت. بانو شبنم به زمین افتاده بود که بانو ایرجی گفت: _مگه وقتش شده؟ سید مرتضی در حالی که خیس عرق شده بود، جواب داد: _آره. نُه ماهِش پر شده. بانو ایرجی سرِ بانو شبنم را روی دستش گذاشت و گفت: _خب چرا معطلید؟ یکی زنگ بزنه به اورژانس دیگه. استاد ابراهيمی گفت: _اورژانس واسه چی؟ خودم با اسنپ می‌برمش. فقط کدوم بيمارستان برم؟ بانو ایرجی خواست جواب بدهد که احف گفت: _همین بيمارستان سرِ خیابون ببرید. چون عروسم پاندا هم اونجا بستریه و بانو طَهورا بالا سرشه. بانو کمال‌الدینی گفت: _مگه عروستون وقت زایمانش شد؟ احف با ذوق جواب داد: _نه، ولی مثل اینکه نوه‌ام خیلی عجله داره و می‌خواد زود به دنیا بیاد. صدف، همسر احف نیز گفت: _چه حس خوبیه بعدِ عروس شدنت، مادربزرگ بشی. استاد ابراهيمی، به همراه بانو شبنم و سید مرتضی و بانو ایرجی، به سمت بيمارستان راه افتادند و بقیه هم، از سالن عقد خارج و به سالن عروسی رفتند تا در عروسی استاد جعفری ندوشن نیز شرکت کنند.