eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
908 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
اواسط آذر بود. پس از گرفتن برگ سبز سربازی و فهمیدن اینکه قرار است اول بهمن اعزام شوم، مادرم پیشنهاد داد که تا موقع اعزام بیکار نباشم و مشغول کاری بشوم. لب و لوچه‌ام را آویزان کردم که گفت: _تا الان خوردی و خوابیدی؛ حداقل این یه ماه و نیم رو برو کار کن. لبخندی زدم که ادامه داد: _همین هایپر مارکت محل آگهی زده که کارگر ساده می‌خوان. برو باهاشون صحبت کن، ببین چی میگن! دستی به صورتم کشیدم. _باشه، فقط یه مشکلی هست. چشم‌های مادرم ریز شد. _چه مشکلی؟! _مگه نمیگی کارگر ساده می‌خوان؟! _چرا. _خب همین دیگه. من خیلی ساده‌ام. به درد اونا نمی‌خورم! سپس پوزخند ریزی زدم و پا به فرار گذاشتم. صبح فردا به فروشگاه محل رفتم و پس از وارد کردن اسم و فامیل و آدرس و شماره تلفن، رسماً مشغول کار شدم. فروشگاهی بود با چهار راهرو. راهروی اول که اولش میز حساب و کتاب بود و صاحب‌کارم پشت آن می‌نشست، یک طرف راهرو مخصوص چیپس و پفک و پفیلا بود و طرف دیگرش، کیک و بيسکوییت. راهروی دوم، سمت راستش رب و مربا و چیزهای شیشه‌ای مثل زیتون و ترشی و سیر و چیزهای کنسرو شده مانند انواع و اقسام غذاها از قبیل قیمه و قورمه و ماکارانی و آش دوغ و لوبیا چیتی و... وجود داشت و سمت چپ هم از حبوبات و شکلات‌های کیلویی تا نودالیت با طعم‌های مختلف و حلوا شکری و اَرده‌ی شیره و... تشکیل شده بود. قفسه‌ی جلو میز حساب و کتاب هم مخصوص خوراکی‌های بچه‌ها بود. از شکلات و کاکائو و ژله و لواشک‌های مختلف بگیرید تا پاستیل و پشمک و اِسمارتیس. سمت راست راهروی سوم هم از ماکارانی‌های ساده و شکل‌دار بود، تا سویا و لازانیا و... روبه‌روی قفسه‌ی ماکارانی‌ها هم انواع سُس بود. از مایونز و کچاب بگیرید، تا فرانسوی و هزار جزیره. روغن‌های آفتاب‌گردان و سرخ کردنی هم در همین سمت بود. قفسه‌ی جلوی فروشگاه هم انواع لوازم التحریر مثل مداد و پاک کن و تراش و خودکار و دفتر و دفترچه بود. همچنین چسب قطره‌ای و شیشه‌ای و همه‌کاره و و کیسه فریزر و خمیر دندان و مسواک و... هم در این قفسه وجود داشت. روبه‌روی این قفسه هم آرد سوخاری و آرد سفید و ذغال کبابی و سرکه سفید و همچنین پودر کیک با طعم‌های مختلف و گلاب و عرق نعناع و سایر عرقیات بود. در ورودی راهروی چهارم و در سمت راست، چهار یخچال وجود داشت. در یخچال اولی، سالاد الویه و مرغ، انواع سوسیس و کالباس، ساندویچ‌های سرد و آماده و قارچ کیلویی وجود داشت. در یخچال دومی، خمیر پیتزا و پنیر پیتزای کیلویی و بسته بندی شده، ناگت و شِنیسِل مرغ، میگو سوخاری، کباب لقمه و ذرت مکزیکی‌های بسته بندی شده بود. در یخچال سوم و چهارم هم انواع و اقسام نوشیدنی کوچک بود. از نوشابه‌های رنگی بگیرید تا دلستر و دوغ. در ادامه‌ی راهروی چهارم هم، مواد شوینده و بهداشتی بود. سمت راست قفسه پر از شامپوی سر و بدن و نرم کننده و پوشک بچه و... بود. سمت چپ هم از وایتکس و جرم‌گیر و شیشه‌پاک‌کن بگیرید، تا تاید و پودرهای دستی و ماشینی. همچنین مایع دستشویی و ظرفشویی و صابون هم در این قفسه وجود داشت...
در تَه فروشگاه، شش عدد یخچال بزرگ وجود داشت. در سمت راست، انواع کمپوت و آب‌میوه و شیر و شیرکاکائو و آب معدنی بزرگ و کوچک وجود داشت. در یخچال وسطی و سمت چپ، فقط لبنیات بود. از انواع شیر و دوغ بگیرید، تا پنیر و خامه و ماست ساده و موسیر و دبه‌ای و... البته کره تنها لبنی بود که در این یخچال‌‌ها وجود نداشت و در یخچالی که سوسیس و کالباس بود، موجود بود. خیار شور و ترشی کیلویی و تافت سر و اکسیدان مو و لوازم آرایشی و بهداشتی هم در فروشگاه وجود داشت. من از هشت صبح می‌رفتم و دو بعدازظهر می‌آمدم. اولین کار من بعد از رسیدن به فروشگاه، نظافت بود. اول کل فروشگاه را جارو می‌کردم و سپس کف فروشگاه را طِی می‌کشیدم. بعد از نظافت، کارتُن‌های تخم مرغ را باز می‌کردم و آن‌ها را در جای مخصوص‌شان می‌گذاشتم. البته بین خودمان بماند که اوایل که بلد نبودم کارتُن تخم مرغ‌ها را باز کنم، یک شانه تخم مرغ را سر ندانم کاری شکستم و شرمنده‌ی صاحب‌کارم شدم. گرچه صاحب‌کارم آدم مهربانی بود و چیزی نگفت. البته بعد از آن خراب‌کاری، خودم یک روش جدید برای باز کردن کارتُن تخم مرغ‌ها اختراع کردم و از آن به بعد، دیگر بدون تلفات تخم مرغ‌ها را سر جایشان می‌گذاشتم. بعد از آن اگر خیارشورها تَهَش بود، می‌بردم لب جوب و آبش را خالی می‌کردم. سپس یک دبه‌ی کامل را دو دستی برمی‌داشتم و آن را داخل جای مخصوصش می‌ریختم. بماند که بعدش بازو و دستانم درد گرفت. بعدش دیگر کار خاصی نداشتم تا اینکه بار بیاید و من آن‌ها را داخل قفسه بچینم. بارِ لبنیات هرروز می‌آمد. میهن و پاک و کاله روزهای زوج می‌آمدند و پاژن و پگاه روزهای فرد. دومینو و رامک هم هروقت عشقشان می‌کشید، می‌آمدند. بعد از چیدن بار، قفسه‌ها را مرتب می‌کردم و اگر کسی خیار شور، قارچ، پنیر پیتزا و یا حتی حبوبات کیلویی می‌خواست، برایشان روی ترازو می‌کشیدم و رسید قیمت را به دستشان می‌دادم. در کل در این یک ماه و نیم، هم مشغول شدم، هم کارهای زیادی یاد گرفتم و هم درآمد ناچیزی کسب کردم. همین چند روز پیش هم تسویه کردم و حالا آماده‌ام برای اعزام به خدمت مقدس سربازی...!