eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
914 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم امیرانِ من.
جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲ راه‌پیمایی مردم یزد در حمایت از مردم غزه؛ فلسطین. @anarstory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲ راه‌پیمایی مردم یزد در حمایت از مردم غزه؛ فلسطین.
خستگی نمی‌شناسیم.
✏️ رهبر انقلاب، پیش از ظهر امروز: حرکتی که در فلسطین آغاز شده، منجر به پیروزی کامل فلسطینی‌ها خواهد شد. ۱۴۰۲/۷/۲۲ 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
سلام و نور. پارسال سر غصه قصه های ززآ خیلی تحلیل گوش دادم و مطلب زدم و نوشتم و خواندم و اینطرف اونطرف گوش و چشم چرخاندم. تا اینکه حضرت آقا فرمودند بلاشک این بساط شرارت جمع خواهد شد. شاید همان اول‌های ماجرا بود ولی دل من قرص قرص شد. یعنی بعدش دیگر خیلی با بی خیالی و فراغ بال مطالب را دنبال می‌کردم. یعنی قلبا یقین داشتم اتفاقی برای انقلاب و اسلام و ایران نخواهد افتاد. یعنی هرچقدر هم اینترنشنال و علی کریمی و علینژاد و ماجرای برلین و ده، بیست تا دختر که علت مرگشون اصلا ربطی به جمهوری اسلامی نداشت و ...را پیگیری می‌کردم ذره‌ای نگرانی نداشتم. امروز هم بعد از خواندن این مطلب همان حس را پیدا کردم. چه توپ توپم امشب. ساقی بازم می بده...🙄 منظور نوشابه زمزم مشکی است. ساقی هم منظورم ساقیا بود. ساقیا نوشابه زمزم بریز برایمان.😐. شما هم بفرمایید. نمک ندارد‌. اصلا اگر تنهایی بخورم. جون شما اگه بخورم. بذار بریزم...دستت ببر کنار...عه. ریخت روی زمین که. شُل دست.😒 @anarstory
واقعیتی که پولیتزر به شما نمی‌گوید! 🔶 ️«پولیتزر» بزرگترین جایزه مطبوعاتی است که هر سال در آمریکا برگزار می‌شود، تابحال تنها یک عکس از ایران جایزه آن را کسب کرده است که آن تصویر « » نام دارد. 🔸️مصطفی ملاحسینی، مستند سازی‌ست که این جایزه را به عنوان سوژه‌ای برای به تصویر کشیدن ماجرای جنایت پشتِ جوخه آتش کرده و اسم مستند خود را همان پولیتزر نامیده است. 🔶 ️او درباره مستندش می‌گوید: من در این مستند، به این عکس پرداخته و آن روی جایزه پولیتزر را به مخاطب نشان می‌دهم. به اتفاقات قبل از آن و کارهایی که نیروهای ضد انقلاب کرد پرداخته‌ام و جایزه پولیتزر را زیر سوال برده‌ام. در این مستند می‌گویم که با یک فریم عکس و یک لحظه نمی‌توان بدون اطلاع از حقیقت موضوع، آن را قضاوت کرد. 🔻گفت و گوی کامل با این مستند ساز را بخوانید: news.hozehonari.ir/xqwS 🆔 @artyazd_ir ❤️ @anarstory
. من از آخرین رودخانه تابستان به پاییز ریخته‌ام. من انارم. من خونِ جاری در طبیعتم.
. و تو چه می‌دانی! شاید همین امروز شهید شدی.
💠 دشمن خدا 🔸امام کاظم علیه السلام: خداوند عزوجل با بنده ای که بسیار بخوابد و بیکار باشد، دشمن است. 📚فروع کافی/ج 5 /ص201 ✍🏼خواب زیاد و بیکاری علاوه بر این که از دامهای شیطان هستند، رزق و روزی انسان را نیز از بین می برند. در جامعه نیز افرادی که دارای گرفتاری در معیشت خود هستند، معمولا تن پرور اند. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
💠 تولد فقر 🔸امام علی(علیه السلام): هنگامی که هر چیزی با چیز دیگر ازدواج کرد(همراه شد) کسالت و تنبلی با بی حوصلگی در هم آمیخته و فرزندی به نام فقر و تنگدستی برای صاحب خود به بار آوردند. 📚فروع کافی/ج 5 /ص204 ✍🏼افراد تنبل معمولا منتظر معجزه هستند، خود را مسئول نمی دانند و از دیگران طلبکارند. به همین دلیل همواره گرفتار مسائل معیشتی هستند. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
💠 🔸 امام علی(علیه السلام): بینا ترین مردم کسى است که عیب هاى خود را ببیند و از گناهانش کنده و جدا شود. 🔸 در روایت دیگری می فرماید: کسى که بصیرت و بینایى ندارد، دانش ندارد. 📚 غررالحکم/ باب البصیره ✍🏼 کسانی که مشغول عیوب دیگران شوند، از خودشناسی و در نتیجه تربیت نفس باز می مانند. عضویت در سرویس های روزانه👇 pay.eitaa.com/v/p/ برای لغو عضویت از لینک بالا اقدام نمایید👆🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چایی را دم کردم. بوی عطر چایی با بخار زد تو صورتم. صدای چرخش کلید آمد. دستی به موها کشیدم و لباسم را مرتب کردم. رفتم سمت ورودی:« خوش آمدی عزیزم.» همسرم با جعبه شیرینی آمد تو. دخترم دوید طرفش. جعبه را داد دستم. مریم را بغل کرد. با پا در را بست. آمد تو هال. نشست روی مبل و مریم را گذاشت کنارش. سینی چای با شیرینی برایش بردم:« خدا قوت! مناسبت شیرینی چیه؟» یک استکان برداشت:« بالاخره آپارتمان رو معامله کردم.» جیغ کوتاهی کشیدم:« وااای! خدایا شکرت. دیگه خونه دار شدیم. این شیرینی خوردن داره. الهی شکر.» مریم شیرینی برداشت. گاز بزرگی بهش زد:« آخ جون بابایی! حالا پول داری برام تبلت بخری؟» علی موهای مریم را زد کنار گوشش:« با دهن پر حرف نزن دخترم. چند ماه دیگه برات می‌خرم.» مریم شیرینی را با زحمت فرو داد:« چندماه؟ من الان می‌خوام. خودت قول دادی!» یک حبه قند برداشتم:« دیر نمی‌شه. بذار بزرگتر شی بعد.» رو کردم به علی:« یه عالمه خرید دارم. اینهمه وقت به خودمون سختی دادیم تا پول جمع کنیم یه سقفی رو سرمون داشته باشیم. دیگه باید یه کم به سر و وضع خونه و خودمون برسیم. بعد از بیست و چند سال خونه داری، کلی از وسائلام تو اسباب‌کشیا داغون شده.» علی استکان خالی را گذاشت تو سینی:« عجله نکن عزیزم! هنوز کلی قسط داریم. مهدی کجاست؟»
دمغ شدم:« مطابق معمول. یا دانشگاهه یا فوتسال. این چند وقت گرفتار بودی بهت نگفتم. یکی دو هفته است دیر میاد خونه. سعی کن بیشتر براش وقت بذاری. تازگیا هم پاشو کرده تو یه کفش که بره خارج. هنوز روش نشده به تو بگه. نمی‌دونم اونجا چی خیرات می‌کنند؟» علی لم داد به مبل:« جوونند دیگه. توقع دارند وطن مثل هتل باشه. همه چیز براشون بی زحمت فراهم شه. اون کنترلو بده. وقت اخباره.» بلند شدم تا دوباره چای بریزم:« خدا کنه از سرش بیفته. من طاقت دوری از بچه‌هامو ندارم. زنگ می‌زنم ببینم مهدی کی‌ میاد؟» شماره‌اش را گرفتم. رد تماس داد. چند دقیقه بعد آمد خانه. رفتم آشپزخانه. یک استکان چای براش ریختم:« بیا پسرم. یه خبر خوش برات دارم.» کوله اش را انداخت کنار در ورودی:« پذیرش هاروارد برام اومده؟» علی صدا بلند کرد:« مهدی چرا دیر کردی؟ بیا شیرینی خرید خونه‌مون رو بخور.»
مهدی نشست روی مبل. پا روی پا انداخت:« سلام بابا! خرید خونه تو این خراب شده، شیرینی داره؟» علی با چشم‌های گرد شده برگشت طرفش:« منظورت چیه؟» مهدی لم داد:« منظوری نداشتم. مبارک باشه.» علی صدای تلویزیون را بلند کرد. اخبار، جنگ غزه را نشان می‌داد. مردی میان ویرانه‌های خانه‌اش ایستاده بود. غم از صورتش می‌بارید. می‌گفت:« من چهل سال کار کردم تا خانه ام را بسازم. ویران شد.» بغض کرد:« فدای فلسطین.» به گریه افتاد:« فدای فلسطین.» علی تلویزیون را خاموش کرد. چشمانش سرخ شده بود. پلک زد. اشک چکید روی گونه‌اش:« چهل سال؟ چهل سال زحمت کشیده و الان خونه خراب شده. بازم می‌گه فدای فلسطین.» مهدی چای را سر کشید:« حالا مگه فلسطین چی داره؟» علی دستمال کاغذی را برداشت. کشید روی چشم:« وطن مثل مادره. عشق به وطن یعنی این. چهل سال خون دل خورده. از آسایش زن و بچه‌اش زده. آجر روی آجر گذاشته. حالا همه چیزشو از دست داده، بازم می‌گه فدای فلسطین. اونم فلسطینی که اشغال شده. هر شب ممکنه بخوابی و صبح بیدار نشوی.»
من، خیره به تلویزیون خاموش، مانده بودم میان بغض فروخورده یک مرد، وقتی سعی می‌کرد گریه نکند. مردی که رد سالها زحمت را روی صورت چروکیده و موهای سفیدش دیده می‌شد. او الان کجا را دارد که برود؟ کدام سقف، سایبان او و خانواده‌اش خواهد بود؟ چهل سال.... چهل سال جوانی یک مرد است که تمام شده. چهل سال سختی کشیده. از شکم زن و بچه‌اش زده. اضافه، کار کرده تا سرپناهی بسازد و زمان کهولت، خانه به دوش نباشد. مانده بودم حیران، آن خلبان وقتی انگشت روی ماشه بمب گذاشت به این فکر کرد که با این کار، چهل سال زحمت یک مرد را ویران می‌کند؟ شاید در زیر این سقف، بوی قهوه‌ی زنی پیچیده باشد برای مردش، وقتی خسته و کوفته از سر کار می‌آید. کودکی پیچیده در قنداقه سفید، اولین شب زندگی‌اش را تا صبح گریه کرده است. مادری فرزندش را روی پا تکان داده تا بی‌قراری‌اش تمام شود. نوزادی، اولین قدم‌های لرزان خود را روی این زمین گذاشته و تمرین راه رفتن کرده. قهقهه طفلی در اینجا بلند شده. کودکی شادمانه دویده. پسرکی، مشق‌هایش را نوشته است به امید یک آفرین از معلمش. جوانی زیر این سقف عاشق شده. یک خانواده در این‌جا زیسته‌اند. بالیده‌اند. خندیده‌اند. گریسته‌اند و زندگی کرده‌اند. 🖋 خاتمی 🕊 🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊
خیره مانده ام به لیوان سرد شده ی چایی رو میز چشمانم دو دو میزند میان صفحه ی تلویزیون " بیمارستانی که دیگر نه خودش است نه بیمارانش " اینجا همه چیز آرام است . شب در سکوت محض فرو رفته . همه چیز در جای خودش است از خانه ها صدای خنده می آید... سلبریتی هایمان اما این آرامش را بی امنی می نامند . کمی آن طرف تر، فاصله ای به میزان ۱۹۸۲ کیلومتر کسی دیگر نه سرپناه دارد نه آرامش به جای خنده ، فقط صدای شیون شنیده می شود ... پدر و مادرها یتیم شدند از فرزندانشان و فرزندان یتیم شدند از پدر و مادرهایشان . درد بند بند وجودم را دارد سوراخ میکند ، انگار که یک نفر با مته افتاده باشد به جانم ... آهای شیطان، روزی فکر میکردی دست پرورده هایت روی دستت بزنند و شیطان صفتانه تر از خودت عمل کنند؟ اصلا روزی که در برابر خدا ایستادی فکرش را میکردی بتوانی انسان را که اشرف مخلوقات است تبدیل‌ کنی به موجودی وحشی تر از حیوان ؟؟؟ ۱۹۸۲ کیلومتر آن طرف تر ، یک عده انسان بعد هفتاد سال ، جانشان از لب شان‌گذشت . هفتاد سال یک غده سرطانی را تحمل کردند و کج دار و مریض روز هایشان را طی کردند. هر دفعه این غده به یک جایی زد و بدنشان را تکه تکه کرد . اما هنوز بدن ‌، بدن بود. یک جایی اما ، دیگر تحمل این درد سخت شد آنقدر سخت که گفتند یا غده را بر میداریم یا .... ترجیح دادند مرگ شان با عزت باشد. مرگ با عزت از مرگ‌ با ذلت شیرین تر است . ترجیح دادند بعدها در پیشینه کشورشان نوشته شود ، مردم شان تا آخرین قطره ی خون شان را با عزت جنگیدند . با آغوش باز به استقبال مرگ با عزت رفتند . میرسد روزی که در کتاب ها مینویسند ملتی بود که برای ماندنش‌برای عزتش خون هایشان را اهدا کردند... ✍ فاطمه آقاجانی