💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت19 پس از شنیدن صدای جیغ، همگی از جایشان بلند شدند و به طرف اتاق سید مرتضی رفتند. اولین
#باغنار
#پارت20
بانو ایرجی که چشمهایش اندازهی کاسه گشاد شده بود، خطاب به سید مرتضی گفت:
_آقا مرتضی، خواهشاً اصرار نکن. این شبنمیِ ما بدون اصرار مثل چی میخوره. وای به حال اینکه دیگه اصرارم بهش بکنی.
بانو شبنم و شوهرش جوابی ندادند که احف یک لقمه نون و پنیر و سبزی خورد و گفت:
_هی روزگار! الان اگه استاد بود، یه بشقاب سیب زمینی سرخ کرده با یه دلستر میاورد تا بزنیم به بدن. تازه یه سس قرمز بیژن هم بهمون میداد و میگفت بخور که بیژنِ خونِت نیفته. ما هم ازش تشکر میکردیم که دوباره میگفت تشکر لازم نیست. فقط پول سس و دلستر رو واریز کنید به احد.
استاد ابراهیمی که خواب بدجوری چشمانش را گرفته بود، خمیازهای کشید و بعد از خوردن یک عدد خرما گفت:
_فکر کنم خواب نما شدی احف جان. چون اصلاً استاد واقفی اهل چیزای مضر مثل دلستر نبود.
احف سرش را خاراند و گفت:
_دقیق نمیدونم؛ ولی یادمه تو یکی از سفرهای جهادیش، خیلی دلش میخواست دلستر بخوره. ولی خب چون گیرش نمیومد، قیدش رو میزد. بیچاره خیلی سختی کشید توی این دنیا.
استاد حیدر که حالش بهتر شده بود، از احف پرسید:
_واقعاً؟ کدوم سفرش رو میگی؟ یعنی کدوم شهر؟
احف جواب داد:
_دقیق یادم نیست؛ ولی فکر کنم یه دختر توش داشت. البته منم توی دفترچهی خاطراتش خوندم؛ وگرنه خودم که اونجا نبودم.
استاد جعفری ندوشن که تا آن لحظه ساکت بود، سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت:
_فکر کنم زندان حسابی عقلت رو ضایع کرده احف. آخه این وصلهها به استاد نمیچسبه. استاد و دختر؟!
سپس استاد جعفری ندوشن پوزخندی زد و ادامه داد:
_احف جان، لطفاً قبل از حرف زدن، یه دور اون زبون درازت رو تو دهنت بچرخون.
احف لبانش را گَزید و گفت:
_استغفرالله. منظورم از دختر این نبود که استاد. اسم جایی که رفته بود دختر داشت.
سپس به آسمان نگاهی کرد و گفت:
قلعه دختر؟ جاده دختر؟
ناگهان چشمان احف برقی زد و ادامه داد:
_آهان، فهمیدم. پلدختر. اسم شهری که رفته بود، پلدختر بود.
استاد جعفری ندوشن جوابی نداد که احف با قیافهی حق به جانبی گفت:
_راستی استاد، دوران نامزدی چطوره؟ خوش میگذره؟
استاد جعفری ندوشن عرق شرمش را پاک کرد و گفت:
_بله خداروشکر. البته الان داریم یواش یواش واسه عروسی آماده میشیم.
احف چشمکی به استاد جعفری ندوشن زد و گفت:
_مبارکه انشاءالله.
سپس به آسمان نگاه کرد و پس از کشیدن آهی بلند گفت:
_خدایا، پس کِی ما میخواییم قاطی مرغا بشیم؟
استاد ابراهیمی که در حال چرت زدن بود، با دعای احف چشمان نیمه بازش را باز کرد و گفت:
_چیه احف؟ باز حرف زن گرفتن شد، تو هول کردی؟! شرط زن گرفتن، داشتن یه کار خوبه. تو اول برو یه کار درست دَرمون پیدا کن، بعدش من بهت قول میدم زن بگیرم برات. گرچه الانم میتونی بری خواستگاری؛ ولی خب هیچکس به یه پسرِ بیکارِ سابقهدار زن نمیده.
احف سرش را به معنای فهمیدن تکان داد که استاد ابراهیمی یک هورت از فنجان چایاش کشید و گفت:
_به نظرم بیا اسنپ ثبت نام کن. هم پولش خوبه، هم کارش سبکه. همکار هم میشیم. چطوره؟
احف چشم غرهای رفت و گفت:
_من با مدرک دیپلم بیام رانندهی اسنپ بشم؟
_آره خب؛ چیه مگه؟ من خودم با مدرک لیسانس راننده اسنپ شدم.
احف لب و لوچهاش را آویزان کرد که جناب سپهر گفت:
_احف اگه بیای پیش من توی درختان سخنگو، هر روز یه دیالوگ بهت میدم تا به ویس تبدیلش کنی. سر ماه هم یه داستان صوتی میدیم بیرون و دستمزدش رو هم میگیریم و بین خودمون تقسیمش میکنیم. چطوره؟
احف پشت چشمی به جناب سپهر نازک کرد و گفت:
_تو یه روز شاگردات کار نکنن، فلفل قرمز تند میریزی توی دهنشون. منم چون نمیخوام علاوه بر دامادِ بیکارِ سابقهدار، داماد لال هم بشم، پس نمیتونم باهات همکاری کنم. شرمنده!
جناب سپهر جوابی نداد که استاد ابراهیمی گفت:
_پس چیکار میخوای بکنی؟
احف لبخند ملیحی زد و گفت:
_یه فکرایی توی سرم دارم. حالا اگه جور شد، به همتون میگم.
استاد ابراهیمی دیگر جوابی نداد که استاد مجاهد گفت:
_برای سلامتی و همچنین عاقبت بخیر شدن همهی جوانان، صلوات بلندی ختم کنید.
_اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
همگی صلواتی فرستادند که اذان صبح به افق باغ انار به گوش رسید. استاد مجاهد میخواست بلند بشود و وضو بگیرد که استاد جعفری ندوشن مانع شد و گفت:
_یه لحظه اجازه میدید استاد؟
استاد مجاهد اجازه داد که استاد جعفری ندوشن صدایش را صاف کرد و خطاب به همهی اعضا گفت:
_دوستانِ عزیز، عرضِ کوتاهی داشتم که خوشحال میشم توجه کنید.
همگی به استاد جعفری ندوشن خیره شدند که وی ادامه داد:
_خب میخواستم بگم حالا که استاد واقفی به رحمت خدا رفتن و به مقام رفیع شهادت نائل شدن و در حال حاضر باغ انار بدون پادشاه مونده، اگر اجازه بدید من جانشین ایشون بشم و مسئولیت کل تشکیلات باغ انار رو به عهده بگیرم...
#پایان_پارت20
#اَشَد
#14000203
#قیصر بود...
با کاخی از کلمات...
ومثل همه پادشاهان
شلاقی داشت از کلمات آتشین
که با آن پیکر ظلم را مینواخت
و پادشاهی بود که عشق را در کوچه های خاکی کودکی رکاب میزد
و قلب رعیتش را دلبستهی «حرفهای ناتمام»اش کرد
با «دلی که هرگز به پاییز نسپرده بود»
#پیاده #شعر #قیصر_امین_پور
دوم اردیبهشت، سالروز تولد قیصر شعر ایران مبارک.
﷽
مسابقه فرزند ارشد زهرا(فاز)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تمدید شد‼️
📌این مسابقه به علت مستقیم بودن سوژه اکثر گروهها، و زمانبر بودن اصلاح سوژه،
همچنین بخاطر #کیفیت_محور بودن مسابقه، تا پایان ماه مبارک رمضان تمدید شد.
توضیحات تکمیلی و پاسخ به سوالات در #ناربانو
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#باغنار #پارت20 بانو ایرجی که چشمهایش اندازهی کاسه گشاد شده بود، خطاب به سید مرتضی گفت: _آقا مرتض
#باغنار
#پارت21
همگی با تعجب به یکدیگر نگاه کردند که استاد جعفری ندوشن، با همان لهجهی شیرین یزدیاش ادامه داد:
_این رو هم بگم که مهمترین دلیل این تصمیم اینه که بنده از دوستان قدیمی ایشون و همچنین همشهریشون هستم. به خاطر همین فکر میکنم من مناسبترین گزینه برای جانشینی ایشون هستم.
همچنان اعضا به یکدیگر زُل زده بودند و زبانشان از این همه طمع و حریص بند آمده بود که احف از جایش بلند شد و با لحنی نسبتاً تند گفت:
_آقای ندوشن، شما عزیزمی، استادمی، احترامت واجبه؛ ولی...
احف دیگر نتوانست خود را کنترل کند و با بُغضی خُفته و چشمانی اشکبار ادامه داد:
_ولی حداقل میذاشتی کفن استاد خشک بشه.
استاد ندوشن حرفی نزد که دخترمحی گفت:
_بابا کدوم کفن رو میگید؟ استاد گور نداره که کفن داشته باشه!
بانو شبنم که بعد اذان صبح هم، همچنان مشغول خوردن بود، خطاب به دخترمحی گفت:
_اتفاقاً استاد گور داره، ولی کفن نداره.
بانو رایا نگاهی به آسمان انداخت و گفت:
_استاد خدا بیامرزتت. بعد عمری بالاخره شهید شدی که اونم داره زهرمارمون میشه. استاد نمیشد ساده شهید بشید؟ آخه شهادت به این پیچیدگی؟ جسمتون رو هنوز پیدا نکردیم، ولی قبر دارید. بقیه میگن کفنتون هنوز خشک نشده، در حالی که اصلاً کفن ندارید.
سپس بانو رایا چادرش را جلوی صورتش گرفت و بیصدا اشک ریخت. همگی از روضهی کوتاه بانو رایا گریه کردند که بانو کمالالدینی گفت:
_استاد جعفری، من توی سبزی خوردن خیلی جعفری رو دوست داشتم؛ ولی با این کار شما، دیگه دوسِش ندارم و از این به بعد فقط میخوام گشنیز بخورم.
استاد جعفری ندوشن نفس عمیقی کشید و گفت:
_دوستان چرا قضیه رو پیچیده میکنید؟ این قضیه یه راه حل ساده داره و اونم اینه که رای گیری کنیم.
همگی با رای گیری موافقت کردند که استاد مجاهد گفت:
_منم با رای گیری موافقم، ولی بعدِ خوندن نماز صبح. چون الانم خیلی نمازمون دیر شده.
بعد خواندن نماز جماعت صبح، استاد جعفری ندوشن و استاد مجاهد کنار هم ایستادند. سپس استاد مجاهد صدایش را صاف کرد و گفت:
_اونایی که نظرشون روی پادشاه شدن استاد ندوشنه، دستاشون رو ببرن بالا.
به جز احف، هیچکس دستش را بالا نبرد. همگی زیرچشمی به احف نگاه کردند که استاد مجاهد یک بار دیگر سوالش را تکرار کرد تا دیگر شک و شبههای باقی نماند. البته ایندفعه صورت سوال را برعکس کرد و گفت:
_حالا اونایی که نظرشون روی پادشاه نشدن استاد ندوشنه، دستاشون رو ببرن بالا.
این بار جز احف، همگی دستانشان را بالا بردند که استاد مجاهد گفت:
_خب با نظر اکثریت اعضا، استاد ندوشن پادشاه باغ انار نخواهد شد و به همان شغل قبلیاش که معلمی است، ادامه خواهد داد.
و این گونه بود که پروژهی پادشاه شدن استاد جعفری ندوشن منتفی شد. در این میان بانو شبنم که با خوردن گوجه سبز مَلَچ مُلوچی به راه انداخته بود، از احف پرسید:
_چیشد احف خان؟ به همین زودی استاد مرحومت رو به آقا معلم فروختی؟
احف پوزخندی زد و گفت:
_نه بابا. اصلاً به من میاد استاد مرحومم رو به یه معلم بفروشم؟ نُچ. قضیه از این قرار بود که استاد ندوشن یه چشمک بهم زد که اگه بهش رای بدم، بعد ماه رمضون یه روز کامل بهم غذا میده. مثلاً قرار بود یه روز صبح من رو ببره کله پاچهای. بعد همون روز ظهرش، من رو ببره دیزی سرا و همون شب شام، یه چلو کباب مشتی بهم بده. منم به خاطر همین بهش رای دادم.
استاد جعفری ندوشن که ابروهایش بالا رفته بود گفت:
_چرا اَراجیف داری میگی احف جان؟ من اصلاً بهت چشمک نزدم.
احف جواب داد:
_پس چرا هی پِلکاتون میپرید؟ ها؟ چرا؟
استاد جعفری ندوشن به آرامی پاسخ داد:
_من هروقت از وقت خوابم بگذره، پِلکام میپره. در ضمن اگه هم بهت چشمک زدم، معنیش فقط یه نون و پنیر و سبزیِ ساده بوده؛ نه سه وعده غذای گرم.
احف سرش را به نشانهی تاسف تکان داد که علی پارسائیان گفت:
_استاد جعفری، فردا جُمعَست. اگه بهم قول میدید که فردا من رو میبرید شهربازی، منم به شما قول میدم که توی دور دومِ رای گیری، به شما رای بدم.
پس از این حرف علی پارسائیان، بانو ایرجی یک دانه به پیشانیاش زد و خطاب به بانو شبنم گفت:
_پسره نخود مغز رو نگاه. طرف توی دادگاه کار میکنه، بعد میگه من رو میبری شهربازی؟ دای جان با این چیکار میکنه؟
بانو شبنم یک دانه چاقاله بادام داخل دهانش انداخت و همزمان با خِرچ خِرچ کردن گفت:
_کاریش نداشته باش ایرجی جان. علی پارسائیان کودک درونش هنوز زندس. برعکس ما که کودک درونمون، توی همون دوران کودکی مُرد.
بانو ایرجی لبخند تلخی زد و گفت:
_حالا این هیچی. اینی که میگه توی دور دوم انتخابات بهت رای میدم رو کجای دلم بذارم؟
بانو شبنم کمی مکث کرد و سپس جواب داد:
_به نظرم تَهِ مری، نرسیده به معده بذار.
بانو ایرجی چشم غرهای به بانو شبنم رفت که استاد مجاهد گفت:
_خب دوستان خسته نباشید. برید بخوابید که نماز جمعه رو خواب نمونید...
#پایان_پارت21
#اَشَد
#14000204
⭕️ باغات خصوصی نویسندگی⬇️
۱- شانار/خانم آرمین
۲- خوشه انار/ خانم صادقی (هیام)
۳- سید شهیدان اهل انار/ اسماعیل واقفی
۴- جلال آل انار/حسین ابراهیمی
۵-نارینا /فهیمه ایرجی
۶- انارهای پرنده/سیدمحمدحسین موسوی
۷- انارهای فضانورد/ سید محمد حسین موسوی
۸- شکوفههای انار / مرتضی جعفری
۹-یه قاچ انار/ زینب پاشاپور
۱۰- صدانار/ فاطمه صداقت
۱۱- انارِ یاقوتی/ زینب رحیمی تالارپشتی
۱۲-آوینار / فاطمه زهرا بختیاری
-تالار انتظار باغ
ذخیره لینکها و مدیریت کلاسها خصوصی
🔸شبکهی انار
نیازمندیهای باغ اناریها
https://eitaa.com/joinchat/2132213858C81503833c0
🔸باغ یاقوت
آموزش گرافیکی
https://eitaa.com/joinchat/2117730369C3e312b8a21
🔸باغ انار
دورهمی نویسندگان
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
🔸ناربانو@Yamahdy_Adrekny
دورهمی نویسندگان خانم
🔸پادشاه وارونه
آموزش شعر
https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6
🔸باغچهی تحلیل
نقد فیلم
https://eitaa.com/joinchat/495583301C39340e4643
🔸سفر به کائنات
مسجدمون
https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe
🔸باغچهی متننگار
آموزش متن نگار
https://eitaa.com/joinchat/1311899718Ce2f51d2cff
🔸باغچهی فتوشاپ
آموزش فتوشاپ
https://eitaa.com/joinchat/1941635140Cc8b474112f
🔸عرضهی اولیه
کانال اقتصادی
https://eitaa.com/joinchat/3594649656C9840aba84f
🔸کتابخانه باغ انار
https://eitaa.com/joinchat/1045823571Cf996759856
🛸 گروه های تخصصی و خصوصی
🔹عشرون ِصابرون/ جمع اساتید، نقد و مباحثه و تصمیمیگیری درباره کلاسها
🔹درختان زبانزد / مدیران تیرستان
🔹هیئت مدیره مرکزی مدیریت باغ /اجتماع تمام اساتید و مرتبطین
🔹انار فیلسوف
باغ تفکر و فلسفه بافی
🔹نجات آمرلی / بازی سازی
🔹انارهای با شخصیت/ آموزش طراحی کاراکتر
🔹ویدئونار / آموزش فیلم و کلیپ سازی
🔹تدوینار / آموزش تدوین و پیریمیر
🔹انار بازیگوش / آموزش بازی سازی
🔹باغچهی اندیشه ورزان
🔹باغچهی فتوشاپ دورهی پیشرفته
🔹 انارهای گرافیست/ کارهای هنرمندان حرفهای
🔹محتوا برای هورسا
🔹عکسهای خام باکیفیت
🔹نهایی برای پیج
🔹سرچشمه نور/ بیانات رهبری
🔹انارهای خوش خط و خال / آموزش خوشنویسی با خودکار
🔹تعلق / گروه بیانات آیت الله حائری
🔹گروه درختان سخنگو(ویژه آقایان)
🔹گروه درختانة سخنگو (ویژه بانوان)
🔹مهارت بچه های آسمان/تولید محتوا
🔹احسن الانار(ویژه بانوان)/حفظ قرآن کریم
🔹تیم محتوایی و زلم زیمبو
🔹انارهای انیمه ای
🔹انار دانی
جمع آوری انارهای تولیدی باغ
🔹ارائه دانی نور
ذخیرهی ارائههای(کنفرانسها) سرچشمه نور
🔹استیکر های باغ انار
🔹گروه طراحی و ساخت لوگوی باغ انار
🔹بازوی باغ
🔹قطرههای نورانی
🔹هیئت اندیشه ورز
🔹مجله رب انار
🔹انار عبری
🔹انار امنیتی
🔹باغنار
🔹عروج انارهای باشخصیت
🔹آرشیو نوجوان
🔹اناریوم پلاس
🔹ذخیره
⭕️ نمایشگاههای باغ⬇️
🔶باغ یاقوت
@HOLLYYAGHUT
🔶پادشاه پویا
@padshah_pouya
🔶درختان سرزمین آمانیتا
@Amanitatrees
🔶درختان سخنگو
@derakhtane_sokhangoo
🔶سرچشمه نور
https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca
🔶باغ انار
@ANARSTORY
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
بسم الله النور
کارگاههای ۱۴۰۰:
📌یکشنبه ۸ فروردین
باغبان گرامی فرجام پور
⤵️طبع شناسی در شخصیت پردازی
ساعت20
📌دوشنبه ۱۶ فروردین
باغبان گرامی رحیمی
⤵️مخاطب شناسی
📌شنبه ۲۱ فروردین
باغبان گرامی صداقت
⤵️ ادامه بحث شخصیت پردازی
📌شنبه ۲۸ فروردین
باغبان گرامی آرمین
⤵️ راوی
📌شنبه ۵ اردیبهشت
باغبان گرامی ایرجی
⤵️نماد
📌شنبه ۱۸ اردیبهشت
باغبان گرامی ابراهیمی
⤵️براعت استهلال یا خوش آغازی در ادبیات داستانی
📌شنبه ۲۵ اردیبهشت
باغبان گرامی پاشاپور
⤵️ آداب زندگینامه نویسی
📌چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت
باغبان گرامی علی کرم
⤵️ پیش نگارش و انواع خوانش
📌شنبه ۲۵ اردیبهشت
باغبان گرامی موسوی
⤵️نگو نشان بده
📌چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت
باغبان گرامی جهان کهن
⤵️ در انتظار
زمان:
همان روز همراه پیامِ یادآوری،
اعلام میشود.
مکان:
#ناربانو
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
﷽
مسابقه فرزند ارشد زهرا(فاز)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تمدید شد‼️
📌این مسابقه به علت مستقیم بودن سوژه اکثر گروهها، و زمانبر بودن اصلاح سوژه،
همچنین بخاطر #کیفیت_محور بودن مسابقه، تا پایان ماه مبارک رمضان تمدید شد.
توضیحات تکمیلی و پاسخ به سوالات در #ناربانو
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
بسم الله النور
#چالش 😃✨
#مجله_رب_انار
یک عکس از بهترین سوژه ای که گرفتید به همراه #توضیح جذاب و نابش به این آدرس بفرستید :
@SHAHYDEH_313
چهار تا از بهترین عکس ها میروند برای صفحات مجله رب انار😋🌈
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
سلام علیکم و رحمت
⭕مطالب تدریس شده توسط اساتید در ناربانو،
به زودی بصورت آرشیو در اختیار گروه باغ انار قرار میگیرد.
توفیق مستدام.