eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
916 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹کسب مقام دوم کشوری در جشنواره قرآنی 1455 در بخش فیلم کوتاه داستانی(فیلم قبول باشه) به کارگردانی دوست و برادر عزیزمون اقای سیدعلیرضا میراللهی که در کانون فرهنگی هنری سردار حاج قاسم سلیمانی تولید شده است را به ایشان تبریک و آرزوی موفقیت در تمامی مراحل آتی را داریم. ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
زینب شناسی۴_compressed.pdf
174.6K
📒کارگاه 🔸 خانم فاطمه شکیبا (🌿فرات🌿) (سلام ‌الله‌علیها) ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از هاشمی
همراه با خانم پهلوانی(مدافع سلامت)نایب الزیاره باغ اناریها هستیم
هدایت شده از هاشمی
در شام شهادت حصرت رقیه در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها نایب الزیاره دوستان هستیم.🙏
🌙 • 🌙 • 🌙 • 🌙 • 🌙 • 🌙 ~ بسم الله قاصم الجبارین ~ 🔎تحلیل حرکت رسانه‌ای حضرت زینب(س) °• سه‌شنبه ۲۳ شهریور ماه ۱۴۰۰ °• ساعت ۲۱:۴۰ باغبان: خانم فاطمه شکیبا [فرات] در باغ انار ⬇️ https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
بسمـ آفریدگاࢪ انـاࢪ... به یاد قلب های شکننده اے کہ در این راهـ شهید شدند. سلامـ ۅ نوࢪ. حالتان خوب است؟ هوای نجف چطور است؟ از عید میخواستم نامہ اے برایتان بفرستم اما سرمان با نہالان گرم بود. الحق که کار را به کاردانش سپردہ اید. اینجا همه خوب هستند. می‌دانیم یادتان نمی‌رود اما جهت یاد آوری هفته دیگر تولد پنج سالگی باغ است. باغ کوچکمان حالا بزرگ شده است. چند بخش جدید اضافه شده است که فقط منتظر امضا و مهر شما بر آن هستیم. یاد اولین بهاری که در باغ بودین، بخیر، چقدر هوای ابری این روز ها پر از دلتنگی است... راستی: میدانم جنابان حرف در دهان‌شان نمانده اما دوست داشتم من هم بگویم، بالاخره رنگ آمیزی ساختمان بخش توریستنار هم به پایان رسید. با مشورت بزرگان تصمیم بر این شد که جناب نیکی مهر باغبان این ساختمان باشد. بخش های دیگری هم در سر داریم تا راه بیاندازیم، اما نمی‌توانم الان بگویم زیرا سچینه نامی بالا سرم ایستاده و نامه را می‌خواند. تا یادم نرفته بگویم ما هم بالاخره موفق شدیم و مجوز ساخت کافه‌کتابی‌ام را در کنار تفکر خانه باغ بگیریم درست روبروی چایی خانه جناب جعفری. مطالعه در هنگام انتظار باید جذاب باشد. نمی‌دانم کلاغ ها گفته‌اند یا نه اما ۱۰ روز دیگر عروسی ستایش جانم هست. در جریان که هستید چقدر سختی روی قلب کوچک دخترمان بود! دخترکم فائزه( عمار) هم کتاب امنیتی دومش را در حال حاضر ویرایش میکند. فاطیما جانم هم بزرگ ترین بوتیک لباس های ایرانی را درست روبه روی درب شرقی باغ افتتاح کرده. چند روز پیش هم بانو افسون با چند سرهنگ و سرگرد نظامی دیدار مخفیانه داشتند. من نمی‌گوییم گفته‌ام شما هم نگویید شنیده‌اید اما دارد روی داستانی جنایی کار می‌کند. که به زودی بمب خبرش پخش می‌شود. مامان فائزه(فائز کمال الدینی) و مهردخت جانم هم سیاه قلم در باغ یاقوت تدریس میکنند. یکی از کلاس های خصوصی که هزینه اش رایگان است. و دوباره بعد از مدت ها بنده هم تمرین های ام را در باغ میگزارم. آخ داشت یادم می‌رفت رمان(نه‌او) تون هم چاپ چهل و یکم را رد کرد. تبریک مارا پزیرا باشید🌱 زمان کوتاه است و کارهایمان فراوان. وقتتان را نمیگیرم نامه طولانی شد و امیدوارم حوصله تان سر نرفته باشد. با اینکه احوالات و موفقیت های خیلی هارا نام نبرده‌ام اما بدانید همه‌ی مان پیشرفت چشم گیری داشته‌ایم. مثلا: زندگی نامه جناب نیکی مهر به قلم بانو رجایی در این مدت کم به چاپ پنجم رسیده. افراسیاب جانم حالا خودش سفارش می‌پذیرد و خط عالی‌اش هر روز بهتر و بهتر میشود. بانو گمنام جانم طرح های بند انگشتی‌اش زبان زد تمامی باغات شده است. در این هیاهوی بی هیاهویی غوغا جانم طوفانی به پا کرده که حتماً بعداً از هنرش برایتان می‌گویم. باز هم حرف های نا گفته‌ای که بعضی ها تا ابد گفته نمی‌شود و بعضی ها سال ها زمان میبرد تا گفته شود. در راه جهادی که پا گذاشته‌اید بسیار موفق باشید. آرزوی تنی سالم و حالی خوش برایتان دارم. می‌رود سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام. ۱۴۰۴/۶/۱۲🌱 دانه اناری کوچک در این انجمن. #...
رمان رو من قرار بنویسم مثل اینکه...ولی هنوز پیرنگ شم ننوشتم...حالا چی‌بپوشم؟😱
هدایت شده از مهربانی کن...
علیرضا ۱۲ ساله
هدایت شده از مهربانی کن...
علیرضا ۱۲ ساله
هدایت شده از مهربانی کن...
علیرضا ۱۲ ساله
هدایت شده از مهربانی کن...
بله حتما. روزی یکساعت طراحی تمرین میکنن زیر نظرخودم. قراره فتوشاپ هم پنج شنبه ها روزی یکساعت یادشون بدم.علاقمند و هنر دوست هست.
هدایت شده از مهربانی کن...
البته استاد بزرگوارآقای مجاهد علیرضا اهل رمان خوندنم هست. از جمله رمانهایی که خوندند : چغک_ ترکش ولگرد_مهمانی باغ سیب_پدر پسر روح الله_دیدم که جانم می رود_داستان های مثنوی_حاج قاسم و...
. داره دیر میشه...
شله زرد نذر امام حسن علیه‌السلام به نیت سلامتی و ظهور صاحب الزمان و عاقبت بخیری و حاجت روایی استاد گرامی، همکلاسی‌های عزیز و تمام باغ اناری‌ها
خیلی سخت بود باغ انار نوشتن حتی با شابلون
💞 💞 / بخش اول الان دقیقاً یادم نیست چه شد که ناظم مدرسه‌مان، آن کتابچه را به من داد. شاید چون می‌دید همیشه یک کتاب غیردرسی برای خواندن دارم. کلاس پنجم بودم. داشتم کتاب اشعه سبز ژول ورن را می‌خواندم. دنیایم دنیایی بود که ژول ورن ترسیم می‌کرد؛ کنجکاوی‌هایم هم. ذهنم درگیر طلوع و غروب آفتاب بود و دیدن اشعه سبز. کتابچه در میان کتاب‌های دفتر بسیج مدرسه‌مان بود. یک کتابچه با جلد آبی و نوشته سبز: به رنگ زندگی. آوردمش خانه. کلا عاشق خواندن بودم؛ کتاب و مجله هم فرقی نمی‌کرد. وقتی دستم به یک چیز خواندنی می‌رسید، ذوق می‌کردم چون دروازه ورود به یک دنیای تازه بود. زیر عنوان کتابچه نوشته بود: مروری بر خاطرات و زندگی‌نامه شهدای زن. عبارت گنگی بود. اصلا مگر زن‌ها شهید می‌شوند؟ شهادت مال مردهاست که می‌روند جنگ. شهیدها آدم‌های خوبی بودند که برای وطنشان جان دادند. این جملات در اولین لحظه به ذهنم رسید؛ به ذهن یک دختر کلاس پنجمی. اولین خاطره از شهید طیبه واعظی بود. بعدی از شهید فاطمه جعفریان، بعد زینب کمایی، بتول عسگری و... خاطراتشان عجیب بود. حساسیت‌شان روی چادر. روی نماز. روی امام خمینی. و آخر، این که شهید شده بودند بدون این که بروند جنگ. هنوز گنگ بودند برایم؛ اما در ذهنم ماندند. از همان‌جا یک چراغ در ذهنم روشن شد؛ این که خانم‌ها هم شهید می‌شوند. نمی‌دانم چرا؛ اما با این که هنوز خیلی از مفاهیم دینی در ذهنم جا نیفتاده بود و شاید هنوز در عالم بچگی سیر می‌کردم، یک جرقه‌ای در ذهنم خورد که: کاش من هم شهید شوم! صرفا یک جرقه بود؛ خیلی درباره‌اش فکر نکردم. یادم نیست دقیقا اول راهنمایی بودم یا دوم. زنگ آخر بود. با دوستم از مدرسه بیرون می‌رفتیم که گفت: من حس می‌کنم تو بزرگ که بشی یه دانشمند هسته‌ای می‌شی و میان ترورت می‌کنن و شهید می‌شی! صدایش هنوز در گوشم هست. گیج و گنگ نگاهش کردم. شاید حتی یک پوزخند هم زدم. آخر آن موقع‌ها می‌خواستم جراح مغز و اعصاب بشوم نه دانشمند هسته‌ای. با این وجود، سرم را تکان دادم و گفتم: شاید! باز هم جدی‌اش نگرفتم. خیلی برایم مهم نبود؛ اما باز هم همان چراغ گوشه ذهنم روشن شد که: دخترها هم شهید می‌شوند. این چراغ کم‌کم نورش بیشتر شد؛ انقدر زیاد که وقتی گلستان شهدا می‌رفتم، بیشتر به شهدای دختر سر می‌زدم. به زهره بنیانیان و زینب کمایی. شهادتی که برای خانم‌ها رقم می‌خورد، جذاب‌تر بود برایم. راست می‌گویند که ناز کردن در ذات ما دخترهاست؛ دخترها حتی برای شهادت هم ناز می‌کنند و شهادت می‌آید سراغشان؛ برعکس مردها که باید در کوه و بیابان دنبال شهادت بدوند. یک مدت کارم این بود که در گلستان شهدا بگردم دنبال بانوان شهید. یکی‌یکی، میان قبرها و ردیف‌ها. گاهی حتی از صبح تا ظهر تابستان کارم این بود. قطعه مدافعان حرم که پر بود از بانوانی که در حج خونین سال شصت و شش شهید شدند؛ اما میان ردیف‌های دیگر هم هرازگاهی یک شهید خانم پیدا می‌کردم و از این کشف به خودم می‌بالیدم. حتی چند شهید گمنام خانم هم میانشان پیدا کرده بودم که جایشان را فقط خودم می‌دانستم. برای پیدا کردن شهدای خانم، حتی پا می‌گذاشتم به قسمت قبرهای قدیمی گلستان؛ قسمت خلوت و دور افتاده‌ای که همه می‌گفتند تنها نرو. و من رفتم؛ بدون این که به حس دلهره‌ای که داشتم توجه کنم. وقتی شهید زهرا زندی‌زاده را دیدم که میان آن‌همه قبر قدیمی قد علم کرده و از پشت شیشه‌های عینک بزرگش نگاهم می‌کند، دلهره‌ام تبدیل شد به شوق. هرچه من بیشتر دنبالشان می‌گشتم، کم‌تر پیدایشان می‌کردم. اصلا انگار بیشتر از هفت‌هزار بانوی شهید از تاریخ کشور حذف شده بودند. اینترنت را که زیر و رو می‌کردی هم چیز زیادی ازشان پیدا نمی‌شد؛ آن‌هایی که معروف‌تر بودند فقط یک زندگی‌نامه کوتاه داشتند: تاریخ تولد و شهادت و علت شهادت. از همه‌شان هم یک چیز نوشته بودند: شهید خیلی مهربان بود، خیلی مذهبی بود، خیلی باحجاب بود. همین! اگر کمی خوش‌شانس بودم، چندتا خاطره هم پیدا می‌کردم. بعضی از شهدا هم بودند که بجز یک نام، اثری ازشان نبود. حتی کسی نمی‌دانست چرا و چطور شهید شده‌اند؛ مخصوصاً شهدای زن خوزستان. حس می‌کردم هرچه فریاد می‌زنم، صدایم به جایی نمی‌رسد. به هرکس می‌گفتم دنبال خواندن و حتی جمع‌آوری خاطرات شهدای خانم هستم، مثل دیوانه‌ها نگاهم می‌کردند؛ انگار این کار عبث‌ترین کاری ست که یک نفر می‌تواند انجام بدهد. انگار بانوانی که در بمباران شهید شده بودند، مهم نبودند؛ اتفاقی شهید شده بودند و اصلا حقشان بود که کشته بشوند. انگار اهمیت‌شان صرفا در این بود که سند جنایت صدام باشند و به درد الگوسازی برای دختران نوجوان نمی‌خوردند.
💞 💞 / بخش دوم واقعا مثل دیوانه‌ها شده بودم. هرجا اسم یک شهید خانم می‌شنیدم، دربه‌در می‌گشتم که ببینم چیزی از زندگی‌نامه و خاطراتش هست یا نه. دیگر کارم از کشف شهدای خانم در گلستان شهدا گذشته بود، فضای مجازی و کتاب‌ها را برای پیدا کردنشان شخم می‌زدم. افتاده بودم دنبال کتاب‌هایی که درباره شهدای زن نوشته‌اند. معروف‌ترینشان راز درخت کاج بود؛ زندگی شهید زینب کمایی. ستاره غروب، دخترم ناهید، من میترا نیستم، کد هشتاد و دو، راض بابا، دختران هم شهید می‌شوند، عصمت، عاشقانه‌ای برای شانزده ‌ساله‌ها، دختری با روسری آبی، عطر نارنج بوی باروت، فرشته نجات، دختری کنار شط، تصویر آخر، نیمکت‌های سوخته، عروس خاک... همه را خواندم. بعضی قوی بودند و بعضی نه. بعضی کتاب‌ها انگار فقط برای رد کردن گزارش بودند و این که بگویند: «بله ما هم یک چیزی نوشتیم!». کم بودند. حق شهید را ادا نمی‌کردند. این میان، یک مجموعه ده جلدی بدجور چشمم را گرفته بود: زنان آسمانی. اصلا وقتی فهمیدم ده جلد کتاب درباره شهدای زن چاپ شده است بال درآوردم؛ اما خیلی زود فهمیدم این کتاب‌ها چندبار در همان دهه هفتاد چاپ شده و دیگر پیدا نمی‌شوند. سال نود و هشت، دوباره همان جنون زده بود به سرم. می‌خواستم هرطور شده یک یادواره برای بانوان شهید برگزار کنم. دنبال یک راهی می‌گشتم برای رسیدن صدایشان به همه. با چندنفر از دوستانم افتاده بودیم دنبال خاطراتشان؛ هرچند بقیه بچه‌ها عطش من را نداشتند و برای همین، وقتی کرونا همه‌گیر شد، کار زمین خورد. با این وجود، فهمیدم پدربزرگم معلم دبیرستان شهید زهره بحرینیان بوده، یا یکی از دوستانم با چندنفر از بانوان شهید سامرا نسبت فامیلی دارد و حتی یکی از معلمان دبیرستانم، از اقوام دوتن از شهدای بمباران اصفهان است و این‌ها هم به انبوه کشف‌هایی که داشتم افزوده شد. بعدها بخشی از نتیجه تحقیقاتم درباره بانوان شهید را گره زدم به شاخه زیتون و دیدم بانوان شهید میان دختران نوجوان، خواهان زیاد دارند. وقتی داشتم برای یادواره بانوان شهید، اسم شهدا را لیست می‌کردم، شهیدی پیدا کردم به نام رقیه محمودی. ضابط قوه قضائیه. نحوه شهادتش بدجور به دلم نشست؛ انقدر که دوباره مثل دیوانه‌ها افتادم دنبالش؛ دنبال خاطراتش، زندگی‌نامه‌اش و هرچیزی که من را به او برساند. آخرش فهمیدم شهید رقیه محمودی، یکی از ده شهیدی ست که خاطراتش در مجموعه زنان آسمانی چاپ شده. دوباره دربه‌در کتاب‌فروشی‌های گلستان شهدا و هر سایتی که فکر می‌کردم ممکن است این کتاب را بفروشد را زیر و رو کردم. طلسم شده بود. هیچ جا پیدایش نکردم. همیشه گوشه ذهنم این را داشتم که یک روز در یکی از رمان‌هایم، ماجرای شهادت رقیه را بازنویسی کنم. مهرش به دلم نشسته بود. می‌خواستم در رفیق به این مدل شهادت بپردازم؛ اما دیدم نمی‌شود قشنگ روی آن حرف زد و موضوع شهید می‌شود. خودم از شهید خواستم یک جایی راهی برایم باز کند تا از مظلومیت درش بیاورم. این راه در خط قرمز باز شد. وقتی پی‌رنگ خط قرمز را می‌نوشتم، یاد قول و قرارم با شهید محمودی افتادم و شخصیت مطهره خلق شد. دو قسمتی که مربوط به شهادت مطهره یا همان رقیه بود را وقتی در کانال منتشر کردم، از تعداد بالای پیام‌هایی که در ناشناس آمد، فهمیدم خیلی‌ها مثل من هستند که رقیه را دوست دارند و تشنه شنیدن خاطراتش هستند. دوست داشتم کتاب «باید امشب بروم» که زندگی‌نامه رقیه بود را معرفی کنم؛ اما می‌دانستم کسی پیدایش نمی‌کند. بعد از نماز صبح، با نهایت ناامیدی نام کتاب را در اینترنت جستجو کردم. اولین نتیجه‌ای که آورد، سایت نویدشاهد بود؛ انتشارات خود کتاب. بازش کردم و درکمال ناباوری، صحنه‌ای دیدم که چشمان خواب‌آلودم را باز کرد: کتاب به صورت رایگان در دسترس شماست! با ناباوری کلمه دانلود را لمس کردم. هرچه خط آبی‌رنگ نوار دانلود جلوتر می‌رفت، چشمان من هم بازتر می‌شد. انگار در خواب به چیزی که می‌خواستم رسیده بودم؛ اما نه...کاملا بیدار بودم. دانلود تکمیل شد. هنوز شک داشتم؛ با ناباوری فایل را باز کردم. خودش بود...زندگی‌نامه و خاطرات شهید رقیه محمودی! خلاصه که... الان سه روز است می‌خواستم این متن را بنویسم و بعد فایل کتاب را برایتان منتشر کنم؛ چون می‌خواستم بدانید پشت این فایل چه دغدغه و عقبه‌ای هست و اگر به دستتان رسیده، عنایت خودِ شهید بوده و بس.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهمان ایران در بند رژیم آل سعود. یکی‌از شخصیت های کتاب عروس یمن، نوشته زینب پاشاپور.
✨ هر حرکتتان با یقین همراه باشد... ✨ عمرتان طلاست. از ثانیه ثانیهِ ⏰ آن درست استفاده کنید... ✨ هر روز که وارد تشکل شُدید، وقتی خواستید بیرون بیایید، قبل و بعد خود را اندازه بگیرید... مبادا دو روزتون شبیه هم باشد❗️ بسم‌الله قبل از عمل، 🌿 باعث انتخاب بهتر و زیباتر می‌شود. _ ⏳ از اصول تشکیلات. 🌿 باعث دقت بیش‌تر و سازمان فکری می‌شود. به مخاطب خود شخصیت دهید تا او را جذب کنید. با محبت او را جذب کنید. "دشمن" با محبت افراد را جمع می‌کند... علت افزایش و خلوص، انگیزه و نیت می‌شود. چون کارخانه‌ای که خدا به ما مواد اولیه داده و خروجی ما: 🌱 رفتار 🌱 فکر 🌱 احساس 🌱 عمل ✨ کارهای ما یعنی هدایای ما به خدا❗️ 🔸 کسی که با شروع می‌کند، در واقع تصمیم گرفته است یک انتخاب عالمانه– عاقلانه و عاشقانه داشته باشد. چون می‌خواهد حاصل نعمت‌ها و امکانات خدادادی را در یک لحظه به خدا هدیه دهد. بنابراین: بهترین کار را در لحظه انتخاب می‌کند... این‌ها همه با " " حاصل می‌شود. قدرت گزینش و انتخاب می‌دهد؛ یعنی مدیریت زمان مدیریت فرصت‌ها مدیریت اندیشه‌ها 🔹 رویکرد کاربردی قبل از عمل: " مدیریت بهترین عمل در لحظه " 🔺 بهترین عمل در لحظه کدام است❓ عملی که با توجه به ارزش‌ها و عقیده‌هایمان ما را یک قدم به هدف‌هایمان نزدیک‌تر می‌کند. ب) نرم‌افزار را در خود فعال کنید. آیا این کار بهترین کار در لحظه است❓ آیا این جمله، بهترین جملهٔ ممکن است❓ آیا این انتخاب بهترین انتخاب ممکن است❓ بهترین کارمان به بهترین شکل باشد، بهترین شیوه‌ی کار. کار تشکیلاتی وضو می‌خواهد، قبله (جهت) می‌خواهد.🔚🕋 ✔️اگر انگیزه‌ها قوی باشد، فروپاشی تشکیلات از بین می‌رود. تشکیلات دینی، تشکیلاتی است که خدا آن را جمع کرده است؛👌 خدا نباشد تشکیلات هم از هم می‌پاشد.🙅‍♂ ⚠️فقط محوریت را جذب آدم قرار ندهید❕ ا🔰🔰🔰 تشکیلات دینی 🔚 در جدایی‌هایشان هم جمع‌اند.♻️ تشکیلات غیر دینی 🔚 در جمع‌هایشان هم جدا هستند.💱 📒کتاب مدیریت Z (ژاپنی): یک ایرانی= ۱۰ ژاپنی دو ایرانی = ۵ ژاپنی ده ایرانی = ۱ ژاپنی 🧠 از نظر IQ 👈 ایران اول🥇 ژاپن ۲۹ 🙄 ♻️سینرژی 🔚 دو نفر آدم باید بیش‌تر از دو نفر باشند. ⚙ مهندسی تشکیلات : 🔸اصول معرفتی و ساختاری تشکیلات _ زمینه‌ها و فضاهای شکل گیری: 👫 گاهی روابط دختر و پسر زمینه‌ی شکل گیری است. 🔻اگر ضعیف باشد این زمینه‌ها، انگار می‌خواهند با یک خاک ضعیف یک برج بکارند❗️ _درک رسالت: 🔔یادآوری اهداف ظرفیت می‌سازد. _انگیزه‌ها _ مبانی شکل‌گیری: 🔺چرا وارد تشکیلات می‌شوی❓ 📛پر کردن اوقات فراغت، انگیزه‌ای نامناسب است.✖️ 💯 «برداشتن بار امام زمان (عج) از روی زمین» 🔚 بهترین انگیزه است.✅ ⚙مهندسی نگرش (نگاه): 👀 نگاه به زندگی، 🌇 👀 نگاه به پول، 💸 👀 نگاه به قدرت، 💪 👀 نگاه به ازدواج 👰🤵 ⚠️ اگر از درون قوی نشوی، بعد از ازدواج نمی‌توانی الگودهی کنی و درگیر زندگی شدن، توفیق فعالیت تشکیلاتی را از تو سلب می‌کند. 🔆 خوب زندگی کردن را در خوب به زندگی رساندن آدم‌ها تعریف کنید.✅ ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
⚡️حیات‌ طیبه⚡️ یعنی دیگران در سایه‌ی زندگی تو به تعالی در زندگی برسند. 🔸ریشه‌ی خستگی‌ها، منیت‌ها و... همین نداشتن حیات طیبه است. ▪️ماموریت‌ها عدم موازی کاری درتشکل _همکاری_ تقسیم‌کار بودجه‌ها روی‌ هم ریخته می‌شود ویک کار خوب صورت می‌گیرد. درمدیریت ومهندسی تشکیلات‌‌ها کار کنید. ▪️اصول_ مبانی_ ارزش‌ها ✔️▪️مرامنامه‌ی تشکیلاتی بنویسید... یک تشکیلات باید نظام ارتقا داشته باشد ... ▫️فرهنگ تعاون_ همکاری_ صبوری_ باهم بودن حاصل می‌شود. 🔸درتشکل فرایندی که منجر به خروجی می‌شود ✨آدم می‌سازد.✨ به طور مثال فرایند نشریه. ▪️اساسنامه ▪️مرامنامه ▪️چشم‌انداز تشکیلات⬅️⬅️ مکان وفرد_ کلی جزئی_ همراه با شاخص‌های درونی وبیرونی_ جمعی وفردی چندساله بنویسید ✔️ به‌طور مثال: _گزارش مستندات سال ۸۷ تا ۹۱ تشکیلات تاسال ۹۲ نوشته شود. _تشکیل کارگروه‌ها _ آمار درست نکنید که ما ۳۰۰ نفر عضو فعال داریم.! ۱۰نفر نیروی پاکار و هم‌قسم و متعهد کافی است. این ۱۰ نفر متعهد شوند که هرکدام هردوماه یک نفر را جذب کنند که شبیه خودشان باشد. بعد از دو ماه ۳۰ نفر (‼️ آدم صید کنید) 🔸شناسایی وجذب نیرو ▫️هر آدم را با ذائقه خودش جذب کنید. یک نفر که با روحیه وذائقه آدم‌های یک جلسه و آن جلسه میانه‌ای ندارد، به جلسه دعوتش نکنید مثلا یک نفر به تفریح و کوه‌نوردی علاقه‌مند است. وقتی از ذائقه خودش جذب شود بعد از مدتی دنباله‌روی تشکیلات ما می‌شود. ۵ مرحله در مهندسی تشکیلات ▪️ ۵ اصل در نیروهای تشکل : شناسایی_ جذب ( روش‌های جذب) توانمند سازی (نیرو باید رشد در خودش را ببیند)_ نگهداری وسازماندهی. ▪️تشکیلات پویا⬅️⬅️ هدف یکسان_ انگیزه‌های نزدیک _ چشم‌انداز مشخص ▪️راهبردهای مکان تشکیلاتی : راهبرد حساس سازی _ آگاه‌سازی ‼️ راهبرد دشمن نابودی تفکر است. به خاطر همین انسان‌ها را هیجان مدار می‌کند. مثلا تغییر شب عزاداری مذهبی‌ها. _ برای نابودی روحیه امامت⬅️ نابودی روحیه ولایت درجامعه⬅️ نابودی خانواده ⬅️ عدم مدریت مرد درخانواده⬅️ نابودی زن ⬅️ گرفتن آشپزخانه از زن⬅️ فست‌فود شدن غذاها ⬅️ افزایش طلاق ✔️▫️ راهبرد⬅️⬅️ افزایش امید_ انس دانشجو ▪️ دائما درحال مهندسی کردن تشکیلات باشید. _ اهداف راهبردی _ اهداف عملیاتی _ طرح وبرنامه _ سرمایه‌ها ⬅️ نحوه‌ی سود و زیان _ امکانات⬅️ نحوه استفاده از امکانات _ زمینه‌ها ✔️ درمراحل فرهنگی ما قانون نداریم!!! _ نیروهای انسانی _ ساختارهای مورد نیاز _ مدیریت منابع انسانی وغیر انسانی _ شاخص‌های مدیریتی وراهبری _ کنترل نظارت- ارزیابی - مهندسی ارزش 🔸 اشاره به برخی از بایسته‌های انسانی تشکیلات دینی : ۱_ شناسایی و اولویت بندی بر اساس اهداف، مبانی، منابع ارزش‌ها و... ۲_ زمینه‌ سازی برای جذب ومهندسی ارتباطات اولیه برای جذب بهترین بستر جذب : معاشرت ( از اصلی ترین شاه‌کلیدهای جذب )_ انس ✔️سیستم مدیریتی دنیا نرم‌افزاری شده نه سخت‌افزاری دانشگاه نمی‌زنند ، دانشگاه‌ها را باهم لینک می‌کنند. 💫سوار بر موج🌊 شوید چون زمان کم است. وقتی درسلف به کنار دستی پرتقال🍊 تعارف می‌کنی، انسان‌سازی کرده‌ای. 🔸تذکر: نه نصیحت! 🔸 فکر بذری است که باذکر یادآوری می‌شود. 🤲 ورد با ذکر فرق دارد. ورد( ازهیچ بهتر) _ ذکر( از ورد بهتر) ‼️ انسان باید 🔆نورافکن🔆 باشد تا جذب کند... ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
خلاصه صوت استاد در باغ انار به نام او چند نکته: گرم شدن فضای نوشتن، خیلی خوب است. با نوشتن در گروهِ خوب، بسط قلب، اتفاق می افتد به شرطی که: نوشتن در فضای علمی باشد، چون برقراری رشد در فضای علمی صورت می‌گیرد. درد برای همه هست حتی اگر سردار باشی از این قاعده جدا نیستی. هرچه قلب بزرگتر، غم ها و درد ها بیشتر. غم ها و اشک ها، سازنده است. پس غم نوشتن، خوب است اما بحث، بحث ظلمته. در سوره مومنون که با این آیه شروع می شود: «قد افلح المومنون»، بحث مهم کنارگیری از لغویات به عنوان ویژگی مومنین بیان شده است: مومن از هر چیزی که راهش را سد می کند و او را از هدفش دور می کند، دوری می کند.... تو باغ نویسندگی هم، هر چیزی که به بحث نوشتن، ربط ندارد، نباید باشه. در مورد نوشتن، مونولوگ و دیالوگ و داستان، بحث بحثی فنی است... توصیه: مطالعه ی کتاب های داستانی، داستان های مربوط به جشنواره یوسف(دفاع مقدس) و جشنواره خاتم(پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله)، مجلات «داستان» (روزنامه همشهری) توجه! بحث رمان نویسی جدی است و در کلاس نویسندگی حدود دوسال آرام آرام آموزش می بینید و به پختگی قلم می رسید و اگر در گرداب چت بیفتید دو سال دیگه هم درگیر مونولوگ و جملات کوتاه هستید... هیچ چیز جای رمان را در دنیای امروز نمی گیرد حتی هزار تا مونولوگ... هشتاد درصد مخاطبین کتاب چاپ شده یا آنلاین، رمان ها هستند. خواننده و مخاطب کتاب در سطح جهان رمان است پس اگر قرار است حرفی زده بشه در این قالب باید زده بشه! استعداد خیلی دخیل نیست بلکه بحث نیاز جامعه ست. اکثر شرقی ها به نوشتن علاقه مند هستند. خواستگاه ادبیات، شرق است ولی غرب به نفع خودشون استفاده می کند. برای نوشتن از خیلی چیزها باید بگذریم، باید دلبستگی ها و دل‌مشغولی ها را کنار زد تا به موفقیت برسد. نوشتن داستان مثل ساخت یک ساختمان است. نوشتن رمان مثل ساخت یک محل است. پس چت کردن وقت تلف کردن وحق الناس است، اول در حق خود و بعد در حق دیگران. کسی که فرصت داشته، سرمایه داشته، تجربه ی زیستی داشته، میتونه با نوشتن به مخاطب انتقال بده و از همین به نتیجه رسیدن ها و درک کردن ها و نوشتن ها، تأثیرگذاری ایجاد کنه... (مثال: شخصی درک کرده که احترام گذاشتن،احترام می آورد ودر داستانش استفاده می کند.) پس مهم رسیدن به یک مطلب و نوشتن آن است نه صرف گفتن و پیشنهاد دیگران... و در آخر بدانید که برای چت، فلفل در راه است... یاعلی