🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
یاحق
...و اینچنین شد که آفتابینْ نامِ نامیِ صدیقهطاهره(سلام الله علیها) بر سَردَرِ ورودی باغ انار درخشیدن گرفت...
و یک سال و اَندی دستِ رحمت حق، از میانِ آستین آن حضرت، سیراب کرد زمین تشنهی باغ انار را...با پیمانههایی از معرفتِ اساتید انقلابیش...
واینک زمینهایی که آماده شدند، بذرهایی که کاشته شدند، جوانههایی که قامت راست کردند، نهالهایی که رشد کردند ودرختانی که جان گرفتند؛ همگی میروند تا اولین ثمراتشان را نثارِ دامانِ این بزرگوارْ بهانهی خلقت کنند...و پیشکش نمایند ماحصل تلاششان را به مقام نورانی ولایت...
پروردگارا تو را سپاس « بِعَدد ما اَحاط به عِلمُک» ...
********
واما بعد...
از همهی اساتید و بزرگوارانی که در این مدت، مجاهدانه تلاش کردند؛ با همه کمیها و کاستیها ساختند و خم به ابرو نیاوردند صمیمانه سپاسگزاریم...
واز همه دوستانی که با همه گرفتاریها،خواندند و نوشتند و قلم زدند و کوشش کردند، خالصانه متشکریم...
خصوصاً از استادگرامی سرکارخانم هیام، و سه درختجوان سرکارخانمهامحبوبه سلیمانی، زهرا کاظمی فخر و طاهره حکیمی؛ که شیرینیِ اولین نتیجهی این تلاش جمعی را به کام همه نشاندند، تشکر ویژه داریم...
به امید نتایج درخشان و گامهای بلند دیگر...
یاحق
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
من اینو الان دیدم
سلام عزیزم عید شما هم مبارک
من نمیتونم مثل محبوب جان ادبی صحبت کنم
یعنی یه خورده سخته واقعا
از لطف و مهربونی دوستان و اساتید بزرگوار تشکر می کنم، حقیقتش خودم رو در سطحی نمی بینم که در حضور اساتید بزرگوار، از خودم بگم.
از باب وظیفه
باید تشکر کنم از مجموعه ی باغ انار.
یقینا راهنمایی ها، کلاس ها و در کل تشکیلات باغ، در حرکت یه صفر کیلومتری مثل من تاثیر به سزایی داشته و داره.
البته در این مسیر مشکلاتی حالا به فراخور گذر ایام هم پیش اومد که بشخصه داشت باورم میشد، داستان نویسی قسمت من یکی نیست.
باور دارم که هنوز حتی به ابتدای راه داستان نویسی نرسیدم و راه سختی در پیش رو دارم، ولی خوبی این نشونه ها به اینه که باقی مسیر رو امیدوار طی میکنی.
خوبی مجموعه ی باغ انار هم اینه که وحشت این راه رو برات کمتر می کنه
و چه بسا راحتر می کنه...
در مورد چطور نوشتن داستان گناه من چیست
خب من تازه وارد باغ انار شده بودم و مستقیم هم رفته بودم کلاس استاد بزرگوار خانم هیام
چهار پنج جلسه نگذشته بود که تبلیغ این جشنواره رو دیدم اولش بی اعتنا بودم چون هم شرایط خانوادگی م مساعد نبود (نقل مکان از یک شهر به شهر دیگه و... ) و هم اینکه خودم رو مبتدی می دونستم. اعتقادم این بود که ورود به این جشنواره ها برای منی که هنوز مبتدی راه هم محسوب نمیشم، یه جور اسائه ی ادب به شخصیت های جشنواره ست.
ولی با شوقی که دوستم خانم سلیمانی ایجاد کرده بودند، با خودم گفتم امتحانش ضرر نداره!
همون زمان برای جشنواره ی یاس یک سری منابع معرفی شد که من اکثرا رو خوندم بنابراین با توجه به بازه ی زمانی کمی که برای هزاره مونده بود سریع داستانو نوشتم و تا نصف شب من و دوستم در مورد داستانامون صحبت می کردیم
بعد از اینکه داستانم رو نوشتم به سه نفر عالم دینی نشون دادم البته یک طرح کلی از داستانم رو در قالب سوال ازشون پرسیدم جواب دو نفر از این بزرگان این بود که این طرح مشکل شرعی داره
یک نفر هم گفتند خالی از اشکاله
حالا من مونده بودم و اختلاف نظر علما!
بحث هم سر وجود شخصیت سلما در خود تاریخ بود. البته قبول دارم که طرح سوالم خالی از ایراد نبوده و اگر خود نوشته رو میدادم این اتفاق پیش نمی اومد
خلاصه اینکه کلا از ارسال داستان پشیمون شدم
تا اینکه یه روز مونده به اتمام جشنواره با دو استاد عالم دیگه صحبت کردم گفتن نه اشکال شرعی نداره
این جواب هم تردید من رو از بین نبرد
محبوب جان پیشنهاد دادن شما داستانت رو بفرست اونجا دیگه می دونن که داستانت ایراد شرعی داره یا نداره
فوقش محل نمیذارن
افسون جان هم یک دور خوندن تا اگر ایراد تایپی نداره داستان رو ارسال کنم
که جاداره ازشون تشکر کنم
داستان رو با همون تردیدها فرستادم
تردیدم اینقدر موثر بود که دیگه داستان رو اصلاح نکرده فرستادم
بعد از ارسال داستان متوجه شدیم که فرصتش تمدید شده ولی با توجه به دغدغه ی یاس و داستان لایت
کامل بیخیال داستان شدم
بعدها یکی از اساتید باغ که خدا بهشون سلامتی و زندگی با عزت بده و بابت راهنمایی هاشون من مدیونشون هستم
داستانم رو که خوندن گفتن کار یک داستان نویس خلق شخصیته
که شما خلق کردید و این اشکال شرعی نداره زمانی اشکال شرعی داره که از خودت بجای اهل بیت علیهم سلام نقل قول بذاری
برای خودم که خیلی مفید بود بخاطر همین اینجا عنوانش کردم
در مورد هدف هم دوست دارم مخاطبم فقط درگیر روزمرگی های داستان ها نشه بلکه بعد از اتمام خوندن داستانم این احساس رو داشته باشه که بعلمش یه چیز مفیدی اضافه شده
حالا چقدر تا حالا موفق بودم و چقدر قراره موفق بشم
میشه همون فاصله ی من تا رسیدن به اوج داستان نویسی
ببخش طولانی شد🙈
#خاطره
#کارِ_موقت
#قسمت1
اواسط آذر بود. پس از گرفتن برگ سبز سربازی و فهمیدن اینکه قرار است اول بهمن اعزام شوم، مادرم پیشنهاد داد که تا موقع اعزام بیکار نباشم و مشغول کاری بشوم. لب و لوچهام را آویزان کردم که گفت:
_تا الان خوردی و خوابیدی؛ حداقل این یه ماه و نیم رو برو کار کن.
لبخندی زدم که ادامه داد:
_همین هایپر مارکت محل آگهی زده که کارگر ساده میخوان. برو باهاشون صحبت کن، ببین چی میگن!
دستی به صورتم کشیدم.
_باشه، فقط یه مشکلی هست.
چشمهای مادرم ریز شد.
_چه مشکلی؟!
_مگه نمیگی کارگر ساده میخوان؟!
_چرا.
_خب همین دیگه. من خیلی سادهام. به درد اونا نمیخورم!
سپس پوزخند ریزی زدم و پا به فرار گذاشتم.
صبح فردا به فروشگاه محل رفتم و پس از وارد کردن اسم و فامیل و آدرس و شماره تلفن، رسماً مشغول کار شدم. فروشگاهی بود با چهار راهرو. راهروی اول که اولش میز حساب و کتاب بود و صاحبکارم پشت آن مینشست، یک طرف راهرو مخصوص چیپس و پفک و پفیلا بود و طرف دیگرش، کیک و بيسکوییت. راهروی دوم، سمت راستش رب و مربا و چیزهای شیشهای مثل زیتون و ترشی و سیر و چیزهای کنسرو شده مانند انواع و اقسام غذاها از قبیل قیمه و قورمه و ماکارانی و آش دوغ و لوبیا چیتی و... وجود داشت و سمت چپ هم از حبوبات و شکلاتهای کیلویی تا نودالیت با طعمهای مختلف و حلوا شکری و اَردهی شیره و... تشکیل شده بود. قفسهی جلو میز حساب و کتاب هم مخصوص خوراکیهای بچهها بود. از شکلات و کاکائو و ژله و لواشکهای مختلف بگیرید تا پاستیل و پشمک و اِسمارتیس. سمت راست راهروی سوم هم از ماکارانیهای ساده و شکلدار بود، تا سویا و لازانیا و... روبهروی قفسهی ماکارانیها هم انواع سُس بود. از مایونز و کچاب بگیرید، تا فرانسوی و هزار جزیره. روغنهای آفتابگردان و سرخ کردنی هم در همین سمت بود. قفسهی جلوی فروشگاه هم انواع لوازم التحریر مثل مداد و پاک کن و تراش و خودکار و دفتر و دفترچه بود. همچنین چسب قطرهای و شیشهای و همهکاره و و کیسه فریزر و خمیر دندان و مسواک و... هم در این قفسه وجود داشت. روبهروی این قفسه هم آرد سوخاری و آرد سفید و ذغال کبابی و سرکه سفید و همچنین پودر کیک با طعمهای مختلف و گلاب و عرق نعناع و سایر عرقیات بود. در ورودی راهروی چهارم و در سمت راست، چهار یخچال وجود داشت. در یخچال اولی، سالاد الویه و مرغ، انواع سوسیس و کالباس، ساندویچهای سرد و آماده و قارچ کیلویی وجود داشت. در یخچال دومی، خمیر پیتزا و پنیر پیتزای کیلویی و بسته بندی شده، ناگت و شِنیسِل مرغ، میگو سوخاری، کباب لقمه و ذرت مکزیکیهای بسته بندی شده بود. در یخچال سوم و چهارم هم انواع و اقسام نوشیدنی کوچک بود. از نوشابههای رنگی بگیرید تا دلستر و دوغ. در ادامهی راهروی چهارم هم، مواد شوینده و بهداشتی بود. سمت راست قفسه پر از شامپوی سر و بدن و نرم کننده و پوشک بچه و... بود. سمت چپ هم از وایتکس و جرمگیر و شیشهپاککن بگیرید، تا تاید و پودرهای دستی و ماشینی. همچنین مایع دستشویی و ظرفشویی و صابون هم در این قفسه وجود داشت...
#امیرحسین
#14001101
#خاطره
#کارِ_موقت
#قسمت2
در تَه فروشگاه، شش عدد یخچال بزرگ وجود داشت. در سمت راست، انواع کمپوت و آبمیوه و شیر و شیرکاکائو و آب معدنی بزرگ و کوچک وجود داشت. در یخچال وسطی و سمت چپ، فقط لبنیات بود. از انواع شیر و دوغ بگیرید، تا پنیر و خامه و ماست ساده و موسیر و دبهای و... البته کره تنها لبنی بود که در این یخچالها وجود نداشت و در یخچالی که سوسیس و کالباس بود، موجود بود. خیار شور و ترشی کیلویی و تافت سر و اکسیدان مو و لوازم آرایشی و بهداشتی هم در فروشگاه وجود داشت.
من از هشت صبح میرفتم و دو بعدازظهر میآمدم. اولین کار من بعد از رسیدن به فروشگاه، نظافت بود. اول کل فروشگاه را جارو میکردم و سپس کف فروشگاه را طِی میکشیدم. بعد از نظافت، کارتُنهای تخم مرغ را باز میکردم و آنها را در جای مخصوصشان میگذاشتم. البته بین خودمان بماند که اوایل که بلد نبودم کارتُن تخم مرغها را باز کنم، یک شانه تخم مرغ را سر ندانم کاری شکستم و شرمندهی صاحبکارم شدم. گرچه صاحبکارم آدم مهربانی بود و چیزی نگفت. البته بعد از آن خرابکاری، خودم یک روش جدید برای باز کردن کارتُن تخم مرغها اختراع کردم و از آن به بعد، دیگر بدون تلفات تخم مرغها را سر جایشان میگذاشتم. بعد از آن اگر خیارشورها تَهَش بود، میبردم لب جوب و آبش را خالی میکردم. سپس یک دبهی کامل را دو دستی برمیداشتم و آن را داخل جای مخصوصش میریختم. بماند که بعدش بازو و دستانم درد گرفت.
بعدش دیگر کار خاصی نداشتم تا اینکه بار بیاید و من آنها را داخل قفسه بچینم. بارِ لبنیات هرروز میآمد. میهن و پاک و کاله روزهای زوج میآمدند و پاژن و پگاه روزهای فرد. دومینو و رامک هم هروقت عشقشان میکشید، میآمدند. بعد از چیدن بار، قفسهها را مرتب میکردم و اگر کسی خیار شور، قارچ، پنیر پیتزا و یا حتی حبوبات کیلویی میخواست، برایشان روی ترازو میکشیدم و رسید قیمت را به دستشان میدادم.
در کل در این یک ماه و نیم، هم مشغول شدم، هم کارهای زیادی یاد گرفتم و هم درآمد ناچیزی کسب کردم. همین چند روز پیش هم تسویه کردم و حالا آمادهام برای اعزام به خدمت مقدس سربازی...!
#امیرحسین
#14001101
🍃🌸🌸🍃🌸🌸🍃
💫توجه••توجه💫
از شما کائناتی ها و دوستان عزیز دعوت میشود تا در کارگاه انتخاب هدف، با موضوعات و نکات ناب سرکار خانم عارفی، حضور پیدا کنید.
تا محفلی گرم و علمی به ثمر بنشیند.
امشب: ۳بهمن ماه۱۴۰۰
ساعت:۲۱شب
در کائنات منتظر حضور شما هستیم.
با تشکر از همراهی شما.
🌸کائنات🌸
https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe
#کتابخوببخوانیم
واو بخرید. این هزار بار. حتما باید زور بالای سرتون باشه🙄
اصلا به مناسبت این روز عزیز هزار تومن تخفیف هم می دم.🤓
@evaghefi
🔹🔸🔹بسم الله النور🔹🔸🔹
✍ کارگاه نویسندگی
💠 مبحث: زاویه دید
⏳دوشنبه ۴ بهمن ماه
⏰ ساعت ۲۱
مکان: ناربانو
باغبان: بانو مرادی
منتظر حضور گرمتان هستیم.
#کارگاه_آموزشی
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
#ناربانو
نور و عسل
میلاد نور است و دلم پر از سکنجبین و ترنج است.
دختران عزیز سلام.
خیلی از شماها در آینده ای نه چندان دور همسر و مادر خواهید شد. با وجود اینکه بحران بی شوهری بیداد میکند ولی ناامید نباشید خداوند پر مهر است و بزرگ.
مادری و همسری و زن بودن موهبتی است که مردان سبیلکلفت از آن بی بهرهاند. و زن روح حیات خانواده است. و خانواده کوچکتری سلول جامعه است. و اگر خانواده زنده باشد جامعه زنده است.
قطعا اگر احترام زن در این واحد کوچک حفظ بشود و قدرش دانسته شود جامعه از تبّرج مصون خواهد ماند.
امیدوارم تمام مشکلات کمرشکنی که این روزها برای خانواده ها وجود دارد به مدد #مولاتی سلام الله علیها برایتان همچون شهد و عسل شود.
نام زهرا سلام الله علیها برای من عسل است. شیرین و گوار و انرژی بخش. ناف روح مرا با مهرش بریده اند و قنداقه مرا در اوج سختی ها به دست پر مهر او داده اند. در سرمای زمهریر به نورش گرم شده ام. و در ظلمات دنیا با نور عبادتش راه یافته ام. هنوز هم نیاز دارم به مدد بیبی سلام الله علیها.
امیدورام روزی که چشم در چشم میشویم از خجالت نمیرم.
دعایم کن مادر که اسیدِ دنیا دارد مرا هضم میکند. بازم کن. رهایم کن. نگو عاق والدین شده ام. من میدانم در چه ظلمتی غرق شده ام. شما هم میدانید. اگر رها شوم به دَرَک اسفل میافتم.
روز میلاد مادر نور است. نورآفرین. نور بخش. نورسا. نورساز. نورتاب. یک پارچه نور به سر جهانم کشیده شد مادر با آمدنت.
میلادتان مبارک حضرت زهرا سلام الله علیکِ. و امیرالمومنین علی علیه السلام چه خوشبخت است.
#زهرا
#نور
#عسل
به عشق #مولاتی سلام الله علیها.
گروه باز است👇
و پذیرای سفارشات مولاتی شما هستم
می توانید سفارش اسم بدهید. و بع جایش صلوات هدیه کنید به حضرت زهرا سلام الله علیها.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
مادر از نگاه استاد محمد بهمن بیگی:
به جز من، همه خواهرانم پسوند بس داشتند. ماه بس، گل بس، دختر بس، قز بس …
در چهره رنگ پریده مادر، بیم و امید را میشد دید! اضطراب و ترس را بیشتر…
و پدر که مهربان بود و صبوری داشت و کم طاقت می شد…
مادر نذر کرده بود و از درویش دوره گرد دعا گرفته بود! شاید این بار…
دیگر دلم نمی خواست به پدر بگویند «ریشت را آب برد»!
یا زن عمو با خنده معنی داری بگوید «نافش را روی پای حسنو ببرید»
دلم نمی خواست بیش از این مادر مقصر شود…
دلم برای همه مان می سوخت برای مادر بیشتر.
💠 به یاد دخترانی که خون بس شدند! ناز دخترانی که برای نجات پدر، برادر، عمو و بستگان و تیره و طایفه، به اجبار به عقد ناشناسی در آمدند! دخترانی که ابزار و وسیله صلح قبائل می شدند و در غربت چه حرف ها که نمی شنیدند و چه زجرها که نمی کشیدند و برخی از آنها چه مظلومانه که نمردند
به یاد دخترانی که به طوایف دیگر شوهر داده شدند و دیگر کسی آنها را ندید و از سرنوشت آنها اطلاعی نیافت
به یاد مادرانی که در ایل ودر بین راه و در هنگام کوچ زاییدند و مردند
به یاد مادران جوانی که تسلیم آل شدند
💠 به یاد مادرانی که سالی یکبار نوزادی را به دنیا می آوردند ، از مرخصی زایمان، از پزشک و ماما، از کارت بهداشت و مرکز بهداشت و نوبت های ماهیانه، از زایشگاه و پزشک خانوادگی، از قطره آهن و رژیم غذایی ویژه خبری نبود…
حتی در روز زایمان مشک می زدند و نان می پختند و در راه آب آوردن از چشمه با درد زایمان روبرو می شدند و یکه و تنها، قهرمانانه دوام می آوردند و با نوزاد به چادر بر می گشتند
💠 در شب های سرد و تاریک زمستان، مادر بزرگ های قهرمان با دست های پرچین و چروک خود معجزه ها می کردند! شجاعت، زرنگی، ایمان و توکل آنها کارآمدتر از بسیاری از داروها و امکانات این روزها بود! آوای گلوله و شیهه اسب، نویدی از حضور میهمان کوچولو در بُنکو می داد و پدر که در بیرون چادر منتظر بود، شادمانه گوسفندی را سر می برید.
اما امان از وقتی که آل می آمد و بسیاری از نوعروسان مادران جوان را می برد! پدربزرگ ها هرچه به آسمان تیر می انداختند فایده ای نداشت! هرچه مادربزرگ ها صورت و دست و پاهای زائو را با ذغال سیاه می کردند بی فایده بود! از قیچی و کارد و تیشه نیز کاری بر نمی آمد. به یاد مادران جوانی که تسلیم آل می شدند
به یاد مادرانی که سینه هایشان سرشار از مهر و عاطفه بود و به فرزندانشان شیر شهامت و صداقت می دادند. به یاد مادرانی که همزمان سه طفل همراهشان بود، یکی در دست و دیگری در کول و سومی در شکم.
💠 به یاد مادرانی که سینه هایشان بوی هِل و میخک می داد و بدون حضور آنها بچه ها خوابشان نمی برد! به یاد مادرانی که اسب سواران و تیراندازان کم نظیری بودند! به یاد مادرانی که در مسیر کوچ با راهزن و گرگ درگیر می شدند و قهرمانانه از جان و مال خویش دفاع می کردند.
به یاد مادرانی که صبحگاهان زودتر از بانگ خروس بیدار می شدند… به یاد مادرانی که همواره مشغول بودند و وقت کم می آوردند… به یاد مادرانی که دست تنها، چادر را بار می کردند و چادر می زدند…
💠 به یاد مادرانی که همچنان صدای لالایی آنها از دره ها و کوه ها به گوش می رسد، به یاد مادرانی که صدای کِل های زیبایشان هنوز در گوشهایمان است…! به یاد مادرانی که صدای خواندن و مشک زدنهایشان هنوز از یوردها می آید، به یاد مادرانی که بوی نان داغ و آغوز و دوغ و کنگر ماست با آنها معنی داشت…! به یاد مادرانی که مرگ ناگهانی همسران آنها خللی در اراده شان ایجاد نکرد، سوختند و ساختند تا فرزندان خود را بزرگ کنند.
به یاد مادرانی که سیاه گیس رفتند و به یاد مادرانی که گیس سفید تیره و طایفه بودند، به یاد مادرانی که به قول خودشان فقط یک کلاه از مردان کمتر داشتند…
به یاد مادرانی که هم آشپز بودند و هم خیاط، هم بافنده و هم چوپان، هم پزشک و هم ماما…
💠 به یاد مادرانی که از شوهران خود فقط محبت می خواستند، به یاد مادرانی که به شوهر و فرزندان خود عشق می ورزیدند، با عشق به آنها زندگی می کردند و با عشق به آنها مردند، به یاد مادرانی که کم لطفی ها و بی انصافی های شوهرانشان را تحمل کردند و خم به ابرو نیاوردند…! به یاد مادرانی که سال ها از داشتن لباس نو محروم بودند تا شاید پسران و دختران جوانشان لباس نو داشته باشند
به یاد مادرانی که درو کردند و خوشه چیدند تا شاید بخشی از نان سال خانواده تهیه گردد، به یاد مادرانی که دستهایشان مانند دست های پدرها خشن و محکم بود، به یاد مادرانی که جاجیم ها و گلیم ها و قالیچه های رنگارنگ می بافتند.
محمد بهمن بیگی
کتاب: ایل من بخارای من
نور
درباره این پیام خواستم چند تا نکته عرض کنم.
اول اینکه دوگانه کردن این قضیه درست نیست. اختلافات همیشه بوده. الانم هست. گرونی و مشکلات همیشه بوده الانم هست. توقعات درست و غلط همیشه بوده الانم هست. زن خوب و بد همیشه بوده الانم هست. مرد خوب و بد هم همیشه بوده الانم هست.
به نظرم تنها تفاوت توی #زمانه اس. یعنی توقع ما از زندگی تغییر پیدا کرده. دهه هشتادی ها یا نودی شاید هیچ وقت تجربه شام ساده شون با دهه شصتی ها یکسان نباشه. زندگی لاکچری بیست سال پیش با الان هم قابل قیاس نیست. پراید بیست سال پیش پرادو الان بود. البته اونوقتشم خیلی مالی نبوده😁.
ولی یک نکته مشترک در مقایسهی زمانی که شد وجود دارد. زنان خوب در هر دوره ویژگی های مشترکی دارند. مثلا پاکدامنی. مثلا حفظ اموال مشترک خانواده. مثلا ....و مردان خوب هر دوره ویژگی های مشترکی داشتند...احترام به زن در خانه...قدیمی ها رو دیدید دیگه هنوزم بعد از شصت سال به همسرش میگه بیبی یا بدون همسرش شام نمیخوره یا...
ادامه داره
ادامه از پیام قبلی👆
این مسئله اصلا مقصر صددر صد نداره. میخوایم تقصیرُ بندازیم گردن یک گروه و خلاص و این خیلی اشتباهه...
زمان پیامبر هم طلاق بوده. در مواردی فامیل رسول الله هم بودند حتی خود حضرت خطبه عقدشون رو خونده بودن...ولی طلاق میگیرن.
اصلا سوره نازل میشه که به همسران پیامبر میگه پیامبر مال و منالی که شما دنبالش هستید نداره و مثلا زندگی لاکچری مثل پادشاهان روم و ایران اینجا خبری نیست...
یعنی طرف همسر پیامبر بوده و دنبال مال بوده دیگه آدم چی بگه.
یعنی این مسائل همیشه بوده و دقیقا موضوعاتش هم همین بوده. پولی. نداشتن نقطه مشترک. عدم تفاهم و...
خیلی از دخترای امروزی نگاهشون با والدینشون یکسان نیست. دختر یک زندگی عاشقانه میخواد و ساده. پدر و مادر نگاهش راحتی و آسایش مادیه و اعتقاد داره که بقیه اش در درجه دوم اهمیت هست. در حالی که خود دختر اگر انتخاب کنه شاید به طلاق نیانجامه...🙄 ولی دخالت والدین علت اصلی این قضیه میشه...چه توی مرحله انتخاب همسر چه بعدها توی روابط زناشویی دو نفر که خبرها کشیده میشه به خانواده ها و اختلاف های زن و شوهر اصلا اختلافات خودشون نیست و در واقع اختلاف مادرشوهر با مادر زن هست. و دو زن پنجاه ساله یا دو مرد پنجاه ساله که تفکر متفاوت دارن قرار نیست با هم کنار بیان... و علت طلاق دو تا جوون میشه همین دخالتها...
البته ده ها موضوع دیگه هم هست که میشه رفت و از متخصصین پرسید...
ولی به نظر من #زمانه ای که داخلش هستیم اگر با نگاه قرآنی بهش نگاه کنیم ملاکهای ازدواج توش فرقی نکرده...سوره نور آیه سه...میگه که زانی قسمت زانیة میشه . مشرک هم سهم مشرکة...دیگه من حرفی ندارم.
اینه که میبینی مثلا مرحوم استاد فرج نژاد خودش یک آدم درجه یکِ از اون طرف بچه های مجازی که خانم ایشون سرکار خانم بابایی رو میشناختن میدونن که توی اخلاق و رفتار و ادب کم نظیر بودند.
مثال ائمه رو نزدم که حمله نکنید بهم🤓
.
حالم این روزها خوب نیست. درد میکنم. مرا بکشید.
پ.ن
نامه دندان عقلم به من.
#واقفی
کلمه بازی داریم...
#تمرین
#کلمهبازی
ده تا کلمه چهار حرفی بنویسید که دو حرفش تکراری باشه.
ترجیحا توی کلمات تولیدی
اسم شخصیت باشد. (مریم)
اسم مکان باشد.(اتاق)
حالا شخصیت را در مکان قرار دهید و یک داستانک چهل کلمه ای برایش بنویسید. (ده کلمه چهار حرفی را که دارید.)
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#تمرین105
صوت استاد راجی.mp3
15.46M
🔊 #بشنوید | صوت سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی در #نشست_هفتگی جوانان مشهد انقلابی
🔷 با موضوع: #منظومه_فکری_رهبری
🔹 جلسه هشتم
✅ امروز همه چیز دارد دین مردم را میگیرد و ورود نسبت به این مباحث میشود #جهاد_تبیینی .امروز این وظیفه حوزههای علمیه، دانشگاهها و هرکسی دغدغهمند دین است میباشد که به این شبهات ذهنی مردم ورود پیدا کند...
💠 اندیشکده راهبردی #سعداء
🆔 @soada_ir
دیروز بخش هاییش رو از پخش زنده دیدم...خیلی عالی بود. البته این صوت نبود ... ولی همین بحث بود.
آقای راجی علی رغم جوان بودن اهل علم است. شدیدا توصیه میکنم از بیاناتش استفاده کنید.
سلام و نور.
امیدوارم در پناه الهی باشید و قلمهایتان برای جهاد تببین کولاک کند.
آیا میدانستید رمان نویسی یک ابزار قوی در جنگ جهادی تبیین است؟
پس ساده نگیرید این موضوع را و درباره انقلاب و منظومه فکری حضرت آقا توی نت جستجو کنید.
مثلا دست آوردهای انقلاب را دستمایه رمان نویسی قرار دهید.
مثلا زوجی که که زن یا شوهر یکی شان یا هردوشان در صنایع دفاعی یا نانو پزشکی یا هسته ای یا ....هستند.
با آرزوی توفیق روز و شب افزون.
نوتلای بهشتی نصیبتان.