🌷خاطرات همت:
🌿 روز سوم عملیات بود. حاجی مدام در رفت و آمد بود. نماز ظهر رو بهش اقتدا کردیم نماز عصر یه حاج آقای روحانی اومد و به اصرار حاجی، نماز عصر رو ایشون خوند.
بعد نماز حاج آقا مسئله میگفت که حاجی افتاد، نمیتونست رو پای خودش بایسته. ضعف کرده بود...
#دریافت_روزانه
#کلام_بزرگان
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زن بارداری که زیر آوار هم به فکر حجابش بود!
⏪مامور هلال احمر: اول صبح گفتم خدایا یک معجزه نشانم بده!
🔺 ماجرای زن بارداری که ۱۸ ساعت، از زیر سه طبقه آوار در زلزله سر پل ذهاب کرمانشاه زنده بیرون آمد و تقاضای جالبی کرد. قابل توجه دشمنان حجاب: این شیرزن، از زنان کُرد ایران است
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
@tqvi14
بسم الله النور
کلافه شده بودم .هرجا می رفتم به دربسته می خوردم. کسی نمانده بودکه رو نزده باشم .
- به نظرم دخترم برو کلاس نویسندگی...حیفه...
- اخه خانوم کلاس کجابود؟
- چی بگم والا... تازه ساعتی می بینی فلان تومنم می گیرن...ولی ارزش داره...
می خواستم قیدش را بزنم. اما مگر می شد. دست از تلاش برنداشتم .همچنان سرگردان در رمانم بودم و دنبال راه . تااینکه روزی یک پیامی دریافت کردم . لینک دعوت بود.دعوت به گروه آموزش نویسندگی!!!!
"دوقدم مانده به نور.اینجا باهم یاد می گیریم .باهم ریشه می کنیم . باهم ساقه می زنیم....."
باغ . نمایشگاه باغ!!!
سرازپا نمی شناختم . انگارمعجزه شده بود.
سوال بود برایم که فلسفه باغ چیست دیگر. حالا چرا انار؟! مگر باغ های دیگرچه عیبی داشت ؟! اما این ها مهم نبودآن موقع . فقط یک چیزمهم بود. بالاخره در بازشده بود.
-هردری که پیوسته کوبیده شود ، عاقبت به روی انسان باز خواهد شد.
ومن چقدرخوب این حدیث نورانی را درک کردم . اما ماجرا به همین جا ختم نشد. ورودم به آنجا آغاز راه شد . راهی که شاید روزی در فانتزی های ذهنم می پرواندم اما هیچ وقت زمینه اش نبود.
داخل باغ شدم . باغی سرسبز و پربار. باباغبان های دلسوز . همه ی باغ ها نور دارند اما انجا چیزدیگری بود. نورعجیبی ساطع می شد. آن موقع علتش را نمی دانستم .نظاره گری بیش نبودم . آن زمان یک باغ بود، با چندین باغبان . البته اساتیدی که خود را خاشعانه برگ نامیده بودند. آن زمان فکرمی کردم فقط صرف تواضع است اما بعدها فهمیدم چقدر به ویژگی های برگ بی توجه بودم. روزها می گذشت و دراوایل درگیر تمرینات . همه اهالی باغ نقش نهال هایی را داشتیم که باغبان هایش آرام و صبور به آنها می رسند و آرام آرام رشد می کنند. گاهی طوفانی می آمد و نهال هارا تکان می داد و می خواست ازریشه برکند. اما بازهم لطف خدا بود و صبوری باغبان ها. باغ عجیبی بود باغ انار. خاص بود . دل انگیز بود. ازآن هایی که سیل و زلزله هم نمی تواند ذره ای تکانش بدهد. برایم سوال بود چون نمی دانستم وقف شده . وقف کسی که خودنظارگر تک تک برنامه هابود. وشاید همان بود که پایم را کشاند آنجا و من را پایبند تعهد کرد.
روزها سپری می شد و همه درگیر. تااینکه یک روز تابلویی برسرباغ دیدم. باورم نمی شد. برایم کابوس بود.
- وای نه ... می دونستم اخرسرمیشه اینجوری...
اخه چرا..؟؟؟ تازه داشتم ...
یک باغ شده بود چندین باغ . هرباغ با یک باغبان وشایدهمان برگ خودمان که دست از باغبانی هم برنمی داشتند. دوره های تخصصی شروع شده بود .هرکس که می خواست و قصدش جدی بود بایدثبت نام می کرد.
سردشدم . وشایدهم بیخیال. درگیربحرانی بودم واین هم شد وا مصیبتا.
درست درهمان موقع که دست کشیده بودم ،صاحب باغ بزرگی کرد. مثل همیشه خدا.
- می خواستم اتفاقا بهت زنگ بزنم. براچی ثبت نام نکردی ..؟
- حال و حوصله ندارم . بیخیال ... شمارفتی موفق باشی.
من لجبازی می کردم.اما صاحب باغ صبوری . دست خودم نبود.اوکه اراده کند تو چه کاره حسن خواهی بود. رفتم . جانبود. باغ ها پرشده بود.بهترازاین هم مگر می شد. خیلی دمغ شدم .
- بیا دیدی قسمت نیست... جانیست...
- خب یکم خواهش کن. شاید شد..
اهلش نبودم . اما چاره ای نبود. به خواهش هم البته نرسید. دعوت شدم به باغی که جای جاماندگان راه بود. نه می شناختم . نه حسی داشتم . رفت و نرفتنم انگارفرقی نمی کرد. کیفم را برداشتم . قلم ، کاغذ، کمی اندیشه و خلاقیت ، دغدغه و هرآنچه آن موقع فکر می کردم یک نویسنده نیازدارد درکوله بارم گذاشتم و رفتم به سمت باغ . همه چی داشتم جز انگیزه و امید.بعداز طی کردن راهی هرچندکوتاه وکم بالاخره رسیدم.
خسته و ناامید سرم رابلندکردم . سردرباغ رانگاه کردم . خشکم زد . نگاهم خیره ماند به سر درش .
- خانوم برو اون ور دیگه می خوایم بریم تو...چرااینجا وایسادی ؟؟؟
اسمش را زیرلب زمزمه کردم . سیدشهیدان اهل انار. پایم جلوترنمی رفت . حالم دگرگون شد. پشیمان شدم . سست شدم . نه به خاطرانکه انجا بدبود. به خاطرآنکه حس کردم چقدربی لیاقتم وانجا جای من نبود.
خواستم عقب گرد کنم و بروم که دستی به سمتم دراز شد و رو شانه ام نشست. دختری بود همسن وسال خودم . لبخندی زد و دستم راگرفت .
- منتظرچی هستی ؟ بیا دیگه... دل دل نکن . دل بزن به دریا. اینجاهمون جاست . همون جایی که می خواستی ...
و آن باغ شد آغاز من . شروع یک دوران خاص . ابتدای یک راه و هدف . هدفی مقدس و راهی پرپیچ وخم ...!
#یک_ساعت_نوشتن
#خاطره
#تخیل_و_احساس
#باغ_انار
#امپراطوری
#حضرت_مادر_سلام_الله_علیها
#هدف_مقدس
#فتحاللهی
#991007
💠 #حق
🔸 امام صادق علیه السلام:
مومن را بر مومن هفت حق است که واجبترین آنها گفتن حق است، هر چند بر ضد خود و یا پدر و مادرش باشد.
📚 بحارالانوار/ج 74/ص 223/ح 8.
✍🏼 بیان حق، حقی است که بر گردن دیگران است، و کسی که در مسیر تربیت نفس قدم بر می دارد نباید ابایی از گفتن حق داشته باشد، هر چند بر ضررش باشد.
#احادیث_روزانه
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
💠 #نظافت_منزل
🔸 امام صادق علیه السلام:
شستن ظروف و جارو زدن جلوی در منزل، باعث جلب و افزایش روزی می شود.
📚جامع الخبار/ص125
✍🏼 از دیگر عواملی که موجب افزایش روزی می شود، نظافت و بهداشت است.
توجه به نظافت نه تنها باعث #شادابی و #نشاط میشود بلکه دارای اثرات معنوی بسیاری زیادی میباشد.
#دریافت_روزانه_حدیث
#افزایش_برکت_و_روزی
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 کسی که می خواهد روزی اش فراوان شود، این ذکر را بسیار بگوید و در آغاز و پایان آن هم، یک #صلوات بفرستد:
💠 اللهم اغننی بحلالک عن حرامک، و بفضلک عمن سواک
خدایا! مرا به وسیله حلالت از حرام خویش بی نیاز کن، و با فضل و بخشش خودت، از هر چه غیر خودت بی نیاز ساز
#دریافت_روزانه #کلام_بزرگان #کلامی_از_بهجت
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
هدایت شده از 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷
من این روزها به این فکر میکنم که برای فتح قدس چی بپوشم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠صحبتهای شهید سلیمانی خطاب به نویسندگان رو ببینید
ما افتخارات واقعیمون رو #درست روایت نمیکنیم و دیگران افسانههاشون رو طوری روایت میکنند که در اذهان به واقعیت تبدیل میشه...
این بهنظر شما دردناک نیست؟!
@ANARSTORY
🌹بِسمِ رب الشهدا و الصدیقین🌹
"شهادت هنر مردان خداست"
بزرگداشت شهید امنیت طلبه حافظ قرآن کریم شهید
" هادی عرفانی نیا"
همراه با وداع با پیکر مطهر شهید گمنام
🎙با تلاوت دلنشین قرآن کریم:
حاج مهدی فروغی
🎙سخنران:
حجت الاسلام والمسلمین طائب
🎤با نوای:
حاج مهدی سلحشور
🗓 زمان:
یکشنبه ۲۴ مهرماه ۱۴۰۱
⏰ ازساعت: ۱۹:۳۰ الی ۲۱
📌مکان:
۷۵متری عمار یاسر خیابان آیت الله قدوسی مدرسه علمیه قرآنی امام علی بن موسی الرضا (ع)
🔸ویژه برادران.
﷽؛انار، پادشاهی ست وارونه با تاجی رو به زمین چرا که انار پادشاه درختان آسمان است که قدش تا زمین کشیده شده. اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6
سلام و نور
💡تاکنون 20 کلاس خصوصی تشکیل شده با باغبانان مختلف.
💵شهریه هر ترم سه ماه ۱۰۵ هزار تومن است. ماهی ۳۵.
💳که البته میتوانید ماهیانه پرداخت کنید.
🧰کلاس جدید هنوز به حد نصاب نرسیده. کلاسهای قبلی هم مدتی هست که شروع شده.
🧿اگر میخواهید از ابتدا رمان نویسی یاد بگیرید باید صبر کنید تا کلاس به حد نصاب برسد.
⏱گاهی حدود یک ماه یا بیشتر معمولا طول میکشد.
💰برای ثبت نام باید فرم پر کنید و مبلغ شهریه را به حساب سید موسوی بریزید و فیش واریزی را برای بنده بفرستید.
صاحب کارت:
میرمحمدحسین موسوی
شماره کارت:
6037-»»»»-««««-4874
بانک مقصد: ملی
⚙️حضور و عدم غیبت در کلاسها مهم است برایمان. اینجا یعنی باغ انار با کلاسهای دیگر متفاوت است. ما نمیخواهیم یک مشت اصطلاحات داستان نویسی به حلق هنرجو بریزیم میخواهیم داستان نویس تربیت کنیم. سالی چند مسابقه داریم انشاءالله و حضور در باغ انار اصلی...اجباری است. و اگر خانم هستید حضور در ناربانو. از همین الان متنهایتان را در کانال شخصی خودتان ذخیره کنید و بعد به کانال عمومی بفرستید.
💊اگر مشکلی پیش بیاید میتوانید از شرکت در کلاس انصراف بدهید...و لازم نیست جریمه بدهید. فقط شهریه همان ماه دیگر برگردانده نمیشود.
🦠اگر بعد از چند جلسه احساس کردید حجم زیادی از اصطلاحات باعث شده خسته شوید سریعا وقت خالی کنید و شروع کنید به مطالعه درباره اصطلاحات. سعی کنید از کلاس جلوتر باشید و مدام منتظر جواب دادم پرسشتان توسط باغبان نباشید. در گوگل و سایتهای مختلف جستجو کنید و نظرتان را در کلاس ارائه دهید تا باغبان مربوط یا مربوطه شما را راهنمایی کند.
🗝اگر نوجوان هستید و تجربه زیستی کمی دارید باید زیاد رمان بخوانید. سعی کنید خواندن رمانهای آنلاین را ترک کنید. به طور کامل. علتش را بعدا خواهید فهمید.
🎁در کلاسها معجزه ای اتفاق نمی افتد. فقط مطالب آموزشی گفته می شود و شما باید تمرین مرتبط به آن مطلب را بارها بنویسید. اگر ننویسید مطلب هفته بعد به کارتان نخواهد آمد. چون انباشت اطلاعات با یادگیری متفاوت است.
حرف اول در اینجا تمرین و تمرین و تمرین است. همزمان با شروع کلاس خصوصی...تمرین های باغ انار را هم میتوانید انجام دهید... با هشتگ #تمرین1 #تمرین2 و ...در کانال اصلی جستجو کنید.
علاوه بر کلاس های خصوصی رمان نویسی کلاسهای دیگر هم داریم به شرح زیر...که در پست های #گلدسته میتوانید پیدایش کنید👇
@ANARSTORY
@ANARLAND
@ANARASHEGH
بعد از پرداخت وجه و ارسال رسید برای بنده @evaghefi وارد کلاس خصوصی زیر بشوید.
https://eitaa.com/joinchat/609157304C6******742
کلاس انارهای آسمانی
پ.ن
باغ انار بخش گرافیک هم دارد. نامش باغ یاقوت است. کانال مربوطه👇
@HOLLYYAGHUT
هدایت شده از افراگل
✍️ شکستشیرین
با تبسم شیرین همیشگیاش به بازی بچهها نگاه میکرد. بچهها دوستش داشتند. با آنها مهربان بود و با احترام رفتار میکرد. خالد خاطره شیرین آن روز را هرگز فراموش نمیکند. همان روزی که با آنها بازی میکرد. وقت اذان اجازه نمیدادند او به مسجد برود. بلال از مسجد دوان دوان و نفسزنان خود را به پیامبر رساند. وقتی دید با بچهها در حال بازیست چشمانش دُرشت شد. با لبهای گوشتی و بزرگش گفت: اذان شده است نماز نمیآیی؟!
پیامبر نگاه مهربانی به صورت نگران و سیاه اذانگوی خود کرد و فرمود: میبینی در گروگان بچهها هستم. باید آزادم کنید. بروید از خانه مقداری گردو بیاورید تا رضایت دهند به مسجد بروم.
لبهای بزرگ بلال حبشی کشیده و بزرگتر شد. خندید و گفت: باشه الان میرم برای آزادیتان گردو بیاورم. بچهها هم هِرهِر و کِرکِر خندیدند. پیامبر در حلقهی بچهها بود و بر سر تکتک آنها دست میکشید.
بلال با چند عدد گردو آمد. پیامبر گردوها را بین آنها تقسیم کرد. بچهها او را رها کردند و با گردوها مشغول شدند. خالد اما دلش نیامد از پیامبر جدا شود. به دنبال آنها میرفت که شنید پیامبر به بلال میفرمود: دیدی آنها مرا به گردویی فروختند. بلال خندید. خالد ناراحت شد در دل گفت: نه من پیامبر را به هیچ چیز دیگر نمیفروشم.
آن شب ماجرا را برای پدر و مادر تعریف کرد.
چند روز گذشت. قلب خالد پُر از عشق به پیامبر بود با خود تصمیم گرفت باید کاری کنم زودتر از پیامبر به او سلام کنم. همیشه پیامبر پیشدستی میکند امروز پشت درختی مخفی میشوم تا او مرا نبیند و بتوانم زودتر سلام کنم. درخت کهنسالی انتخاب کرد که دیده نشود. عطر خوشبوی پیامبر بینیاش را قلقلک داد. ضربان قلبش بالا رفت. صدای او که به بچهها سلام میکرد را شنید. صدای قدمهای پیامبر را میشنید که به درخت نزدیک میشود. خود را آماده سلام کرد که شنید پیامبر او را صدا میزند و به او سلام میدهد. سرش را پایین انداخت و از پشت درخت بیرون آمد. لبخند پیامبر را که دید خود را در آغوش پیامبر رها کرد.
اینبار هم شکست خورد و دوباره پیامبر بود که پیشدستی میکرد و چه شکست شیرینی.
#ورزش_مغز
#بازی_ذهن
#تصور_و_خیال7
#خالی_کردن_ذهن7
#افراگل
أُولَٰٓئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَآئِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَآ ۚ إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَٰنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا ۩
اینان كسانی از پیامبران بودند كه خدا به آنان نعمت داد، از نسل آدم و از نسل كسانی كه با نوح در كشتی سوار كردیم و از نسل ابراهیم و اسرائیل و از كسانی كه آنان را هدایت كردیم و برگزیدیم؛ هنگامی كه آیات [خدایِ] رحمان بر آنان خوانده میشد، سجده كنان و گریان به رو میافتادند. (۵۸)
مریم - 58
قرآن مبین
۞ فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ ۖ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا
سپس بعد از آنان نسلی جایگزین [آنان] شد كه نماز را ضایع كردند و از شهوات پیروی نمودند؛ نهایتاً [كیفر] گمراهی خود را [كه عذابی دردناك است] خواهند دید. (۵۹)
مریم - 59
قرآن مبین
🔰 اطلاعنگاشت | ابتکار ملت، انفعال دشمن
🔺 رهبر انقلاب اسلامی در بیانات در تاریخهای ۱۴۰۱/۷/۱۱ و ۱۴۰۱/۷/۲۰ با اشاره به اغتشاشات اخیر، اقدام دشمن را حرکتی انفعالی در برابر ابتکارات ملت ایران و نمایش گرایش دینی مردم دانستند. موارد اشاره شده در این دو زمینه در این اطلاعنگاشت مرور میشود.
📥 نسخه قابل چاپ👇
https://khl.ink/f/51161
🍃 چند توصیه آیه الله بهجت رحمه الله علیه:
1️⃣ برای دوری از #ریا، لاحول و لاقوه الا بالله زیاد بگویید
2️⃣ برای درمان #عصبانیت، زیاد #صلوات بفرستید
3️⃣ برای #تمرکز_فکر، زیاد لااله الا الله بگویید
4️⃣ برای رفع اختلاف زوجین، #صدقه متعدد به افراد متعدد بدهید
5️⃣ برای #دفع_شر و بلا بخوانید: اللهم صل علی محمد و آله و امسک عنا السوء
#دریافت_روزانه #کلام_بزرگان #کلامی_از_بهجت
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
1_1799671053.attheme
108.3K
👆👆👆👆👆
🇮🇷
ایتا را مانند واتساپ کنید کافیست گزینه ی اعمال را بزنید...
http://eitaa.com/marasemat_yazd1
🌹🍀🌹🍀🌹
@meamaranvatan1
.
من خواهم مُرد. و تو، تو هم خواهی مُرد. من اما راه شهادت را انتخاب خواهم کرد.
.
🌷خاطرات همت:
🌿 همه کارهاش رو حساب بود.
وقتی #پاوه بودیم، هرروز صبح محوطه را آب و جارو میکرد،اذان میگفت و تا ما #نماز بخونیم، صبحانه حاضر بود.
🌺 خیلی #خوش_سلیقه بود. یک فرشی داشتیم که حاشیه یک طرفش سفید بود. انداخته بودم روی موکت.
وقتی دید،گفت: آخه عزیزمن! یه زن وقتی میخواد دکور خونه رو عوض کنه، با مردش مشورت میکنه و فرش را چرخاند، طوری که حاشیه سفیدش افتاد بالای اتاق.
#دریافت_روزانه #کلام_بزرگان
عضویت در سرویس های روزانه👇
pay.eitaa.com/v/p/
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کارشناس خانواده فقط ایشووون
گوش ندید از دستتون رفته😊
💯 @ANARSTORY
🆔 @khanevadeh_313