عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوبیستودوم ] یک خانه به شدت قدیمی و سن
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوبیستوسه]
امیر علی میانشان قرار گرفت
زهرا دستش را حلقه در بازویش کرد
و من باز فقط خیره ماندم
عطیه هم به شانه اش تکیه داد و شیرین خندید
ناگهانی عطیه خم شد
و نگاهی به چهره امیر علی کرد:
خو بخند کاکا!
و امیر علی سری برای شیطنت های خواهرش تکان داد
و لبخند محوی روی چهره اش نقش بست
کاش میشد بگویم عمیق تر بخند
از همان ها که گونه هایت از شدت عمقشان چال بگیرند !
لبم را به دندانم گرفت
خاک بر سرم با این افکارم
راستی عشق شاعرم کرده بود به گمانم!
با مکثی لبخند های هر سه شان را ثبت کردم
و به اصرار عطیه یکی را هم کنار حوض انداختند
با تمام حسرت هایی که به دلم می افتاد
این جمع را دوست داشتم
شدیدا دوست داشتم
دلم ترک اهواز و آنها را نمی خواست!
دوربینم را به دست زهرا دادم
و خواستم تا چند عکس بگیرد
و او هم با دلتنگی عیانی گفت :
آخ کاش علی بود !
چشم غره ای حواله اش کردم :
حالا من و عطیه علی نداریم چیزیمون کمه؟!
عطیه حرفم را تایید کرد
و زهرا پر تاکید صد در صدی گفت
و خوب من در دل حرف زهرا را تایید کردم
حتما یک چیزی کم بود وقتی او را نداشتم
مثلا اگر مال من بود ...
حالا با دلبری چند عکس از ژست هایش می گرفتم
و او هم عکس ها را در پیجش می گذاشت
و هشتگ میزد فتو بای همسر
(...photo by)
البته مطمنا این کار از نواب بعید بود !
سلفی های دو نفره هم که بماند !
با صدای زهرا از رویا دست کشیدم :
حواست کجاست؟
و سعی کردم لبخند بزنم
و به لنز دوربینم نگاه کنم
این دوربین فقط باید لبخند ثبت می کرد همین !
بعد ساعتی که پر از خنده و ذوق بود
به راه افتادیم تا کمی هم کنار کارون قدم بزنیم
و بعد سراغ شام دست پخت مادر نواب برویم !
مسیر را هم یکی یکی عکس ها را نگاه کردیم
و کلی خندیدیم و برای هر کدامشان ذوق کردیم
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal