eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.2هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدونهم] خیره رود شدیم و تا چند دقیقه سکوت ب
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] مادرم صدایم کرد : ریحانه جان ، آقا امیر علی خیلی برام آشناست ، تو می شناسیشون؟! لبخند زورکی روی لبم نشاندم ، نواب غریبه آشنایی بود ! : ایشون همون آقای نواب هستن تو روستای بیش مله معلم بودند! مادرم بعد چند ثانیه حرفم را تایید کرد و به شوخی گفت : از اثرات پیریه دیگه ! هر کسی مشغول خودش بود و من خیره کارون ماندم عکس ماه در رود افتاده بود و فضا را عجیب عارفانه و عاشقانه کرده بود ! زهرا رو به نواب گفت : کاکا ، اون شعر کدوم بود ؟! همو که راجب رود و ماهه مال فاضل نظری؟! نواب همراه لبخندی محو خیره عکس ماه شد عین خود مبهوتم : مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست عطیه با شیطنت گفت : میگُم زهرا ؛ دلت واسه شوهرت تنگ شده؟! زهرا چشم غره ای حواله اش کرد و من با تعجب رو به زهرا کردم : تو شوهر هم داری مگه ؟! چشم غره دومش سهم من شد : بله که دارُم ، همه که مثل تو و ای عطیه ترشی نیستن عطیه ضربه ای به کمرش زد : مو بیست و چهارسالمه و هنو سن تو دبه کردنم نیست خو! ای ریحانه هم که حتما از مو کوچیک تره! زهرا با خنده سرش را تکان داد و به امیر علی اشاره کرد و گونه های عطیه درجا سرخ شد ولی خودش را از تک و تا نینداخت: ای کاکای مو روشن فکره! و جوابش نگاه شدیدا مهربان و با مزه امیر علی بود و من چرا انقدر زوم کرده ام روی واکنش های او ؟! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal