عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمتصدوسیوهشت] بعد صحبت های متداول این مراسم
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمتصدوسیونهم ]
ولی به نظرم امیر علی کسی بود که میشد عجیب به او تکیه کرد ،با او میشد تا ته دنیا هم رفت ! :
فکر نکنم مشکلی با این موضوع داشته باشم !
کمی در جایش تکان خورد :
خب بیشتر باید روش فکر کنین ،دوری از خانواده و شهری که ..
_ آقای نواب!
حرفش را قطع کرد :
بله
روزی میشد جانم را از زبانش بشنوم ؟! :
درباره یه موضوع دیگه حرف بزنیم لطفا !
من به جز یه اسم و فامیلی و اینکه تو بیش مله جهادی کار می کنید ،و اهل اهوازید چیزی نمیدونم
شما هم فکر نکنم چیز خاصی بدونید
حرفم را تایید کرد :
امیر علی نواب، سی سالمه،اهل اهواز
در حال حاضر ساکن بیش مله ،ارشد ادبیات از دانشگاه تهران ،تو بسیج و سپاه هم یه فعالیت هایی دارم.
من هم کمی درباره دانشگاه و کارم توضیح دادم :
راستی شما با شاغل شدنم مشکلی ندارین؟!
ملایم و نرم گفت :
اگه لطمه ای به زندگیمون نزنه به هیچ وجه !
شرط خاصی ندارین؟!
نمیدانم بغض از کجا آمد که صدایم لرزید :
اگه قسمت هم شدیم ،همیشه کنارم باشین
و اینکه دوسم داشته باشین ،نه اینکه انتخاب مادرتون باشم.
لبخند محوی چهره اش را زینت داد :
حتما !
بعد هم گفت که هم سفر می خواهد،کنار او بودن سختی های خودش را داشت ،آن هم همسفری برای مردی که چند منزلی جلوتر از من است
سخت بود ، نبود؟!
ولی می ارزید به شیرینی حضورش !
همان شب اعلام کردیم که مشکلی با این ازدواج نداریم و نیاز داریم که مدتی بیشتر در ارتباط باشیم
همه چیز داشت سریع و ساده جلو می رفت !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal