eitaa logo
درمحضرحضرت دوست
674 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4هزار ویدیو
70 فایل
لینک کانال : @Abbasse_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ثواب نشر کانال هدیه برسلامتی اقامون امام زمان(عج) وشادی روح شهید عباس کردانی ادمین کانال @labike_yasahide
مشاهده در ایتا
دانلود
سفارش حضرت آقا به خواندن هر روز این دعا @Abbasse_Kardani
8.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «هدفت از زندگی چیه؟ _ قسمت دوم و پایانی» 👤 استاد ⁉️ قبل از هر کاری از خودت بپرس؛ که چی؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5820980759795599675.mp3
5.18M
🎧 🎙 🌷به خوبی های دیگران توجه کنیم 👌 💢 ➖➖➖
_____•﷽•____ 🌀امام‌صادق(ع)فرمودند: ایمان خودرا قبل از ظهور تکمیل کنید، چون درلحظات ظهور ایمان ها به سختی مورد امتحان و ابتلا قرار می گیرند..!! _📚اصول‌کافی؛ج۶؛ص۳۶۰؛ح۱_ _________🌫️⃟❄️_________ 🐾قدم هایی برای خودسازی یاران امام زمان (عج) 💎قدم اول: نماز اول وقت 💎قدم دوم:احترام به پدرومادر 💎قدم سوم:قرائت دعای عهد 💎قدم چهارم: صبر در تمام امور 💎قدم پنجم:وفای به عهدباامام زمان(عج) 💎قدم ششم:قرائت روزانه قرآن همراه بامعنی 💎قدم هفتم:جلوگیری ازپرخوری وپرخوابی 💎قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه 💎قدم نهم:غیبت نکردن 💎قدم دهم:فرو بردن خشم 💎قدم یازدهم:ترک حسادت 💎قدم دوازدهم:ترک دروغ 💎قدم سیزدهم:کنترل چشم 💎قدم چهاردهم:دائم الوضو 💎برای تعجیل در امرفرج سه صلوات بفرستید @Abbasse_Kardani
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 ** ماکان داشت برای خودش غر غر می کرد و توی خیابان ها می چرخید. "عجب گیری کردیم ها. پسره پرو گند می زنه ما باید گندشو جمع کنیم. بابا منم پیتزا. الان دارن تنها تنها کوفت می کنن." همین جور داشت برای خودش نق می زد که صدای زنگ موبایل توی ماشین پیچید. ناخودآگاه دستش به سمت کمرش رفت و موبایلش را در آورد. خبری نبود. پس این صدای زنگ از کجا بود؟ هنوز داشت دنبال منبع صدا می گشت که دوباره زنگ بلند شد. از عقب ماشین بود. بر گشت و گوشی ترنج را روی صندلی دید. به سختی دست دراز کرد و برش داشت. برای ترنج پیام آمده بود. اصلا قصد نداشت پیام های خواهرش را بخواند ولی موبایل ترنج به صورتی بود که نیمی از پیام روی صفحه قابل خواندن بود.. "مرگ من به داداشت بگو...." وسوسه به جان ماکان افتاده بود که بقیه اش را بخواند. دلش می خواست ببیند دوستش درباره او چه گفته. ماشین را متوقف کرد و بعد از کلی کلنجار رفتن با خودش پیام را خواند: "مرگ من به داداشت بگو همین امشب بیاد منو بگیره شام عروسی هم مهمون من باشین." ابروهای ماکان ناخودآگاه بالا پرید. این دوست ترنج اصلا او را دیده بود؟ نوشته اش بوی طنز می داد ولی خوب چه چیزی باعث شده بود که او چنین حرفی بزند. باکس پیام های قبلی را باز کرد و همه اس ام اس هایی را که بین ترنج و مهتاب رد و و بدل شده بودند خواند. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 اوضاع بدتر شد. بابابزرگ و سهیل چه کسانی بودند. چرا می خواستند مخش را بزنند.؟ ماکان همین جور به صفحه موبایل ترنج زل زده بود که دوباره پیام آمد. "مردی؟ ای بمیری رفتی با شوهر من شام بخوری. می دونستم آخرش چشم نداری زندگی ما رو خراب می کنی خدا ازت نگذره. توی پرانتز هم نوشته بود.(ایکون مشت کوبیدن به سینه)" ماکان با سرخوشی خندید. موجود جالبی بود این مهتاب خانم. لحظه ای فکر کرد و به وسوسه شیطانی که به جانش افتاده بود جواب داد گوشی اش را برداشت و شماره مهتاب را گرفت. کمی هم عذاب وجدان داشت اگر ترنج می فهمید که شماره دوستش را برداشته حتما کلی دلخور می شد ولی ماکان قصد خاصی نداشت می خواست فقط کمی با مهتاب شوخی کند. صدای مهتاب توی گوش ماکان پیچید: بفرمائید؟ ماکان خواست دهان باز کند و حرفی بزند ولی برای یک لحظه از کاری که می خواست بکند پشیمان شد صدای مهتاب دوباره آمد: _الو؟ ماکان باز هم چیزی نگفت. با خودش در حال جنگ بود.صدایی را از ان طرف می شنید: _کیه مهتاب؟ قطش کن داریم صحبت می کنیم و صدای مهتاب را که می گفت: _دوستمه. الان میام. 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻 🌻 🌟 و صدای ببخشیدی که گفت و بعد هم صدای بر خورد صندلی به میز. دوباره صدای آرام مهتاب که توی گوشش پیچید: _آقا خانم هر کی هستی خدا اجدادتو رحمت کنه. ان شا.. از حوری های بهشتی نسیبت بشه. منو نجات دادی. و بعد هم قطع شد. ماکان برای چند لحظه به صفحه گوشی اش خیره شد این کنجکاوی با هر فضولی یا هر چه که اسمش را بگذارید حسابی ماکان را به هم ریخته بود. دست اخر گوشی ترنج را روی داشبورد گذاشت و با لحن دلخوری به خودش گفت: "آفرین آقا ماکان شدی عین این خاله زنکا که سر می کشن تو زندگی مردم. اگه ترنج بفهمه پوستتو می کنه." ولی با تمام این وجود از حرف هایی که مهتاب زده بود دوباره خنده ای روی لب هایش شکل گرفت. ماشین را مقابل پیتزا فروشی نگه داشت و موبایل ترنج را برداشت و پیاده شد. خدا خدا می کرد که ترنج الان بیش از حد سر حال باشد و یادش نباشد که آخرین پیامی که از دوستش خوانده چی بوده. وارد که شد ارشیا با دست به او اشاره کرد و ماکان با لبخند به سمت شان رفت در حالی که صندلی را بیرون می کشید با خنده ای پهن تر گفت: _خوب خوب به توافق رسیدین یا نه؟ و با دقت به چهره ترنج نگاه کرد. بسته کوچکی هم توی دستش بود. ماکان دست دراز کرد و بسته را از او گرفت و نگاهش کرد. _نه می بینم که مجبور شدی دست به جیب هم بشی. بعد هم به ارشیا نگاهی انداخت و گفت: _ببین چون بار اولت بود و ترنج هم اخلاقت دستش نبود من کمکت کردم دفعه دوم خودم حالتو می گیریم اوکی داداش؟ 🌻 🌼🌻 🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
10.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ بسیار زیبای دعای فرج☝️🏻 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ @Abbasse_Kardani
شبتون مهدوی دعای فرج🙏