✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام به همگی
پیام دوستمون که ناراحتی قلبی داشتند و از دست مادرشوهر ناراضی بودنو خوندم...
عزیزم فقط خواستم بگم که ذره ای ذره ای به خودت بخاطر این مسائل جزئی ناراحتی و استرس وارد نکن...
من که سالم بودم بخاطر اینجور مسائل مریض شدم هم جسمی هم روحی دیگه چه برسه به شما که ناراحتی و استرس براتون سمه....
بخدا اینجور مسائل انقدر بی اهمیته که خدا میدونه و ارزشش رو نداره بهشون فکر کنی سلامتیت خیلی با ارزش تره
کاش منم یکی بهم میگفت یا سنم بالاتر بود و میفهمیدم که چقدر حرفای خاله زنکی بی اهمیته...
تو همیشه با شوهرت خوب باش و نگو چرا مادرت اینو گفت اونو گفت... حالا اصلا بگه...گفت که گفت به درک که گفت...اصلا دلش خواست گفت...
مگه حرف یه انسان چقدر میتونه توی زندگی دیگران اثر بزاره... هیچ اثری نمیزاره به شرطی که خودت وارد ذهن و زندگی و رابطت با شوهرت نکنی اون حرفو و دعوا راه نیفته....
اصلا بچشه شاید فکر کنه باید راهنماییش کنه همونطور که شما فردا پسرت زن گرفت راهنماییش میکنی...
بزار اصلا خرج نکنه مگه تو از اول عمرت تاحالا اینا خرجت نمیدادن و تو خونه بابات بودی به دیگران احتیاج داشتی که حالا داشته باشی.
مگه اصلا خدا بنده اش رو بدون روزی میزاره... یکی پول داره یا نداره دلش میخواد برا بچش خرج میکنه، یکی پول داره یا نداره دلش نمیخواد و برا بچش خرج نمیکنه...
همیشه غرورت رو حفظ کن، از هیچکس چیزی رو نخواه جز خدا... اگه مادرشوهرت نمیخواد برا شما پول خرج کنه اینو به خودت نگیر که من براش ارزش ندارم و برام پول خرج نمیکنه نه عزیزم اینو به خودت نگیر چه پولی خرج کنه، چه خرج نکنه برا پسرش خرج کرده یا نکرده و احترامی بوده که سر پسرش گذاشته...
حرف دیگران همیشه فقط یه حرف و بادهوا میمونه به شرطی که تو بهش بال و پر ندی و توی ذهن خودت نچرخونیش. مطمئن باش وقتی همسرت ارامش تو رو ببینه خودش میفهمه که زن خوبی هستی و حرفای مادرش رو جدی نمیگیره...
همیشه با اقاتون بگو بخند نزار بحثای الکی بینتون بیاد نزار حرمتها بینتون شکسته بشه...
کمک کردن به مادرشوهر خیلی خوبه کمک کن ولی تا جایی که حال خودت خوبه و راضی هستی از انجام دادنشون و احساس نکنی داره بهت زوری گفته میشه ظلمی کرده میشه ، سعی نکن دیگرانو همیشه راضی نگه داری، چون بعضیا راضی نمیشن و پرتوقع تر میشن
ولی من اگه جای شما باشم اگه مریضه و سنش بالاست بهش خیلی کمک میکردم فقط برای رضای خدا و با خدا معامله میکردم.
البته ادب حکم میکنه اگه میری اونجا میمونی کمک کنی و اگه میمونی به نظرم اصلا دیگه باید کمک کنی... از سعی کن رفت و امدتون کنترل شده باشه توی عقد... هفته ای چند ساعت برو و برگرد...
میدونم که ازشون توقع داشتی میدونم که یه زن چقدر مردش جلو چشمش قدرتمند جلوه میکنه وقتی تامینش میکنه ولی یادت باشه ما طلبکار دیگران نیستیم «خانواده همسر» دلشون خواست کاری برامون انجام میدن دلشونم نخواست نه.
من دندون توقع از دیگرانو خیلی وقته کشیدم انداختم دور ، تو هم بکش بنداز دور قبل از اینکه صدمه ای به سلامتیت برسه...
توقعاتتون رو از عروسی مجلل و غیره بیارید پایین وخیلی خیلی زود به نظرم برو سر خونه زندگیت اونجا دیگه هیچکس نمیتونه دخالت کنه به شرطی که خودتم احترام نگه داری و جلو روشون بگو چشم و بعد هرکاری خودت و شوهرت صلاح میدونید انجام بدید...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی اما دراصل اوضاع خوبی نداشتم از همون اول حرفای تند مامانش بهم شروع شد همینطور بد نگاه
داستان زندگی ❤️
یه هفت هشت ماهیی گذشت که ديدم خرج کردنای میلاد کم شده فکر کردم دیگه آدم شده دست کجی رو گذاشته کنار
من حاضر بودم سختی و بی پولی بکشم اما میلاد با دزدی پول نیاره آخه با باباشو برادرش یجا کار میکردن یه مغازه ی کوچیک لوازم خودرو داشتن
قطعا از اون مغازه نمیشد پول زیادی به دوتا خانواده برسه واسه همینم یکم امید پیدا کردم تا اینکه خیلی طول نکشید تو جیب شلوارش دوباره یه کیف پول پیدا کردم که معلوم نی مال کدوم بدبختی بود عکس و کارت ملی طرفو دیدم و فهمیدم کیف دزدیه
باهاش دعوا راه انداختم هی با گریه میگفتم خاک برسر من که بخاطر یه دزد قید خانوادمو زدم که یهو دوتا محکم خوابوند تو گوشم و حرفای زشت به خودمو خانوادم زد
من فقط ماتم برد که الان این واقعيه ؟ فقط مات و مبهوت به زمین نگاه میکردم
دیگه کل امیدم به زندگی خوب داشتن با میلاد و ازدست دادم
یکم که گذشت دلیل بی پولیاشم فهمیدم، مواد میکشیده و پولاش پای این چیزا خرج میشده
سه ماه مونده بود که اجاره خونمون به سال برسه که یه شب دیدم خبری از میلاد نیست هرچی زنگ میزدم خاموش بود و فرداش رفتم خونه مامانش و مامانش گفت که امروز زنگ زده و مامورا گرفتنش و یه شاکی داره و گفت داداشش رفته دنبال کاراش تا بتونه درش بیاره
همونجا از عصبانیت شروع کردم به فحش و نفرین به میلاد و يدفه دیدم مامانش لیوان دم دستشو پرتاب کرد تو سینم و جیغ جیغ میکرد خفه شوووو خفه شووو پدرت بمیره مادرت بمیره...
مانتوی منو میکشید هولم میداد که برم بیرون، منم جنی شدم جلو درشون بلند بلند به همشون فحش دادم و رفتم
چند روزی گذشت و میلاد و ول که نکردن هیچ ۴ تا شاکی دیگه براش پیدا شده بود...
تو همون منطقه به هرکس که تو این چند وقت گزارش دزدی داده بودن زنگ زدن و از طریق عکسش ۴ تا شاکی دیگه شناسایش کردن و میلاد باید رضایت ۵ تا شاکی رو میگرفت تا بتونه دربیاد بیرون
یک ماه و نیم گذشت از عقب افتادن عادت ماهانم به شک افتادم رفتم بیبی چک خریدم دیدم مثبته ....
زندگیم گل بود به سبزه نیز آراسته شد
رفتم دنبال کار اما چون دیپلم نداشتم کار پیدا نمیشد روز به روز بی پول تر میشدم.
پنج شنبه جمعه با مینی بوس میرفتم بهشت زهرا و اونجا میگشتم خیراتی جمع میکردم و اندازه یه هفتم خرت و پرت برمیداشتم
بجایی رسیدم که پول صابون برای حموم کردن نداشتم و یه روز چادر مشکی پوشیدم و جلوی یه عطاری یدونه از این صابون دست سازا کش رفتم. از دم عطاری تا دم خونه با استرس و گریه راه میرفتم تمام فکرم این بود که از یه پدرمادر دزد چه بچه ای میخواد بار بیاد، واقعا حقش نبود به این زندگی نکبت بیاد
خیلی فکر کردم تصمیم گرفتم برم پیش مامانمينا و همه چی رو بگم یه راست رفتم دم خونمون مامانم وقتی منو دید چشم و ابرو اومد که برو بابات خونس
گفتم نمیرم و از پله ها رفتم بالا و وارد شدم
بابام تا منو دید دادو هوار راه انداخت که گمشو برو بیرون همونجا جلو در نشستم التماس کردم که بیرونم نکنه و همه چيو تعریف کردم ....
ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند_بازکردن_در_شیشه
اگه درب بطری هات سفت شده و باز نمیشه
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
💭👁🗨💭👁🗨💭👁🗨💭👁🗨💭
👁🗨💭👁🗨
💭👁🗨
👁🗨
⭕️ #اعتیاد_به_رنج
■چند وقت پیش یک سفر کاری داشتم. من همیشه عادت دارم زود وارد ایستگاه قطار میشم تا بتوانم سریعتر وارد قطار بشم و برم تخت های بالا جا بگیرم. برعکس اون روز دیرتر وارد ایستگاه شدم و وقتی رفتم داخل کوپه، دو تا خانم جوان تخت های بالا جا گرفته بودن
□قسمت پایین یه خانم با پسر حدوداً ۹ ساله و یک خانم میانسال نشسته بودن. منم بناچار همون پایین نشستم و از همون ابتدا مشغول کتاب خواندن شدم.
●بعد از گذشت یکی دو ساعت
متوجه شدم خانمی که پسر بچه همراهش بود داره گریه میکنه و خانم میان سال روبروش باهاش صحبت میکنه. ناخودآگاه به سخنان این دو بانو گوش کردم.
○گویا مادر شوهر و خواهر شوهر این بانو در کوپه بغلی بودند و او فرزندش را به کوپه بغل فرستاده و به او گفته بود برو ببین در مورد من چی میگن. پسر بچه برگشته بود و هر چه را که شنیده بود از سبر تا پیاز برای مادرش تعریف کرده بود.... ظاهرا حرفهای خوشایندی نزده بودند!
■خانم میانسال که زنی با کمالات بود به این مادر گفت: تا زمانی که *اعتیاد به رنج کشیدنت* را ترک نکنی، اوضاع همین است. برایم جالب بود. مگر ما انسانها معتاد به رنج کشیدن هم میشویم؟!
□من آموختن را دوست دارم. به نظرم جامعه بزرگترین دانشگاهی است که هر انسانی بدون پرداخت شهریه میتواند در کلاسهای آن شرکت کند و انتخاب کند چه بخواند. اون روز من هم در کوپه در یک کارگاه عملی شرکت کرده بودم ...
مادری معتاد به رنج و استادی که آماده بود تا راهنمایی کند. من هم سر تا پا شوقِ آموختن.
.استاد(خانم میانسال) رو به خانم گریان کرد و گفت: از کی معتاد شدی؟!
▪︎خانم گریان گفت: من اصلاً معتاد نیستم! به خدا من هیچی مصرف نمیکنم.
▪︎استاد گفت: چرا! تو رنج کشیدن عادت روزانه ات شده. مگر تو امروز مسافر نیستی؟
▪︎گریان خانم گفت: چرا، داریم میریم سفر.
▪︎استاد گفت: تو امروز بخاطر دغدغه ات برای سفر، رنج مصرف نکرده بودی. اما تا در کوپه نشستی، فرزندت را فرستادی تا از کوپه کناری برایت مواد تهیه کند و او هم سخنان زهرآگین را برایت آورد و تو هم مصرف کردی و اکنون هم مشغول رنج کشیدن و گریه کردن هستی!
○دیدگاه این استاد برایم بسیار جالب بود. خانم گریان هم که گویی مثل من با دیدگاه جدیدی روبرو شده بود گریه اش متوقف شد و گفت: ولی اونا خیلی بد هستن، چرا باید پشت سرم حرف بزنند؟!
■استاد گفت: شغل مواد فروش، فروش مواده. تو چرا مواد آنها را میخری؟ تا زمانی که تو بهایی نپردازی هیچکس به زور به تو هیچ موادی نمیدهد و ادامه داد: در این دنیا همه فروشنده هستند؛ تو مشخص کن خریدار چه چیزی هستی: خریدار آرامشی، خریدار شادی هستی یا خریدار رنج و اندوه!
□من هرگز به دنیا اینگونه نگاه نکرده بودم. برایم زیباترین تعبیری بود که تاکنون شنیده بودم. استاد ادامه داد: اگر در طول روز از خودت بپرسی که امروز میخوام چه چیزی را بخرم که برای زندگی ام مفید باشد
بابت اجناس بنجل پولی نمیپردازی!
▫️بحث آنروز دیدگاه جدیدی را در من بوجود آورد. واقعا امروز شما خریدار چه چیزی هستید: تنبلی و بطالت، رنج و اندوه، شادی آرامش
و یا یک هدف و رضایت!؟ یادتان باشد ما انسانها دارای حق انتخاب هستیم، پس بر ماست که از آن به درستی بهره بگیریم.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
#سوتی
دخترم ۶ سالش بود دوستم اومد پیشم اون موقع مانتو راه راهی مد شده بود. 🙄
خلاصه هی دوستم می گفت مانتوم قشنگه الان اینا مد شدن 😍
منم هی می گفتم آره خیلی نازه بهت می یاد و...
یهو دخترم گفتش آره خیلی قشنگه شبیه گوره خر شدی 🤐
من 🙄
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام دوباره به همه از گم شدن طلا ها گفتن گفتم یکی از پیدا کردن طلا منم بگم
وقتی دختر کوچیکم رو زایمان کرده بود😍😍 چند وقت بعد تولد دخترم رفتم از در حال برم بیرون دیدیم یه چیزگوشه در برق میزنه خم شدم دیدم یه انگشتر کوچولو طلا افتاده زمین برداشتم با تعجب که خدای من این از کجا اومده کسی هم واسه دخترم طلا کادو نداده بود رفتم ازدختر بزرگم پرسیدم این انگشتر تو آوردی خونه یا از جایی پیدا کردی؟ ؟دیدم دخترم گفت مامان ابولفضل پسر خاله اینو آورد داد گفت از تو کوچه پیدا کردم بده به آبجیت بندازه دستش 😂😂پسر خواهرم اونوقت ۴سالش بود رفتم ازش پرسیدم میگه اخه خاله دیدیم برق میزنه منم برداشتم دیدم انگشتره آورد واسه نی نی تون اقا من ازیه طرف خنده از یه طرف هم نمیدونستم چی کنم بعد تلاش های فراوان صاحبش پیدا نشد منم دادم به کسی صرف کار های خیر بشه
رجا بانو هستم 😍😍😍
---------------------------------------------------------
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
و بازم سلام😁❤️
همونطور ک مصتحضرید آقای فوکول کراوتی موتور داره🛵🛵🛵 شوهرم شبای زمستون که هوا خیلی سرد بوده ی چفیه مشکی داره صورتشو کلا باهاش میپوشونده که پیشونی و صورتش سرما نخوره و مشکی میپوشیده چون مشکی سرمارو دفع میکنه
میگع داشتم از تو کوچه میومدم یهو دیدم جلوم ی زنه داشته راه میرفته این خانوم شوهرمو که میبنه فک میکنه خِفت گیره شروع میکنه جیغ و داد کردن ک آیی ملت ب فریادم برسید الان کیفمو میدزده😰
بیچاره شوهرم هنگ😐😂
بعدش بهش میگه من ب کیف تو چیکار دارم😒 دارم راه خودمو میرم😒 بعد شالشو باز میکنه خانومه ام دوتا پا داره دوتای دیگ قرض میکنه با تمام توان میدوئه شوهرمم میگه همینجوری بُهت زده نگاش میکردم🫨ک یکدفعه دیدم خورد زمین😤 میگه مسیرمو عوض کردم تا خودشو ب کشتن ندادع😬
بهش گفتم خب میرفتی کمکش گفت نکنه میخاسی سکته کنه بنده خدا بس ک از من ترسیده بود😕
ببخشید اگ بی مزه بود😢😂
مامانِ گردو کوچولو❤️🐛🐛🐛🐛
---------------------------------------------------------
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بستنی خونگی
مواد لازم:شکلات تیکه ای و🍫 چیپسی،خامه،شیر 🥛
شیر عسلی در صورت تمایل
#بستنی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳ تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
سلام ممنون از کانال خوبتون، ، واقعا دلم برا اون اقای ۳۵ساله سوخت که گفتن همسرشون احترام خونوادشو نگه نمیداره،
ولی به نظرم خودتون باعث شدین این رفتار شکل بگیر یکم جرات مندانه تر عمل کنین ، واقعا مثل پدر ومادر ادم مگه هس، حیف نیس دل این فرشته هارو بشکونین،
خودتون تنهایی تو روز بهشون سربزنین حداقل بذارین خودتونو ببینن،من خانواده ی همسرم دیر به دیر میان ولی هر وقت بیان همسرم میگه امشب میگم مادر پدرم بمونن، منم حرفی نمیزنم و شده به اصرار دو سه روز میذاریمشون اخرشم یه خسته نباشی اگه بگه میگه ،
وگرنه همه این کاراراو وظیفه م میدونه و تو خیلی مواقع بهم گفته وظیفته😐 درحالی که خانواده خودم خیلی کم پیش بیاد بمونن دقیقا برعکس شما,
ولی همسر من رو حرفشون اصرار دارن و حرفشون یکیه شایدم واسه همینه منو اینجور بار اوردن که مخالف نباشم میگن کسی که خانوادشو نخواد زنشم نمیخواد،
میگن مردی اگه خانوادشو به خاطر زنش ترک کنه مطمئنن یه روز زنشو به خاطر یه چیز دیگه ترک میکنه این ثابت شدس🙄😏،
شمام یکم محکم تر رفتار کنین ، بگین شما دوس نداری ببینیشون امشبو برو خونه پدرت تا مادرم اینجاست تو ناراحت نباشی، و باعث ناراحتی مادرمم نشی، نشون بدین براتون عزیزن که همسرتونم به خاطر شما این حرکاتو انجام ندن،
والا کم اقایی پیدا میشه این اخلاقای خوب شمارو داشته باشه که اینقدر مطیع همسرتونین که به خاطرشون نصف شب مادرتونو بگردونین خونش،
هرچند از همچین مادری که اینجور نسیحتتون کردن تو ماشین ، تربیت یه همچین اقایی هم بعید نیس،
ولی درکل این احترام باید متقابل باشه و همسرتونم به خاطر شما بگذره از بعضی مسائل، روزگارتون خوش☺️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
سلام سلام.......
یه خاطره از ماه مبارک رمضان بگم از یکی از اقوام دورمون😊
از زبون خودش میگم: دخترم شب بهم گفت واسه سحر بیدارم کن منم خواب موندم بیدارش نکردم.. صبح پاشد گفتم بیا صبحانه بخور گفت نه من روزه ام گفتم عیب نداره ظهر مجبورش میکنم کله گنجشکی بگیره ظهر شد من یه طرف دخترم(اسم دختره آریناست) یه طرف کله گنجشکی نگرفت☹️
ساعت ۴ اینا بود دست زدم به سرش عین آتیش بود🔥 لباش به هم خشکیده بود رنگش دقیقا عین کچ دیوار انگار ۱۰ کیلو پنکیک براش زده بودی داشتم میمردم از ترس هرچی هم میگفتم حریفش نمیشدم ساعت ۵ نیم اینا بود یعدفه آرینا غش کرد بزور به هوشش آوردم یه خرما دادم بهش یذره حالش خوب شد ولی دقیق ۲۰ روز بستری بود بخاطر تنظیم بدنش😕
نتیجه: هیچ وقت بدون سحر روزه نگیرید حد اقل یه خرمایی چیزی بخورید نوش جان طاعاتتون قبول😊😍😍😍
دختر کرد❤️
---------------------------------------------------------•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
خانوما من دوست ندارم کاری باید انجام بشه، هی تکرار کنم. حس بدی بهم دست میده.
۱روز ۱هو به ذهنم ایده ای رسید. استفاده کردم و جایی که باید میرفتیم و #واجب بود رو تو برگه نوشتم.
آخه همسر من سرش شلوغه. مخصوصا هی #فراموش میکنه و باید بهش یادآوری بشه. منم که دوست ندارم مدام بگم. کاغذ نوشتم و گذاشتم رو در یخچال.
بعد که دید. ازم پرسید این چیه؟ یادآوری کردم و فرداش زنگ زدم و گفتم: دلم برات تنگ شده. کلی ذوق کرد و گفت: آماده باشید اومدم حرکت کنیم. 💃
اینطور شد که من تکرار نکردم و به هدفم رسیدم. 😍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
❥༻🌓✨༺🌓✨༺✨🌓༺
☆🌹#داستان_شب🌹☆
مشهدی رحیم باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت دارد. روزی به پسرش جعفر که قصد رفتن به سربازی دارد پندی میدهد.
میگوید: پسرم، هر ساله در بهار وقتی درختان شکوفه میدهند و در تابستان میوهشان زرد شده و میرسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری میگیرند ولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آنهاست.
در زندگی دنیا هم دوستان آدمی چنیناند، اکثر آنها رهگذران جاده زندگی هستند و هرگاه پولی یا جمالی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد و یا سودی رسد، به تو نزدیک میشوند و تبسم مینمایند و در آغوشات میکشند، آنگاه هرگز از آغوش آنها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظهای بیش کنار تو نخواهند ماند، اما والدین تو بسان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی.
آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان خالق توست که بعد از مرگ آنان نیز همیشه همراه تو خواهد بود. دوستان عکس یادگاریات را بشناس و بر آنان هرگز تکیه نکن..
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•