⛔️دعای جلوگیری از کارهای غیرشرعی
همسرتان⛔️
**اگر همسر یا برادر و پدرتان در دام شیطان افتاده
و کارهای غیر شرعی انجام میدهد
مثلا: روابط حرام ،بی نمازی
یا نیامدن شب تا صبح به منزل و رفیق بازی و
به ناراحتی شما از این موضوع اهمیت
نمیدهد ،تنها یک دعا هست که باید هرشب هفتاد مرتبه بخوانید و به طرف فرد مورد نظر فوت کنید ،به اذن الهی مطیع شما میشود**....👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
**خیلیا ازش حاجت گرفتن**👆😍
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
🔴دشمن ریزش مو اینجاست
دیگه نذار موهات دونه دونه کم بشه
و پوست کف سرت دیده بشه
حیفه واقعا
اگه کم پشتی موهات کلافت کرده و با شونه کشیدن مشکل داری 😔
اگر همه جای خونه رو نگاه میکنی ومو میبینی 😭
دیگه پـولاتو هی اینور و اونور هدر نده
بیا اینجا یه راز مهمی رو بهت بگم👇
هیچ کاری نکن فقط بیا تو این کانال
10 تا پیام آخرشو بخون
@moshaver_moo1
☎️ 09010097353
اینم لینکش بزن روش 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/829096704Cb962f5550a
ببین این راز چیه☝️👆👆
آدم و حوا 🍎
داستان زندگی ❤️🌸 به اتاقم رفتم و در رو بستم و بی اختیار گریه کردم .. من تمام این روزها عباس رو نا
داستان زندگی 🌸🌸🌸
برای اولین بار سبد گل رو گرفتنی بهم لبخند زد و گل رو ازم گرفت ..
عمو و بابا شروع کردن به حرفهای همیشگی تا اینکه مامان موضوع خواستگاری رو عنوان کرد ...
عمو ولی ، دست گذاشت پشت بابا و گفت کی از شما بهتر ، کی از عباس بهتر ...
بابام خیلی از این حرف خوشحال شد و گفت شما تاج سر مایی پسرعمو .. مهم مریم خانوم.. اون باید راضی باشه بعد ما بزرگترها حرفهامون رو بزنیم ..
مامان گفت بله درسته اگه اجازه بدید این دو تا کمی با هم حرف بزنند ..
عمو ولی، گفت بله .. حتما .. دخترم بلند شید برید .. مریم به مادرش نگاهی کرد .. مامانش گفت برید همین اتاق بغلی ..
آبجی مریم گفت نه ... بفرمایید بالا ، اتاق مریم ...
مریم جلوتر از من از پله ها بالا رفت و من هم پشت سرش وارد اتاقش شدم ..
با سر پایین گفت بفرمایید عباس آقا..
گونه هاش از خجالت و هیجان سرخ شده بود...
کنار دیوار نشستم و به مریم که هنوز ایستاده بود گفتم خودتون هم بشینید ...
هر دو تامون کمی سکوت کردیم .. فقط نگاهش میکردم .. وقتی سکوتم طولانی شد سرش رو بالا آورد و گفت بفرمایید ..
لبخندی زدم و گفتم من حرفی ندارم ، شما رو همه جوره پسندیدم و میخوام ...
انگشتش رو روی فرش بازی داد و گفت بالاخره یه چیزی بگید ...
دستم رو لای موهام کشیدم و گفتم تو این یکی دو ماهه ، تو فکرم کلی باهات حرف زدم و الان احساس میکنم همه حرفهام رو بهت گفتم .. هیچ کدوم از حرفهام هم الان یادم نمیاد فقط.. فقط اینو میدونم که هم خیلی بهت علاقه دارم و هم خیلی دلم میخواست ببینمت ...
مریم در جوابم حرفی نزد و فقط لبخند زد .. گفتم تو هم یه چی بگو ...
بدون اینکه سرش رو بلند کنه آروم گفت منم...
با شنیدن همون یک کلمه دنیا رو بهم دادند.. منم .... یعنی منم بهت علاقه دارم.. یعنی منم دلم میخواست تو رو ببینم ..
گفتم نگام کن...
مریم چشمهاش رو بالا آورد ..
زل زدم به چشمهای درشتش و گفتم به مولا خوشبختت میکنم ... خوشبخت ترین دختر عالم ... نفهمیدیم آبجی فاطمه کی به طبقه ی بالا اومد و به چارچوب در ضربه ای زد و گفت میوه تون رو بیارم اینجا یا میایید پایین ؟؟
از عمو خجالت میکشیدم و نخواستم بیشتر طول بدم .. بلند شدم و گفتم تموم شد هرچی که من باید میگفتمو گفتم ...
آبجی گفت پس بفرمایید پایین الان ما هم میاییم ...
همون شب پدرهامون در مورد مهریه و شیربها حرفهاشون رو زدند .. قرار شد هفته ی بعد مراسم بله برون باشه ...
از فردای اون شب مامان زنگ زد به فامیلهای درجه یک و برای پنج شنبه دعوتشون کرد
وقتی به خاله زنگ زد و خاله ماجرا رو فهمید ، گفت دختر قحط بود ؟ باید میرفتی دختری که سعید من میخواسته واسه پسرت بگیری ؟؟
مامان گفت خواهرم این کارها همش قسمته و خواست خود بچه ها .. مریم خودش عباس رو انتخاب کرد ..
خاله گفت ولی اینو بدون پسرت خیر نمیبینه .. خوشبخت نمیشه
و تلفن رو قطع کرد ..
مامان خیلی از حرفهاش ناراحت شد ولی واسه من مهم نبود .. میدونستم که اگه بشنوند همچین واکنشهایی نشون میدهند...
پنج شنبه یک ساعت زودتر از محل کارم در اومدم که خودم رو برای شب آماده کنم ...
به سمت ماشینم میرفتم که دستی روی شونم نشست ..
برگشتم ، سعید بود ...
با نفرت تو چشمهام نگاه کرد و گفت خیلی پستی.. خیلی نامردی .. من بهت گفتم اون دختر رو میخوام و تو عمدا به من گفتی یادت نیست با کی سلام و علیک کردی ... کاش اینقدر مرد بودی و همون موقع بهم میگفتی که بهش علاقه داری.. مطمئن باش من میگذشتم .. ولی تو با رند بازی صاحب مریم شدی و ..
نزاشتم جمله اش رو تموم کنه با کف دستم محکم کوبیدم روی سینه اش و گفتم اسم ناموس منو به دهنت نیار ..
سعید با ضرب من ، کمی عقب رفت و با تمسخر گفت توی نامردی ، حرف ناموس رو نزن که مطمئنم چیزی ازش حالیت نمیشه...
این بار نتونستم خودم رو کنترل کنم و با مشت زدم به صورتش و باهم گلاویز شدیم ..
چند نفری که اطرافمون بودند مارو از هم جدا کردند و من با لب خونی سوار ماشینم شدم و به خونه رفتم ...
قبل از این که به خونه برسم کنار خیابون ایستادم .. رفتار و حرفهای سعید خیلی اذیتم میکرد..
تو آینه به خودم زل زدم و گفتم راست میگه تقصیر من بود ، باید همون روز بهش میگفتم و ماجرا همونجا تموم میشد ..
با دستمال گوشه ی لبم رو پاک کردم .. سرم رو روی فرمون گذاشتم و به جمله ی آخر سعید فکر کردم ..
"کاش اونقدر وجود داشتی که پنهون کاری نمیکردی و اجازه میدادی دو تامون همزمان میرفتیم خواستگاری "...
سرم رو بلند کردم و با به یاد آوردن چشمهای مریم گفتم من نمیزاشتم مریم مال کس دیگه ای بشه ، حتی اگر با نامردی باشه ..
ماشین رو روشن کردم و به سمت خونه رفتم و خودم رو برای شب آماده کردم...
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من ۲۷سالمه و همسرم۳۰. ۹ساله ازدواج کردیم و دوتا پسر ناز داریم.
همسرم به مادر و پدرش خیلی میرسه. حتی مدتی که مادرشون پادرد داشتن، ظرفاشونم میشستن.
یکم حسودی کردم😒 اما #غر نزدم. ازنظر من مردی قدر زن و بچه میدونه که #احترام پدرومادر نگه داره. این مردا، مرد زندگین.😄
اونروزکه فهمیدم همسرم ظرفای مامانشو شسته. الکی گفتم: اخ اخ! پام درد گرفته.
همسرکه فهمیدخانمیش امشب یه کوچولو #حسود شده. گفت: شما بشین. من ظرفا رو میشورم. 😁
براش یه هدیه خریدم، زیر مبل پنهون کردم.
شب گفتم: بیا #بازی کنیم. یه چیزی پنهون کردم بهش که نزدیک شدی من محکم تر روی میز میزنم.
وقتی هدیه رو پیدا کرد، خیلیی خوشحال شد .🤗😍
✍ این خانم موقعیتی که ناراحت و حسودشون کرده رو به موقعیت شادی تغییر دادن 👌👏
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#رفع_مشکلات_مالی_کاری_سلامتی
♦️پیامبر اکرم صل الله علیه و آله فرمودند : بنده ای نباشد که دچار از بین رفتن مال خویش یا گرفتاری ناگهانی یا تغییر سلامتی شود و این دعا را بخواند مگر آنکه خداوند متعال خیر دنیا و آخرت را به او عنایت فرماید🔻
🌸يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا وَاحِدُ يَا مَجِيدُ يَا بَرُّ يَا كَرِيمُ يَا رَحِيمُ يَا غَنِيُّ تَمِّمْ عَلَيْنَا نِعْمَتَكَ وَ هَبْ لَنَا كَرَامَتَكَ وَ أَلْبِسْنَا عَافِيَتَكَ إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ تَعَالَى خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.🌸
•┈┈••✾🍀🎗🌹🎗🍀✾••┈┈•
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
با سلام و تشکر فراوان
من 27 سالمه و همسرم 33 سالشونه ما اول #عاقلانه ازدواج کردیم بعد #عاشقی رو شروع کردیم
شوهرم #اوایل نامزدی هیچی #بلد_نبود ولی خودم یادش دادم سخت بود #ولی غیرممکن نبود
از ایده های بقیه استفاده کردم و خودم هم بهش یه چیزایی اضافه کردم و یه کم خلاقیت به خرج دادم
مثلا جمله های کوتاه توی کاغذهایی کوچک قلب از ایده ریسه دستگیره استفاده کردم
همسرم که خودم باورم نمی شد اینقدر خوشش بیاد همه رو با دقت میخونه و همه رو یادگاری نگه داشته توی جعبه ، میگه میخوام بذارم واسه نوه هامون
مثلا بعضی وقتها یه کار بچه گونه کنید ولی وانمود کنید حواستون نیست که آقای همسر داره نگاه می کنید من وقتی روسریمو جلوی آینه درست میکنم ناخودآگاه قیافه ام یه جور جالبی میشه یه بار داشتم آماده می شدم بریم بیرون حواسم نبود جلوی آینه داشتم روسریمو درست میکردم یهو شوهرم غش کرد از خنده گفت عزیزم یه بار دیگه تکرار کن گفتم چیو ؟ گفت وقتی روسریتو میخوای درست کنی خیلی بامزه میشی
شاید اگه بعضی خانوما دیگه جای من بودن ناراحت می شدن ولی من کلی خندیدم با همین #بهونه_های_کوچک زندگی شاد باشین
منم مشکلات خودمو دارم همه چیز که بر #وفق_مراد نیست ولی همه #تلاشمو میکنم برای حفظ زندگیم
راستی زیاد قهر نکنین مردها شاید اوایل بها بدن ولی کم کم صبر و تحملشون تموم میشه و من یه اشتباهی که داشتم این بود که فکر می کردم با #تمارض میشه ناز کرد خودمو با آه و ناله بی موقع لوس میکردم ولی بعدا فهمیدم مردا اصلا از اینکه زنشون همش مریض باشه خوششون نمیاد و دوست دارن بیشتر انرژی داشته باشید .
الهی همیشه موفق و خوشبخت و خوش وقت باشید.
✍ مردها از زن هایی که تمارض ( به مریضی زدن ) میکنند و زیاد ضعف نشون میدن خوششون نمیاد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
دخترم
یه دختر خاله دارم بشدتتت بد دهنه. چن وقت پیش ازدواج کرد چن روز بعدش فامیلای خودشو و شوهرشو دعوت کرد ،وقت شام ک شد رفتم اشپزخونه (کسی نبود ) سر قابلمه هارو برداشتم دو نوع غذا با کلی دسرو و....خلاصه که ادویه و فلفلو خالی کردم تو فسنجون ، نمکم خالی کردم تو قرمه (بخاطر همین زبونش ازش کینه داشتم) و جیم شدم ..
سر شام قیافشش دیدن داشششش 😅😅😅خواهرشوهراشم شروع کردن تیکه پروندن اینم آتیشی شدو هعی جوابشونو میداد یه دعوایی شد بیا و ببین
در حال حاضر باهم قهرن
از نظر خودم ک اصلا کار اشتباهی انجام ندادم .....😅😅
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
یه بار یکی از دوستام زنگ زد گوشیو
برداشتم دیدم از خنده داره نفسش بند میاد. هی گفتم الو الو چی شده فلان.
گفت دزد بهم زده....
منم نگران شدم فکر کردم طوریش شده که اینجوری میخنده....
تا اینکه گفت آخه نمیدونی چی ازم زدن.
گفتم چی زدن ؟
گفت ببین من ظرف آزمایش گرفته بودم بردم خونه، آزمایش داشتم.... نمونه ی آزمایش تو مشمای مشکی موتوری از دستم زد برد 🤣🤣🤣🤣 نوش جونش ، من راضیم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام میخوام یه خاطره از عروسیه یکی از اقوام دور رو بگم.
مراسم خیلی داشت خوب پیش میرفت و تقریبا آخرای مراسم بود که یهو از ته سالن صدای جیغ و داد میاد همه توجه ها رف سمت افرادی که جیغ زدن بابای عروس مریض بوده و همون شب عروسی دخترش فوت میکنه
بهترین شب دخترش تبدیل به بدترین شبش شد:)
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات ازدواج
سلام این خاطره برمیگرده به عروسی پسر داییم
من پسرداییم مدت زیادی دنبال ی همسر خوب میگشت ولی پیدا نمیکرد یک روز یک خانمی رو میبینه همون جا درجا عاشق میشه شماره شو میده و به خانواده اش میگه من الا به بلا اینو میخوام
خانمه خودشو جای یک فرد پولدار جا میزنه پسرداییم هیچ مخالفتی نمیکنه حتی بهش میگ من بد ازدواجمون تمام ثروتمو پس میدم ولی پسر داییم میگه من فقط میخوامت
اینا باااا هزاران مخالفت ازدواج میکنن یک ماه بد عروسی زنش میره آرایشگاه ( گفته بود که سالن داره ) گوشیشو جا میزاره وقتی گوشیش زنگ میخوره پسرداییم جواب میده و یک خانم میگه از مدرسه پسرتون تماس گرفتم
پسرداییم شروع کرد به تحقیق و تازه میفهمه که این خانم قبلا ازدواج کرده و یک پسر 9 ساله داره اون سالنی هم توش کار میکنه مال خودش نیست و کارگر اونجاست و اونا حتی وضع مالی خوبی ندارن و خانمه هنوز با شوهرش در ارتباطه پسرداییم عشقش اتشینش یهو خاموش شد و طلاقش داد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
دومین سالگرد ازدواجمون💙
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•