به وقت #خاطرات عقد
سلام یه خاطره میخام بگم که شاید زیاد جالب نباشه تعریف کردنم
پارسال عقد پسرعموم و دختر عمم بود بعد برای تور گرفتن قند سابیدن اینا منو دختر عمهمو دختر عمه بابامو بردن برای بار اول بجای گل بچینه دختر عمه بابام گفت گل بیاره منم گفتم رفته گلاب بچینه😂 و دخترعمم بجای زیرلفظی گفت عروس زیر زبونی میخاد بعدش ما فک کردیم عروس بله رو که بگه تمومه و تورو اوردیم پایین تمام قندایی که سابیده بودن ریخت رو لباسای پسرعموم که اخرش عاقد کم مونده بود مارو بندازه بیرون
:
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من با همسرم دوتایی زندگی میکنیم. من سن خیلی کمی دارم☹️ ولی رفتارم عین این خانم های باتجربس🤓 و شوهرمو عاشق خودم کردم.🙃 طوری که همه حسرت زندگی مارو میخورن.😌
من یه دختر شیطون👻م که از شیطنتام جلوی شوهرم استفاده میکنم.💃 طوری که یه دیقه بدون من نمیتونه توی خونه بمونه یا وقتی میریم مسافرت 👜 انقد توی ماشین🚗 میگیم و میخندیم و😂 مسخره بازی درمیارم که بدون من نیم ساعت اونورتر نمیره.🚶
🔴توصیه من اینکه: کسل و #بیحال نباشید که بود ونبودتون فرقی نکنه.😎
🔴وقتی که میخواین برین بیرون یا مهمونی👫، هی ازش نپرسین خوشگل شدم؟😩 باور کنین شک میکنه به زیبایتون، بجاش جلوی اینه وایسین و قربون صدقه ی خودتون برین. (قربون خودم برم که انقد نازم، وای که چقد جیگرم، قربون خدا برم با این نقاشیش و...)😇
🔴توی جمع به اسم کوچیک صداش نکنین🤐 و با #احترام یا عشقولانه صداش کنین، متقابلن اونم شما رو (خانمم،عزیزم،خانم و...) صدا میکنه.🗣
🔴وقتی میرین مهمونی دردودل نکنین. 😢بزارین مردم داغ دعوای شما به دلشون بمونه🙄 انقدر توی جمع باهم خوب رفتار کنین که انگار ورژن جدید لیلی و مجنونیم.💑
امتحان کنین مطمعن باشین نتیجه میده. 👌 امتحانش مجانیه.😉
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
به وقت رسیدن به یار💍
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام دخترم ۱۷
خاطره من مال زمانیه ک۴یا ۵سالم بود و ما عروسی یکی از فامیلای پدریم دعوت بودیم بعد ما جز طایفه عروس بودیم وقتی عروسو بردن خونع دوماد من به مامانم گفتم مژه عا و ناخن مصنوعیا عروسو میخوام و گریه میکردممم خیلییی گریه کردم بعد مامانم رف پیش عروس بهش تبریک بگه و اینا من همونجا کلی جیغ و داد کردم ک بعد عروس اومد گف چیشده عزیزم
مامانم گف هیچی داره بهونه الکی میگیره گف نه خب چیشده بعد مامانم گف میگه ک ناخن مصنوعیو مژه ها عروسو میخوام😂
عروس بنده خداهم بم گف عزیزم بزا عروسی ک تموم شد میکنم میدم بهت و ی ناخنش کنده شد دادش بهم منم دیگ ساکت شدم😐😂🥹
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات خواستگاری
سلام پسرم۲۵
این ماجرابرمیگرده به ۲۱سالگیم ماتو شهرکوچیکی زندگی میکنیم و سرم گرم کارو باربود آدم سربه زیریم کلا... تااینکه یه وقتی از سرکار(تعمیرکارم) برمیگشتم خونه یه دختر خانمی رو دیدم تادیدمش مهرش به دلم افتاد از فاصله دوری دنبالش رفتم تا خونشون رو پیدا کردم من با پدرم خیلی صمیمیم قضیه رو براش تعریف کردم مردو مردونه ...کلی خوشحال شدهمون روز بامادرم رفتن پرس
جوکردن برای اینکه چجورین و ... بعدچن روز رفتیم خاستگاری و همه چی جور شد... ازون وقت تا حالا۴سال و ۱ماه و۴ روز میگذره اونقدر حس خوبی دارم بازندگی درکنارش که اگه یه روز نبینمش دیونه میشم ....
خلاصه که برین اعتراف کنین الهی که به یارتون برسید ، یاعلی
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام❣ ممنون از خواهرای عزیزی که ایده وتجربه هاشونو میفرستن. من میخواستم یه لایـــــــــــــــــــــــــک خوشگل 👌 به اون خانومی که میگه به شوهراتون میگین حضرت یار و عشق از زیر بوته به عمل نیومدن بگم: واقعا راست میگن. نمیدونم چرا همه مادر و خواهرشوهر رو یه دیو درست کردن!
درسته بعضی وقتا حرفایی میزنن که ادم ناراحت میشه ولی #بیخیال باشین یا جوابشو بدین تا بعدش حسرت نخورین ولی #احترام بذاریم.💕💕
هرچی باشه مامان بابای همسرن. بعضیا دوست دارن که شوهراشونو از مادرشون دور کنن ولی یه لحظه خودتونو بزارین جای مادرشوهر. فک کنین عروستون پسرتونو ازتون بگیره، چه حسی پیدا میکنین؟
۲۰سال یا ... برای پسرت زحمت بکش و این دست مزدت بشه؟
امیدوارم همیشه سالم کنار شوهر همراه با دعای خیر پدر مادرش باشید. مادرشوهرا هم یکم بیشتر به عروساشون توجه کنن تا به پسراشون. لطفا.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات خواستگاری
رفتیم خواستگاری روز اول دیدیم دختره رو که یدونه انگشت نداشت و منم مشکلی نداشتم
دو روز بعد کل خانواده رفتیم دیدن شون
خانواده دختره ک گفتن دخترمون تو پر قو بزرگ شده 😁
پسر شما ضایعات ایران خودرو دیزل
گفتن پاشین برین تو اتاق باهم حرف بزنین . دختره رفت تو اتاق بعدش مادرش رفت بعدش من
هیچی دیگه با مادرع حرف زدم دختره تماشاچی
فهمیدم کلا بدرد نمیخوره تو این خانواده بودن😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
من و شوهرم 14ساله باهم زندگی میکنیم و با همه مشکلات، من هنوزم #شیطنت های روزهای اولو دارم.😉
شوهرم با اینکه آدم #توداری بودن و احساسات بروز نمیدادن، ولی با ایده های من کلی عوض شدن.😊😀 و همش قربون صدقه م میرن.❤️
مثلا من بعضی شبا قبل از خواب #توپ بادکنکی بچه ها رو برمیدارم و به آقاییم میگم بیا یه دست #والیبال بازی کنیم . مخصوصا اگه کسل وبی حوصله باشن. اونم قبول میکنه 💪💪 بعد از کمی بازی #سرحال میشه. البته بین بازی #شوخی و خنده هم میکنم.😂 وخودمو مثل بچه ها براش #لوس میکنم.😊 و بهش میگم: وای! چه والیبالیست حرفه ای هستی! چقدر بازیت خوبه و...😉
میخواستم بگم خانومای عزیز حتی با کمترین امکاناتم میشه #شاد بود و دیگران رو شاد کرد.
برای همتون آرزوی خوشبختی دارم.🙏
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
اقایی من وقتی نوجوون بود تحت تاثیر دوستاش #سیگار میکشید و من از کارش متنفر بودم. حتی ی بار فهمیدم که فقط این نیست و ... این کارا تو خونواده من ینی اوج خلاف!
من خیلی #ناراحت بودم ولی به روش نیاوردم. #صبر کردم تو موقعیت درست بهش بگم که من و خونوادم مخالف این کارا هستیم.
ی بار ک رفته بودیم بیرون بهش گفتم: حامد! داداشم سیگار میکشه و بابام خیلی عصبانی شده😡 جوری که میخواد طردش کنه و کلی #گریه کردم.😢😢
اونم میگف چیزی نیست و دلداریم داد. بهش توضیح دادم ک چقد بدم میاد. بهش گفتم خداروشکر که تو سیگاری نیستی. تو افتخار منی تو خونواده.😉
اون روز هیچی نگف ولی فرداش برام نامه نوشت: زهرای عزیزم! من خیلی شرمنده تو و خونوادتم. دیروز ک اون حرفا رو گفتی #پشیمون شدم و قول میدم همونی بشم ک تو میخوای.
منم دیگه سرزنشش نکردم و از همون روز لب ب سیگار نزد.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر شکلاتی
بدون فر و همزن یه دسر شکلاتی خیلی شیک و خوشمزه درست کن😍😋
مواد لازم:شیر ۱ لیتر🥛،نشاسته ذرت ۶۰ گرم(۶ق.غ)،پودر کاکائو ۳۲ گرم(۴ق.غ)،شکر ۱۲۰ گرم🍚(۱۰ ق.غ)،وانیل ۱ ق.چ،بیسکوئیت پتی بور ۲ بسته،خامه قنادی ۵۰۰ گرم
بهتره دسر حدود ۸ ساعت تو یخچال استراحت کنه
#دسر
#دسر_شکلات
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام به همگی
دیدم همه خاطره هاشونو میگن گفتم منم بگم
من وقتی ۶ سالم بود و مهد کودک میرفتم همیشه پسر ها ما دخترا رو اذیت میکردن بخصوص من و همیشه خوراکی ها مو میخوردن و وقتی تاب و سرسره سوار میشدیم از بس اذیت میکردن که پشیمون میشدیم از همه بدترشون یه پسری به اسم افشین😐
حالا خاطره اصلی رو میگم چون واسه معرفی لازم بود بگم اینا رو👆🏻
بعد دو سال از این اتفاقات که میگذره که من میشم ۸ ساله و عروسی دعوت میشیم و میریم که اونو تو عروسی میبینم و میاد پیشم با یه بطری دوغ 😐 حالا دوغم نمیدونم از کجا آورده بود آخه عروسی نوشابه میدادم وبا کمال پررویی و بی ادبی تو دهن شو پر دوغ کرد و ریخت رو موهام و صورتم منم جیغ و گریه و فریاد...
از همون بچگی نه تنها من بلکه همه ی دخترای مهد کودک رو اذیت میکرد .
اما الان افشین اومده خواستگاریم، 😂 نمیدونم هنوز همون موجوده یا نه؟
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍔#ناگت_ميگو
🥢ميگو۵۰۰گرم
🥢 گشنيز يك ليوان
🥢 پياز يك عدد
🥢 سير چهار حبه
🥢 پنير پيتزا يه ليوان
🥢 فلفل سبز و قرمز سه عدد
🥢 نمك به ميزان لازم
🥢 فلفل قرمز به ميزان لازم كه بستگي
به خودتون داره
🥢 آرد سوخاري دو قاشق غذا خوري
🥢 زرد چوبه به ميزان لازم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
منو شوشو خیلی باهم #اختلاف داشتیم و حتی تا #طلاق هم رسیدیم ولی بخاطر پسر گلمون کوتاه اومدم و از نو شروع کردم.
شوهرم خیلی تحت تاثیر پدرشه و من قبلا باهاش درمورد این موضوع #بحث میکردم ولی الان بهش میگم:
پدرت مرد باتجربه ایه و حتما ازش #مشورت بگیر.
شوهرم خیلی خوشحال میشه که از پدرش #تعریف کنم. چون میگه نظر تو واسم خیلی مهمتره.
قبلا میگفت فقط پدرم! منم با این ترفند کاری کردم هم حرف پدرشو گوش بده و هم من. البته حرف منو بیشتر. 😝😁
قبلا میگفتم: حق نداری به بچه های برادرت پول یا خوراکی بدی.
اما حالا خودم میرم واسشون میخرم. اینطوری شوهرم میگه تو خیلی خوب و مهربونی و حالا اونم به بچه های برادرش چیزی نمیده و بیشتر به خودم پول میده. منم چیزایی ک هم قیمت مناسب باشه هم جالب میخرم بهشون هدیه میدم.
دوتا جاری دارم که کنارم زندگی میکنن. جاری بزرگم از من بدش میومد ولی من همیشه #لبخند میزنم و ازش همه جا #تعریف میکنم، از دستپخت و خانه داریش. اونم که اینا رو دید باهام صمیمی شد.
شوهرم حالا واقعا عاشقانه منو دوست داره و زندگی عالی دارم. فقط دعا کنید #مستقل شم که اونوقت زندگیم کامل میشه.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
🔴سربه راه شدن فرزند یا همسر نااهل🔴
اگر در خانه جوان نااهل یا همسری دارید که به حرف شما گوش نمیدهد و از نماز و دعا فاصله گرفته و شب دیر وقت به خانه میآید و باعث پریشانی و آزار شما شده است ،برای اصلاح شدن و تغییر رفتارش به طوری که مطیع شما شود و حرف شما را گوش بدهد تنها یک راه قطعی و موثر وجود دارد.در یک اتاق تنها بنشینید و بدون اینکه با کسی حرف بزنید ۳۶۰ مرتبه این دعا را بخوانید....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1319240024C241ce5aee0
خیلیا با این دعا سربه راه شدن😍👆
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام به دوستان و کسانی که مدیریت این کانال بی نظیر رو بر عهده دارن.
من 22 سالمه و جانان 24.
یکی از ترفندهایی که من از کانالتون یاد گرفتم این بود که به مرد حس #اقتدار بدید.
یه روز که حسابی حالم گرفته بود و با مامانم بحث شدیدی داشتم.😞 اقایی گفتن بریم بیرون و من #نذاشتم حال خرابم روی هر دوی مون اثر بذاره.💪🏻
با خودم #کاغذ، دوتا #خودکار و برچسب بردم و رفتیم یه جای خوش اب و هوا، اسم فامیل بازی کردیم.
رو کاغذ یه چیزی مینوشتم میچسبوندم به پیشونی اقایی، ایشونم حدس میزدن
😍 واقعا حالم خوب شد. هم #بازی و هم وجود عشقم که تموم سعیشو میکرد حالم خوب بشه.😘😍
بعدش که برگشتیم موقع خداحافظی از ته دل بهش گفتم: خیلییییی مَردیییی.😍😊بهت افتخار میکنم تکیه گاه من.
من کاملا متوجه شدم ریتم تنفس اقایی با این حرفم چقدر اروم شد 😍
✍ خانم خونه ، اقای پرکار
ناراحتی و خستگی های بیرون و فامیلی رو سر همسرتون خالی نکنید
با #هنر_بیان میتونید حال بدتون رو به خوب #تغییر بدین
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
#پسرونه
یجا رفتم خواستگاری، خانواده خوب، دختر خوب همه چیز عالی، ولی مهریه بالا گفتن یکم چونه زدیم راه اومدن، و یکِ اول سال تولد عروس تخفیف دادن، ولی بعد گفتن خونه به نام عروس ماشین به نامش و... خدایی من این خونه زندگیرو با بدبختی جمع کردم، اینجوری که دخترا میخوان من چه اطمینانی داشته باشم فردای عروسی منو از خونه زندگیم پرت نمیکنه بیرون😐 هیچی دیگه وسط بحث یهو بلند شدم خدافظی کردم 😂😐🤦♂همه هنگ کرده بودن، هرجور حساب کردم دیدم نمیتونم
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
آدم و حوا 🍎
کمی عقبتر رفتم و گفتم زنعمو جان من و عباس با این مشکلمون کنار اومدیم و ترجیح دادیم به جای بچه، همدیگ
#داستان_زندگی 🌸🍃
جوابی ندادم .. زنعمو دستم رو فشار داد و گفت چی میگی ؟
دستی رو عقب کشیدم و گفتم فردا بهتون خبر میدم ..
زنعمو چشمهاش برقی زد و گفت میبینی زندگیتون چه شور و شوقی میگیره .. فردا بهت زنگ میزنم ..
توان نداشتم از روی صندلی بلند بشم ..
نمیدونم چقدر از رفتن زنعمو گذشته بود که منشی به در ضربه ای زد و گفت خانم اصلانی وقت کلاستون تموم شده .. گفتم بهشون بگو برن..
منشی قدمی به سمتم برداشت و نگران پرسید اتفاقی افتاده؟ رنگتون پریده..
نفس بلندی کشیدم و گفتم فعلا نه ..هیچی نشده ..
اون شب مدام تو فکر بودم .. زل زده بودم به عباس که تلویزیون نگاه میکرد و تو ذهنم فکرهای زیادی میچرخید .. عباس قبول نمیکنه؟.. از کجا میدونی شاید الان از قول و قراری که باهام گذاشته پشیمونه؟.. اصلا شاید خودش به مادرش گفته ...
با خوردن کوسن بهم ، از فکر پریدم و گفتم چیه؟؟
عباس گفت خودت چیه؟؟کجایی ، صدات میکنم جواب نمیدی؟؟ یه چای بیار ، خودت هم بیا کنارم بشین.. چرا رفتی دور نشستی؟
یه لیوان چای ریختم و دادم دست عباس و گفتم خسته ام میرم بخوابم ..
روی تخت دراز کشیدم .. ته قلبم ولی نوید میداد که عباس راضی نمیشه من برنجم .. اصلا به زنعمو میگم باشه ، بزار به عباس بگه و عباس مثل دادی که سر مامانم زد رو سرش بزنه و زنعمو هم دیگه از این پیشنهادها نده ...
با این فکر بی اراده لبخندی زدم .. عباس گفت پیش من خسته ای اومدی اینجا واسه خودت جوک تعریف میکنی و میخندی...
عباس فهمیده بود یه چی شده ... بخاطر همین بیشتر از شبهای قبل بهم محبت کرد و دلم رو بیشتر قرص کرد ..
روز بعد کلاس نداشتم و تا ظهر خواب بودم ..
ظهر با صدای زنگ موبایلم بیدار شدم .. بدون اینکه ببینم چه کسی پشت خطه ، تماس رو برقرار کردم ..
زنعمو بود .. اجازه ندادم سوالی بپرسه و بعد از احوالپرسی گفتم زنعمو من راضیم ، شما ببین عباس راضی میشه ..
زنعمو از خوشحالی کلمات رو چند بار چند بار تکرار میکرد و قربون صدقه ام میرفت ..
گوشی رو که قطع کردم رفتم حمام و دوش گرفتم ...
خودم هم منتظر بودم عکس العمل عباس رو ببینم ...
شام میپختم که عباس زنگ زد و گفت کمی دیر میام .. مامان زنگ زده میگه کار واجب دارم حتما یه سر بیا ...
با این که میدونستم ولی یک لحظه حس کردم زانوهام خالی شده و توان ایستادن ندارم ..
همونجا نشستم و گفتم باشه .. برو .. خداحافظ...
و گوشی رو قطع کردم...
همونجا نشسته بودم و زل زده بودم به دیوار روبه روم ..
هر لحظه ، عباس رو تصور میکردم که چه واکنشی ممکنه نشون بده .. اگر قبول کنه چی.. نه .. نه ... مطمئنم عصبانی میشه و اجازه نمیده مامانش ، حرفش رو تمام کنه...
نفهمیدم چقدر گذشته بود و چه مدت تو همون حالت نشسته بودم که در خونه باز شد و عباس وارد خونه شد ..
دستش رو تو هوا تکون داد و دوید سمت آشپزخونه و گفت مریم ... نمیبینی مگه خونه رو دود گرفته ...
غذا سوخته بود و کل خونه رو دود گرفته بود ..
عباس پنجره ها رو باز کرد و گفت خوبه رسیدم وگرنه تو همین دود خفه میشدی ...
بلند شدم و ایستادم ... همین که عباس برگشت و نگاهم کرد اشکهام روی گونه هام سر خورد .
تو دلم تکرار کردم عباس نکن اینکار رو من میمیرم ... بگو که قبول نکردی ..
عباس گفت تا حالا بهت میگفتم مریم گلی ، ولی مثل اینکه باید اسمت رو عوض کنم .. مریم دیوونه بیشتر بهت میاد ...
با این حرفش بین گریه ، خندیدم ...
عباس تو چشمهام نگاه کرد و گفت کدوم زن عاقلی اجازه میده شوهرش بره زن دوم بگیره ؟
+مگه تو بچه نمیخواهی؟ خواستم تو به آرزوت برسی ...
عباس دماغم رو گرفت و آروم فشار داد .. دستش کمی خیس شد .. دستش رو زود عقب کشید و صورتش رو جمع کرد و گفت اه .. اه.. حالم بهم خورد .. برو اون دماغت رو بشور ..
گفت و خودش رفت دستشویی و دستهاش رو شست .. صورتم رو با دستمال پاک کردم .. هنوز نمیدونستم عباس قبول کرده یا نه ؟
از دستشویی بیرون اومد و با لبخند گفت حالا شام چی بخوریم؟؟
جوابی ندادم و فقط نگاهش کردم .. عباس اومد کنارم نشست و گفت حقته که امشب گرسنه بمونی ولی دلم نمیاد و زنگ میزنم پیتزا سفارش میدم ..
بازم جواب ندادم .. عباس لبخندش رو جمع کرد و سرش رو آورد جلوی صورتم و گفت قبول نکردم .. تموم شد رفت ..
موبایلش رو درآورد و غذا سفارش داد ..
انگار خون تو بدنم دوباره جریان گرفت و تنم گرم شد ...
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
روزخوش دوستان گلم.
این چهارمین پیامیه که می نویسم.
من و همسری 12 ساله ازداوج کردیم و به لطف خدا خوش بختیم.
بعضی ها میگن خوش بختی تا چه حد؟ من میگم ما روستا زندگی میکنم. یه خونه داریم 50 متر که با عشق ساختیم.😍 ماشین نداریم. پس انداز انچانی نداریم. هر هفته #مسافرت نمی رویم ولی درعوض #عشق داریم، #محبت داریم. جان سالم داریم. دو تا هدیه خوب از طرف خدا داریم. مگر اینا خوشبختی نیست؟
وقتی همسری سحر میره، شب میاد ولی دوبار پیام میده و یه بار زنگ میزنه یعنی براش مهمیم، یعنی خوش بختی.😍
وقتی می بینم دوست یا فامیل همه چیز دارن: خونه بزرگ، ماشین، پس انداز، مسافرت ولی حسرت خونه 50 متری ما را دارن.
دوستان پول، ماشین، خونه بزرگ خوشبختی نمیاره. ماییم که خوشبختی را میسازیم با #محبت، با زبان، با درک کردن هم، دوستان بیاید هیچ وقت #حسرت زندگی دیگران رانخوریم.
درعوض چیزهای باارزش مون رو نگه داریم.
موقع اومدن همسری میرم جلوی در میشنیم به استقبالش . بااینکه خسته است ولی ذوق تو خونه پیدا میکنه.
من به این میگم خوش بختی. ❤️
✍ پول ، ماشین ، خونه و ... #وسیله ای برای خوشبختی هستند
اما خود خوشبختی نیستند
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
#پسرونه
با همکارام نشسته بودیم حرف میزدیم که چرا من هنوز زن نگرفتم🤦♂ تعریف کردم عاشق یکی بودم سالها پیش، بعد که گفتم فهمیدم یکطرفست، یکسال بعد به یکی دیگه علاقهمند شدم اونم یکطرفه بود، دو سال بعد از یکی دیگه خواستگاری کردم اونم منو دوست داشت، کرونا گرفت و فوت شد، پارسالم خواستم با دخترخاله همون آخری رو بگیرمش که گفت تو نحسی زنت نمیشم😂🤦♂💔 خلاصه شرمنده شدند کلی هم دلداریم دادند🤦♂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام دوستان عزیز. واقعا ممنونم از مدیر گروه که چنین کانالی رو درست کردن برای انتقال تجارب.
من خانمی ۴۰ ساله هستم که به دلیل مشکلات خیلی زیادی که تو زندگیم داشتم فوق العاده #عصبی شدم و رفتار خوبی با همسرم نداشتم اما از زمانی که با این کانال اشنا شدم خیلی تغییر کردم. قبل از هر برخورد و جوابی اول #فکر میکنم و از تجارب بقیه دوستان استفاده میکنم.
همین امروز قرار بود همسرم بیاد بریم بیرون اما تا عصر منتظر موندم و خبری نشد. بعد گفتن کار براشون پیش امده نتونستن بیان.
من اول عصبانی شدم و پیام دادم:
بهتر نبود خبر میدادی؟
ایشونم گفتن شرایط طوری نبود که خبر بدم.
بعد خودم رو #کنترل کردم که:
باشه! قبول اما برا جبران اول پاستیل میوه ای، بعد در خدمتم.🙈
اقایی هم جواب داد: عاشقتم عشقم.
الان از این کانال یاد گرفتم به جا #بحث کنم و با ارامش و مهربونی جواب بدم.🌺
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
#پسرونه
دیشب خواب دیدم زنم اومده دختر یکسالمو گذاشته رو قفسه سینم خودشم تو آشپزخونه داره قرمه سبزی میپزه، نفس کشیدن دخترمو احساس میکردم، یعنی انگار تو بهشت بودم دیگه چیزی از خدا نمیخواستم، تا دم دمای صبح یکدفعه یادم اومد من که زن ندارم😐 بچه هم ندارم😳🤦♂پس این چیه وزنشو احساس میکنم😐 چشممو باز کردم دیدم گربه همسایه خوابیده😂 اونم همون لحظه یک خمیازه کشید و با چشمای آبی خوشگلش بهم نگاه کرد و پاشد رفت 😂 دیگه چه کنم تو این وضعیت مالی با خواب زن و بچه و قرمه سبزی زندگی میکنم😂😂🤦♂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام خدا قوت. ممنون از کانال خوبتون.
من مجردم.
من خواستم بگم کانالتون رو ما هم می تونیم استفاده درست بکنیم.
مثلا یکی از دوستان گفته بودن ایده های خوبتون رو برای پدر و مادر اجرا میکردن و روابطشون باهم خوب شده.
یکی دیگه هم به پدر مادرشون گفته بودن حق #دعوا ندارن جلو بچه ها.
خواستم بگم منم دارم برای مامانم پیاماتون رو میخونم. مخصوصا لحنشون خیلی تنده غیرمستقیم میشینم کنارشون و میگم ببین اینجا چی نوشته؟! بعد براش پیامای مربوط به تاثیر لحن خوب رو میخونم.
من تلاشمو میکنم، امیدوارم اونم تاثیر بگیره.
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
یه معلم زبان دارم آقا هست اما من یادم میره واین اصلا دست خودم نیس همیشه تو کلاس بهش میگم خانم 😐
یه بار تو کتاب یه بحثی بود که باید از هم سوال میپرسیدیم تو کتاب نوشته بود که آقایون از خانما یا خانما از آقایون بپرسن
منم خیلی بی هوا در حالی که داشتم تو چشم معلممون نگاه میکردم گفتم خوب اینجا که مردی نیست پس فقط خانما از هم میپرسن یهو کلاس ترکید بعد فهمیدم چی گفتم قیافه معلمم اون لحظه دقیقا اینجوری بود(😐من چیم پس )
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اتفاقات_واقعی
یه بار منو مادرم و داداش کوچیکم تو پذیرایی نشسته بودیم داداش وسطیمم داخل اتاق بود، یهو مامانم داداشمو صدا زد یه چن دقیقه طول کشید تا داداشم بیاد،وقتی اومد با ترس و شک منو نگاه کرد ، رو کرد به مامانم و گفت من تو اتاق دراز کشیده بودم رو به سقف پاهامم جمع کرده بودم و اون طرف پامو نمیدیدم سرمم تو گوشی بود که حس کردم فریبا (من ) کنار پاهام نشسته و اونم داره نگاه گوشی میکنه بعد که تو صدام زدی ( مادرم ) من با بی حوصلگی به فریبا گفتم برو ببین مامان چی میگه حوصله ندارم ،همزمان برگشتم دیدم هیچ کس نیست ....
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
یه سگ خسته وارد حیاط خونهی یه مرد میشه و بهش نگاه میکنه و دم تکون میده...سگه قلاده داشت و مشخص بود که صاحب داره.
پیرمرد میبینه سگه خسته ست، یکم بهش غذا میده.
وقتی درب خونه رو باز میکنه سگه عین فشنگ میدوئه میره تو خونه پیرمرده خودشو میندازه رو کاناپه و میخوابه.
بعد از دو ساعت از خواب بیدار میشه و برای تشکر دم تکون میده.
پیرمرده در رو باز میکنه و سگه میدوئه میره بیرون.
روز بعد باز میبینه سگه اومد تو حیاط و بازم بهش غذا میده و بازم سگه میره دو ساعت رو مبل خونه میخوابه و بعدش میره بیرون.
این اتفاق چند روز پشت سر هم تکرار میشه.
پیرمرد یه روز یه یادداشت مینویسه با این متن:
«من نمیدونم کی هستی ولی سگت هر روز میاد خونهم غذا میخوره و استراحت میکنه»
یادداشت رو میندازه تو قلاده سگه.
فردا میبینه سگه اومد و یه یادداشت دیگه تو قلاده سگه با این متن:
«داداش منم نمیدونم کی هستی ولی من ۵ تا بچه پر سر و صدا تو خونه دارم، میشه فردا منم باهاش بیام؟!»
سگه از شلوغی خونه فرار میکرده میرفته اونجا میخوابیده😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
حدود ۲۰ سال پیش. عروسی دختر یکی از فامیلا اولا پاییز بود با هم همسایه بودیم اون زمان. مهمونای همدانیمون نصفی خونه ما بودن نصفی خونه خودشون صبحی که مهمونا همدان اومدن بارون شدید شروع شد برق منطقه ما قطع شد و ب خاطر قطع بودن پمپ آب، فشار آبم ب شدت کم. عروسی با بدبختی و زحمت و سه تا موتور برق برگزار شد کل سه روزی که اونا بودن وضع همین بود صبحی که رفتن بارون قطع شد. هوا صاف شد. گرم شد. برقم اومد. کم مونده بود درختا شکوفه هم بزنن. 😂😂 تا مدتها میگفتیم از همدان اومدن سرماشونم آوردن و بعدم با خودشون بردن 😅
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی 🌹
با سلام و تشکر از کانال خوبتون من سی ساله که ازدواج کر دم و تقریبا پنجاه سالمه ، سه تا بچه دارم که دوتا شون ازدواج کردن و زندگی موفق و خوبی دارند
خیلی خو شحالم که جوونهای امروزی اینقدر دیدشون باز شده والا ما و نسل ما که دهه چهل بودیم کلا عشق و جوانیمون تو دوران بدی گذشت سنتی ازدواج کردم شوهر دمدمی مزاج و بد اخلاق که هر کاری میکردم رام نمیشد و گاهی تا مرز طلاق پیش رفتم
ولی یه موضوع برای خودم توجیه میکردم که #خوبیای شوهرمو ببینم مثلا میگفتم شوهر من خسیس نیست و همه چی برام فراهم میکنه اشکالی نداره گاهی داد و هوار راه بندازه
خلاصه گذشت و با #صبوری من زندگیمون بهتر شد
#پاداشم این شد که تازگیها خونه رو عوض کردیم یه خونه شیک و زیبا که همه شو به نامم زده فامیل همه انگشت به دهن موندند 😳
و حرفی که شوهر جلو همه زد که خانم من رفیق راهم بوده تو زندگیم والا کی منو تحویل میگیره
و من اون لحظه احساس غرور کردم باور کنید خستگیم در رفت 😇
ممنون از کانال خوبتون
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آش رشته مجلسی
تو این هوای سرد بد میچسبه
مواد لازم :
سبزی آشی
نعنا خشک
عدس
نخود
لوبیا🫘
پیاز🧅
سیر🧄
رشته
#آش
#آش_رشته
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•