آدم و حوا 🍎
باشه زیر لبی گفتم و با دست به سمت ماشین اشاره کردم و وقتی رسوندمشون ، زنگ زدم به مریم .. جواب نداد..
#داستان_زندگی 🏹🏹
"مریم"
عباس موقع حرف زدن برای اولین بار بغض کرد .. طاقت نداشتم گریه ی عباس رو ببینم ..
گفتم عباس باشه .. برو .. منم چند روز هر طور شده تحمل میکنم ..
عباس گفت به خدا جبران میکنم .. بزار بچمون بیاد سه تایی میریم کربلا .. زندگیم رو به پات میریزم ..
نگاه دوباره ای به ساعت انداخت و گفت بلندشو تو هم حاضر شو ببرمت بزارم خونه ی مامانت ..
تند گفتم اصلا .. به هیچ عنوان نمیخوام خانواده ام چیزی بدونند .. بچه که به دنیا اومد و گرفتیم بهشون میگیم ..
عباس گفت آخه نگرانت میشم ..
گفتم نمیخوام با ترحم بهم نگاه کنند .. یه وقت چیزی بگن که اعصابم خورد بشه ..
تو و مادرت هم فعلا به فک و فامیل چیزی نگید ..
عباس بلند شد و گفت باشه میرم و یکی دو ساعت دیگه میام ..
مشغول پوشبدن لباسش شد .. نفسم بالا نمیومد .. دوباره به گوشیش پیام اومد ..
نگاه خیره ام رو به گوشیش که دید گوشی رو به سمتم گرفت و گفت مامانمه...
خداحافظی کرد و رفت ..
دلم میخواست داد بزنم نرو برگرد عباس ..
صدای روشن شدن ماشینش رو شنیدم و از کنار پنجره نگاه کردم .. ماشین از خونه دور و دورتر میشد .. منتظر بودم هر لحظه برگرده و بگه نتونستم مریم .. حتی بخاطر بچه نتونستم .. تو همه چیز من هستی ..
کنار پنجره نشستم .. هر لحظه شون رو تصور میکردم و دلم داشت آتیش میگرفت.. برای چند لحظه دلم خواست جای اون زن بودم ...
با شنیدن صدای تلفن خونه از جا پریدم و به سمت تلفن پرواز کردم .. مطمئن بودم عباس که میگه پشیمون شدم و دارم برمیگردم ولی مامان بود ... سعی کردم از صدام متوجه نشه که گریه کردم .. مامان چند بار حالم رو پرسید و گفت یهو بدجور هوات رو کردم نزدیک بودی میومدم دیدنت .. عباس کجاست ؟؟
مجبور شدم به دروغ بگم که عباس رفته حمام ..
بعد از کمی حرف زدن تلفن رو قطع کردم و موبایلم رو به دست گرفتم .. دلم میخواست به عباس زنگ بزنم ..
به ساعت نگاه کردم یازده بود .. با خودم فکر کردم که از این ساعت دیگه تنها دلخوشیت رو هم از دست دادی..
تمام دلخوشیم عشق عباس بود که ازش مطمئن بودم .. نکنه از همین امشب اون زن اینقدر به عباس محبت کنه که دل عباس براش بلرزه ... با این فکر برای لحظه ای حتی نفسم قطع شد و احساس خفگی بهم دست داد ...
"نرگس"
از ماشین که پیاده شدم از خانوم همسایه که تازه شده بود مادرشوهرم خداحافظی کردم و به جای رفتن به خونه ، به بانک رفتم و چکی که گرفته بودم رو نقد کردم .. همونجا یک میلیون تومنش رو برای مامان واریز کردم و بقیه اش رو تو کیفم گذاشتم .. زنگ زدم به مامان و بهش خبر دادم که براش پول ریختم .. مامان کلی دعام کرد و پرسید وامت رو دادند ..
چشمهام رو از ناراحتی برای لحظه ای بستم و جواب دادم آره همین امروز دادند ..
تو مسیر برگشت به این فکر کردم که اصلا لباس مناسبی ندارم .. برای خودم دو تا تی شرت و شلوار خریدم .. مدتها بود که برای خودم خرید نکرده بودم و همین چند تکه لباس کلی حال دلم رو خوب کرد ...
درسته ازدواجمون موقت ، ولی مرد جوونی که امروز برای اولین بار دیدم برخلاف انتظارم مرد خوشتیپ و جذابی بود .
با قدمهای تند خودم رو به خونه رسوندم ..
قبل از رفتن به طبقه ی خودم ، آقا موسی رو صدا کردم و سه میلیون پول رو بهش دادم و قرار شد دوباره قرار دادمون رو واسه یکسال تمدید کنیم ... آقا موسی تشکر کرد و گفت خیلی خوشحال شدم تونستی پول جور کنی و باز با هم همسایه هستیم .. تو دختر آروم و بی آزاری هستی ..
مجبور بودم ماجرای عباس رو بهش بگم ..رسرم رو پایین انداختم و گفتم راستش من .. شوهر کردم و اون پول رو داده ..
آقا موسی کمی مکث کرد و بعد از چند لحظه گفت انشالله عاقبت بخیر بشی دخترم..
از خوشحالی اینکه قرار نیست جابه جا بشم تمام غذایی که دیشب دست نخورده مونده بود خوردم و کمی خوابیدم ..
چشمهام رو که باز کردم غروب شده بود .. سریع بلند شدم و کمی خونه رو مرتب کردم و یه دوش گرفتم ..
موهام رو سشوار کشیدم و از پشت ساده بستم و یکی از تیشرتهایی که ظهر خریدم رو پوشیدم .. از ساعت هشت بیکار نشستم و تلویزیون نگاه کردم .. چشمهام تلویزیون رو میدید ولی هواسم به قدری پرت بود که نمیفهمیدم چی نشون میده .. تو دلم رخت میشستند .. نکنه جفت و جور نشه و بخواد پولی که داده رو پس بگیره .. نکنه بشه و یه وقت مامان بیاد تهران و بفهمه .. نفهمیدم کی زمان گذشت .. با صدای زنگ از جا پریدم ....
ادامه دارد
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام به شما
من مجردم و مدتیه عضو کانال خوبتون شدم. مو به مو مطالبو میخونم ان شالله در آینده به کار ببرم.
میخواستم بگم اکثر خانما از #دخالت یه نفر سوم حرف میزنن. جاری، مادر شوهر، خواهر شوهر و...
این ادمها از مریخ نیومدند که بدی کنند یکی از ما هستند که این نقش ها رو پذیرفتند. پس ببینید حرف یا زخم زبون ما چقدر تاثیر در روابط مون داره.
تو رو خدا بیایید یکم فکر کنیم و تصمیم بگیریم که کسی رو #قضاوت نکنیم. تو زندگی هم سرک نکشیم. خبر چینی نکنیم.
تا چیزی رو با چشم ندیدیم باور نکنیم چون ما بنده های خدایی هستیم که ستارالعیوبه. پس عیب هم را جار نزنیم.
بیایید از خودمون حساب بکشیم که چقدر اشک کسی رو در اوردیم. چقدر قضاوت کردیم.
بیایید امسال آزاده باشیم. دست از #حسادت برداریم. اگر کسی موفق شد، سنگ جلو پاش نندازیم.
فرهنگ اصیل ایرانی بهمراه فرهنگ شیعه مساوی هست با یه فرهنگ اصیل و یک جامعه خوشحال و سرزنده و این اصلاح رو از خودتون شروع کنید.
✍ پیامبر اکرم (ص) :
اگر کسی خدا را همیشه ناظر و حاکم ببیند ، هیچگاه ، گناه نمیکند
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
عقدبودیم خریدای عروسیو میکردیم شبش خونه مادر شوهر بودم شوهرم رو مبل خوابش برد تو خواب داشت حرف میزد طلا قیمت میکرد میگفت گرمی چند😂
منم پاشدم گفتم اون پهنه رو بردار ازاون خوشم اومده😂😂
خانواده شوهرم داشتن غش میکردن از خنده
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام و خداقوت خدمت همه اعضای کانال ❤️
واقعا بخاطر این کانال ممنونم ازتون.
من تو خانوادم رنگ #محبت و #احترام رو بین والدینم ندیدم. خانواده همسرم خیلی صمیمی هستن برعکس خانواده من که سرد و خشکن.
اول ازدواج در برابر ابراز محبت همسرم #ساکت میموندم یا یه چیز بچگانه میگفتم. این باعث شده بود همسرم فکر کنه دارم مسخرش میکنم! دیگه واقعا داشت سرد میشد ازم.
باکمک این کانال ابراز محبت رو یاد گرفتم و محبتمو بیشتر کردم تا اونم باور کرد دوسش دارم. دوباره شوهرمم ابراز علاقه رو شروع کرده و خداروشکر الان مدت هاست که حتی یک بحث هم نداشتیم!😌
اینم بگم شوهر من کشاورزه و مدام دنبال نون حلاله. پیشم نیس و واسه این #تلاش بهش افتخار میکنم.😁
👈تو سختی ها پشت همسرتون مثل کوه #طاقت بیارین و هیچوقت #امیدتون رو از دست ندین. #غرور رو هم در زندگی کنار بذارید.
✍ مهم نیست کی بودی ، کجا به دنیا اومدی و چی داشتی !
مهم اینست الآن کی هستی !
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#عکس_شما
دسته گل بله برونم🥲
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام
عروسی عموم بود من ۸ سالم بود خیلی به این چیزا دقت نمیکردم ولی مامانم تعریف میکرد زنعموم انقد خودشو میگرف، از کل مهمونا ی تعداد زیادی رو اصلا تحویل نگرفته ، مامانم انقد ناراحت شده بود که الان بعد از گذشت ۱۵ سال هنوز یادش میاد عصبی میشه و باور نمیکنید ما هنوز درست حسابی خونه عموم نرفتیم...
واقعا چرا بعضیا اینجوری میکنن بابا یه روز عروسیتونو خوش اخلاق باشید 😐
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام
وقتتون بخیر
من 18 سالمه و مجردم.
چند وقته میبینم بابام به خاطر مشکلات #اقتصادی جسم و روحش خسته شده. اعصابش ضعیف شده و از نظر جسمی هم خیلی داغون شده.😢
الان که دقت میکنم میبینم ما هیچ وقت ازش به خاطر زحماتش تشکر نکردیم. فقط ازش #پول خواستیم تا نیاز هامون رو برطرف کنیم!
من از کانالتون یاد گرفتم که به خاطر این همه تحمل سختی برای آسایش ما رو در رو ازش #تشکر کنم.
یه جایی خوندم آدم شجاع اونیه که دست پدر و مادرش رو ببوسه نه سنگ قبرشونو!!!
میدونم این کانال مخصوص همسرداریه اما گاهی نکته ها رو میشه روی پدر و مادر هم پیاده کرد که به گردنمون خیلی حق دارن. ☺️
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#چالش
تو کارت دعوت عروسی نوشته بودن با لباس اسپرت بیاین و خوراکی زیر اندازم با خودتون بیارید ... طرف خیلی پولدار بود ولی خاکی بودو خیلی کلاس نمیذاشت ولی ما گفتیم الان چه عروسی میگیره رفتیم به آدرسی ک گفت دیدیم نه تالاری نه هیچی وسط جنگل بود توشمال گفت زیراندازاتونو بندازین خوراکیاتونو بزارین وسط( دوست خانوادگی بودیم )
بیشتر فامیلاشون خارج بودن ،مهموناشون حدودا ۶۰ نفری بودن
ماهمه با بهت نگاه میکردیم ، پرده آخر اینکه عروسم با لباس اسپرت فقط تور عروس داشت پرسیدیم چرا ؟؟؟میگ فقط از تورش خوشم اومد دامادم اسپرت بود لباساش😐😐 ما جوج بردیم زدیم به عروس دومادم دادیم، خیلی جالب بود
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
سلام خدمت ادمین عزیز و خانمای گل😍
من 23 سالمه و اقاییم 24.
راستش من اولا سیاست زنونه نمیدونستم چیه. 😉 دیشب با شوشوجان #دعوا داشتیم سر اینکه من بی اجازه ی ایشون پول #قرض دادم به خواهرم😢
من فک میکردم پولی ک ب من میده مال خودمه و میتونم هرجور خواستم خرجش کنم ولی اینجوری نبود 🙄 شوهرم خیلی #عصبانی شد و کلی سرزنشم کرد.😢
بعدش که #آروم شدیم. من #پشیمون شدم. سیاست به خرج دادم. باهاش بحث نکردم. صدامم بلند نکردم. فقط یکم عین دختر بچه ها کز کردم یه گوشه. مطمئنم دلش ضعف رفت.😍😝 اومد پیشم و مهربون گف که دوس ندارم بدون اجازه به کسی پول قرض بدی. اینم بخاطر خودمونه. نمیخوام کاری رو از هم پنهون کنیم. بعدش دید قانع شدم خودش پول داد که بدم ب خواهرم 😉🙈
خانومای گل بدون اطلاع شوهرتون به کسی پول قرض ندین. امیدوارم کنار شما دوستان #سیاست های زنونه بیشتری یاد بگیرم.
✍ منظور شوهر از اجازه گرفتن ، توجه به اقتدار مرد است که به صورت غیر مستقیم گفت
اقتدار مرد رو حفظ کنید بعد هر بلایی خواستید سر اون بخت برگشته بیارید 😜
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
به وقت #خاطرات عروسی
سلام...
اقا همه گفتن منم گفتم بگم
عروسی داییم بود بعد وسط محرم برگزار شد هرچند جشن و این چیزا نشد بگیریم دیگ چون ایام محرم بود
خلاصه دایی ماهم که تعصبی نمیذاشت حتی حنا درست کنیم😂💔
اخرش دزدکی اینکارو کردیم اون وقتا صندلی هم نداشتیم رفتیم رخت خوابارو اوردیم یه لحاف روش کشیدیم عروس و دوماد روی اون متکا ها نشستن
خلاصه خیلی ساده برگزار شد، همه با تیپ عادی انگار مجلس ختم بود🥲😂
تنها جاییش که من بچه بودم البته ذوق میکردم قسمتی بود که دوتا فقط دوتا فش فشه دادن دست عروس و دوماد روشن کردن🤣
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
✳️ #تجربه و تغییر مثبت در زندگی🌹
ممنون از ایده و تجربه های دوستان 😍
پیامی از دوست عزیزی خوندم تو کانال در مورد اینکه (دوران نامزدین و هربار که میخوان عروسی کنن کسی از اقوامشون میمیره و باعث میشه عروسی کنسل بشه) من واقعا ناراحت شدم و یاد خودم افتادم.😔
من چهار سال نامزد بودم و هربار که قرار بود عروسی کنیم یکی از اقوام شوهرجان #فوت می کردن و ما باید تا سال صبر می کردیم. تو این چهارسال واقعا بدترین روزای عمرم بود.
در صورتی که میگن نامزدی بهترین دوران زندگیه ولی بخاطر طولانی شدن #نامزدی، بین من و همسرم بیشتر وقتا دعوا بود و از هم دلسرد شده بودیم. خانواده همسرم توجه نداشتن و تنها این مهم بود که تا سال #صبر کنن.
از یادآوری اون روزا واقعا افسرده میشم خواهش میکنم خانواده ها این #رسم غلط رو کنار بگذارن و بچه هاشون رو اذیت نکنن.
✍ حضرت فاطمه زهرا(س) شانزده روز پس از مرگ خواهرشان حضرت رقیه ازدواج کرد. (امالی، شیخ طوسی، ص ۴۳؛ بحار الأنوار, علامه مجلسی، ج ۴۳، ص ۹۷؛
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•