یه صحبت با ادمین جدید و رمان جذابش😍🌱
https://harfeto.timefriend.net/17250380115783
بله باید بذاری 😁😂
اولین کسی که میخواد سرعت اینترنتش بد باشه منم 😂
#ادمینزهرا
#علیافشار
@AiIAfshar🌾✨
عااا ، حالا من الکی میام امید میدم که چیزی نشده
تصاادف کردههه
نهههه😫🤦🏻♀
چرا no؟
ما اینجا داریم زحمت میکشیم😐😂
#ادمینزهرا
#علیافشار
@AiIAfshar🌾✨
7.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یعنی بهش نمیگفتید مراقب باشه ؟🥲
گناه داره🥲
من هی می ترسیدم الان بخوره زمین 😬😁
#ادمینزهرا
#علیافشار
@AiIAfshar🌾✨
"𝐀𝐢𝐥𝐀𝐟𝐬𝐡𝐚𝐫"
یه صحبت با ادمین جدید و رمان جذابش😍🌱 https://harfeto.timefriend.net/17250380115783
رمان عالیه عالی ممنون از ادمین تینا❤🌹
.......
خوشحالمون کردی🥰
#ادمینتینا
سلام چرا علی افشار با هیچ دختری ارتباط نداره چرااا انقدر بی احساس آخه تاکی میخواد سینگل بمونه بسه بابا داداش از روزمرگی دربیا !!
.......
چی بگم والا به خودش ربط داره
#ادمینتینا
🖤❤️🔥🖤❤️🩹🖤❤️🔥🖤
رمان : شوق پرواز🕊
#پارت سوم
🖤❤️🔥🖤❤️🩹🖤❤️🔥🖤❤️🩹🖤
#مخفیگاه کامران ابراهیمی و بیتا فرحی
بیتا: ای کاش بهش تیر نمیزدی خونریزیش زیاد بود حالا زیاد تر شده همینجوریم بزاریمش عفونت میکنه و میمیره اونوقت دیگه سودی برامون نداره
ابراهیمی: اتفاقا خوب بود که تیر زدم الان بیشتر نگران شده احتمالش بیشتر که بیاد خودشو تحویل بده
بیتا: حالا بجای این حرفا برو جای زخمشو ببند اینجوری نزارش
ابراهیمی: فعلا که نمیشه باید الان بریم خونه شکیبا بعد تا اونجا ببینیم چیکار کنیم چون شکیبا وسایل پزشکی داره میتونه کمک کنه
بیتا: خیله خب باشه بریم الان پسر رو چجوری ببریم؟
ابراهیمی: بیهوشش میکنم و میزارمش تو ماشین الان تو برو تو ماشین منتظر باش تا من بیارمش و بریم
بیتا: خیله خب رفتم
ابراهیمی وارد اتاق شد
داوود: آخ آییی 😣
ابراهیمی: چته چرا انقدر آه و ناله میکنی 😒
#داوود
ابراهیمی نزدیکم اومد و یه دستمال گذاشت رو بینی و دهنم و بعدش متوجه نشدم که چیشد
#محمد
تق تق تق
محمد: بیاین تو
فرشید: سلام آقا
سعید: سلام
رسول : سلام
محمد: سلام زود بشینید
خب بچه ها ما الان باید بریم تا داوود رو نجات بدیم
سعید: جاشو پیدا کردین؟
رسول: آره از طریق تماسی که ابراهیمی با آقا محمد گرفت
محمد: خب دیگه زیاد وقت نداریم برید اسلحه هاتون رو بردارید و بریم رسول تو هم اینجا بمون پای سیستم
رسول: چشم آقا
#مخفیگاه کامران ابراهیمی و بیتا فرحی
محمد: بچه ها همه جا رو خوب بگردید
فرشید: آقا طبقه بالا کسی نبود
محمد: خب تو چی سعید؟!
سعید: کسی نیست فقط یه اتاق هست اونجا که ملحفه های روی تختش خونی فکر کنم این همون اتاقی که داوود توش بوده
محمد: اه لعنتییی دیر رسیدیم☹️
ادامه دارد...
🖤❤️🔥🖤❤️🩹🖤❤️🔥🖤❤️🩹🖤
#ادمینتینا