به نام خدا💖
پارت چهارم🌷
تلخـــ💔ــی و شیرینـــ❤️ـی زندگــ💍ـــی
#امیرحسین
من و اقا محمد مث همیشه عادی بودیم.
محمد:داوود و سعید و فرشید یا علی.عملیات داریم.بدویین دیره
داوود:اقا عملیات🤨
اقامحمد:😉
داوودم سرشو تکون داد.فکر کنم فهمید.
رسول:اقا منم میام.
محمد:تو کجا؟مگه کارایی گه بهت سرپردمو انجام دادی؟
رسول:نه اقا مشغولم☹️
محمد:پس این عملیات اصتصناعا علی را با خودمون میبریم.تو به مارت برس😌
رسول:چشم اقا😣
همه سوار ماشینامون شدیم و هر می رفت خونه خودش تا برای جشن اماده بشه🤩
#زهره
:واااای هستی مردم از گشنگی😩ساعت شیش شد هنوز مهمونای عزیز شما نبومدن😬
هستی:غور نزن😐من گفتم هفت بیان الان شیشه ی ساعت مونده.تو جوش نزن😏
_:حالا برای داداشم چی گرفتی😀
هستی:چیزی که دوست داره🙃
_:مثلا چی🤨
هستی:موقع کادوهارو بازکرد میبینی
_:هستی اذیت نکن دیگه.بگو لوس نشو☹️
هستی:گفتم غور نزن.پاشو درد و باز کن ببین کیه؟
_:اوم بچه مثبت😒کیه؟اه سلام خوش اومدین بفرمایید بالا🤩
هستی:کیه؟
_:اقا امیرحسین و عارفه جونن🤩
هستی:چقدر زود اومدن.
_:سلام عارفه جوون😍خوش اومدی.دلم برات شده بود قد ی دونه عدس.(اخه زهره و عارفه همدانشگاهی بودن)
عارفه:سلام جانانم😍منم دلم برات تنگ شده بود،شرمنده نتونستم بهت سر بزنم.چقدر تغییر کردی.ماشاءالله هزار ماشاءالله اما اخلاقت تغییر نکرده همینطور لوس و پر حرفی😂
_:اما تو براکس.اخلاقت تغییر کرده چهرت نع😅😂
هستی:سلام اقا امیرحسین.خوش اومدین بفرمایید داخل.لطفا بشینین خونه خودتونه🙃
همینطوز مهمونا یکی یکی اومدن.
#رسول
نمیدونم اقامحمد و بچه ها من و پیچوندن و کجا رفتن؟هیییی😪
ساعت نه شد فقط ی ورقه مونده ترجمه کنم.خسته شدم🤕به گوشی هستی زنگ میزنم میره رو پیغام گیز.نمیدونم کجاس😥
یعنی چی؟؟چرا امروز همه چیز عجیب و غریبه برام.
زنگ زدم به گوشی اقامحمد:
بوق
بوق
بوق
+:مخاطب در دسترس نمیباشد لطفا بعدا تماس بگیرین.
خدایا دارم میمیرم از استرس و استراب😨
اقامحمد در دسترس نیس...داوود و امیرحسینم خاموشن...سعید و فرشیدم اشغالن...علی هم جواب نمیده😰
یعنی چی؟؟؟؟
تا پارت بعدی همتونو به پروردگار دانا میسپارم😍❤️
#ادمین_داوود