eitaa logo
"𝐀𝐢𝐥𝐀𝐟𝐬𝐡𝐚𝐫"
277 دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
72 فایل
تاریخ چنلمون ⚣︎۱۴۰۰/۴/۱۰⚣︎ ایدی مدیر ㋛︎ @Mohammad_1_9
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا💖 با نام زیبای خدا رمان 《♡تلخی و شیرینی زندگی♡》 را اغاز میکنیم❤️ پارت اول🌷 رسول از خواب بیدار شد:سلام رسول جان.صبح بخیر بفرمایید صبحونه.❤️ رسول:سلام عزیزم.صبح شما هم بخیر😍وااای چه کردی،دلم اب رفت😋 _:پس بفرمایید زود تر شروع کنید تا اب نشدین😁 رسول:با کمال میل😋صبحونه ای که با عشقت بخوری ی چیز دیگست💞 _:نوش جونت عزیزم😘 شروع کردیم به صبحونه خوردن که زنگ خونمون به صدا در اومد. _:رسول جان شما بخور صبحنتو من میرم باز میکنم. رسول:ممنون عشقم.😍جبران میکنم. _:😉😉 رفتم جای ایفون دیدم اقا فرشیده:سلام اقا فرشید.بفرمایید بالا. فرشید:سلام نه ممنون.بی زحمت استادمونو صدا کنین باید ببرمش پیش مدیر.درس ریاضیمون حسابی عقبه😂 _:😅😂چشم الان صداش میکنم. ایفونو گذاشتم رفتم پیش رسول:عزیزم صبحونتو خوردی🙂 رسول:خیلی ممنون سیر سیر شدم😋دست گلت درد نکنه بانو🌹 _:خواهش میکنم تا ی چای دیگه بخوری من برم پیراهنتو اتو بزنم. پیراهن و اتو زدم:بفرمایید رسول جان💛 رسول:ممنون عزیزم.کاری نداری؟ _:نه خدا پشت و پناهت👋 رسول:پس خدافظ مراقب خودت باش☺️ _:نه نه.رسول وایستا. رسول:جانم؟ _:بعد ی ماه شروع کردن زندگی از زیر قران رد شو عزیزم. رسول:بله حق با شماست بانو😇 رسول قران و بوس کرد و از زیرش رد شد.:مراقب خودت باش خانم. _:باشه تو هم همینطور....ی دقیقه وایستا رسول:جونم؟ _:جونت بی بلا.میگم امشب زود بیا خونه.میخوام شب داداشمو دعوت کنم برای شام. رسول:بهترع به برادرت بگی تا زود تر بیاد😏من سرعتم مث میک میکه زود میرسم😆 _:اقای میک میک به نظرتون دیرتون نشد😕 رسول:اوه اره.الاناست که اقای مدیر عصبانی بشن😅حتما امشب زود میام خونه.خدافظ. _:رسول؟ رسول:جونم؟ _:هیچی برو.فقط میخواستم صدات کنم😌خدافظ رسول:مراقب خودت و شیرین بازیات باش هستی خانم😉 _:تو هم همینطور مردم😍 رسول رفت. تا پارت بعد همتونو به پروردگار یکتا میسپارم❤️
🦋به نام خدا🦋 پارت دوم🌷 رمان تلخــ💔ــی و شیرینـــ❤️ـــی زندگـــ💍ـــی :سلام فرشید جان😃 فرشید:سلام معلم ریاضی خوابالو😆 _:وقت دنیا را نگیر سوار شو بریم پیش اقا محمد😏 فرشید:چشم معلم غورغورو😕 _:از دست تو در و باز کن. فرشید:باشه بابا نمیشه باهاش حرف زد😐 نشستیم تو ماشین. _:ی دقیقه وایستا حرکت نکن کارت دارم فرشید:ای خدااا😣نه به اون موقع عجله داشتی نه به الان.بفرمایید؟ _:هنوز به داوود نگفتی؟ فرشید:نه...اخه چی بگم☹️ _:مگه داوود برادرت نیست...برو روکوراسکنده بهش بگو. فرشید:اخه... _:اما و اخه و نه و بعدا...از این حرفا نداریما.تو هم باید مث من شاداماد بشی🤓نمیبینی چقدر چاق شدم از وقتی با هستی ازدواج کردم😁 فرشید:اره میبینم شکمت از دهنت زده جلوتر😂 _:هر هر هر😒حرکت کن. فرشید:😕من نمیدونم با کدوم ساز تو برقسم😶 رسول رفت و منم رفتم خونه رو تمیز کردم.بعد دست به کار شدم برای چیدن که زنگ خونه را زدن... _:اه سلام زهره جون.بیا بالا زهره:سلام زنداداش خوشگلم😍خوبی؟ _:ممنون عزبزم.شکر خوبیم.حالا بگو ببینم افتاب از کدوم ور دراومده که سروکلت اینجا پیدا شده😉 زهره:نمیشه که تولد داداشم باشه و من نباشم😜سرم شلوغ بود مگر نه بهتون سر میزدم.کجا را بیاید بچینی؟اوه هنوز هیچ کار انجام ندادی؟دیر نشه؟ _:نه نگران نباش😌رسول و سپردم به داداشم.گفتم انقدر کار بریزه سرش تا ساعت ۱۱ اینجا افتابی نشه😁مهموناها هم ساعت هفت بیان. زهره:بدبخت داداش رسولم😀زنگ خونه رو زدن.کیه؟.....کیک سفارش داده بودی؟ _:اره الان میرم میارم تو بقیه جاها برس. تا پارت بعدی همتونو به خدای بزرگ میسپارم😍❤️🌷